eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷در تلاش برای اداره زندگی از کار شرم نداشته باشید. چشمتان به دست دیگران نباشد و برای لقمه نانی در مقابل هر کس و ناکسی ... ❤️ @SALAMbarEbrahimm
جوونی یواشکی هایی داره...!!! بعضی ها جوان که بودند یواشکی یک کارهایی می کردند! یواشکی ساکشون و جمع میکردن... یواشکی شناسنامه هاشونو دست کاری میکردند... یواشکی میرفتند جبهه... یواشکی میرفتند خط و شب میرفتند عملیات... یواشکی نمازشب میخوندند... یواشکی گریه میکردند... یواشکی نامه و مینوشتند... آخرشم یواشکی تیر میخوردند و شهید میشدند... شهدا ؛ چقدر فرقِ بین یواشکی های من با شما... شماکه صدایتان به خدا میرسد! به او بگویید خلوت های ما را نگاه نکند… "خیلی یواشکی هایمان عوض شده است"
🌹پیام_شهید پیام شهید خطاب به مسئولین شهید میرمحمود بنی هاشمی 👈مسئولین بدانید روی میزی که نشسته اید، نتیجه خون است، پس در برخورد با حزب اللّہ خیلی دقّت کنید و خود را خادم این اُمّت بدانید همان طوری که امام اُمّت، خود را این اُمّت می داند و به آن نیز افتخار می کنند. شما مسئولین این ملّت هستید چطور نوکر با ارباب خود برخورد می کند شما نیز با آنها برخورد کنید و در حفظ کوشا باشید... شهید "میر محمود بنی هاشمی" - تاریخ تولد : ۱۳۳۷/۳/۱۰ - تاریخ شهادت : ۱۳۶۶/۵/۱۵ -محل شهادت : سردشت ارتفاعات دوپاز (عملیات نصر ۷ ) 🌷شادی روحش 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
#کلام_شهید 👈 ما از #انحراف میترسیم بخشی از #وصیت_نامه شهید #غلامعلی_پیچک شهادت ۲۰ آذر ۶۰ جهت مطالعه لطفا تصویر باز شود 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
خودت را که خالص کنی ، خدا تو را سوا می‌کند! آن‌وقت است که می‌شوی؛ آن‌قدر که....چهره‌ات را هم، فقط می‌خواهد.... ۲۷حضرت‌رسولﷺ ◻️تاریخ ولادت: ۱۳۳۴/۰۱/۱۲ ◻️محل ولادت: شهرضا_اصفهان ◻️تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۱۲/۱۷ ◻️محل شهادت: جزیره مجنون ◻️عملیات : خیبر شهید جوانان چشم شهيدان و تبلور خونشان به شما دوخته است بپاخيزيد و اسلام را و خود را دريابيد نظير انقلاب اسلامی ما در هيچ کجا پيدا نمي شود نه شرقی ، نه غربی ،ای کاش ملتهاي تحت فشار مثلث زور و زر و تزوير به خود می آمدند و آنها نيز پوزه استکبار را بر خاک می ماليدند. من زندگي را دوست دارم ولی نه آنقدر که آلوده اش شوم و خويشتن را گم و فراموش کنم علي وار زيستن و علی وار شهيد شدن، حسين وار زيستن و حسين وار شهيد شدن را دوست مي دارم شهادت در قاموس اسلام كاری‌ترين ضربات را بر پيكر ظلم، جور،شرك و الحاد می زند و خواهد زد.
🌷در محضر شهدا #سردارشهیدعلی_تجلایی #وصيت_نامه در همه حال پرهیزگار باشید و خدا را ناظر براعمال خود بدانید یاور ستمدیدگان و مستمندان جامعه و یاور تمامی مستضعفین باشید.مبادا یتیمان و فرزندان شهدا را فراموش کنید 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
هی نگاهت بکنم، گم بشوم در چشمت گم شدن در شبِ چشمان تو پیدا شدن است... #فرازی_از #وصیت_نامه : دوست دارم اگر شهید شدم ؛ پیکری نداشته باشم از ادب دور است که در پیشگاه سیدالشهدا با تنی سالم و کفن پوش محشور شوم... شهید #مرتضی_عبداللهی🌷
📃 فرازی از #وصیت_نامه 🌸خواهر عزیزم هرگاه خواستی از حجاب خارج شوی و لباس اجنبی را بپوشی به یاد آور که 💢 #اشک امام زمانت را جاری می‌کنی، 💢به #خون‌های پاکی که ریخته شد برای حفظ این وصیت #خیانت میکنی، 💢به یاد آور که #غرب را در تهاجم فرهنگی‌اش یاری می‌کنی 💢و #فساد را منتشر می‌کنی و توجه جوانی که صبح و شب سعی کرده نگاهش را حفظ کند جلب می‌کنی، 💢به یاد آور حجابی که بر تو واجب شده تا تو را در حُصن نجابت فاطمی حفظ کند #تغییر می‌دهی، تو هم شامل آبرویی، بعد از همه اینها اگر توجه نکردی، #هویت شیعه را از خودت بردار. #شهید #علاء_حسن_نجمه #حجاب
شهید مدافع حرم کربلایی 🌹 🌹 که در جریان فتنه ۸۸ مجروح میشود، بعد از حضور در عراق و سوریه در اش می نویسد: در کفنم یک سربند یاحسین(ع) و تربت کربلا قرار بدهید.تا می توانید برای ظهور حضرت حجت(عج) دعا کنید که بهترین دعاهاست. ‍ ‍ ‍ ‌ هم به خانواده و هم به دوستانم بگویم که در بدترین شرایط اجتماعی، اقتصادی و… پیرو ولایت فقیه باشید. و نهی از منکر را فراموش نکنید و نگذارید خون شهدا پایمال شود...
کانال کمیل
#شهید‌_محسن‌_حججی #قسمت‌_هشتم دو هفته قبل از #اعزام محسن بود که رفتم آزمایشگاه و فهمیدم باردارم.😊
قرار بود صبح اعزام شود سوریه. شب قبلش با هم رفتیم . تا بخواهیم برسیم گلزار ، توی ماشین فقط گریه میکردم و اشک میریختم. دیگر نفسم بالا نمی آمد. بهم می گفت: "صبور باش زهرا. صبور باش خانم." میگفتم: "نمیتونم محسن. نمیتونم."😭 به گلزار که رسیدیم، رفتیم سر مزار "علیرضا نوری" و "روح الله کافی زاده". بعد از مقداری محسن پاشد و رفت طرف سنگ شهدای . گفت: "میخوام ازشون اجازه رفتن بگیرم." دنبالش میرفتم و برای خودم میکردم و زار میزدم. برگشت. بازویم را گرفت و گفت: "زهرا توروخدا گریه نکن. دارم میمیرم."😭 گفتم: "چیکار کنم محسن. ناآرومم. تو که نباشی انگار منم نیستم. انگار هیچ و پوچم. نمیتونم بهت بگم نرو. اما بگو با چیکار کنم؟" رفتیم خانه. تا رسیدیم کاغذ و خودکاری برداشت و رفت توی اتاق. بهم گفت: "میخوام باشم." فهمیدم میخواهد اش را بنویسد. مقداری بعد از اتاق آمد بیرون. نگاه کردم به . سرخ بود و پف کرده بود. معلوم بود حسابی گریه کرده. 😭😭 ✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿ روز اعزام بود. موقع خداحافظی. به پدر و مادرش گفت: "نذر کرده بودم اگر دوباره قسمتم شد و رفتم سوریه پاتون رو ببوسم." افتاد و پای و ش را بوسید. بعد هم خواهرهاش رو توی بغل گرفت و ازشان خداحافظی کرد. همه میکردند.😭 همه بودند. رو کرد بهشان و گفت: "یاد بی بی حضرت زینب علیها السلام کنید. یاد اسیریش. یاد غم ها و مصیبت هاش.😭اینجور آروم میشید. خداحافظ." ✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿ رفتیم برای بدرقه اش. پدر و مادرم بودند و مامان خودش و آبجی هاش. علی کوچولو هم که بغل من بود. تک تک مان را بوسید و ازمان خداحافظی کرد. پایش را که توی اتوبوس گذاشت، یک لحظه برگشت. نگاهمان کرد و گفت: "جوانان ، داره می ره! " همه زدیم زیر گریه. 😭😭😭 🍃💕💕💕💕💕💕💕🍃 هر روز محسن با می رفت به آن شش سر میزد. نیروها را خوب توجیه میکرد، ساعت ها به آن ها آموزش می داد و وضعیت زرهی شان را چک میکرد.😇 چون توی ، دوره ی تانک تی ٩٠ روسی را گذرانده بود و به جز این تانک، از هر تانک دیگری هم خوب و دقیق سر در می آورد، نیرو ها رویش حساب ویژه ای باز میکردند. به چشم یک نگاهش میکردند. بچه های و به غیر از کاربلدی و مهارت محسن، شیفته اخلاق و رفتارش هم بودند.😍💙 یک میگفتند، صد بار جابر از زبانش می ریخت. خیلی از عصرها که محسن می رفت به پایگاه هایشان سر بزند، دیگر نمی گذاشتند شب برگردد. او را پیش خودشان نگه می داشتند. می‌گفتند: "جابر هم ماست و هم توی این بیابان ، ماست."😍😇 ✱✿✱✿✱✿✱✿✱ یکبار که توی خط بودیم، بهش گفتم: "محسن. هر بلایی بخواد اینجا سرمون بیاد. ولی خیلی ترسناکه که بخوایم بشیم، بعدش بشیم." نگاهم کرد. یک حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را برایم خواند: "مرگ برای مثل بوییدن یک خوشبو است." خندید و گفت: "یعنی انقد راحت و آرام." بعد نگاهی دوباره بهم کرد و گفت: "مطمئن باش اسارت هم همینه. و !"😉 ✱✿✱✿✱✿✱✿✱✿ شهدای نجف آباد را زده بود گوشه چادر. پشت سر هم. 🤗 بین آن عکس ها، یک جای خالی گذاشته بود. بچه های که میرفتند توی چادر، محسن آن جای خالی را نشان می داد و با دست و پا شکسته به آن ها میگفت: "اینجا جای منه. دعا کنید. دعا کنید هر چه زودتر پر بشه." بچه های حیدریون با تعجب نگاهش میکردند. می‌گفتند:"این دارد چه می گوید؟"😳 ...