موانع استجابت دعا_۸.mp3
14.71M
#موانع_استجابت_دعا ۸
✳️ دعا را نمیشود خواند !
دعا را نمیشود به زبان راند !
دعا را باید زندگی کــرد...
دعا را باید فهمید !
و بدنبال دعا باید دویــد...
خواستن و نشستن ، باهم جور نمیشوند.
👤 استاد #شجاعی
🙏لطفا با ما شنونده ی این سلسله گفتگو ها باشید
☑️کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
◀️سيد عليخان در روضه ي بيست و هفتم از شرح صحيفه ي سجاديه ميفرمايد:
✳️ #خلوت با خدا عبارت از تنهائي بنده در جائي که خلوت ميکند در آن جا از تمام کارها سواي خدا از محسوسات ظاهري و باطني، همت و نيتش را صرف ميکند به رو آوردن به سوي خدا و از همه چيز جز او جدا ميشود با خدا #انس پيدا ميکند و از غير خدا وحشت دارد، از بعضي از عابدان پرسيدند چطور به تنهائي خو گرفته اي؟ گفت: من تنها نيستم من همنشين خداي عزوجل هستم هرگاه بخواهم خدا با من سخن بگويد کتابش را ميخوانم و هرگاه بخواهم من با او حرف بزنم نماز ميخوانم.
◀️واعظ کم نظير و خطيب توانا مرحوم حسينعلي #راشد ، در شرح حال پدرش مرحوم آخوند ملا عباس #تربتي نوشته :
✳️ شب بسيار سرد زمستاني از کاريزک زادگاه آن مرحوم به تربت ميرفتيم مريدي داشت به نام شيخ حبيب همراه ما بود يک ساعت به اذان صبح مانده بود پدرم همانطور که راه ميرفت #نماز_شب اش را ميخواند شيخ حبيب هم با او همراهي ميکرد چون به روستاي حاجي آباد رسيديم صبح شد در آن هواي سرد تندبادي ميوزيد روي آن زمين هاي يخ زده بدن انسان را خشک ميکرد مرحوم حاج آخوند جلو ايستاد رو به قبله اذان گفت همراهش به او اقتدا کرد او نماز صبح را با همان طمأنينه و خضوع و خشوعي خواند که هميشه ميخواند در حالي که از چشمان من از شدت سرما اشک ميريخت و دانه هاي اشک روي گونه يخ مي بست و من در آن زمان نه يا ده سال داشتم .
⏺کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎵بخشی از یکی از مناجاتهای جانسوز امام سجاد علیه السلام
🔹فهَا أَنَا ذَا، يَا إِلَهِى، وَاقِفٌ بِبَابِ عِزِّكَ وُقُوفَ الْمُسْتَسْلِمِ الذَّلِيلِ، وَ سَائِلُكَ عَلَى الْحَيَاءِ مِنِّى سُؤَالَ الْبَائِسِ الْمُعِيلِ🔹
#دعا_دوازدهم_4
🖋 کانال انس با صحیفه سجادیه
@sahife2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✳️اللّهُمّ إِنْ تَشَأْ تَعْفُ عَنّا فَبِفَضْلِكَ،
وَ إِنْ تَشَأْ تُعَذّبْنَا فَبِعَدْلِكَ
فَسَهّلْ لَنَا عَفْوَكَ بِمَنّكَ،
وَ أَجِرْنَا مِنْ عَذَابِكَ بِتَجَاوُزِكَ،
فَإِنّهُ لَا طَاقَةَ لَنَا بِعَدْلِكَ،
وَ لَا نَجَاةَ لِأَحَدٍ مِنّا دُونَ عَفْوِكَ
🙏الهی العفو العفو العفو العفو .....
👌فرازی از دعای #دهم #دعا_دهم_1
◀️کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
#انس_با_قرآن
⏪برنامه ی روزنامه ی
✅ #ختم_قرآن کریم
👈 روزی یک صفحه
#صفحه_475
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
❇️ اعمال روزها و شب های #هفته
🙏 آداب ، اعمال ، ادعیه ، استعاذه ، تسبیح و نماز روز #دوشنبه
👉🏻 1da.ir/pxKPaI
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
✳️ تنها راه نجات در #آخر_الزمان
امام رضا (علیهالسلام) در حدیثی می¬فرمایند ظلمتی که در آخرالزمان اتفاق می¬افتد همان ظلمتی است که در ابتدای خلقت انجام شد و به واسطۀ آن ظلمت ملائک خدا که خلقت¬شان از نور بود در عبادت خدا متوقف شدند. می¬فرماید این قدر ظلمت در آخرالزمان زیاد می¬شود که شما هیچ راه نجاتی ندارید مگر اینکه سراغ اهل¬بیت خصوصا #امام_زمان علیه السلام بروید.
# 🔴 در نظربازی ما بیخبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست
ماه و خورشید همین آینه میگردانند
عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا
ما همه بنده و این قوم خداوندانند
مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم
آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند
وصل خورشید به شبپره اعمی نرسد
که در آن آینه صاحب نظران حیرانند
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ
عشقبازان چنین مستحق هجرانند
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار
ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند
گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو باد
عقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند
زاهد ار رندی #حافظ نکند فهم چه شد
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان
بعد از این خرقه صوفی به گرو نستانند
🔅 برنامه ی روزانه #حافظ_خوانی
#حافظ_غزل_193
◀️ کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
انس با صحیفه سجادیه
✳️ تنها راه نجات در #آخر_الزمان امام رضا (علیهالسلام) در حدیثی می¬فرمایند ظلمتی که در آخرالزمان
◀️عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
📜حافظ می خواهد بگوید که نقطه پرگار ، دایره هستی را ترسیم میکند .اگر سر پرگار در جای خودش قرار نگیرد ، دایره ترسیم نمی شود ، یک غیر موحّد و یک ملحد لزوما هستی را دایره نمی داند عرفاء و موحدّین ، کلّ هستی را یک دایره می دانند ، چون از نقطه ای آغاز می شود که پایان هستی ،بازگشت به همان نقطه است . عاقلان نقطه پرگار وجودند . وجود کلّ هستی را از ملک تا ملکوت شامل می شود . وجود ، کلّ هستی است . نقطه این پرگار کجاست؟ این پرگار از کجا شروع می شود؟ پرگاری که کلّ هستی را از ملک تا ملکوت ترسیم می کند ، از کجا شروع می شود؟ بی تردید از عقل ، در عین حال نظر حافظ می تواند این باشد که هستی آگاهانه شروع شده است ، نه احمقانه . این حرف هم توحیدی است . اگر حافظ غیر موحّد بود این حرف را نمی زد . آغاز هستی هم آگاهانه است .
حافظ می گوید : عاقلان نقطه پرگار وجودند ؛ یعنی هستی از عقل شروع می شود یک دور نامتناهی می زند و دوباره به عقل باز می گردد . حافظ در اینجا در واقع برای عقل عظمت خاصّی قائل است . این بیت حافظ ،عظمت عقل را نشان می دهد . براساس آنچه حافظ می گوید ،چیزی جز عقل وجود ندارد و اساسا همه چیز عقل است . در این ترسیم حافظ همه هستی ظهور عقل است .
👤دکتر ابراهیمی #دینانی
#حافظ_غزل_193
◀️ کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
#هزار_قانون_زندگی
از #مثنوی_معنوی
قانون 6
عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل
در جان و دل عاشقانی که هنوز به وصال معشوق نرسیده اند، همواره ناله ها و دل مشغولی هایی وجود دارد که در چهره و ظاهر آنان آشکار می شود و انسان آگاه می تواند از طریق شناختن این علائم، راز عاشقان را دریابد و به درمان رنج درونی آنان همت گمارد.
بیماری دل در وجود انسان علائمی ایجاد می کند که اگر طبیبان الهی نباشند و رمز و راز جان ما را نشناسند، طبیبان ظاهری این علائم را بر بیماری جسمی حمل می کنند و درمان آنها بی اثر می شود و گاهی هم نتیجه معکوس می دهد و لذا هیچ بیماری ای به اندازه بیماری دل اهمیت ندارد. مولوی خود چنین می گوید:
علت عاشق ز علت ها جداست
عشق اسطرلاب اسرار خداست
می بینیم که جلال الدین درد عاشقی را از سایر دردها و بیماری ها جدا دانسته و آن را پدیده ای می داند که اسرار حقیقت از آن شناخته می شود.
#مولوی #مثنوی_معنوی_6
◀️ کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
✳️ حکایت سوال پیامبر صل الله علیه و آله از#زید_بن_حارثه و جواب گفتن او
قسمت اول
🔴 گفت پیغامبر صباحی زید را
کیف اصبحت ای رفیق با صفا
گفت عبدا مؤمنا باز اوش گفت
کو نشان از باغ ایمان گر شکفت
گفت تشنه بودهام من روزها
شب نخفتستم ز عشق و سوزها
تا ز روز و شب گذر کردم چنان
که ز اسپر بگذرد نوک سنان
که از آن سو جملهٔ ملت یکیست
صد هزاران سال و یک ساعت یکیست
هست ازل را و ابد را اتحاد
عقل را ره نیست آن سو ز افتقاد
گفت ازین ره کو رهآوردی بیار
در خور فهم و عقول این دیار
گفت خلقان چون ببینند آسمان
من ببینم عرش را با عرشیان
هشت جنت هفت دوزخ پیش من
هست پیدا همچو بت پیش شمن
یک بیک وا میشناسم خلق را
همچو گندم من ز جو در آسیا
که بهشتی کیست و بیگانه کیست
پیش من پیدا چو مار و ماهیست
این زمان پیدا شده بر این گروه
یوم تبیض و تسود وجوه
پیش ازین هرچند جان پر عیب بود
در رحم بود و ز خلقان غیب بود
الشقی من شقی فی بطن الام
من سمات الجسم یعرف حالهم
تن چو مادر طفل جان را حامله
مرگ درد زادنست و زلزله
جمله جانهای گذشته منتظر
تا چگونه زاید آن جان بطر
زنگیان گویند خود از ماست او
رومیان گویند بس زیباست او
چون بزاید در جهان جان و جود
پس نماند اختلاف بیض و سود
گر بود زنگی برندش زنگیان
روم را رومی برد هم از میان
تا نزاد او مشکلات عالمست
آنک نازاده شناسد او کمست
او مگر ینظر بنور الله بود
کاندرون پوست او را ره بود
اصل آب نطفه اسپیدست و خوش
لیک عکس جان رومی و حبش
میدهد رنگ احسن التقویم را
تا به اسفل میبرد این نیم را
این سخن پایان ندارد باز ران
تا نمانیم از قطار کاروان
یوم تبیض و تسود وجوه
ترک و هندو شهره گردد زان گروه
در رحم پیدا نباشد هند و ترک
چونک زاید بیندش زار و سترگ
جمله را چون روز رستاخیز من
ادامه دارد ....
#مثنوی_معنوی_158 قسمت اول #حکایت_زید
برنامه ی #مثنوی_خوانی
#مولوی - #مثنوی_معنوی - #دفتر_اول
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
✳️ حکایت سوال پیامبر صل الله علیه و آله از #زید_بن_حارثه و جواب گفتن او
قسمت دوم
🔴 فاش میبینم عیان از مرد و زن
هین بگویم یا فرو بندم نفس
لب گزیدش مصطفی یعنی که بس
یا رسول الله بگویم سر حشر
در جهان پیدا کنم امروز نشر
هل مرا تا پردهها را بر درم
تا چو خورشیدی بتابد گوهرم
تا کسوف آید ز من خورشید را
تا نمایم نخل را و بید را
وا نمایم راز رستاخیز را
نقد را و نقد قلبآمیز را
دستها ببریده اصحاب شمال
وا نمایم رنگ کفر و رنگ آل
وا گشایم هفت سوراخ نفاق
در ضیای ماه بی خسف و محاق
وا نمایم من پلاس اشقیا
بشنوانم طبل و کوس انبیا
دوزخ و جنات و برزخ در میان
پیش چشم کافران آرم عیان
وا نمایم حوض کوثر را به جوش
کاب بر روشان زند بانگش به گوش
وان کسان که تشنه بر گردش دوان
گشتهاند این دم نمایم من عیان
میبساید دوششان بر دوش من
نعرههاشان میرسد در گوش من
اهل جنت پیش چشمم ز اختیار
در کشیده یکدگر را در کنار
دست همدیگر زیارت میکنند
از لبان هم بوسه غارت میکنند
کر شد این گوشم ز بانگ آه آه
از خسان و نعرهٔ واحسرتاه
این اشارتهاست گویم از نغول
لیک میترسم ز آزار رسول
همچنین میگفت سرمست و خراب
داد پیغامبر گریبانش بتاب
گفت هین در کش که اسبت گرم شد
عکس حق لا یستحی زد شرم شد
آینهٔ تو جست بیرون از غلاف
آینه و میزان کجا گوید خلاف
آینه و میزان کجا بندد نفس
بهر آزار و حیاء هیچکس
آینه و میزان محکهای سنی
گر دو صد سالش تو خدمتها کنی
کز برای من بپوشان راستی
بر فزون بنما و منما کاستی
اوت گوید ریش و سبلت بر مخند
آینه و میزان و آنگه ریو و پند
چون خدا ما را برای آن فراخت
که بما بتوان حقیقت را شناخت
این نباشد ما چه آرزیم ای جوان
کی شویم آیین روی نیکوان
لیک در کش در نمد آیینه را
کز تجلی کرد سینا سینه را
گفت آخر هیچ گنجد در بغل
آفتاب حق و خورشید ازل
هم دغل را هم بغل را بر درد
نه جنون ماند به پیشش نه خرد
گفت یک اصبع چو بر چشمی نهی
بیند از خورشید عالم را تهی
یک سر انگشت پردهٔ ماه شد
وین نشان ساتری شاه شد
تا بپوشاند جهان را نقطهای
مهر گردد منکسف از سقطهای
لب ببند و غور دریایی نگر
بحر را حق کرد محکوم بشر
همچو چشمهٔ سلسبیل و زنجبیل
هست در حکم بهشتی جلیل
چار جوی جنت اندر حکم ماست
این نه زور ما ز فرمان خداست
هر کجا خواهیم داریمش روان
همچو سحر اندر مراد ساحران
همچو این دو چشمهٔ چشم روان
هست در حکم دل و فرمان جان
گر بخواهد رفت سوی زهر و مار
ور بخواهد رفت سوی اعتبار
گر بخواهد سوی محسوسات رفت
ور بخواهد سوی ملبوسات رفت
گر بخواهد سوی کلیات راند
ور بخواهد حبس جزویات ماند
همچنین هر پنج حس چون نایزه
بر مراد و امر دل شد جایزه
هر طرف که دل اشارت کردشان
میرود هر پنج حس دامنکشان
دست و پا در امر دل اندر ملا
همچو اندر دست موسی آن عصا
دل بخواهد پا در آید زو به رقص
یا گریزد سوی افزونی ز نقص
دل بخواهد دست آید در حساب
با اصابع تا نویسد او کتاب
دست در دست نهانی مانده است
او درون تن را برون بنشانده است
گر بخواهد بر عدو ماری شود
ور بخواهد بر ولی یاری شود
ور بخواهد کفچهای در خوردنی
ور بخواهد همچو گرز دهمنی
دل چه میگوید بدیشان ای عجب
طرفه وصلت طرفه پنهانی سبب
دل مگر مهر سلیمان یافتست
که مهار پنج حس بر تافتست
پنج حسی از برون میسور او
پنج حسی از درون مامور او
ده حس است و هفت اندام و دگر
آنچ اندر گفت ناید میشمر
چون سلیمانی دلا در مهتری
بر پری و دیو زن انگشتری
گر درین ملکت بری باشی ز ریو
خاتم از دست تو نستاند سه دیو
بعد از آن عالم بگیرد اسم تو
دو جهان محکوم تو چون جسم تو
ور ز دستت دیو خاتم را ببرد
پادشاهی فوت شد بختت بمرد
بعد از آن یا حسرتا شد یا عباد
بر شما محتوم تا یوم التناد
مکر خود را گر تو انکار آوری
از ترازو و آینه کی جان بری
#مثنوی_معنوی_158 قسمت دوم #حکایت_زید
برنامه ی #مثنوی_خوانی
#مولوی - #مثنوی_معنوی - #دفتر_اول
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
انس با صحیفه سجادیه
✳️ حکایت سوال پیامبر صل الله علیه و آله از#زید_بن_حارثه و جواب گفتن او قسمت اول 🔴 گفت پیغامبر
👈در منابع معتبر اسلامی، این مکاشفات در حالات حارثة بن سَراقه، از انصار پیامبر آمده و ظاهراً مولانا این شخص را با زید بن حارثه اشتباه گرفته است. به هر صورت قصهها و روایتها برای مولانا، وسیله بیان معانی عارفانه است و در درستی جزئیات قصه اصراری ندارد.
ما متن این حدیث را به همان گونه که در اصول کافی آمده است می آوریم تا معلوم گردد که این یافتن نه تنها حکایت معصومان (ع) بلکه جوانان پاک و پاکیزه ای است که به مقام یقین رسیده و از چشم بصیرت برخوردار گردیده اند و این که این نه حکایت افسانه بلکه مطابق عیان و حق و حقیقت است و افرادی عادی بدان نیز دست یافته اند.
از کتاب «کافی» از إسحق بن عمّار روایت است که گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم که می گفت: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در مسجد نماز را با مردم بجای آورد. و نظرش افتاد به جوانی که نشسته بود، و چرت و پینکی وی را گرفته، سرش را به پائین میآورد؛ رنگش زرد و جسمش نحیف و لاغر و چشمانش در سرش فرو رفته بود.
رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به او گفت:
کَیْفَ أَصْبَحْتَ یَا فُلا َ نُ؟! «ای فلان! حالت چطور است؟!»
قَالَ: أَصْبَحْتُ یَا رَسُولَ اللَهِ مُوقِنًا!
«پاسخ داد: حالم اینطور است ای رسول خدا، که در حال یقین میباشم!»
فَعَجِبَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ ] وَ سَلَّمَ [ مِنْ قَوْلِهِ، وَ قَالَ لَهُ: إنَّ لِکُلِّ یَقِینٍ حَقِیقَهً؛ فَمَا حَقِیقَهُ یَقِینِکَ؟!
«رسول خدا از جوابش به شگفت آمد، و به او گفت: هر یقینی حقیقتی دارد؛ حقیقت یقین تو چیست؟!»
فَقَالَ: إنَّ یَقِینِی ـ یَا رَسُولَ اللَهِ ـ هُوَ الَّذِی أَحْزَنَنِی وَ أَسْهَرَ لَیْلِی وَ أَظْمَأَ هَوَاجِرِی، فَعَزَفَتْ نَفْسِی عَنِ الدُّنْیَا وَ مَا فِیهَا. کَأَنِّی أَنْظُرُ إلَی عَرْشِ رَبِّی وَ قَدْ نُصِبَ لِلْحِسَابِ وَ حُشِرَ الْخَلا َ ´ئِقُ لِذَلِکَ وَ أَنَا فِیهِمْ!
وَ کَأَنِّی أَنْظُرُ إلَی أَهْلِ الْجَنَّهِ یَتَنَعَّمُونَ فِی الْجَنَّهِ وَ یَتَعَارَفُونَ عَلَی الاْرَآئِکِ مُتَّکِئُونَ. وَ کَأَنِّی أَنْظُرُ إلَی أَهْلِ النَّارِ وَ هُمْ فِیهَا مُعَذَّبُونَ مُصْطَرِخُونَ. وَ کَأَنِّی الآنَ أَسْمَعُ زَفِیرَ النَّارِ یَدُورُ فِی مَسَامِعِی.
«جوان گفت: یقین من است ـ ای رسول خدا ـ که مرا به حزن و اندوه فکنده است، و خواب شب را از چشمم ربوده، و روزهای گرم را در حال روزه و عبادت بر من آورده است، بطوریکه نفس من از دنیا و آنچه در دنیاست، بیرون رفته و پهلو تهی نموده و برکنار نشسته است. و گویا من نگاهم به عرش پروردگارم افتاده است که برای حساب خلائق برپا شده و خلائق برای حساب محشور گردیدهاند، و من هم در میان آنها هستم!
و گویا میبینم اهل بهشت را که در آن متنعّم میباشند، و با یکدگر به رفت و آمد و سخن مشغولند، و بر روی نیمکتها تکیه دادهاند. و گویا من میبینم اهل آتش را که در میان آن معذّب میباشند، و صیحه و فریاد میزنند. و گویا من میشنوم صدای شعلهور شدن و بالاگرفتن آتش را که در گوشهای من دوران دارد!»
فَقَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ ] وَ سَلَّمَ [: هَذَا عَبْدٌ نَوَّرَ اللَهُ قَلْبَهُ بِالاْءیمَانِ. ثُمَّ قَالَ لَهُ: الْزَمْ مَا أَنْتَ عَلَیْهِ!
«رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم گفت: این بندهای است که خدا دل او را به نور ایمان روشن گردانیده است. و سپس به آن جوان گفت: بر این حالی که داری پایدار باش!»
فَقَالَ الشَّآبُّ: ادْعُ اللَهَ لِی یَا رَسُولَ اللَهِ: أَنْ أُرْزَقَ الشَّهَادَهَ مَعَکَ. فَدَعَا لَهُ رَسُولُ اللَهِ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ ] وَ سَلَّمَ [؛ فَلَمْ یَلْبَثْ أَنْ خَرَجَ فِی بَعْضِ غَزَوَاتِ النَّبِیِّ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ فَاسْتُشْهِدَ بَعْدَ تِسْعَهِ نَفَرٍ، وَ کَانَ هُوَ الْعَاشِرَ.
«جوان گفت: ای رسول خدا! از خدا برای من بخواه که شهادت همراه تو را روزی من کند!
رسول خدا برای او دعا کرد. خیلی طول نکشید که با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در بعضی از غزواتش، برای جنگ بیرون رفت، و بعد از نُه نفر که به شهادت رسیدند، او شربت شهادت نوشید؛ و او دهمین نفر از ایشان بود.»
#مثنوی_معنوی_158
🙏کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
منازل سلوک – حسین انصاریان .pdf
693.3K
📗منازل سلوک
در قرآن و تفاسیر اهل بیت(علیم السلام)
👤استاد #انصاریان
◀️ کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
✳️شرح حالى از شيخ على اكبر #الهيان
◀️اين قضيه مقدارى باورش مشكل است، اما قبرى در #قم است كه من صاحب آن را نديده ام، ولى خواهرزاده هايش را مى شناختم. يكى از خواهرزاده هايش وجود مبارك مرحوم آيت الله حاج شيخ #مجتبى_قزوينى بود كه شصت سال در مشهد محور علم بود و يكى از عظيم ترين كتاب هاى معارف قرآن را در شش جلد نوشت.
آن مرد دايى حاج شيخ مجتبى بود. نمى دانم از او چه تعبيرى كنم. مرحوم آيت الله حاج شيخ على اكبر الهيان نام داشت. خدا مى داند نسبت به درون گرايى، اين مرد در چه افقى بود. خيلى كم دعوت كسى را قبول مى كرد. دعوتى را قبول مى كرد، كه ساده ترين سفره ها را مى انداختند سينى گوشت با نان را روى سفره گذاشته بودند، ايشان «بسم الله» را گفت، تكه نانى برداشت و دست خود را طرف گوشت دراز كرد، بعد نان را انداخت و نخورد.گفتند: چرا نمى خوريد؟ گفت: از لاى گوشت صدا بلند شد: اكبر! ذبح شرعى نشده است، حرام است، نخور.
👤استاد #انصاریان در بحث منازل سلوک
شادی روحش فاتحه مع #صلوات
◀️ کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2
👈 برنامه ی #نهج_البلاغه_خوانی
#نهج_البلاغه_حكمت_40
◀️ تفاوت عاقل و احمق در گفتار
وَ قَالَ (علیه السلام) : لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ، وَ قَلْبُ الْأَحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِهِ.
زبان عاقل در پشت قلب اوست، و قلب احمق در پشت زبانش قرار دارد.
(اين از سخنان ارزشمند و شگفتى آور است، كه عاقل زبانش را بدون مشورت و فكر و سنجش رها نمى سازد، امّا احمق هر چه بر زبانش آيد مى گويد بدون فكر و دقّت، پس زبان عاقل از قلب او و قلب احمق از زبان او فرمان مى گيرد).
🖋کانال انس با صحیفه سجادیه
🆔 @sahife2
انس با صحیفه سجادیه
👈 برنامه ی #نهج_البلاغه_خوانی #نهج_البلاغه_حكمت_40 ◀️ تفاوت عاقل و احمق در گفتار وَ قَالَ (علیه
◀️ فرق جايگاه زبان عاقل و احمق
📋 آنچه امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه بیان فرموده کنایه زیبایى است درباره کسانى که سنجیده یا نسنجیده سخن مى گویند مى فرماید: «زبان عاقل پشت قلب او قرار دارد در حالى که قلب احمق پشت زبان اوست»; (لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ، وَقَلْبُ الاَْحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِهِ).
اشاره به این که انسان عاقل نخست اندیشه مى کند سپس سخن مى گوید در حالى که احمق نخست سخن مى گوید و بعد در اندیشه فرو مى رود به همین دلیل سخنان عاقل حساب شده، موزون، مفید و سنجیده است; ولى سخنان احمق ناموزون و گاه خطرناک و بر زیان خود او.
همین عبارت با شرح جالبى در خطبه 176 آمده است و در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «إنَّ لِسانُ الْمُؤمِنِ وَراءَ قَلْبِهِ فَإذا أرادَ أنْ یَتَکَلَّمَ بِشَىْء تَدَبِّرُهُ بِقَلْبِهِ ثُمَّ أمْضاهُ بِلِسانِهِ وَ إنَّ لِسانُ الْمُنافِقِ أمامَ قَلْبِهِ فَإذا هَمَّ بِشَىْء أمْضاهُ بِلِسانِهِ وَلَمْ یَتَدَبَّرَه بِقَلْبِهِ; زبان انسان با ایمان پشت قلب (و فکر) او است، لذا هنگامى که مى خواهد سخنى بگوید نخست در آن تدبّر مى کند سپس بر زبانش جارى مى سازد، ولى زبان منافق جلو قلب او است، لذا هنگامى که تصمیم به چیزى مى گیرد بدون هیچ گونه تدبّر بر زبانش جارى مى سازد».
از آنجا که على(علیه السلام) باب علم پیامبر(صلى الله علیه وآله) است این سخن را از او آموخته است.
امام حسن عسکرى(علیه السلام) این سخن را با عبارت لطیف دیگرى بیان فرموده: «قَلْبُ الاْحْمَقِ فی فَمِهِ وَفَمِ الْحَکیمِ فی قَلْبِهِ; قلب (و فکر) احمق در دهان او و دهان شخص حکیم در قلب اوست!».
* * *
مرحوم سیّد رضى پس از ذکر این کلام حکمت آمیز مى گوید: «این سخن از مطالب شگفت انگیز و پرارزش است و منظور این است که عاقل زبانش را به کار نمى گیرد مگر بعد از مشورت با عقل خویش و فکر و دقت; ولى احمق سخنانى که از زبانش مى پرد و حرف هایى که بدون دقت مى گوید بر مراجعه به فکر و اندیشه و دقت رأیش پیشى مى گیرد، بنابراین گویا زبان عاقل پشت قلب او قرار گرفته و قلب احمق پشت زبان اوست»;
🔸 #نهج_البلاغه_حكمت_40
🖋کانال انس با صحیفه سجادیه
🆔 @sahife2