🔸 خوش آمد گل وز آن خوشتر نباشد
که در دستت به جز ساغر نباشد
زمان خوشدلی دَریاب ودُر یاب
که دایم در صدف گوهر نباشد
غنیمت دان و می خور در گلستان
که گل تا هفته دیگر نباشد
ایا پرلُعل کرده جام زرّین
ببخشا بر کسی کش زر نباشد
بیا ای شیخ و از خمخانه ما
شرابی خور که در کوثر نباشد
بشوی اوراق اگر همدرس مایی
که #علم_عشق در دفتر نباشد
ز من بنیوش و دل در شاهدی بند
که حسنش بسته زیور نباشد
شرابی بی خمارم بخش یا رب
که با وی هیچ درد سر نباشد
من از جان بنده سلطان اویسم
اگر چه یادش از چاکر نباشد
به تاج عالم آرایش که خورشید
چنین زیبنده افسر نباشد
کسی گیرد خطا بر نظم #حافظ
که هیچش لطف در گوهر نباشد
🔅 برنامه ی روزانه #حافظ_خوانی
#حافظ_غزل_162
◀️ کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife
🔹 بشوی اوراق اگرهمدرس مایی
که #علم_عشق در دفتر نباشد
این بیت نغزکه بسیارپُربار وپُرمعنیست و شایدزیباترین بیتِ دیوان گُهربارحافظ بوده باشد
منظورازدفتر دراینجا همه ی کتابها ونوشته جاتیست که شیخ وزاهد وواعظ بااستنادبه آنها،پایه های اعتقادات و باورهای خویش را پی ریزی نموده وبراساس آنهابه بندگی ،پرهیزگاری وموعظه می پردازد.
معنی بیت: عشق واژه ایست که درکتابها ودفاتردینی نمی گنجد وشرح آن به تحصیل دانش وبیان وقلم میسّرنیست. بنابراین اگرتمایل داری به جمع عاشقان بپیوندی و طریق عشق برگزینی هرچه کتاب ودفترداری به کناری بنه.
بادرس خواندن واَزبرکردن ومشق نوشتن عشق حاصل نمی شود.عشق لطیفه ای نهانیست،عشق شعله ورشدن آتش اشتیاق دردل وجان است عشق دلدادگی،دلباختگی و محبّت ومهرورزیست. عشق سوختن وساختن است وسوز وگدازراهرگزنمی توان در مدرسه و مکتب تحصیل وتدریس کرد.
ای که ازدفترعقل آیت عشق آموزی
ترسم این نکته به تحقیق نخواهی دانست.
🔹 زمن بنیوش و دل در شاهدی بند
که حُسنش بسته ی زیور نباشد
بنیوش: بشنو، بپذیر
معنی بیت: ازمن بشنووبپذیر دل به دلستانی ببازکه زیبائیهای اوذاتی ،باطنی وخدادادی باشد نه ظاهری. زیبائی هایی که برخاسته اززینت وزیور آلات بوده باشد باحذف آنها زیبائی ها نیزحذف می شوند امّا چنانچه زیبائیِ کسی خدادادی باشد به آسانی وبا هر اتّفاقی ازبین نمی رود.
دلفریبان نباتی همه زیور بستند
دلبرماست که باحُسن خدادادآمد
#حافظ_غزل_162
◀️ کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife
🔹 #علم_عشق در دفتر نباشد
یكی از مریدان عارف بزرگی، در بستر مرگ استاد از او پرسید:
مولای من استاد شما كه بود؟
عارف: صدها استاد داشته ام.
مريد: كدام استاد تأثیر بیشتری بر شما گذاشته است؟
عارف اندیشید و گفت:
در واقع مهمترین امور را سه نفر به من آموختند.
اولین استادم یك دزد بود.
شبی دیر هنگام به خانه رسیدم و كلید نداشتم و نمی خواستم كسی را بیدار كنم. به مردی برخوردم، از او كمك خواستم و او در چشم بر هم زدنی در خانه را باز كرد. حیرت كردم و از او خواستم این كار را به من بیاموزد. گفت كارش دزدی است. دعوت كردم شب در خانه من بماند. او یك ماه نزد من ماند. هر شب از خانه بیرون میرفت و وقتی برمی گشت می گفت چیزی گیرم نیامد. فردا دوباره سعی می كنم. مردی راضی بود و هرگز او را افسرده و ناكام ندیدم.
دوم سگی بود كه هرروز برای رفع تشنگی كنار رودخانه می آمد، اما به محض رسیدن كنار رودخانه سگ دیگری را در آب می دید و می ترسید و عقب می كشید. سرانجام به خاطر تشنگی بیش از حد، تصمیم گرفت با این مشكل روبه رو شود و خود را به آب انداخت و در همین لحظه تصویر سگ نیز محو شد.
استاد سوم من دختر بچه ای بود كه با شمع روشنی به طرف مسجد می رفت. پرسیدم:
خودت این شمع را روشن كرده ای؟
گفت: بله.
برای اینكه به او درسی بیاموزم گفتم: دخترم قبل از اینكه روشنش كنی خاموش بود، میدانی شعله از كجا آمد؟ دخترك خندید، شمع را خاموش كرد و از من پرسید:
شما می توانید بگویید شعله ای كه الان اینجا بود كجا رفت؟
فهمیدم كه انسان هم مانند آن شمع، در لحظات خاصی آن شعله مقدس را در قلبش دارد، اما هرگز نمیداند چگونه روشن میشود و از كجا می آید ...
گفتم كه: بوي زلفت، گمراه عالمم كرد.
گفتا: اگر بداني، هم اوت رهبر آيد
#حافظ_غزل_162
◀️ کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife