| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت دویستودهم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
صدای سلامم را حتما میشنوند و من پشیمان هستم از قبول ازدواج.
من همان دختر پشمکخور هستم و هنوز برای انتخاب نوع بستنی با برادر کوچکم دعوا میکنم.
من را چه به فهم زندگی!
خاک بر سرم که انقدر خودم را کودک عقل نگه داشتم!
حالا چه میشود؟
چند لحظه مینشینیم و به احوال پرسی مامان میگذرد و آقای مهدوی و دایی!
من نه هیچ حرفی دارم و نه هیچ ایدهای جز اینکه...
- اگر اجازه بدید بریم سر اصل مطلب!
که خب این دو عزیزمون هستند.
من خدمت محمد جان یکسری توضیحات رو دادم که فرمودند به شما گفته شده حالا هر چی شما بفرمایید!
دایی تاملی میکند و میگوید:
- من حس میکنم این جلسه چون غیر رسمی است باید یکسری حرفها بین دو عزیزمون مطرح بشه که اگر هر دو موضوع براشون حل شده بود ادامه روند رو داشته باشیم!
این حرف کمی میترساندم.
سر بلند میکنم تا با چشم و ابرو از سوده جان بپرسم که سریع سر پایین میاندازد!
مامان هم که در زاویهی چسبیده به من است و نمیشود ۱۸۰ درجه بچرخم که ناگهان مامان کلا فضا را خالی میکند با کلامش!
- خب پس من و خانم دایی فرشته خانوم میریم شما آقایون به صلاح عمل کنید!
دایی فرشته جان همهجوره اختیار دارند!
و میروند!
به همین سادگی و راحتی و میمانم من وسط گود!
.
.
.
[ برای خوندن تمام قسمتهای رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت دویستویازدهم»
«رمان بگذارید خودم باشم»
دایی حالم را درک میکند و درجا خودش را نزدیک من میکشاند و دستی به حمایت پشت کمرم میگذارد.
کمی اندازه چند درجه آرامتر میشوم و سر بالا میآورم تا حرف چشمانش را بخوانم.
اضطراب چشمانم را که میبیند میگوید:
- فرشته جان، آقا امیرحسین شاگرد دبیرستان آقای مهدوی بودند، بعد هم که وارد دانشگاه شدند رابطه استاد و شاگردی باقی مونده، از نظر آقای مهدوی آقا امیرحسین تأییده و درست هم این بود که یک راست حضوری خانوادشون بیان منزل شما برای خواستگاری!
من هم البته یکی دو جلسه با آقا امیرحسین گپ و گفت داشتم که الان راضی شدم بیائیم اینجا!
اما خب خود آقا امیرحسین یه نظری داشتند که من رو قانع کرد!
حس میکنم کمی دور خوردهام!
دایی حسم را درک میکند و کنار گوشم میگوید:
- الان تمرکزت روی اعتراض به ما نباشه، روی حرفها باشه!
چشم میبندم و کنار گوشش میگویم:
- خدائیش...
و دیگر حرفی نمیزنم
آقا مهدوی از سکوت پیش آمده استفاده میکند و میگوید:
- فقط یه خواهش دارم از هر دو بزرگوار!
گذشتهای که گذشته و در رویاتون هم دیگه بهش دل نمیدید رو برای هم مطرح نکنید!
از آیندهای که دارید به سمتش حرکت میکنید و براش برنامهریزی کردید گفتوگو کنید.
.
.
.
[ برای خوندن تمام قسمتهای رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت دویستودوازدهم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
جرقه میخورد با این حرف وسط خرمن حرفهایی که شاید میخواستم بزنم نگاه به دایی میکنم و او به تایید مهدوی میگوید:
- بعضی گذشتهها ارزش خاطره هم نداشته، بیارزشیها رو نباید کرد چوب و توی سر زد.
من با آقای مهدوی موافقم.
اما تا میآیند یاعلی بگویند و بلند شوند دستش را میگیرم!
تامل میکند و آهسته میگویم:
- بمون دایی!
- فرشته جان!
کمی بلندتر میگویم:
- ببخشید انگار یه صحبتهایی قبلا ردوبدل شده که من بیاطلاعم، اگر میشه شما هم بمونید!
سرم را بالا میآورم و متوجه میشوم که دایی و آقای مهدوی نگاهی بین خودشان ردوبدل میکنند و آقای مهدوی کنار گوش شاگردش حرفی میزند و میمانند.
دایی سر رشته را دست میگیرد و میگوید:
- آقا امیرحسین شما هر چی به من گفتی، طبیعتا برای این بود که برای خواهر زادهام بگم!
که خب نگفتم چون دوست داشتم خودشون بشنوند، خودشون سؤال کنند، خودشون تصمیم بگیرند که فکر کنند یا رد کنند.
الان هم بسمالله!
حس میکنم یک چیزی این وسط یا خیلی درست است یا خیلی غلط، اما...
اما خب دایی به من مهربان است، برایم غلطها را انتخاب نمیکند.
.
.
.
[ برای خوندن تمام قسمتهای رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|⏰|
تیک تیک ساعت به تو چی گفت؟
••
SAHELEROMAN | #شعریجات
••
یکم حال معلمهامون رو خوب نکنیم؟🌝🎈
به یکی از دوستداشتنیترین
معلمهاتون پیام بدید و روزش
رو تبریک بگید! شات بگیرید
و برامون بفرستید تا در قرعه
کشی #روز_معلم شرکت داده
بشید و شاید برنده چالشمون!=)
بزن بریم!😃✊🏻
@SAHELE_ROMAN
••
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت دویستوسیزدهم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
صدایی غیر از آقای مهدوی و دایی شروع میکند:
- راستش من تشکر میکنم که هم این فرصت رو بهم دادید، هم قبول کردید که این فرصت رو طوری که مصر بودم بهم دادید!
دایی و مهدوی هر دو میخندند و فرصتطلبی نثارش میکنند.
نخیر انگار بساط محبت بین این سه تن فقط غربت من را پر رنگتر کرده و میکند!
- اینکه اينجا هستم نه به خاطر اینکه ادب خواستن رو بلد نباشم اما خب شرایط زندگی خانوادگی من طوریه که قبلش حق دارید شما بشنوید بعد انتخاب کنید برای ادامه یا نه!
من یه مختصر میگم شما هر سؤالی دارید در خدمتم!
سکوت که میکند دایی میگوید:
- بذار ما بریم فرشته جان!
سر بالا میاندازم!
دایی کلافه لبخند میزند و تعارفی به آقای امیرحسین میکند تا ادامه بدهد:
- راستش من قابل نیستم اما خب پسر آقای مهدوی هستم و میدونم ایشون توی دلش میگه خدانکنه من همچین پسر ناخلفی داشته باشم
مهدوی دستی روی پای آقا امیرحسین میگذارد و میگوید:
- بدون ارث باشه قبوله!
میخندند و او میگوید:
.
.
.
[ برای خوندن تمام قسمتهای رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت دویستوچهاردهم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
- چون فرمودند از گذشتهای که خدا دوست نداشته و الان هم مقبول نیست چیزی نگیم من نمیگم مگه حالا اگه شما سؤالی داشته باشید صادقانه جواب میدم ولی خب این روش زندگی منه بر اساس اندیشهای که پیدا کردم ولی فقط روش زندگی منه!
پدرم برای خودشه مادرم هم خودشه خواهرم و اقوام هم!
شاید توی کل فامیل دوسه نفر باشیم که این سبک رو انتخاب کردیم، مورد تکفیر خانواده نیستیم البته باز هم با راهنماییهای آقای مهدوی مسیر رو طوری رفتیم که برامون احترام قائل هستند.
نفسی میگیرد و میگوید:
- همین!
دایی میخندد و آقای مهدوی میگوید:
- همین
دایی میگوید:
- من که قرار نیست باهات زندگی کنم ۴ ساعت پای منبرت نشستم، الان ۴ دقیقه!
دستی پشت سرش میکشد و من برای اولینبار نگاهم با دستش بالا میرود و صورتش را میبینم و میشنوم:
- هول شدم!
یادم رفته بقیه حرفام
و سه مرد میخندد!
تحلیلی از قیافهاش در ذهنم شکل نمیگیرد اما تا ذهنم میآید مقایسه کند با کیان پر قدرت به خودم میگویم:
- خفه شو!
خدایا خفش کن!
خدایا من توبه کردم، تو هم من رو پناه دادی، هر چیزی از گذشته رو تو سد شو تا سمت من نیاد
.
.
.
[ برای خوندن تمام قسمتهای رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...