eitaa logo
انس با صحیفه سجادیه
4.9هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
1.5هزار فایل
من به شما عزیزان توصیه میکنم با صحیفه سجادیه انس بگیرید! کتاب بسیار عظیمی است! پراز نغمه های معنوی است! مقام معظم رهبری Sahifeh Sajjadieh در اینستاگرام https://www.instagram.com/sahife2/ ادمین کانال @yas2463
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت 11 ✳️ در «تاريخ يعقوبى» آمده: «قريش ابوطالب را گفتند: برادر زاده‏ات خدايان ما را به زشتى نام مى‏برد، ما را ديوانه مى‏خواند، پيشينيان ما را به گمراهى نسبت مى‏دهد، بگو از اين دعوت باز ايستد تا مال خود را در اختيار او گذاريم. محمّد صلى الله عليه و آله در پاسخ گفت: خدا مرا بر نينگيخته است كه مال دنيا بيندوزم و مردم را به دنيا دوستى بخوانم، مرا برانگيخته است تا دعوت او را به مردم برسانم و خلق را بدو بخوانم. قريش چون دانستند محمّد را با پول نمى‏توان خريد به فكر افتادند ابوطالب را از حمايت او باز دارند. گروهى از بزرگان اين طايفه نزد ابوطالب رفتند و گفتند: ما عُمارة بن وليد بن مغيره را كه جوانى تناور و خردمند است به تو مى‏دهيم و تو محمّد را به جاى او به ما بسپار تا به قتل برسانيم.» «1» اين داستان را بيشتر مورّخان پيشين نوشته‏اند. اين درخواست، طرز تفكّر رباخواران و مال اندوزان و مفسدان قريش را به خوبى مجسّم مى‏كند. پول پرستان و دنيا داران كه حساب هر چيز را از نظر سود مادّى آن بررسى مى‏كنند، براى آنان همه موجودات عالم جز پول وسيله است نه هدف، انسان باشد يا كالا. در نظر آنان آن منبع فيض براى ابوطالب نيرويى بود كه بايد در راه بهره بردارى به كار افتد، خرد، مردمى، خويشاوندى و آنچه با عواطف سروكار داشته باشد بى ارزش است. به عقيده آنان عماره بن وليد براى جلب منفعت و دفع ضرر بهتر و مناسب‏تر از محمّد مى‏نمايد، بدين جهت وقتى قريش نظر خود را گفتند و ابوطالب نپذيرفت، مُطعم بن عدى گفت: ابوطالب! به خدا سوگند خويشاوندان تو از روى انصاف سخن گفتند. ابوطالب گفت: چه درخواست ستمكارانه‏اى! شما مى‏خواهيد فرزند خود را به من بسپاريد تا او را براى شما بپرورم و به جاى او فرزند مرا بگيريد و بكشيد! اين انصاف نيست، ستم است، برويد و هر چه مى‏خواهيد بكنيد كه هرگز سخن شما پذيرفته نيست. بزرگان قريش چون از اين راه هم سودى نبردند راه ديگرى پيش گرفتند، راهى كه مردم نادان هنگام درماندگى در مقابل دليل منطقى خردمندان پيش مى‏گيرند. عادت جاهلان اين است كه چون در پاسخ درست درمانند به سفاهت مى‏گرايند، دهن كجى مى‏كنند، دشنام مى‏دهند، آزار مى‏رسانند. قريش نيز به آزار محمّد صلى الله عليه و آله برخاستند و در اين راه تا آن جا كه توانستند پيش رفتند. ابولهب و زن او امّ جميل، حَكَم بن أبى العاص، عقبة بن أبى مُعَيط از جمله مردمانى‏اند كه بيش از ديگران محمّد را آزار مى‏كردند. وقتى محمّد صلى الله عليه و آله در بازار عُكاظ مردم را به خداى يگانه مى‏خواند، ابولهب به دنبال او مى‏افتاد و مى‏گفت: مردم برادر زاده من دروغگوست از او بپرهيزيد. نيرنگ ديگرى كه به كار مى‏بردند اين بود كه آزار محمّد را بيشتر به عهده كودكان و غلامان مى‏گذاشتند. روزى، آن عالِم اسرار مُلْك و ملكوت و آن منبع فيوضات ربّانيّه به نماز ايستاده بود، تنى چند از ايشان شكنبه شترى پر از سرگين به غلامى از غلامان خود دادند و چون محمّد به سجده رفت، غلام آن شكنبه را بر پشت او نهاد و دوش و پشت وى را آلود ساخت.» «1» قريش از پس آزارهاى گوناگون نسبت به رسول خدا و مردان و زنانى كه به آن حضرت ايمان آورده بودند تصميم به قتل رسول خدا گرفتند و به ابوطالب گفتند: يا به او بگو دست از دعوتش بردارد، يا آمده كشته شدن شود. ابوطالب سخن قريش را به آن حضرت گفت، آن جناب فرمود: اى عمّ گرامى! اگر آفتاب را در دست راست من و ماه را در دست چپم بگذارند، من از دعوت خود دست برنخواهم داشت. ابوطالب از خانه بيرون شد و سخن آن حضرت را باز گفت و با كمال جرأت و شهامت از رسول خدا صلى الله عليه و آله دفاع نمود و با زبان حال گفت: از دادن جان خدمت جانانه رسيديم در عشق نظر كن كه چه داديم و چه ديديم‏ زان پسته خندان چه شكرها كه نخورديم زان سرو خرامان چه ثمرها كه نچيديم‏ هر عقده كه آن زلف دوتا داشت گشوديم هر عشوه كه آن چشم سيه كرد خريديم‏ (فروغى بسطامى) 👈 ادامه دارد ... ✍️ تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج‏3، ص: 13 دعای 🆔 @sahife2
قسمت 12 ✳️ قطع روابط با بنى هاشم‏ قريش متوجّه شد كه ابوطالب از برادر زاده خود سخت دفاع مى‏كند، ناچار در دارالنَّدْوَه كه محلّ شوراى آنان بود گرد آمده و پس از مشورت‏هاى زياد تصميم گرفتند كه صحيفه‏اى بدين مضمون بنويسند كه هيچ يك از ما حقّ هيچ گونه معامله و داد و ستد ومعاشرت و رفت و آمد و حتّى يك كلمه مكالمه با بنى‏هاشم نداشته باشد. پس نامه را به مضمون فوق نوشته و همگى امضا كردند و هم قسم شدند و آن را پيچيده در خانه كعبه آويختند. چون خبر اين صحيفه به ابوطالب رسيد، سراسيمه از خانه بيرون شد و به نزد قريش شتافت و گفت: اين خبر چيست كه شنيده‏ام؟! آنان اظهار كردند: اى ابوطالب! بيا برادر زاده خود را به ما تسليم كن و خود بر تمام ما امارت و آقايى نما، ابوطالب گفت: عجب مردمان بى انصافى هستيد، من اولاد خود را به شما بدهم كه او را به قتل برسانيد! هجرت به شعب ابى طالب‏ آنگاه به نزد بنى هاشم برگشت و گفت: عَلَيْكُمْ يا بَنى هاشِمٍ وَحِصْنَ الشِّعْبِ. اى بنى هاشم! براى حفظ جانتان داخل شعب ابى طالب شويد. پس همگى وارد شعب ابى طالب كه درّه‏اى بين دو كوه بود گرديدند. ابوجهل و عاص بن وائل و نضر بن حارث و عقبة بن أبى مُعَيط اطراف شعب پاس مى‏دادند و مراقب بودند كه كسى داخل شعب نشود و طعامى به مسليمن نرساند. كسى نمى‏توانست علناً آذوقه براى ايشان ببرد، ابوالعاص بن ربيع داماد آن حضرت در تاريكى‏هاى شب با صدمات زيادى مقدارى طعام و گندم و خرما بر شترش بار كرده و نزديك شعب كه مى‏رسيد شتر را رها كرده و خود مى‏رفت و شتر آذوقه به افراد شعب مى‏رساند. چون ابوطالب از ابوجهل و دستيارانش خائف بود، شبى چند بار جاى بستر رسول خدا صلى الله عليه و آله را در شعب عوض مى‏كرد مبادا مشركين نيمه شب بر سر او بريزند و آن بزرگوار را به قتل برسانند. مدّت سه تا چهار سال با كمال سختى و فقر و تنگدستى در شعب باقى ماندند، چنان كار بر آنها سخت شده بود كه فرياد گرسنگى اطفالشان از بيرون شعب شنيده مى‏شد! 👈 ادامه دارد ... ✍️ تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج‏3، ص: 13 دعای 🆔 @sahife2
قسمت 13 ✳️ هجرت به طائف‏ ابوطالب و خديجه كبرى تا زنده بودند، آزار مشركان نسبت به آن حضرت حدّى داشت، ولى پس از وفات آن دو بزرگوار كه از هر جهت حامى پيامبر و دين او بودند، آزار سردمداران كفر از حد گذشت، چندانكه احساس كرد بيش از اين نمى‏تواند در مكّه درنگ كند، در اوخر ماه شوّال با زيد بن حارثه به طائف رفت و در آن جا به سه برادر از رؤساى ثقيف: عبد بن عمر و مسعود بن عمر و حبيب بن عمر كه سه برادر بودند ملاقات كرد و دين خود را به آنان عرضه داشت، هر يك در كمال بى شرمى حضرت را به جواب سختى پاسخ دادند. يكى گفت: كه من پرده خانه كعبه را دزيده‏ باشم اگر تو راست بگويى و خدا تو را مبعوث كرده باشد. ديگرى گفت، خدا عاجز بود كه غير تو را پيغمبر گرداند! سوّمى گفت: به خدا سوگند كه هيچ گونه حاضر نيستم با تو سخن گويم؛ زيرا اگر پيغمبر باشى من كوچكتر از آنم كه با تو سخن گويم و اگر نباشى بزرگتر از آنم كه با تو كلامى گويم. رسول خدا صلى الله عليه و آله مأيوس شده از آنان خواست اكنون كه ايمان نياورديد و گفتارم را نپذيرفتيد امر مرا مخفى داريد و با كسى در ميان ننهيد، ولى آنان مردم را خبر كردند و امرش را فاش ساختند و گفتند: او چنين توقّعى كرد و ما او را رد كرديم، آنگاه سر راهش را گرفته او را آزار و استهزا كردند و آن قدر سنگ بر پاى مباركش زدند كه خون جارى شد. موسى بن عقبه گويد: آن قدر سنگ به ساق پاى مباركش زدند كه نعلينش پر از خون شد و از شدّت جراحت خسته مى‏شد و بر زمين مى‏افتاد، بازوهاى او را مى‏گرفتند و او را مى‏نشاندند و به او مى‏خنديدند. بنابر بعضى از روايات، تنها زيد بن حارثه از حضرت دفاع مى‏كرد آن قدر كه چندين جاى سر زيد را شكستند و همه روز كارشان همين بود تا يك روز اطفال و سفهاى قوم او را تعقيب كردند، تا آن كه حضرت از طائف خارج شد. در بيرون شهر طائف باغى بود كه عتبه و شيبه پسران ربيعه با غلامشان «عِداس» در آن باغ بودند، حضرت در سايه ديوار باغ نشست و خون از پاى مباركش جارى بود، چون چشم عتبه و شيبه به او افتاد شفقت كرده، غلام خود عداس نصرانى را با مقدارى انگور نزد حضرتش فرستادند. عداس انگور آورد و عرض كرد ميل فرماييد، حضرت فرمود: بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم، عداس پرسيد: اين سخن از كلام اين بلد نيست، حضرت فرمود: اهل كجا هستى؟ گفت: نينوا، حضرت فرمود: شهر يونس بن مَتّى بنده صالح حق! عداس پرسيد از كجا دانستى كه يونس كيست؟ فرمود: خدايم به من خبر داده است، پس او را دعوت به اسلام كرد، عداس مسلمان شد و به خاك افتاده سجده كرد و صورت و دست و قدم‏هاى آن حضرت را كه خون از آن جارى بود بوسيد، چون نزد ارباب خود باز گشت بدو گفت: واى بر تو! اين مرد با تو چه كرد كه سجده كردى و چرا قدم‏هاى او را بوسيدى؟ عداس گفت: او مرا به امرى خبر داد كه جز پيغمبر خدا بدان دانا نيست، بدو خنديدند و گفتند: اين مرد تو را از كيش مسيح باز داشت. 👈 ادامه دارد ... ✍️ تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج‏3، ص: 13 دعای 🆔 @sahife2
قسمت 14 ✳️ قريب يك ماه حضرت در طائف بود و هر روز مردم را به دين اسلام دعوت مى‏كرد و هر چه مى‏توانستند او را آزار مى‏دادند و هيچ كس ايمان نياورد تا اين كه بدن مباركش از شدّت صدمه ورم كرد و به طرف مكّه باز گشت. در بين راه زير سايه درخت انگورى نشست و مشغول راز و نياز و مناجات با پروردگارش گرديد و عرضه داشت: اللّهُمَّ إنّى أشْكُو إلَيْكَ ضَعْفَ قُوَّتى، وَقِلَّةَ حيلَتى وَهَوانى عَلَى النّاسِ، أنْتَ أرَحمُ الرّاحِمينَ، أنْتَ رَبُّ الْمُسْتَضْعَفينَ وَأنْتَ رَبّى، إلى مَنْ تَكِلُنى؟ إلى بَعيدٍ يَتَجَهَّمُنى، أوْ إلى عَدُوٍّ مَلَّكْتَهُ أمْرى؟ إنْ لَمْ يَكُنْ بِكَ عَلَىَّ غَضَبٌ فَلا ابالى و لكِنْ عافِيَتُكَ هِىَ أوْسَعُ لى. أعُوذُ بِنُورِ و جْهِكَ الَّذى أشْرَقَتْ لَهُ الظُّلُماتُ وَصَلَحَ عَلَيْهِ أمْرُ الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ مِنْ أنْ يَنْزِلَ بى غَضَبُكَ أوْيَحُلَّ عَلَىَّ سَخَطُكَ، لكِنْ لَكَ الْعُتْبى حَتّى تَرْضى، وَلا قُوَّةَ إلّابِكَ. خداوندا، از ناتوانى، بيچارگى و خوارى خود نزد مردم به تو شكايت مى‏آورم، تو مهربان‏ترين مهربانانى، تو پروردگار مستضعفانى، تو پروردگار منى، مرا به كه واگذارى، بيگانه‏اى كه از من روى در كشد، يا به دشمنى كه‏ كارم را بدو سپرده‏اى؟ اگر تو بر من خشم نگرفته باشى هيچ باكى از ديگران ندارم، ولى عافيت و سلامتى از ناحيه تو برايم گواراتر است. پناه مى‏برم به نور وجه تو كه تاريكى‏ها بدان روشن شده و كار دنيا و آخرت بدان صلاح يافته، از اين كه غضبت بر من فرود آيد يا خشمت بر من وارد شود، آرى، آن قدر از تو پوزش مى‏طلبم تا تو خشنود شوى و هيچ نيرويى جز به تو نيست. در هر صورت همان طور كه حضرت زين العابدين عليه السلام مى‏فرمايد، وجود مقدّس آن حضرت در جهت تبليغ دينِ خدا به انواع شكنجه‏ها و مشقّت‏هاى بدنى و آلام روحى دچار گشت، ولى تا آخرين نفس وظيفه و مسئوليت خود را عاشقانه انجام داد، چنانكه در جملات بعد به آن اشاره خواهد شد. ✍️ تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج‏3، ص: 13 دعای 🆔 @sahife2
🔹 «7» وَحَارَبَ فِي رِضَاكَ أُسْرَتَهُ «8» وَقَطَعَ فِي إِحْيَاءِ دِينكَ رَحِمَهُ «9» وَأَقْصَى الأَدْنَيْنَ عَلَى جُحُودِهِمْ «10» وَقَرَّبَ الأَقْصَيْنَ عَلَى اسْتِجَابَتِهِمْ لَكَ «11» وَ وَالَى فِيكَ الأَبْعَدِينَ «12» وَعَادَى فِيكَ الأَقْرَبِينَ‏ 🔹 پیامبر گرامی اسلام صل الله علیه و آله در دعوت به سوى تو، آشكارا با خويشان و نزديكانش رو در رو قرار گرفت و در مسير خشنوديت با اشخاص خانواده‏اش جنگيد و در راه برقرارى دينت، از خويشاوندانش بريد و نزديك ‏ترين بستگانش را به سبب انكارشان، از خود دور كرد و دورترين را به علت پذيرفتن دين تو، به خود نزديك فرمود. با بيگانه‏ترين مردم، به خاطر تو دوستى ورزيد و با نزديك‏ترين خويشان، به هواى تو دشمنى كرد. 👌بخشی از دعای ◀️کانال انس با 🆔 @sahife2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعای 🌹 دعای سیدالساجدین (علیه السلام ) " هنگامى كه به هلال نگاه مى‌‌كرد " ◀️ کانال انس با 🆔 @sahife2
دعای سیدالساجدین(ع) در هنگام نگریستن به ماه نو: 🔹سبْحَانَهُ مَا أَعْجَبَ مَا دَبَّرَ فِى أَمْرِكَ مَا أَعْجَبَ مَا دَبَّرَ فِى أَمْرِكَ وَ أَلْطَفَ مَا صَنَعَ فِى شَأْنِكَ جَعَلَكَ مِفْتَاحَ شَهْرٍ حَادِثٍ لِأَمْرٍ حَادِثٍ🔹 🔸پاك است خداوند! در كار تو شگفت تدبيرى كرده و لطيف هنرى به كارى برده است. تو را كليد ماه نو ساخته و براى كارى تازه پرداخته🔸 ☘️کانال انس با 🆔 @sahife2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت اول 🔹 ای ماه ! (منزه است خدا) (سبحانه). (چه شگفت‏انگيز است تدبيرى كه درباره‏ى تو به كار برده) (ما اعجب ما دبر فى امرك!). (و چه ظريف و دقيق است آنچه در شان تو به كار گرفته) (و الطف ما صنع فى شانك!). (او تو را كليد ماهى نو، و براى امرى نو، قرار داده است) (جعلك مفتاح شهر حادث لامر حادث). « 🔹 سبحانه ما أعجب ما دبر فى أمرك» يعنى پاك و منزه مى‏كنم او را چه عجب كرده است آنچه را كه تدبير كرده است در امر تو. «سبحان» مصدر است مثل غفران به معنى تنزيه او از نقايص، و استعمال نمى‏كنند او را مگر به حذف فعل منصوب بر مصدريه، و معنى او تنزيه الله است و به جاى آنست كه أسبحه سبحانه و أبرئه عما لا يليق بعز جلاله براءة؛ و شيخ ابوعلى طبرسى «ره» فرمود كه؛ «سبحان» در شرع، علم است براى اعلى مراتب تعظيم كه مستحق نيست او را مگر او، و از اين جهت جايز نيست كه مستعمل شود در غير خداى تعالى اگر چه منزه باشد از نقايص؛ و به اين مشعر است آنچه بعض اعلام گفته‏اند كه تنزيهى كه مستفاد مى‏شود از سبحان الله سه نوع است: يكى تنزيه ذات از نقص امكانى كه منبع سوء است. دوم تنزيه صفات از عيب حدوث بلكه از بودن او مغائر ذات مقدسه و زائد برو، و تنزيه افعال از قبح و عبث و از بودن او جالب نفع يا دافع ضرر مثل افعال عباد؛ و لفظ «ما» در قول او كه فرمود «ما اعجب» موصوله است و يا موصوفه و يا استفهاميه، بنابر خلافى كه مشهور است در ماء تعجبيه و ما مبتداء؛ و «أعجب» كه فعل ماضيست صله‏ى او، و يا صفت بنابر آن كه ما موصوله و يا موصوفه، باشد و خبر است بنابر آن كه استفهاميه باشد؛ و لفظ «ما» در «ما دبر» مفعول «أعجب» و موصول است و عائد محذوفست. (بحارالأنوار، ج 55، ص 196) « 🔹 وألطف ما صنع فى شأنك» و چه لطيفست آنچه صنعت كرده است در شأن تو؛ و امر و شأن مترادفان‏اند. چون آن حضرت افتتاح نمود اين دعا را به خطاب قمر ذكر نمود اوصاف و احوال او را از طاعت و جد و سرعت و تردد در منازل و تصرف در فلك، اراده نمود كه ذكر كند جمله‏هاى ديگر را از اوصاف و احوال او، و جارى كرده است سخن را بر نهجى كه شروع به دعا نمود از خطاب قمر پس نقل نمود سخن را از آن اسلوب به اسلوب ديگر همچنان كه دأب بلغاء است كه رنگين مى‏كنند كلام را در اثناء محاورات، مثل آن كه ذكر كرده است صاحب مفتاح در بحث التفات و گردانيده است اين جمله‏ها را با تضمن آنها خطاب قمر و ذكر احوال او را موشح به ذكر خداى حق سبحانه و تعالى و ثناء بر وى جل سلطانه از براى گريختن از آن كه دراز شود كلام بدون ذكر مفضل منعام پس فرمود: «آمنت بمن نور بك الظلم» در حالتى كه تعبير كننده بود ازو به «من» به جل شأنه به موصول تا بگرداند صله‏اش را مشعر به بعض احوال قمر، و عطف كرد بر آنها احوال ديگر او را تا متلائم گردند جمله‏هاى كلام و بيرون نرود از غرض كه رانده شد براى او بيان اين اوصاف و احوال، و تعبير به نكره‏ى موصوفه اگر چه حاصل مى‏شود به او اين غرض مگر آن كه مقام مقام تنكير نيست همچنان كه پوشيده نيست اگر گويند كه مضمون صله ناچار است كه معلوم باشد از براى مخاطب و معهود باشد ميان او و ميان متكلم و نسبت او به سوى موصول پيش از ذكر صله از اين جهت است كه جائز نيست كه صله جمله انشائيه باشد همچنان كه مقرر كرده‏اند؛ و مخاطب در اينجا قمر است و قمر صاحب علم و دانش نيست پس چگونه القا كرده مى‏شود به سوى او موصول باصله؟ در جواب گوييم كه در ما سبق دانستى كه قمر دانا است بلكه جميع موجودات عليم و حى و خبيرند و بر تقدير تسليم تنزيل نمودن نادان منزله دانا پيش متاخران جايز است و در كلام بلغا وارد است. 🔹 به بايد دانست كه لام در الظلم و در قول آن حضرت فرمود: «نور بك الظلم» از براى استغراق عرفيست نه حقيقى، و مراد به ظلم ظلم متعارف است كه به قمر منور مى‏شود از قبيل جميع الأمير الصاغة، و ممكنست كه براى عهد خارجى باشد، و حق آنست لام استغراق عرفى غير لام عهد خارجى نباشد چه معرف به لام عهد خارجى باز حصه‏ى معينه از جنس است. غايت ما فى الباب كه تعيين درو ناشى از عرف شده. ✍️شرح محمد ابن سلیمان تنکابنی 👈ادامه دارد ... ☘️کانال انس با 🆔 @sahife2
قسمت 2 🔹 بدان كه تنكير در قول آن حضرت كه فرمود «و جعلك آية من آيات ملكه» ممكنست كه براى نوعيت باشد همچنان كه در قول خداى تعالى (و على أبصارهم غشاوة) گفته‏اند، و اظهر آنست كه براى تعظيم باشد. اگر گويى كه احتمال تحقير نيز دارد مثل قوله تعالى: (انى أخاف أن يمسك عذاب عن الرحمن) (مريم: 45) چه؟ گفته‏اند كه تنكير درين آيه احتمال تعظيم و تحقير هر دو دارد يعنى عذاب شديد هايل و يا عذاب حقير ضعيف، پس چرا اين احتمال را ذكر ننموديد؟ جواب گوييم كه اين دو احتمال در آيه متكافيان‏اند به حسب مقتضاى حال، از اين جهت تجويز كرده‏اند علماى بيان بى‏ترجيح احدى مر آن ديگر را به خلاف مما نحن فيه، چه حمل بر تحقير اگر چه خالى از وجهى نيست نظر به آنچه اعظم از آنست از آيات ملك او جل شأنه غير آن كه حمل بر تعظيم پندارى كه اوفق است به مقام و انسب است به مقتضاى حال از اين جهت ترك آن احتمال نموده شد، و اگر تو هر دو احتمال را مساوى دانى نزاعى نيست با تو، و للناس فيما يعشقون مذاهب. 🔹 و قول آن حضرت كه فرمود: «و امتهنك» بيان و تفسير آيت و علامت است و بودن يكى از دو جمله مبين و مفسر مر بعض متعلقات جمله ديگر را موجب كمال اتصال نيست بلكه موجب كمال اتصال آنست كه جمله دوم مبين و كاشف نفسى جمله اولى باشد مقل قول خداى تعالى (فوسوس اليه الشيطان قال يا آدم هل أدلك على شجرة الخلد)، (طه: 120) چه قول مذكور مبين وسوسه و كاشف است ازو، و اما امتهان قمر به امور مذكوره نفس علامت ملك و سلطنت است نه نفس گردانيدن علامت ملك و سلطنت، و مانعى نيست از دخل امتهان به امور مذكوره بلكه او را افراد ديگر نيز است همچنين جعل مذكور كه پس وصل كردن جمله امتهان به آنچه گفتم جارى مجراى عطف خاص بر عامست همچنان كه پوشيده نيست، و تقديم طرفين در «أنت له مطيع و الى ارادته سريع» براى دلالت بر اختصاصست مثل قوله تعالى (له الملك و له الحمد) (تغابن: 1) و ممكنست كه براى رعايت سجع باشد. 🔹 لفظ باء در قول آن حضرت كه فرمود: «نور بك الظلم» يا براى سببيت است همچنان كه گفتيم، و يا براى آلت است. پس اگر بگردانيم ضوء را عرض قائم به جسم همچنان كه مذهب اكثر حكما است و مختار سلطان المحققين در شرح تجريد است پس تركيب از قبيل سودت الشى‏ء و بيضته است اى صيرته متصفا بالسواد و البياض، و اگر نگردانيم او را جسم همچنان كه مذهب قدماء است كه مى‏گويند كه اجسام صغار شفافه‏اند كه منفصل مى‏شوند از مضى‏ء و متصل مى‏شوند به مستضى‏ء پس تركيب از قبيل لبنته و تمرته است اى صيرته ذا البن او تمرو. اين قول قدما اگر چه مستبعد است به حسب ظاهر مگر آن كه ابطال آن خالى از اشكال نيست همچنان كه اثبات او هم خالى از اشكال نيست، و استدلال كرده‏اند برو به اين كه او متحرك و منتقلست پس اگر منحدر شود از شمس به سوى زمين و منتقل شود از مكانى به مكان ديگر لازم مى‏آيد انتقال عرض؛ و قائلون به عرضيت گفته‏اند كه در آنجا انتقال و حركتى نيست به كله حدوث است. چه مقابله جسم كثيف مر مضى‏ء را معد است براى حدوث ضوء درو، و انتقال ضوء محض توهمست، و سببش آنست كه حدوث ضوء در جسم سافل چون به سبب مقابله‏ى او است مر جسم عالى را متخيل مى‏شود كه منحدره شده است از عالى به سوى سافل، و حدوث او در سافل چون تابع وضع و محاذات او است مر مضى‏ء را به حيثيتى كه هرگاه زائل شود اين محاذات به سوى قابل ديگر زايل مى‏شود ضوء از اول و حادث مى‏شود درين ديگر و گمان مى‏شود كه انتقال كرده است از اول به سوى ثانى؛ و استدلال كرده‏اند قائلين به جسميت او به اين كه محسوس است به حس بصر پس اگر جسم باشد هر آينه ساتر خواهد بود چيزى را كه احاطه كند؛ و اعتراض كرده‏اند كه حائل ميان رائى و مرئى وقتى ساتر است مرئى را كه كثيف باشد از براى عدم نفوذ شعاع بصر درو، و اما وقتى كه شفاف باشد ساتر نيست زيرا كه صفحه بلور زياد مى‏كند ما خلف خود را از روى ظهور و انكشاف، و از اين جهت است استعانت مى‏كنند به او جماعت طاعنين در سن بر قرائت خطوط دقيقه؛ و بعضى جواب گفته‏اند كه اگر ضوء جسم مى‏بود كثرت او موجب شدت احساس نمى‏بود چيزى را كه در تحت اوست، چه حس مشغول مى‏شود به او و هر چند بيشتر باشد اشتغال بيشتر خواهد بود. پس كم مى‏شود احساس به آنچه مى‏بيند، نبينى كه اين صفحه هر گاه بسيار غليظ باشد موجب ستر ما تحت خود مى‏باشد و اينكه استعانت به دقيق آن براى عيون ضعيفه است چه تا چون احتياج به جمع شدن نور دارند همچنان كه در موضع خود مبين شده نه قويه براى قويه حجابست از رؤيت ماورا همچنان كه شارح مواقف و شارح تجريد ايراد آن نموده و اين جواب را نيز جواب داده‏اند. « 🔹 جعلك مفتاح شهر حادث لأمر حادث» گردانيد ترا بارى تعالى كليد ماه نو براى حدوث امر تازه‏اى. ✍️شرح محمد ابن سلیمان تنکابنی ☘️کانال انس با 🆔 @sahife2
برنامه ی ◀️ نکوهش 🔴 و قَالَ (علیه السلام) : الْفَقْرُ، الْمَوْتُ الْأَكْبَرُ. 🔴 فقر مرگ بزرگ است. 🖋کانال انس با صحیفه سجادیه 🆔 @sahife2
◀️ بلاى فقر! 📋 امام(عليه السلام) در اين گفتار كوتاه و حكيمانه به آثار زيانبار فقر و تهى دستی اشاره كرده مى فرمايد: «فقر مرگ بزرگ تر است»; (الْفَقْرُ الْمَوْتُ الاَْكْبَرُ). در مورد نكوهش فقر در همين كلمات قصار تعبيرات متعددى ديده مى شود; از جمله در حكمت 3 آمده بود: «وَالْفَقْرُ يُخْرِسُ الْفَطِينَ عَنْ حُجَّتِهِ; فقر، انسان هوشمند را از بيان دليل و حجت خود گنگ مى سازد». و در حكمت 56 آمده بود: «وَالْفَقْرُ فِى الْوَطَنِ غُرْبَةٌ; فقير حتى در وطنش غريب است». و در حكمت 319 مى خوانيم: «فَإنَّ الْفَقْرَ مَنْقَصَةٌ لِلدّينِ! مَدْهَشَةٌ لِلْعَقْلِ، دَاعِيَةٌ لِلْمَقْتِ; فقر سبب نقصان دين و مشوش شدن عقل و جلب كينه مى گردد». و در حكمت 372 آمده است: «إذا بَخِلَ الْغَنِىُّ بِمَعْرُوفِهِ باعَ الْفَقيرُ آخِرَتَهُ بِدُنْياهُ; هرگاه اغنيا از كمك به ديگران بخل بورزند فقرا آخرت خود را به دنيايشان مى فروشند». از مجموع این کلمات حکیمانه با سایر روایاتى که از رسول خدا و ائمه هدى(علیهم السلام) به ما رسیده به خوبى استفاده مى شود که اسلام براى مسئله فقرزدایى اهمیت بسیار قائل است. در حدیث معروف رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) که در کتاب کافى آمده است مى خوانیم: «کادَ الْفَقْرُ أنْ یَکُونَ کُفْراً; نزدیک است که فقر انسان را به مرحله کفر برساند». دلیل همه این است که فقر زمینه انواع انحرافات عقیدتى و اخلاقى را به ویژه در وجود افراد کم ظرفیت فراهم مى سازد. بسیار دیده شده است که افراد فقیر کلمات کفرآمیز بر زبان جارى مى کنند و هنگامى که زن و فرزند خود را گرسنه مى بینند دست به هر کارى مى زنند، قوانین اجتماعى را مى شکنند، آداب و اخلاق انسانى را به فراموشى مى سپارند و براى رفع فقر خود هر کارى را مجاز مى شمارند و اگر شخص فقیر کم ظرفیت واقعا کافر نشود، به مرز کفر نزدیک مى گردد و حداقل رضایت به قضاى الهى را از دست مى دهد. این احتمال نیز مى رود که مراد از کفر، کفر عملى باشد که همان آلوده شدن به انواع معصیت هاست. تعبیر به «الْمَوْتُ الاَْکْبَرُ; مرگ بزرگ تر» اشاره به این است که انسان به هنگام مرگ حداقل از مشکلات این جهان آسوده مى شود در حالى که فقیرى که با فقر دست و پنجه نرم مى کند گویى پیوسته در حال جان دادن است. بنابراین همان گونه که ما به هنگام بیمارى و تهدید به مرگِ جسمانى به دنبال طبیب و درمان به هر سو مى رویم، به هنگامى که فقر دامان فرد یا جامعه را مى گیرد نیز باید براى نجات از آن تلاش و کوشش کنیم. 🖋کانال انس با صحیفه سجادیه 🆔 @sahife2
❇️ قرآن کریم هر روز یک آیه تفسیر نور – استاد محسن قرائتی سوره وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَي الْمَلاَئِكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِي بِأَسْمَاء هَـؤُلاء إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ (31) و خداوند همه ى اسماء (حقائق و اسرار هستى) را به آدم آموخت، سپس آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست مى گوييد، از اسامى اينها به من خبر دهيد؟ 👌 برترى انسان بر فرشتگان، به خاطر علم است. «وعلّم آدم...» 👤استاد ⏺کانال انس با 🆔 @sahife2
base.apk
13.3M
👆این نرم افزار را نصب کنید و از روی آن در این دوره ی تفسیر خوانی با ما همراه باشید
❇️ اعمال روزها و شب های 🙏 آداب ، اعمال ، ادعیه ، استعاذه ، تسبیح و نماز روز 👉🏻 1da.ir/tYO2Vq 🙏کانال انس با 🆔 @sahife2
✳️ به عزم توبه گفتم کنم بهار توبه شکن می‌رسد چه چاره کنم سخن درست بگویم نمی‌توانم دید که می خورند حریفان و من نظاره کنم چو غنچه با لب خندان به یاد مجلس شاه پیاله گیرم و از شوق جامه پاره کنم به دور لاله دماغ مرا علاج کنید گر از میانه بزم طرب کناره کنم ز روی دوست مرا چون گل مراد شکفت حواله سر دشمن به سنگ خاره کنم گدای میکده‌ام لیک وقت مستی بین که ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنم 👌مرا که نیست ره و رسم لقمه پرهیزی چرا ملامت رند شرابخواره کنم به تخت گل بنشانم بتی چو سلطانی ز سنبل و سمنش ساز طوق و یاره کنم ز باده خوردن پنهان ملول شد به بانگ بربط و نی رازش آشکاره کنم 🔅 برنامه ی روزانه ◀️ کانال انس با 🆔 @sahife2
«13» وَأَدْأَبَ نَفْسَهُ فِي تَبْلِيغِ رِسَالَتِكَ پیامبر اکرم صل الله علیه و آله جانش را در تبلیغ و رساندن پيام تو به خستگى افكند ... 👌بخشی از دعای ◀️کانال انس با 🆔 @sahife2
قسمت اول ✳️ دشوارى‏هاى تبليغ دين‏ امام در فراز «وَأَدْأَبَ نَفْسَهُ فِي تَبْلِيغِ رِسَالَتِكَ» به مشكلات تبليغ دين اشاره مى‏فرمايد: انسان براى رسيدن به كمالات و پيدا كردن اخلاق نيكو، نيازمند راه و روش و پرسش است. تا به مراتب بالاتر اوج بگيرد. دين راهى براى رسيدن به هدف‏هاى بلند است كه با راهنمايى يا آموزش يا رفتار به هدايت بشر مى‏پردازد. فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ پس [با توجه به بى‏پايه بودن شرك‏] حق‏گرايانه و بدون انحراف با همه وجودت به سوى اين دين [توحيدى‏] روى آور، [پاى‏بند و استوار بر] سرشت خدا كه مردم را بر آن سرشته است باش براى آفرينش خدا هيچگونه تغيير و تبديلى نيست؛ اين است دين درست و استوار؛ ولى بيشتر مردم معرفت و دانش [به اين حقيقت اصيل‏] ندارند. مرحوم علّامه طباطبائى درباره قيّم مى‏نويسد: «قيّم به معناى كسى است كه عهده‏دار كارى باشد و در تدبير و اداره آن نيرومند باشد يا كسى كه بدون تزلزل و سستى روى پاى خود بايستد. معناى آيه اين است كه: تنها دين توحيد بر اداره جامعه و رساندن آن به سرمنزل سعادت تواناست. و دين استوار و تزلزل ناپذيرى كه بشر را هدايت مى‏كند و هرگز به كجراهه نمى‏برد و حق است و هيچ باطلى در آن راه ندارد همان دين توحيد است، اما بيشتر مردم به سبب خو گرفتن با عالم حس و غرق شدن در زرق و برق دنياى فانى از داشتن دل پاك و عقل درست انديش محروم گشته‏اند. و مردم اين مطالب را نمى‏دانند بلكه ظاهر زندگى دنيا را مى‏بينند و از آخرت غافل و روى گردانند.» اگر هدف از زندگى رسيدن به بهشت هم باشد باز به هدايت انبيا نياز است؛ زيرا هيچ كس بدون هدايت انبياى بزرگ و اولياى الهى و حجّت حق به بهشت نمى‏رود. پس داشتن راه و روش و سرمايه فطرى، ريشه دين‏شناسى است كه انسان به كمك آنها مى‏تواند راه درست را انتخاب كند. 👈 ادامه دارد ... ✍️ تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج‏3، ص: 35 دعای ◀️ کانال انس با 🆔 @sahife2
قسمت 2 ✳️ تحمّل شكنجه‏هاى روحى و بدنى‏ آنگاه كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به دعوت عمومى پرداخت، سران قريش براى ساكت كردن آن حضرت، هر وسيله‏اى را كه امكان داشت به كار بردند نخست مبارزه روانى را با وعده مقام و مال و امكانات رفاهى آغاز كردند، چون تأثير نداشت به سراغ تهمت‏هاى ناجوانمردانه و تمسخر رفتند و ايشان را آماج كلماتى چون مجنون، شاعر، كاهن، كذّاب قرار دادند؛ سپس به مبارزه جسمى پرداختند و با انواع آزارها و شكنجه‏هاى بدنى از پرتاب سنگ و زباله و پاره كردن لباس و حصر غذايى و معاملات و ارتباطات با قبايل عرب، جنگ‏هاى بسيارى را بر حضرت تحميل كردند و در نهايت حضرت و يارانش را مجبور به هجرت از مكه به سوى مدينه و حبشه نمودند. فصل تازه‏اى در رسالت پيامبر آغاز گرديد و خداوند وى را به ايستادگى دعوت نمود: فَلِذلِكَ فَادْعُ وَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ پس آنان را [به سوى همان آيينى كه به تو وحى شده‏] دعوت كن، و همان گونه كه مأمورى [بر اين دعوت‏] استقامت كن، و از هواهاى نفسانى آنان پيروى مكن. و پس از تهديدات دشمنان، فضايل اخلاقى فراموش گرديد و سلاح كينه و قومى‏گرى و تعصّب به ميدان آمد تا از گسترش اسلام جلوگيرى كند البته علّت اصلى مقاومت مردم آن زمان، كمبود رشد فكرى و مقابله دعوت پيامبر با منافع قومى از بت‏پرستى تا رباخوارى از مستضعفان بود كه با تشكيل كادر رهبرى مخالفان قريش، حركت دين اسلام دچار ركود مى‏شد. ولى باز خداوند حضرت را به شكيبايى فرا خواند و فرمود: فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَلَا تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ پس در برابر حكم و قضاى پروردگارت [كه هلاك كردن تدريجى اين طاغيان است‏] شكيبا باش و مانند صاحب ماهى [يونس‏] مباش [كه شتاب در آمدن عذاب را براى قومش خواست و به اين علّت در شكم ماهى محبوس شد]. حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله پس از عبور از مرحله صبر و استقامت در برابر همه‏ مقاومت‏ها به سوى نهادينه كردن دين در برنامه زندگى مردم تلاش بسيار نمود. و مال و اهل بيت خويش را فداى دين كرد. پيامبر عزيز اسلام صلى الله عليه و آله در اين زمينه مى‏فرمايد: إنْ عَرَضَ لَكَ بَلاءٌ فَاجْعَلْ مالَكَ دُونَ دَمِكَ فَإنْ تَجاوَزْكَ البَلاءُ فَاجْعَلْ مالَكَ وَدَمَكَ دُوْنَ دينِكَ، فَإنَّ المَسْلُوبَ مَنْ سَلَبَ دينُهُ وَالمَخْروُبَ مَنْ خَرِبَ دينُه. اگر بلايى برايت پيش آمده مالت را فداى جانت كن و اگر بلا از تو گذشت؛ مال و جانت را فداى دينت كن؛ زيرا غارت شده كسى است كه دينش به غارت رفته است و خانه خراب كسى است كه دينش ويران گشته باشد. پس بر اين اساس حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله تمام اذّيت‏ها و فشارها را در راه خدا تحمّل كرد تا رضايت حق تعالى را كسب كند. طارق محاربى مى‏گويد: «پيامبر را ديدم كه در ميان مردم با صداى بلند مى‏فرمود: «يا ايُّهَا الناسُ قُولُوا لا إلهَ إلّااللَّهُ تُفْلِحُوا» مردم را به اسلام و يگانه‏پرستى دعوت نمود و ابولهب قدم به قدم به دنبال او مى‏رفت و به سوى حضرت سنگ مى‏انداخت به حدى كه پاى ايشان خونين مى‏شد و پيامبر همچنان مردم را ارشاد مى‏فرمود و ابولهب فرياد مى‏زد: مردم! اين مرد دروغگوست به حرف‏هاى او گوش ندهيد. «بونس ويلى به» مى‏نويسد: «محمد صلى الله عليه و آله دينى تهذيب يافته به سوى همه جهانيان آورد، او نماينده عنايات پروردگار بود، خداى آگاه او را برانگيخت تا مسيحيان گمراه شده را آگاه سازد. آيين محمدى صلى الله عليه و آله چنان خردمندانه است كه در تبليغ آن هيچ نيازى به كاربرد شمشير و زور نيست. كافى است كه اصول آن را درست به مردم بفهمانند تا همه با جان به آن بگروند. ✍️ تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج‏3، ص: 35 دعای 🆔 @sahife2