eitaa logo
ساحل رمان
8.7هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
819 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
بلننننند بگو به‌به 😌😂❤️ کوهِ کتابُ دیدی یا بیشتر نشون بدم؟ ° پ‌ن: سایه‌ی گوشی ادمینُ اگه ندیدید، دقت کنید که ببینید! و بچه بغل رو😁
•• شاعر می‌فرمایند که بــــــــــه بـــــــــــه! چند نفرتون مثل من مجنونِ سفر کردنید؟🥲✈️ حالا فرض کن بخوای بری به یه دنیای جدید!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وششم» «رمان بگذارید خودم باشم» خیلی قشنگ می‌خندد و می‌گوید: - فرشته جون! باور کن مزاح بود! تو بی‌نظیری! اصلا من ترشیده بودم. پیر پسر یعنی من! گل دختر یعنی تو! توبه نامه‌اش طومار می‌شود و وقتی می‌بینم از داخل خانه هم صدای خنده می‌آید کوتاه می‌آیم به جمله‌ای: - بچه‌دار که شدی من هنوز هستم! و خودم می‌چرخم سمت مامان خندان و می‌گویم: - وای بچهٔ دایی، بچه‌های دایی! وای مامان.! شب که تنها می‌شوم کمی فکر می‌کنم به هر چیزی و آخرش وسوسه می‌شوم که ببینم《آرشام》یا《امیرحسین》مسئله این است. راستش چون کمی استرس گرفته‌ام کمی بیش‌تر اضطراب، بیش‌ترش ترس افتاده به جانم! برای فرار از تمام فکرها بی‌خود و بی‌جهت نام《آرشام》را تایپ می‌کنم تا معنی‌اش را پیدا کنم: - دارای زور خرس، خرس نیرو صاف می‌نشینم و هول شده لب می‌زنم: - یا خود خدا! اینم شد بخت و اقبال! چرا من، چرا خرس! ادامه‌اش هم که می‌گوید پسر آريامنه و پدر ويشتاسپ و نام نیای داریوش بزرگ شاهنشاه هخامنشی بوده است! جوابم منفی است! من حوصلۀ بحث راجع به کوروش و داریوش‌خان را ندارم! ان‌قدر در مدرسه دعوا کردیم با معلم دینی‌مان . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وهفتم » «رمان بگذارید خودم باشم» که ما می‌گفتیم کوروش و داریوش کبیر و اه به جمهوری اسلامی و او هم دو کلمه تاریخ نخوانده بود و بلد نبود مقابله کند، هرچند تمام ما بچه‌های کلاس هم تاریخ نخوانده بودیم و فقط در مجازی یک چیزهایی دیده و خوانده بودیم که خسته‌ام از همه! آخرش هم که دایی کاملا گفت که کلا از کوروش یک لوح ده خطی باقی‌مانده است و تمام جملات و افاضاتی که نزدیک به صد صفحه می‌شود اگر جمعش کنی، برای ایشان نبوده و مجازی‌جات و حیله‌هایش است، بعد هم تمام کارهای ایشان را مستند ارائه داد و دیدم عجب پادشاه‌های زورگویی هم بوده‌اند و کم از فشار بر مردم نداشتند الی‌آخر! حالا دایی تو باید یک آرشام بیاوری برای من خسته! راستی دایی گفت اسمش را کرده《امیرحسین》؟ چرا؟ گفت خود ساخته خود خواسته است؟ معتاد بوده؟ ترک کرده؟ خود باخته هم گفت دایی؟ نه نگفت! اصلا حرفی زد؟ نزد که! دارم دیوانه می‌شوم می‌نشینم و از حرصم موبایل و اسم زور خرس را پرت می‌کنم گوشه‌ای و می‌روم کمی آب بخورم تا آرام بشوم که فایده ندارد! تا دو روز دیگر که مامان می‌بیند من مظلوم و ساکت شده‌ام و دایی را در جریان می‌گذارد و قراری می‌گذاریم با اطلاع خانواده در حضور مادر و دایی و سوده و او و استادش آقای مهدوی در امام‌زاده صالح دو کیلو وزن کم می‌کنم! . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|🌑| تو بگو! :) SAHELEROMAN |
•• بالاخره دارن می‌رن خونه‌هاشون! تیم ساحل شکسته شدنِ طلسم ارسال جوایز رو، هم به خودش هم به برنده‌هامون تبریک می‌گه!🤝💆🏻‍♀😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وهشتم » «رمان بگذارید خودم باشم» چرا نمی‌آن خونمون؟ مامان: - از خودش بپرس! و دستانش را از شدت استرس درهم می‌کشد! با این حال مامان من هم ترس برم می‌دارد و می‌گویم: - شما چرا به من درست نمی‌گید چیه؟ برم بگم عمو چرا نمی‌آی خونمون؟ - وا فرشته عمو چیه؟ آقا امیرحسین! چشمانم به تعصب مادر می‌خندد: - واقعا! خب لطفا شما به من بگید از این آقای امیرحسین چی می‌دونید؟ و الا می‌رم بهش می‌گم عمو! مامان چشم‌غره‌ای نثارم می‌کند و من ذلیلانه عقب می‌نشینم: - نه نمی‌گم که و ملتمسانه پیش می‌روم: - جان فرشته یه‌خورده اطلاعات بدید تا نیومدن. چرا شما اومدی اون با پدر و مادرش نمیاد؟ بی پدر و مادره! - فرشته خجالت بکش! - اصلا الان که بیان من می‌گم نه. - بگو بدم می‌آید از سوده که سکوت کرده! - سوده جان! - من دارم صلوات می‌فرستم که تا شما دو تا به هم می‌رسید من و داییت زندگیمون ادامه داشته باشه مامان ترسیده می‌گوید: - سوده جان این چه حرفیه! خب محمد می‌گه صبر کنید خود آقا امیرحسین توضیح بده تا فرشته همون‌جا هرچی سوال داره بپرسه! . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
- . . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌ونهم » «رمان بگذارید خودم باشم» سوده دفاع می‌کند از من و من چه‌قدر سوده را دوست دارم: - آخه چه عیبی داره مطلع باشه! با دقت بیشتری سوال کنه! حس می‌کنم که این چند روز مثل کبک سرم را زیر برف کرده بودم و روی زمین خبرهایی بوده و من بی‌خبر! می‌آیم تصمیم بگیرم که به نشانهٔ اعتراض مجلس را ترک کنم که مامان و سوده هر دو از جایشان بلند می‌شوند و من از استرس بدون آن‌که نگاه کنم رو به آن دوتا و پشت به صحنه بلند می‌شوم. مادر زیر لب یک دور مرا ذبح می‌کند: - ای نمی‌ری فرشته! من به تو چی یاد دادم. پشت سر تو هستند، برگرد! انگار خرس پشت سرم ایستاده است. آب دهنم را قورت می‌دهم و آرام آرام خودم را می‌کشم کنار مادر و خندهٔ زیر چادر سوده را هم متوجه می‌شوم. آن‌ها سلام می‌کنند و من با خودم می‌گویم اگر سرم را بالا بیاورم چه شکلی را می‌بینم! خنده‌ام می‌گیرد و به خودم تشر می‌زنم: - ای بمیری گوگل که من باید جست‌و‌جو کنم اسم این عمو رو! دایی صدایم می‌زند: - فرشته خانوم! نگاهش می‌کنم. ابرو بالا می‌دهد و با دست دو نفر را نشان می‌هد که من سر بالا نمی‌آورم و فقط دو جوراب می‌بینم. جوراب اول: - آقای مهدوی هستند معلم مشهور بنده! جوراب دوم: - آقای امیرحسین... هستند! . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
میگم الآن حتما خبرای آمریکا رو ببین، دانشگاه‌های آمریکا چه خبره؟ @takrang1 چند تا خبر رو گذاشته زیرنویس‌های شبکه‌ها رو هم یه سر بزنید😁😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌ودهم » «رمان بگذارید خودم باشم» صدای سلامم را حتما می‌شنوند و من پشیمان هستم از قبول ازدواج. من همان دختر پشمک‌خور هستم و هنوز برای انتخاب نوع بستنی با برادر کوچکم دعوا می‌کنم. من را چه به فهم زندگی! خاک بر سرم که ان‌قدر خودم را کودک عقل نگه داشتم! حالا چه می‌شود؟ چند لحظه می‌نشینیم و به احوال پرسی مامان می‌گذرد و آقای مهدوی و دایی! من نه هیچ حرفی دارم و نه هیچ ایده‌ای جز این‌که... - اگر اجازه بدید بریم سر اصل مطلب! که خب این دو عزیزمون هستند. من خدمت محمد جان یک‌سری توضیحات رو دادم که فرمودند به شما گفته شده حالا هر چی شما بفرمایید! دایی تاملی می‌کند و می‌گوید: - من حس می‌کنم این جلسه چون غیر رسمی است باید یک‌سری حرف‌ها بین دو عزیزمون مطرح بشه که اگر هر دو موضوع براشون حل شده بود ادامه روند رو داشته باشیم! این حرف کمی می‌ترساندم. سر بلند می‌کنم تا با چشم و ابرو از سوده جان بپرسم که سریع سر پایین می‌اندازد! مامان هم که در زاویه‌ی چسبیده به من است و نمی‌شود ۱۸۰ درجه بچرخم که ناگهان مامان کلا فضا را خالی می‌کند با کلامش! - خب پس من و خانم دایی فرشته خانوم می‌ریم شما آقایون به صلاح عمل کنید! دایی فرشته جان همه‌جوره اختیار دارند! و می‌روند! به همین سادگی و راحتی و می‌مانم من وسط گود! . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|🌊| کوششِ رود، به دریا شدنش می‌ارزد‌... SAHELEROMAN |