••💍 ❤️
.
.
•| رمان من نه ما۲ |•
قسمت ششم
همانطور که زنهای شایسته در کم و کسریها همپای مرد هستند مردها هم همینطور!
زهرا اگر با معذرتخواهی و شکستگی با محمد روبهرو میشد او را متوقع میکرد که چرا کم کاری کرده در آمادهسازی غذا!
راهحل پیشنهادی محمد هم خوب بود؛ که اقتدار مرد را حفظ کند و بگوید«چه کنیم؟»
یعنی تو امروز به من یاری بده برای غذا! تدبیر با توست! من به تو پناه آوردهام و از تو کمک خواستهام!
و «غذا میگیری» هم باز حس خوبی به مرد میدهد که همسرش در سختیها و بیحوصلگیها و کارهای دیگر، او را انقدر همراه میبیند که کمک و یاری بخواهد!
زبان شیرین و تدبیر دعوا را کرد به یک نیمروی خوشمزۀ زهراپز، همراه لقمههایی که محمد میگرفت!
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
یک هفته که نه، چند هفتهای میشود که نشده است حالی از دفتر بپرسم با این قلم! علتش بماند برای بعدها! اما حالا یک سه چهار روزی است که «محمد» نیست. هستها یعنی! اما خوب عین نبودن است!
بچههای کانون را برده است بیابان و دشت و دمن خدا برای اردو. من هم رفتم خانه مادر برای اردو!
او آنجا را شخم میزند و میکارد و میبارد (منظور آبیاری است دیگر، آبیاری بارانی) من هم خانۀ مادر را دارم شخم میزنم و میکارم و میبارم. منظور همان خانه تکانی است!
برای حل و حفظ قافیه و ردیف شد آنچه نوشتم! این دو سه روزه همهاش فکر کردم چرا؟ واقعاً چرا من؟ چرا زن؟ چرا خانه؟ کار خانه؟
مادر گاهی میخندید که ساکتم و برداشتش دلتنگی من برای اوشان بود.
من هم برای آنکه مادر بیشتر خنده کند تا فرشتهها خبر مرا برای خدا ببرند و خندۀ خدا نصیبم بشود بیشتر «ادا» درمیآوردم و آوازهای «ای یار» «غم عشقت» «بسوزد پدر عاشقی» و«چه کنم؟ گریه نکنم»ها را سر میدادم.
.
.
.
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#من_نه_ما۲
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
خبر خوب✨
به دلیل درخواستهای شما رمان عاشقشو دوشنبه از توی کانال پاک میشه😉
تا دوشنبه وقت دارید برای خوندن🤓
@SAHELEROMAN
خوبه که دور هم هستیم
گفتم خانواده ساحل یه کار متفاوتی انجام بده تا اثری داشته باشه تو این دنیای ناشناخته.
شاید ما هم بتونیم در این ماه مهربونیها دل چند نفر رو شاد کنیم
هر کس به اندازه وسعش هر مقداری میتونه صدقه بده تا بتونیم برای خانوادههای که روزه میگیرند اما غذای مناسبی ندارند برای سحر و افطار کاری انجام بدیم.
هر کس اندازهی وسعش، از پنج هزار تومان تا پنجاه و پونصد هزار تومان کمک کنید.
حتی میتونید به پدر و مادر و دوستان هم بگید تا هر کس اندازهی وسعش شریک بشه.
ببینم خانواده ساحلی ما چه میکنه
6104337911747317
نرجس شکوریان فرد
📔هنوز جلد۱ کتاب من نه ما رو نخوندی؟
📓خوندی ولی فکر میکنی حتما باید در خانه داشته باشی اونو؟
📚کتاب رو خوندی ولی میخوای این کتاب رو داشته باشی که بتونی به بقیه امانت بدی بخونن؟
🎁تصمیم داری به یه زوج جوان هدیه بدی؟
.
.
.
🔍خوشبختانه ۳ جلد از این کتاب داریممممم😄
برای سفارش و پست این کتاب و کتب دیگر دوستان کتاب دوست ما در خدمتتون هستند:
@ketab98_99
••💍 ❤️
.
.
•| رمان من نه ما۲ |•
قسمت هفتم
البته که در غیاب پدر بود! حیا خوب چیزی است که الحمدالله دارمش و نگهش داشتهام!
اما واقعیتش این بود که سوالهای بالا برایم بود.
واقعا چه فرقی است که مرد خوش بگذراند در «دشت و دمن» من و مادر در «اتاق و حیاط».
شب که کار را خسته کرده بودیم و با مادر تکیه به در و دیوار داده بودیم تا چای داغ بخوریم و نبات مشهدالرضا را، طاقت نیاوردند کلمات و از ذهنم سر ریز کردند روی زبان که «این تفاوت و ظلم را چه کسی پاسخگو خواهد بود؟»
باید کلی هم ظرافت به خرج میدادم که مادر گمان نکند از کار در خانۀ او خستهام و به هذیانگویی افتادهام!
مادرِ مشاور و ارشد خواندۀ من هم چنان جوابی داد که قانع شدن در ورای آن اگر نبود در هیچ جای دیگرش هم نبود.
بسیار پس و پیش کردم هیچ نبود:
- معلومه هنوز مونده عقلت برسه! وقتی «رسید» «میرسی»!
چایی پرید توی گلویم، مادرم خندید و رفت.
البته قبلش دوتا مشت کوبید بین دو کتفم تا زنده بمانم، بعد خندید و رفت! من ماندم و این قلم و دفتر.
از خود محمد میپرسم، البته شجاعت میخواهد! خدا هم همین نزدیکی است و البته یاری میدهد!
بالاخره بعد از سه روز زنگ زد و گوشی را چنان برداشتم که همه خندیدند.
کنج اتاق من بودم و او که گفت:
_ زنگ زدم صدات رو بشنوم
زنگ زده بود صدایم را بشنود. میشد غر زد که سه روز پیش تا حالا کجا بودی؟ که میشد غر نزد را استفاده کردم.
به قول استادمان عقل انتخاب بین خوب و بد نیست، انتخاب بین خوب و خوبتر است و انتخاب بین بد و بدتر!
من عاقل هستم و خوبتر را انتخاب کردم.
دلش را به دست آوردم و دل خودم را گذاشتم کنار:
.
.
.
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#من_نه_ما۲
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
••💍 ❤️
.
.
•| رمان من نه ما۲ |•
قسمت هشتم
- از صبح تا حالا که نه، این چند روزه هی منتظرت بودم دیگه یه ساعت پیش گفتم خدایا دل من دست تو! خودت محبت «محمد» رو گذاشتی وسط وسطش.
خودت هم گفتی مواظب این محبت باشم حالا همون وسطه که پر از محبته درخواست داره که شما خدایی کنی شرایط محمد رو جور کنی یه حالی بپرسه!
اگه هم انقدر سرش شلوغه و دلش تنگ نشده شما خدایی کن دلتنگش کن!
اگر هیچ کدوم را صلاح نمیدونی که خب خدایی و مهربونی یکیه، حواس من رو پرت کن!
چطوره خدای من!
خدا هم دل شما را تنگ کرد، شرایط رو مساعد کرد، محبت رو زیاد کرد، هر کاری کرد منتش رو سرم.
خوبی آقا؟ یادی از بانوی خانهات کردی!
صدای لبخندش را همراه نفس کشیدنش را میشنوم که زمزمه میکند:
- زین لطافت هرچه میگویم کم است.
- لطف حق، از لطف بنده سرتر است! احمد عزیزی مرحوم را کجا یافتهای ای شوهر!
- کتابش را همراه خودم آوردم تا برای بچهها شعرهایش را بخوانم. چه خبر بانو؟
حالا نوبت من است و نباید در بروم. میگویم:
- دلم برای صدات تنگ شده، برام حرف بزن. آزادی از خاکش بگو تا آسمان پرستارش. فقط صداتو بشنوم!
اول نفس عمیق میکشد:
- خدا به ذهنم انداخت همون اولی که راه افتادیم نه، چون انقدر سرم شلوغ بود و کار داشتم که نگو، شب که بچهها خوابیدند همه جا ساکت شد، خدا به ذهنم انداخت که یه روزه نه صداتو شنیدم، نه دیدمت! نه سوال کردی نه جواب دادم، نه غر زدم، نه غر زدی.
- اِ محمد
.
.
.
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#من_نه_ما۲
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
خوبه که دور هم هستیم
گفتم خانواده ساحل یه کار متفاوتی انجام بده تا اثری داشته باشه تو این دنیای ناشناخته.
شاید ما هم بتونیم در این ماه مهربونیها دل چند نفر رو شاد کنیم
هر کس به اندازه وسعش هر مقداری میتونه صدقه بده تا بتونیم برای خانوادههای که روزه میگیرند اما غذای مناسبی ندارند برای سحر و افطار کاری انجام بدیم.
هر کس اندازهی وسعش، از پنج هزار تومان تا پنجاه و پونصد هزار تومان کمک کنید.
حتی میتونید به پدر و مادر و دوستان هم بگید تا هر کس اندازهی وسعش شریک بشه.
ببینم خانواده ساحلی ما چه میکنه
6104337911747317
نرجس شکوریان فرد