🌹🌷🌹🌷
#خاطرات_شهدا
😇 آرزو » 😇
در گرما گرم 😥عملیات #والفجر 8 ⚔در کانالی که در روی دژ ورودی شهر #فاو قرار داشت نشسته بودیم.😪 با اینکه اطرافمان را با #گلوله می زدند، اما هیچکس دوست نداشت #عراقیها را از #سلاحش بی نصیب بگذارد.😉 سه نفری انتهای #کانال قرار داشتیم.🙂
هرکدام #آرزویی😇 می کرد و می گفت : اینهم #آرزوی سفارشی من به #خدا ...☺️
👤#علی_حسام_وند گفت
: دوست دارم با گلوله مستقیم #تانک به #شهادت برسم😍، چون #تیر مستقیم تانک زدن، خوردن و مردنش یکی است و چیزی متوجه نمی شوی.😌
👤#صحنعلی_تاراس هم که در چندین #عملیات بارها مجروح شده بود گفت: من از خدا می خواهم این دفعه #مجروح نشوم بلکه #یکسره به #شهادت برسم ...😋
😌آنروز یادم نیست چه آرزویی کردم ولی فردای آنروز، نزدیک ظهر، 🌷#علی_حسام_وند با #گلوله مستقیم تانک به همراه #محمد_حردانی و #احمدغلام_گازر به #شهادت رسیدند.🙂
و #صحنعلی در عملیات #کربلای_پنج، بدون اینکه سرو کارش به #بیمارستان بیافتد، مستقیم به سوی #خدا پرواز کرد🌸
علی عمیره
#گردان_کربلا
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
#طنز_جبهه
یکی از روزها مقداری عرق بیدمشک در #فاو به دستم رسید. مقدار زیادی #یخ تدارک دیدم و #شربت گوارایی درست کردم. برخلاف همیشه که در پخش شربت دست و دلبازی می کردم، این بار به خاطر تعداد زیاد نیروهای حاضر در منطقه نمی توانستم به هر نیرو بیش از یک لیوان شربت بدهم. بوی شربت و صدای تکبیر من که بلند شد بچه ها جلوی #ایستگاه به صف شدند و یکی یکی سهمیه شربتشان را گرفتند و نوش جان کردند.
ولی این شربت شیطنت بعضی ها را هم #قلقلک داد. یکی از بچه ها، بار اول #کلاه_آهنی بر سر گذاشت، آمد و شربتش را خورد. بار دوم به دور صورتش #چفیه پیچید و دوباره شربت خورد. بار سوم #کلاه_سربازی گذاشت و باز هم شربت خورد. بار چهارم بدون #کلاه آمد و باز هم شربت خورد. وقتی می خواست برود خطاب به او گفتم: "این بار برو #چادر سرت کن و بیا شربت بخور.😐😑" بچه ها خندیدند😂 ولی او از رو نرفت و با تعجب از من پرسید: "چه طور مرا شناختی😅؟" گفتم:"پسر جان! تو فقط پوشش سرت را عوض می کنی، بقیه لباس هایت که همان است😊😁."
خاطرات #حاج_حسن_جوشن