✳️ حکایت سوال پیامبر صل الله علیه و آله از#زید_بن_حارثه و جواب گفتن او
قسمت اول
🔴 گفت پیغامبر صباحی زید را
کیف اصبحت ای رفیق با صفا
گفت عبدا مؤمنا باز اوش گفت
کو نشان از باغ ایمان گر شکفت
گفت تشنه بودهام من روزها
شب نخفتستم ز عشق و سوزها
تا ز روز و شب گذر کردم چنان
که ز اسپر بگذرد نوک سنان
که از آن سو جملهٔ ملت یکیست
صد هزاران سال و یک ساعت یکیست
هست ازل را و ابد را اتحاد
عقل را ره نیست آن سو ز افتقاد
گفت ازین ره کو رهآوردی بیار
در خور فهم و عقول این دیار
گفت خلقان چون ببینند آسمان
من ببینم عرش را با عرشیان
هشت جنت هفت دوزخ پیش من
هست پیدا همچو بت پیش شمن
یک بیک وا میشناسم خلق را
همچو گندم من ز جو در آسیا
که بهشتی کیست و بیگانه کیست
پیش من پیدا چو مار و ماهیست
این زمان پیدا شده بر این گروه
یوم تبیض و تسود وجوه
پیش ازین هرچند جان پر عیب بود
در رحم بود و ز خلقان غیب بود
الشقی من شقی فی بطن الام
من سمات الجسم یعرف حالهم
تن چو مادر طفل جان را حامله
مرگ درد زادنست و زلزله
جمله جانهای گذشته منتظر
تا چگونه زاید آن جان بطر
زنگیان گویند خود از ماست او
رومیان گویند بس زیباست او
چون بزاید در جهان جان و جود
پس نماند اختلاف بیض و سود
گر بود زنگی برندش زنگیان
روم را رومی برد هم از میان
تا نزاد او مشکلات عالمست
آنک نازاده شناسد او کمست
او مگر ینظر بنور الله بود
کاندرون پوست او را ره بود
اصل آب نطفه اسپیدست و خوش
لیک عکس جان رومی و حبش
میدهد رنگ احسن التقویم را
تا به اسفل میبرد این نیم را
این سخن پایان ندارد باز ران
تا نمانیم از قطار کاروان
یوم تبیض و تسود وجوه
ترک و هندو شهره گردد زان گروه
در رحم پیدا نباشد هند و ترک
چونک زاید بیندش زار و سترگ
جمله را چون روز رستاخیز من
ادامه دارد ....
#مثنوی_معنوی_158 قسمت اول #حکایت_زید
برنامه ی #مثنوی_خوانی
#مولوی - #مثنوی_معنوی - #دفتر_اول
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
✳️ حکایت سوال پیامبر صل الله علیه و آله از #زید_بن_حارثه و جواب گفتن او
قسمت دوم
🔴 فاش میبینم عیان از مرد و زن
هین بگویم یا فرو بندم نفس
لب گزیدش مصطفی یعنی که بس
یا رسول الله بگویم سر حشر
در جهان پیدا کنم امروز نشر
هل مرا تا پردهها را بر درم
تا چو خورشیدی بتابد گوهرم
تا کسوف آید ز من خورشید را
تا نمایم نخل را و بید را
وا نمایم راز رستاخیز را
نقد را و نقد قلبآمیز را
دستها ببریده اصحاب شمال
وا نمایم رنگ کفر و رنگ آل
وا گشایم هفت سوراخ نفاق
در ضیای ماه بی خسف و محاق
وا نمایم من پلاس اشقیا
بشنوانم طبل و کوس انبیا
دوزخ و جنات و برزخ در میان
پیش چشم کافران آرم عیان
وا نمایم حوض کوثر را به جوش
کاب بر روشان زند بانگش به گوش
وان کسان که تشنه بر گردش دوان
گشتهاند این دم نمایم من عیان
میبساید دوششان بر دوش من
نعرههاشان میرسد در گوش من
اهل جنت پیش چشمم ز اختیار
در کشیده یکدگر را در کنار
دست همدیگر زیارت میکنند
از لبان هم بوسه غارت میکنند
کر شد این گوشم ز بانگ آه آه
از خسان و نعرهٔ واحسرتاه
این اشارتهاست گویم از نغول
لیک میترسم ز آزار رسول
همچنین میگفت سرمست و خراب
داد پیغامبر گریبانش بتاب
گفت هین در کش که اسبت گرم شد
عکس حق لا یستحی زد شرم شد
آینهٔ تو جست بیرون از غلاف
آینه و میزان کجا گوید خلاف
آینه و میزان کجا بندد نفس
بهر آزار و حیاء هیچکس
آینه و میزان محکهای سنی
گر دو صد سالش تو خدمتها کنی
کز برای من بپوشان راستی
بر فزون بنما و منما کاستی
اوت گوید ریش و سبلت بر مخند
آینه و میزان و آنگه ریو و پند
چون خدا ما را برای آن فراخت
که بما بتوان حقیقت را شناخت
این نباشد ما چه آرزیم ای جوان
کی شویم آیین روی نیکوان
لیک در کش در نمد آیینه را
کز تجلی کرد سینا سینه را
گفت آخر هیچ گنجد در بغل
آفتاب حق و خورشید ازل
هم دغل را هم بغل را بر درد
نه جنون ماند به پیشش نه خرد
گفت یک اصبع چو بر چشمی نهی
بیند از خورشید عالم را تهی
یک سر انگشت پردهٔ ماه شد
وین نشان ساتری شاه شد
تا بپوشاند جهان را نقطهای
مهر گردد منکسف از سقطهای
لب ببند و غور دریایی نگر
بحر را حق کرد محکوم بشر
همچو چشمهٔ سلسبیل و زنجبیل
هست در حکم بهشتی جلیل
چار جوی جنت اندر حکم ماست
این نه زور ما ز فرمان خداست
هر کجا خواهیم داریمش روان
همچو سحر اندر مراد ساحران
همچو این دو چشمهٔ چشم روان
هست در حکم دل و فرمان جان
گر بخواهد رفت سوی زهر و مار
ور بخواهد رفت سوی اعتبار
گر بخواهد سوی محسوسات رفت
ور بخواهد سوی ملبوسات رفت
گر بخواهد سوی کلیات راند
ور بخواهد حبس جزویات ماند
همچنین هر پنج حس چون نایزه
بر مراد و امر دل شد جایزه
هر طرف که دل اشارت کردشان
میرود هر پنج حس دامنکشان
دست و پا در امر دل اندر ملا
همچو اندر دست موسی آن عصا
دل بخواهد پا در آید زو به رقص
یا گریزد سوی افزونی ز نقص
دل بخواهد دست آید در حساب
با اصابع تا نویسد او کتاب
دست در دست نهانی مانده است
او درون تن را برون بنشانده است
گر بخواهد بر عدو ماری شود
ور بخواهد بر ولی یاری شود
ور بخواهد کفچهای در خوردنی
ور بخواهد همچو گرز دهمنی
دل چه میگوید بدیشان ای عجب
طرفه وصلت طرفه پنهانی سبب
دل مگر مهر سلیمان یافتست
که مهار پنج حس بر تافتست
پنج حسی از برون میسور او
پنج حسی از درون مامور او
ده حس است و هفت اندام و دگر
آنچ اندر گفت ناید میشمر
چون سلیمانی دلا در مهتری
بر پری و دیو زن انگشتری
گر درین ملکت بری باشی ز ریو
خاتم از دست تو نستاند سه دیو
بعد از آن عالم بگیرد اسم تو
دو جهان محکوم تو چون جسم تو
ور ز دستت دیو خاتم را ببرد
پادشاهی فوت شد بختت بمرد
بعد از آن یا حسرتا شد یا عباد
بر شما محتوم تا یوم التناد
مکر خود را گر تو انکار آوری
از ترازو و آینه کی جان بری
#مثنوی_معنوی_158 قسمت دوم #حکایت_زید
برنامه ی #مثنوی_خوانی
#مولوی - #مثنوی_معنوی - #دفتر_اول
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
👈در منابع معتبر اسلامی، این مکاشفات در حالات حارثة بن سَراقه، از انصار پیامبر آمده و ظاهراً مولانا این شخص را با زید بن حارثه اشتباه گرفته است. به هر صورت قصهها و روایتها برای مولانا، وسیله بیان معانی عارفانه است و در درستی جزئیات قصه اصراری ندارد.
ما متن این حدیث را به همان گونه که در اصول کافی آمده است می آوریم تا معلوم گردد که این یافتن نه تنها حکایت معصومان (ع) بلکه جوانان پاک و پاکیزه ای است که به مقام یقین رسیده و از چشم بصیرت برخوردار گردیده اند و این که این نه حکایت افسانه بلکه مطابق عیان و حق و حقیقت است و افرادی عادی بدان نیز دست یافته اند.
از کتاب «کافی» از إسحق بن عمّار روایت است که گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم که می گفت: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در مسجد نماز را با مردم بجای آورد. و نظرش افتاد به جوانی که نشسته بود، و چرت و پینکی وی را گرفته، سرش را به پائین میآورد؛ رنگش زرد و جسمش نحیف و لاغر و چشمانش در سرش فرو رفته بود.
رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به او گفت:
کَیْفَ أَصْبَحْتَ یَا فُلا َ نُ؟! «ای فلان! حالت چطور است؟!»
قَالَ: أَصْبَحْتُ یَا رَسُولَ اللَهِ مُوقِنًا!
«پاسخ داد: حالم اینطور است ای رسول خدا، که در حال یقین میباشم!»
فَعَجِبَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ ] وَ سَلَّمَ [ مِنْ قَوْلِهِ، وَ قَالَ لَهُ: إنَّ لِکُلِّ یَقِینٍ حَقِیقَهً؛ فَمَا حَقِیقَهُ یَقِینِکَ؟!
«رسول خدا از جوابش به شگفت آمد، و به او گفت: هر یقینی حقیقتی دارد؛ حقیقت یقین تو چیست؟!»
فَقَالَ: إنَّ یَقِینِی ـ یَا رَسُولَ اللَهِ ـ هُوَ الَّذِی أَحْزَنَنِی وَ أَسْهَرَ لَیْلِی وَ أَظْمَأَ هَوَاجِرِی، فَعَزَفَتْ نَفْسِی عَنِ الدُّنْیَا وَ مَا فِیهَا. کَأَنِّی أَنْظُرُ إلَی عَرْشِ رَبِّی وَ قَدْ نُصِبَ لِلْحِسَابِ وَ حُشِرَ الْخَلا َ ´ئِقُ لِذَلِکَ وَ أَنَا فِیهِمْ!
وَ کَأَنِّی أَنْظُرُ إلَی أَهْلِ الْجَنَّهِ یَتَنَعَّمُونَ فِی الْجَنَّهِ وَ یَتَعَارَفُونَ عَلَی الاْرَآئِکِ مُتَّکِئُونَ. وَ کَأَنِّی أَنْظُرُ إلَی أَهْلِ النَّارِ وَ هُمْ فِیهَا مُعَذَّبُونَ مُصْطَرِخُونَ. وَ کَأَنِّی الآنَ أَسْمَعُ زَفِیرَ النَّارِ یَدُورُ فِی مَسَامِعِی.
«جوان گفت: یقین من است ـ ای رسول خدا ـ که مرا به حزن و اندوه فکنده است، و خواب شب را از چشمم ربوده، و روزهای گرم را در حال روزه و عبادت بر من آورده است، بطوریکه نفس من از دنیا و آنچه در دنیاست، بیرون رفته و پهلو تهی نموده و برکنار نشسته است. و گویا من نگاهم به عرش پروردگارم افتاده است که برای حساب خلائق برپا شده و خلائق برای حساب محشور گردیدهاند، و من هم در میان آنها هستم!
و گویا میبینم اهل بهشت را که در آن متنعّم میباشند، و با یکدگر به رفت و آمد و سخن مشغولند، و بر روی نیمکتها تکیه دادهاند. و گویا من میبینم اهل آتش را که در میان آن معذّب میباشند، و صیحه و فریاد میزنند. و گویا من میشنوم صدای شعلهور شدن و بالاگرفتن آتش را که در گوشهای من دوران دارد!»
فَقَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ ] وَ سَلَّمَ [: هَذَا عَبْدٌ نَوَّرَ اللَهُ قَلْبَهُ بِالاْءیمَانِ. ثُمَّ قَالَ لَهُ: الْزَمْ مَا أَنْتَ عَلَیْهِ!
«رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم گفت: این بندهای است که خدا دل او را به نور ایمان روشن گردانیده است. و سپس به آن جوان گفت: بر این حالی که داری پایدار باش!»
فَقَالَ الشَّآبُّ: ادْعُ اللَهَ لِی یَا رَسُولَ اللَهِ: أَنْ أُرْزَقَ الشَّهَادَهَ مَعَکَ. فَدَعَا لَهُ رَسُولُ اللَهِ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ ] وَ سَلَّمَ [؛ فَلَمْ یَلْبَثْ أَنْ خَرَجَ فِی بَعْضِ غَزَوَاتِ النَّبِیِّ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ فَاسْتُشْهِدَ بَعْدَ تِسْعَهِ نَفَرٍ، وَ کَانَ هُوَ الْعَاشِرَ.
«جوان گفت: ای رسول خدا! از خدا برای من بخواه که شهادت همراه تو را روزی من کند!
رسول خدا برای او دعا کرد. خیلی طول نکشید که با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در بعضی از غزواتش، برای جنگ بیرون رفت، و بعد از نُه نفر که به شهادت رسیدند، او شربت شهادت نوشید؛ و او دهمین نفر از ایشان بود.»
#مثنوی_معنوی_158
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2