eitaa logo
سجده بر خاک
281 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
260 ویدیو
2 فایل
﷽ بیاد معلم شهید جواد مغفرتی با هدف نشر سیره شهدا و معارف اسلامی شادی ارواح مطهر شهدای عزیزمان صلوات ارتباط با مدیر : @ya_roghayeh63 💢 اینستاگرام 💢 https://www.instagram.com/seyed.morteza.bameshki63
مشاهده در ایتا
دانلود
سجده بر خاک
پاسـدار مدافـع حـرم شهید محمد کامران 💠 @sajdeh63
🚩 معرفی شهید... در ۹ اردیبهشت ۱۳۶۷ در خانواده‌ای مذهبی و ولایت‌مدار در روستای دستجرد جرقویه از توابع استان اصفهان چشم به جهان گشود. بنا به سفارش پدربزرگش نام دایی شهیدش را که در منطقه عملیاتی مریوان در دوران دفاع‌ مقدس به فیض شهادت رسیده بود بر وی نهادند. ▫️تحصیلات دوره ابتدایی و راهنمایی را در همان روستا گذراند. و سال ۱۳۷۸ به همراه خانواده برای ادامه زندگی به تهران آمد و تحصیلاتش را در این استان ادامه داد. در بدو ورود به تهران جذب پایگاه مقاومت بسیج محله شد و با شور و شوق فراوانی در برنامه های بسیج شرکت می‌کرد و کم‌کم خودش مسئولیت هایی را در بسیج برعهده گرفت. ▫️در ایام فتنه ۸۸ ادای دین خود را به انقلاب و رهبری عزیز کرد و تلاش شبانه روزی در دفع آن فتنه شوم داشت. در سال ۱۳۸۶ موفق به ورود به دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین علیه‌السلام گردید و در سال ۱۳۸۹ دانش آموخته آن دانشگاه شد و بعد از آن به تربیت و آموزش جوانان انقلابی پرداخت. ▫️او از آنجایی که علاقه زیادی به مادر سادات حضرت زهرا سلام الله علیها و خانواده سادات داشت از خانواده خود درخواست داشت تا از خانواده سادات همسری برایش انتخاب کنند. و در مهرماه ۱۳۹۲ با همسری فاضله از خانواده سادات ازدواج کرد. ▫️همزمان با ظهور داعش و نا امنی اطراف حرم عمه سادات سلام الله علیها از آنجایی که عشق وصف ناشدنی به حضرت زینب سلام الله علیها داشت، عازم آن مکان مقدس جهت دفاع از حرم گردید. ▫️آخرین اعزام او در دفاع از حرم حضرت‌ زینب سلام الله علیها در آذر ماه ۱۳۹۴ بود، و سرانجام در روز چهارشنبه ۲۳ دی‌ ماه ۱۳۹۴ قبل از اذان ظهر در منطقه خانطومان حلب بر اثر اصابت ترکش خمپاره از ناحیه شاهرگ و پهلو به آرزوی دیرینه‌اش رسید و به دایی شهیدش ملحق شد و در روز جمعه ۲۵ دی ماه ۱۳۹۴ در بهشت زهرا قطعه ۵۰ ردیف ۱۱۵ شماره ۱۸ به خاک سپرده شد. 💠 @sajdeh63
سلام امیدوارم حالِ دلتون خوب باشه جهت هرگونه انتقاد و پیشنهاد به آیدی زیر مراجعه کنید باتشکر 👇👇👇 ارتباط با مدیر 💠 @ya_roghayeh63
🚩 سنگر خاطره... بچه ها میگفتند: ما صبح ها کفش هایمان را واکس خورده میدیدیم و نمیدانستیم چه کسی واکس میزند؟ بعدا فهمیدیم که وقتی نیروها خوابند واکس را بر میدارد و هر کفشی که نیاز به واکس داشته باشد، را واکس میزند. مشخص شد این فرد همان فرمانده ما شهید عبدالحسین برونسی بوده است. 💠 @sajdeh63
💢 در اینستاگرام با ما همراه باشید ! 💢 https://www.instagram.com/seyed.morteza.bameshki
دستی تڪان بـده به صبح سلامی دوباره ڪن... 😍 💠 @sajdeh63
🚩 سنگر خاطره... در دوران اسارت تقريبا همه سعی ميكردند نامه ای💌 بنويسند و برای خانواده شان👨‍👩‍👧‍👦 بفرستند. بين بچه های اسير هم عده ای كم سواد و بی سواد بودند كه میگفتند نامه شان💌 را يكی ديگه بنويسه. اون روز ها هم برای ما چند تا كتاب📕 آورده بودند در زندان از جمله نهج البلاغه. يه روز ديديم يكي از بچه های كم سواد اومد گفت: من يك نامه 💌 از نامه های حضرت علی رو از نهج البلاغه كه خيلی هم بلند نبود نوشتم رو اين كاغذ📄 برای بابام. ببينيد خوبه. گرفتيم ديديم نامه ی💌 امير المومنين به معاويه😈 است كه اين رفيقمون برداشته برای پدرش نوشته😐😂 💠 @sajdeh63
🚩 پیام رهبری... کار بزرگداشت شهیدان را نباید یک کار معمولی و عادی دانست؛ این حقیقتا یک حسنه بزرگ است. با گذشت چند سال از دفاع مقدس، حادثه بزرگداشت شهیدان شروع شده و باید ادامه پیدا کند. 💠 @sajdeh63
ما ترس از شهادت نداریم و این تنهـا آرزوی مـاست... 🗓۱۰ اردیبهشت سالروز شهادت اولین فرمانده لشکر۱۰ سیدالشهدا(؏) عملیات الی بیت‌المقدس ۱۳٦۱ 💠 @sajdeh63
سجده بر خاک
ما ترس از شهادت نداریم و این تنهـا آرزوی مـاست... 🗓۱۰ اردیبهشت سالروز شهادت اولین فرمانده لشکر۱۰
🚩 معرفی شهید... ✔ با تشکیل سپاه به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی آمد و مدتی به عنوان فرمانده مخابرات سپاه و بعداً، سرپرستی واحد اطلاعات عملیات فعالیت کرد. ✔ وی به دنبال حمله عراق به ایران داوطلبانه به جبهه غرب عزیمت می‌کند و به عنوان فرمانده گردان نهم مسئولیت محور تنگ کورک تا حد فاصل تنگ حاجیان را به عهده گرفت. ✔ در اردیبهشت ۱۳۶۰ طرح آزادسازی ارتفاعات بازی دراز در دستور کار قرار می‌گیرد و در این رابطه با خلبان علی‌اکبر شیرودی همکاری کرد. ✔ وزوایی در طول جنگ در عملیات‌های متعدد با مسئولیت‌های گوناگون حضور داشت. در ۲۰ آذر ۱۳۶۰ در عملیات مطلع الفجر، فرمانده عملیات بود. ✔ در سال اسفند سال ۱۳۶۰ فرمانده گردان حبیب بن مظاهر تیپ تازه تأسیس محمد رسول‌الله می‌شود که در عملیات این گردان نوک عملیات بود. با تأسیس تیپ ۱۰ سیدالشهدا فرمانده این تیپ شد. تیپ ۱۰ سیدالشهدا در ۲۳ فروردین ماه ۱۳۶۱ وارد عملیات شده و با تیپ حضرت رسول ادغام می‌شوند. وزوایی فرماندهی محور اصلی را عهده‌دار شد. 💠 @sajdeh63
سلام و عرض ادب خیرمقدم به عزیزانی که به تازگی به جمع ما پیوستند. چنانچه در بین اعضای محترم کانال، خانواده معظم شهدا حضور دارند محبت بفرمائید مطالب خود را شامل زندگینامه و تصاویر شهید عزیزتان به آیدی حقیر ارسال نماید تا منتشر شود. 🔻🔻🔻 ارتباط با مدیر 💠 @ya_roghayeh63 💠 @sajdeh63
در وصیت‌ نامه‌اش نوشته بود: اگر نتوانستید جنازه‌ ام را به عقب بیاورید آن‌ را به روی مین‌های دشمن بیندازید، تا اقلاً جنازه‌ من کمکی به اسلام کرده‌ باشد. 💠 @sajdeh63
🚩 حدیث روز... ﺍمام علی ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ: در حضور هفت گروه، ۷ کار را مخفی کن تا سعادتمند گردی: ◆ ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﻓﻘﯿﺮ، ﺩﻡ ﺍﺯ ﻣﺎلت ﻧﺰﻥ ◇ ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﺑﯿﻤﺎﺭ، ﺳﻼﻣﺘﯽﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺧﺶ ﻧﮑﺶ ◆ ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ، ﻗﺪﺭﺕ ﻧﻤﺎﯾﯽ ﻧﮑﻦ ◇ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻏﺼﻪﺩﺍﺭ، ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ نکن ◆ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ، ﺁﺯﺍﺩی ﺍﺕ ﺭﺍ ﺟﻠﻮه نمایی نکن ◇ ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﺍﻓﺮﺍﺩ بی بچه، ﺍﺯ بچه ات ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻧﮑﻦ ◆ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ یتیم، ﺍﺯ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﻧﮕﻮ 📚 ﺗﺤﻒ ﺍﻟﻌﻘﻮﻝ، ص۱۶۷ 💠 @sajdeh63
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩 سنگر خاطره... 🍃احترام به سادات🍃   سن من زیاد نبود. اولین باری بود که به جبهه می آمدم. تعریف گردان یا زهرا علیها السلام را زیاد شنیده بودم. رفتیم برای تقسیم. چند نفر دیگر هم مثل من دوست داشتند به همین گردان بروند. اما مسئول تقسیم نیرو گفت: ظرفیت این گردان تکمیل است. از ساختمان آمدم بیرون. جوانی را دیدم که به طرف ساختمان آمد. چهره اش بسیار جذاب و دوست داشتنی بود. چند نفر به استقبالش رفتند. او را تورجی صدا میکردند. فهمیدم خودش است! آنها سوار تویوتا شدند و آماده حرکت. جلو رفتم و سلام کردم. بی مقدمه گفتم: آقای تورجی من دوست دارم به گردان یا زهرا علیها السلام بیام. گفت شرمنده، جا نداریم. بعد گفتم: من میخواهم به گردان مادرم بروم برای چه جا ندارید! نگاهی به من کرد و پرسید: اسمت چیه؟ گفتم: سید احمد. یکدفعه پرید توی حرفم و با تعجب گفت: سید هستی! با تکان دادن سر حرفش را تأیید کردم. آمدم پایین و برگه من را گرفت. رفت داخل پرسنلی و اسم مرا در گردان ثبت کرد. بعد هم با اصرار من را به جلو فرستاد و خودش در قسمت بار ماشین نشست! من به گردان آنها رفتم. تازه فهمیدم که نه تنها من بلکه بیشتر بچه های گردان از سادات هستند. با آنها هم بسیار با محبت برخورد می کرد. 🔸️آمدم چادر فرماندهی گردان ها. برادر تورجی تنها نشسته بود. جلو رفتم و سلام کردم. طبق معمول به احترام سادات بلند شد. گفتم: شرمنده محمد آقا ! من با یکی از دوستان قرار دارم. باید بروم مرخصی و تا عصر برگردم. بی مقدمه گفت: نه نمی شود! گفتم: من قرار دارم. آن آقا منتظر من است! دوباره با جدیت گفت: همین که شنیدی. کمی نگاهش کردم. با تمام احترامی که برای سادات داشت اما در فرماندهی خیلی جدی بود. عصبانی شدم. از چادر بیرون آمد و با ناراحتی گفتم: شکایت شما را به مادرم می کنم! هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم. دوید دنبال من  با پای برهنه. دستم را گرفت و گفت: این چی بود گفتی؟ به صورتش نگاه کردم .خیس اشک بود. بعد ادامه داد: این برگه مرخصی سفید امضاء کردم هر چقدر دوست داری بنویس! اما حرفت را پس بگیر! گفتم: به خدا شوخی کردم. اصلا منظوری نداشتم. خودم هم بغض کرده بودم. فکر نمی کردم اینگونه باشد. یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعت قبل از شهادتش بود. مرا دید باز یاد آن خاطره تلخ را برای من زنده کرد و پرسید: راستی آن حرف را پس گرفتی؟ گفتم به خدا غلط کردم. اشتباه کردم. من به کسی شکایت نکردم. اصلا غلط میکنم چنین کاری را انجام بدهم. 🔸️محمد در عملیات ها میگفت بچه سید ها پیشانی بند سبز ببندند. صحنه زیبایی بود. نیمی از گردان ما پیشانی بند سبز داشتند. خود محمد به شوخی میگفت: یک اشتباه صورت گرفته من باید سید میشدم! برای همین من شال سبز میبندم. بعد از کربلای پنج گردان به عقب برگشت. آن زمان محمد تورجی فرمانده گردان شده بود. نشسته بود داخل چادر. برگه ای در مقابلش بود. خیره شده بود و اشک می ریخت. جلو رفتم و سلام کردم. برگه اسامی شهدای گردان در شلمچه بود. تعداد شهدای ما صد و سی و پنج نفر بود. محمد گفت :خوب نگاه کن. نود نفر اینها سادات هستند. فرزندان حضرت زهرا علیها السلام. آن هم در عملیاتی که با رمز یا فاطمه الزهرا علیها السلام بود. 🎤راوی: دکتر سید احمد نواب 📕برگرفته از کتاب یازهرا 💠 @sajdeh63
ما مسلّح به سلاح الله اکبریم... این حقیقت چهرهٔ مصمم آنهاست و پیروزی از آن کسانی‌ است که خدا را برگزیدند... 💠 @sajdeh63
🚩 سنگر خاطره... همیشه بر خلاف همه کار می کرد. وقتی بقیه به فکر راحتی خودشان بودند حاجی یک جور دنبال مبارزه با نفسش بود. دلم برایش تنگ شده بود. یک روز بعدازظهر که همه از گرما، یک سنگر برای خودشان جور کرده بودند، رفتم قرارگاه. کنار منبع آب نشسته بود و ظرف های ناهار بچه ها را می شست، یکی یکی! 📚یادگاران ۹ احمد متوسلیان ص۵۴ 💠 @sajdeh63
🚩 کلام شهید... خانواده های شهدا ستارگان درخشان شهرهای ما هستند و اگر چه خود را با سادگی و تواضع در میان ما گم کرده اند؛ اما خدا آن روز را نیاورد که ما از شان حقیقی و هویت تاریخی ایشان غافل شویم. خانواده های شهدا چشم و چراغ ما هستند و بی چشم و چراغ چگونه می توان دید؟ 💠 @sajdeh63
الهی دردهایی هست‌؛ که به هیچ گوشی نمی‌توان گفت و گفتنی‌هایی‌ هست‌؛ که هیچ کس محرم آن‌ نیست جز خودت‌ تو دردهایمان را درمان کن... 💠 @sajdeh63
🚩 حدیث روز... امام على عليه السلام: براى پدر و آموزگارت از جاى خود برخيز، هر چند فرمان روا باشى. 📚غرر الحكم حدیث ۲۳۴۱ 🌺 روز معلم مبارک باد🌺 💠 @sajdeh63
🌺آقا معلم عزیز روزت مبارک🌺 شادی ارواح مطهر شهدا بویژه معلم شهید جواد مغفرتی صلواتی هدیه کنید 💠 @sajdeh63
🚩 سنگر خاطره... ▫️ابراهیم معلم عربے یکے از مدارس محروم تهران شده بود. اما تدریس عربے ابراهیم زیاد طولانے نشد! از اواسط همان سال دیگر به مدرسه نرفت! حتے نمے گفت که چرا به آن مدرسه نمےرود! ▫️یک روز مدیر مدرسه پیش من آمد و گفت: تو رو خدا!!! شما که برادر آقاے هادے هستید، با ایشان صحبت کنید که برگردد مدرسه!!! ▫️گفتم: مگه چے شده؟ کمے مکث کرد و گفت: حقیقتش، آقا ابراهیم از جیب خودش پول مے داد به یکے از شاگردها تا هر روز زنگ اول براے کلاس نان و پنیر بگیرد! ▫️آقای هادی نظرش این بود که این ها بچه هاے منطقه محروم هستند؛ اکثرا سر کلاس گرسنه هستند؛ بچه گرسنه هم درس نمے فهمد... ▫️مدیر ادامه داد: من با آقای هادی برخورد کردم! گفتم نظم مدرسه ما را به هم ریختے! در صورتے که هیچ مشکلے براے نظم مدرسه پیش نیامده بود!!! بعد هم سر ایشان داد زدم و گفتم: دیگه حق ندارے اینجا از این کارها بکنے! آقای هادے از پیش ما رفت و بقیه ساعت هایش را در مدرسه دیگرے پر کرد... ▫️حالا هم بچه ها و اولیا از من خواستند که ایشان را برگردانم؛ همه از اخلاق و تدریس ایشان تعریف مےکنند. ایشان در همین مدت کم، برای بسیارے از دانش آموزان بے بضاعت و یتیم مدرسه، وسائل تهیه کرده بود که حتے من هم خبر نداشتم! 📚کتاب سلام بر ابراهیم 💠 @sajdeh63
یاد معلمانی بخیر که با شاگردانشان در جبهه همرزم شدند تا درس در جنگ تعطیل نشود... 💠 @sajdeh63
🚩 سنگر خاطره... صفات برجسته و ويژه ای داشتند كه نتيجه ی اخلاص ايشان بود. با وجودی كه اهل ذوق و اهل فن در ذكر مصيبت اهل بيت بود ولی در مجالس غالبا مستمع بود. يادم می آيد يكبار در منزل يكی از دوستان با اصرار صاحب خانه شروع به خواندن كرد اما چون مداح ديگری در آن مجلس جلوه كرده بود سعی كرد خودش جلوه نكند به خاطر همين به چند بيت اكتفا و دعا كرد. با وجودی كه با آمادگی كامل به آن مجلس آمده بود. بعد از جلسه صاحبخانه از آقا غلامعلی گلايه كرد كه چرا بيشتر و بهتر از فلانی نخواندی؟! ايشان گفتند: هيئت جای كشتی گرفتن مداحان نيست؛ بلكه محل ادب است. 💠 @sajdeh63
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا... مرا ببخش‌ بہ‌ خاطر‌ درهایۍ کہ‌ زدم‌ اما‌ خانہ‌ۍ تو نبود... 💠 @sajdeh63
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من آرامش دارم کنج صحن گوهرشاد تو از پنجره ی فولاد تو کربلامو گرفتم... ❤️ 💠 @sajdeh63
🚩 سنگر خاطره... در یکی از این دیدارها بود که تا امام آمد توی اتاق و روی صندلی نشست، شهید حسن باقری اجازه خواست با دوربینی که خودش آورده بود، دو سه عکس یادگاری بگیرد. امام گفت: «چه ایرادی داره پسرم؟!» یکی از محافظ‌ها که اشاره کرد. فلش دوربین برای چشم امام خوب نیست، حسن لامپ اتاق را روشن کرد تا عکس‌ها خراب نشود. زود سه چهار عکس پشت سر هم گرفت و نشست روی زمین. سکوت بر اتاق حاکم شد. آقای رضایی آماده‌ی ارائه‌ی گزارش بود که امام از روی صندلی بلند شد. همه همراه او بلند شدند و با تعجب به هم نگاه کردند. امام از کنار فرماندهان رد شد و رفت طرف کلید برق و چراغ را خاموش کرد. در آن وقت روز نیازی به لامپ نبود، اما برای همه‌مان جالب بود که چرا هیچ‌کس به این قضیه توجه نداشت و جالب‌تر آن‌که چرا امام به کسی دستور نداد چراغ‌ها را خاموش کند و خودش شخصا بلند شد و کلید را زد. 💠 @sajdeh63
کادر را بستم بر روی صورتت یک، دو، سیب خندیدی... خنده‌هایت از کادر بیرون زد خنده‌هایت دلم را بُرد خنده‌هایت بیچاره‌م کرد خنده‌هایت خدا را هم مشتاق کرد مشتاق شد ، شهیدت کند... شهید نورالله اختری گردان‌ علی‌ بن‌ ابیطالب علیه السلام تیپ ۱۲ قائم، سمنان 💠 @sajdeh63
🚩 سنگر خاطره... ابراهیـم همیشہ در مقابل بدے دیگران گذشت داشت. بارها بہ من مے گفت: "طورے زندگے و رفاقت ڪن ڪہ احترامت را داشته باشند. مے گفت:"این دعواها و مشڪلات خانوادگے را ببین بیشتر بہ خاطر اینه ڪہ ڪسے گذشت نداره. بابا دنیا ارزش این همہ اهمیت دادن نداره. آدم اگه بتونہ توے این دنیا براے خدا ڪارے ڪنہ ارزش داره." 💠 @sajdeh63
چه کسی دعا کرد باران ببارد؟! خانه اش آباد... زیرِ باران دعاها مستجاب استــــــــ... ❤️ 🌧🌧 😍 💠 @sajdeh63