#میدانيد_آخرين_زنگ_زندگیتان_کی_ميخورد!؟
| خدا ميداند . . . (👌)
ولی ؛ آن روز که آخرين زنگ دنيا میخورد
ديگر نه ميشود #تقلب کرد و نه ميشود سر
کسی #کلاه گذاشت!
آن روز تازه می فهميم که دنيا با همه نو
بزرگی اش از يک جلسه امتحان مدرسه هم
کوچکتر بود . . .
و آن روز تازه می فهميم که زندگی عجب
#سوال_سختی بود
👈 سوالی که بيش از يک بار نمی توان
به آن پاسخ داد.
خُدا کند آن روز که #آخرين زنگ دنيا ميخورد ،
روی تخته سياه قيامت، اسم ما را جز
خوب ها بنويسند . . .
خُدا کند حواسمان بوده باشد که زنگ های
تفريح آنقدر در حياط نمانده باشيم که
¦حيات=زندگی ¦ را از ياد برده باشيم
خُدا کند که #دفتر زندگی مان را زيبا #جلد کرده
باشيم و سعی ما بر اين بوده باشد که نيکی ها
و خوبی ها را در آن نقاشی کنيم
| و بدانيم که #دفتر دنيا، #چک_نويسی بيش
نيست؛ چرا که ترسيم عشق حقيقی در دفتر
ديگر است |
@SALAMbarEbrahimm
#طنز_جبهه
یکی از روزها مقداری عرق بیدمشک در #فاو به دستم رسید. مقدار زیادی #یخ تدارک دیدم و #شربت گوارایی درست کردم. برخلاف همیشه که در پخش شربت دست و دلبازی می کردم، این بار به خاطر تعداد زیاد نیروهای حاضر در منطقه نمی توانستم به هر نیرو بیش از یک لیوان شربت بدهم. بوی شربت و صدای تکبیر من که بلند شد بچه ها جلوی #ایستگاه به صف شدند و یکی یکی سهمیه شربتشان را گرفتند و نوش جان کردند.
ولی این شربت شیطنت بعضی ها را هم #قلقلک داد. یکی از بچه ها، بار اول #کلاه_آهنی بر سر گذاشت، آمد و شربتش را خورد. بار دوم به دور صورتش #چفیه پیچید و دوباره شربت خورد. بار سوم #کلاه_سربازی گذاشت و باز هم شربت خورد. بار چهارم بدون #کلاه آمد و باز هم شربت خورد. وقتی می خواست برود خطاب به او گفتم: "این بار برو #چادر سرت کن و بیا شربت بخور.😐😑" بچه ها خندیدند😂 ولی او از رو نرفت و با تعجب از من پرسید: "چه طور مرا شناختی😅؟" گفتم:"پسر جان! تو فقط پوشش سرت را عوض می کنی، بقیه لباس هایت که همان است😊😁."
خاطرات #حاج_حسن_جوشن