🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت430
- وحید : حرف دهنتو بفهم خانوم این اسم داره
- فرزانه : اگه تو اینا رو میدونستیو با این وجود زنش شدی ، ی احمق به تموم معنایی ، چطور تونستی پاتو تو زندگیی بزاری که متعلق به یکی دیگست ؟
کور خوندی پاتو جایی گذاشتی که در حدت نیست
پاهام سست شد با حرفی که زد ، داشتم سقوط میکردم که وحید دستاشو دورم حلقه کردو داد زد : درست صحبت کن خانوم ، من اون دهنی رو که به خواهرم توهین کنه گِل میگیرم
به امیرحسین نگاه کرد و ادامه داد : و اون نامرد تر از هر نامردیو که اینطور نارو زدو بِرو بِر وایستاده داره نگاه میکنه و جیکش در نمیاد سرویسش میکنم
نفسم دیگه بالا نمیومد ، روسریمو باز کردمو دستمو گذاشتم رو گلوم تا شاید بتونم نفس بکشم
امیرحسین : مریم چت شد تو ؟
و اومد طرفم که وحید یقشو گرفتو محکم کوبوندش تو دیوار
راضیه جیغ زدو دوید به سمتشون و اون دو تا مردی که برای مبلا اومده بودند رفتند تا جداشون کنند
وحید : اگه بخوای بهش نزدیک بشی زندت نمیزارم
امیرحسین دستشو گذاشت رو دستای وحید تا از یقه ش جدا کنه : اشتباه میکنی وحید ، تو هیچی نمیدونی ، اول حرفای منو گوش کن بعد قضاوت کن
راضیه با گریه گفت : تو رو خدا آقا وحید ، به خدا فرزانه دروغ میگه
فرزانه جیغ کشید : من دروغ میگم راضیه ؟
یادت رفته همین تو ، چقدر زنگ میزدیو التماس من میکردی که برگردم ، حالا برگشتم ، کوووووو ؟؟؟
داره با ی اُمّل ازدواج میکنه که
امیرحسین بلند تر فریاد : خفه شووووو فرزانه
وحید : چرا خفه شه
بزار بفهمیم چقدر بی غیرتی ، ادای غیرتیا رو که خوب درمیاوردی
لیاقت تو همینان ، ی عده آدمای حقیری که دغدغشون شده چطور خودشونو بزک دوزک کنند و بِپِلکَند تو اجتماع و هوار بزنند آی ملت من اونقدر ارزونم که هر خرِ ننه قمری میتونه بیاد از من استفاده ببره
- فرزانه : ارزون اون خواهرِ لالته که توی بیشعور وکیل وصیش شدی ؟
- شما در حد خواهر من نیستی که بخواد باهات دهن به دهن بشه
- خواهر تو ی بند انگشت منم ....
امیرحسین هولش داد به سمت ماشینشو درشو باز کرد و گفت : دهنتو ببند فرزانه تا خودم نبستمش
بشین تو ماشین صداتم در نیاد تا بعدا تکلیفمو باهات معلوم کنم
- وحید : تکلیفت معلومه ، برو با همینایی که مفتم گرونند ، از همون اولم میدونستم لیاقت مریمو نداری
دیگه دَم پرِ خواهرم نبینمت که داغونت میکنم امیرحسین
به معنای واقعی لال شده بودمو تموم تنم میلرزید ، هر کاری کردم که وحیدو صدا کنم تا بریم نمیتونستم ، احساس میکردم که دیگه پاهام قدرت تحمل وزنمو ندارند، فقط دستمو بندِ درخت کرده بودم که سقوط نکنم
- وحید : بریم مریم ، تعفنِ اینجا حالمو داره به هم میزنه
دست انداخت دور بازومو در ماشینو برام باز کردو کمکم کرد تا بشینم
ماشینو دور زدو سوار شدو دنده عقب گرفت
چشمامو که بسته بودم باز کردمو دیدمش که وسط کوچه دستاشو لای موهاش کرده بودو به ما نگاه میکرد
و من اونقدر مات زده به جلوم نگاه کردم تا یواش یواش همه چی تارشد و بعد تاریکی مطلق
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
هیچی نمیتونم بگم ، چون خودمم هنگ کردم 😰😰
مریم رفت 😔
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
6.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ 🎬 #استاد_شجاعی
✘ من حالم خوب نیست!
حوصلهی هیچ کس و ندارم!
افکار منفی رهام نمیکنن!
قلبم آروم نیست! شاد نیست!
✘ هر کاری هم میکنم موقتاً خوب میشم، دوباره حالم خراب میشه !
@salambaraleyasin1401
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت431
#امیرحسین
باورم نمیشد که وحید بردش
سرمو گرفته بودم تو دستامو وارفته رفتنشونو تماشا کردم ، سر کوچه که پیچیدند به خدا قسم که پرکشیدن روحمو از بند بند وجودم حس کردم ، زانوهام شل شدو رو لبه ی جدول کنار کوچه ، تو تاریک ترین نقطه زیر درخت بید نشستم و بهش تکیه دادم
به نقطه ی کوری خیره شده بودمو نمیدونم رو دیوار کم رنگ روبروم دنبال چی میگشتم
- آقا ما چکار کنیم بریم یا مبلا رو ببریم تو خونه ؟
- نه برید ؛ کرایه تون چقدر میشه ؟
- حساب شده قبلا ، ان شاءلله که مشکلتون به زودی حل بشه
حس جواب دادن بهشو نداشتم ، راضیه اومد کنارمو با گریه گفت : داداش پاشو بریم
سوئیچو گذاشتم کف دستش
- فقط اینو بردار ازینجا ببر که میترسم اگه برم طرفش دستم روش بلند بشه ، بزنم با درودیوار یکیش کنم
- نه نمیزارم تنها اینجا بمونی ، تو رو خدا داداش پاشو بریم
- فرزانه : گفته بودم نمیزارم این عروسی پا بگیره
- فرزانه از جلوی چشمم گمشو که حالم ازت به هم میخوره ، تموم عقده هاتم که رو کنی هیچی عوض نمیشه
اون دختر زن منه ، تموم زندگیم به تک تک نفساش بنده ، دودمان اون کسیو که بخواد ازمن جداش کنه رو به باد میدم دیگه خیلی باهات مدارا کردم
برو نزار همین نیمچه احترامی هم که برای مادرت قائلم از بین بره ، برگردم خونه ی راضیه و ببینم باز اونجایی دیگه هیچی جلودارم نیست
بلند شدمو رفتم سمت خونه که دوباره شروع کرد به اشک تمساح ریختن
- امیرحسین تو لیاقتت خیلی بیشتر ازین دخترست
نگام افتاد به سمت یکی دوتا پنجره ی آپارتمان روبه روم که سرشونو بیرون کرده بودن
برگشتم به سمتشو سعی کردم صدامو بیارم پایین تا بیشتر ازین آبرو ریزی نشه
- لابد لیاقتم توی بی نامو....
لااله الا الله... فرزانه من تو حال خودم نیستم میزنم همینجا لهت میکنما ، راضیه اینو بردار ببر تا کار دست خودم ندادم
رفتم تو خونه و درو کوبوندم به هم ، نشستم رو تاپی که هر وقت با مریم میومدیم برای تمیز کردن خونه و چیدن وسایل ، اینجا شده بود برام لذت بخش ترین مکان دنیا ...
که وقتی خسته میشد از کار ، خستگی منو بهونه میکردو میگفت برو بشین رو تاب ، الان برات چایی میریزم تا خستگیت دربره
دو تا چایی میریختو میومد کنارم مینشست ، دستمو مینداختم دور شونههاشو سرشو رو بازوم میزاشت
و اونقدر با حرفاش برام دلبری میکرد که همیشه چاییمون سرد میشد تا آخر خودم میرفتم عوضش میکردم
بهم گفته بود ... تو باغچه میخواد سبزی خوردن بکاره
چشمامو بستمو سعی کردم این بغض لعنتیمو که داشت خفم میکردو قورت بدم اما مگه میشد ...
مگه میشد دیگه رو این تاب بشینمو مریمم نباشه
مگه میشد حتی ی لحظه فکر کنم که دیگه ممکنه نداشته باشمش
نمیزارم ... نمیزارم ازم بگیرنش
دیگه حالم دست خودم نبود بلند شدمو دو تا تخت چوبی کوچیکی که به سلیقه ی خودش برای ایوون خریده بودیمو ازون بالا پرت کردم تو حیاط و با مشت زدم تو پنجره قدی پذیرایی و یک جا با صدای خیلی بدی ریخت پایین و اومدم برم سراغ پنجره ی بعدی که دستای کسی از پشت دور کمرم حلقه شدو نزاشت جلوتر برم .
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
خدا نکند که گاهی وقتا
بغضی تَرَک بردارد
و احساسی ضربه بیند
و غروری خُرد شود
و دلی بشکند ....💔💔
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
سلام بر آل یاسین
- -🖤🖇࿐
گذرمتابهدرِخانهاتافتادحسین...
خانهآبادشدمخانهاتآبادحسین(((:💔
💔 میدانم امتحان عاشق دوریست
اما قلب من...
طاقت دوری ندارد، امتحانش کردهام...
کاش دریابی مرا از راه دور...
▪️ #اربعین
8.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ «پسر انسان»
👤 استاد #رائفی_پور
🚩 یکی از روشهای نزدیککردن ظهور، معرفی امام حسین به جهانیان است.
🔅 در #اربعین انگار جامعهٔ ظهور دوباره شکل میگیره.
الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ لوَلــیِّڪَ اَلْفــَرَجْ
@salambaraleyasin1401
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت432
- میثم : نکن داداش ، نکن قربونت برم
- ولم کن میثم ، حالم بده میزنم لهت میکنم
- عیبی نداره منو بزن فقط تو یکم آروم باش ، من به دایی گفتم که درست نیست به حرف فرزانه گوش کنیم ، هی گفت نه بزار امیرحسین باهاش حرف بزنه تا دیگه امیدش قطع بشه ، اشتباه کردیم ...
دستت داغون شده داداش
حامد از بالای در اومد پایین با تعجب به وسایل تو حیاط نگاه میکرد
- برای چی اینجایید ، برگردید اینارو ردشون کنید برن اصفهان
- حامد : باشه میریم ، ی لحظه بیا بشین
- میثم ولم کن دیگه ، عه
- میثم : خیله خب ... فقط سمت اون یکی پنجره نری
- نمیرم ، بکش کنار
- حامد : میثم تو برای چی یادت رفت در حیاطو باز کنی
میثم : تا پریدم تو حیاط دیدم داره خودشو نفله میکنه دویدم بگیرمش
حامد : جعبه کمکهای اولیه دارید؟؟؟
زدی دستتو آش و لاش کردی
- آره تو کابینته
- حامد : چه خبر شد امیرحسین ؟؟!! رفته بودید باهم حرف بزنید و زود برگردید ، چرا اینجوری شد ؟
- نیومده تموم زندگیمو به هم ریخت حامد
- برای چی آوردیش اینجا ؟
- اینجا نیاوردمش که ، رفتیم بیرون ی جای خلوت پارک کردم و ی مشت چرندیات تحویل من داد ، منم آب پاکیو ریختم رو دستش که فکرای بیخود برای خودش نداشته باشه ، بعدشم اومدم اینجا تا برای بچه ها لباس بردارم
راضیه و اون تو ماشین نشسته بودند
میثم : بیا حامد پیدا کردم
جعبه رو باز کردو همونطور که داشت دستمو ضد عفونی میکرد گفت : خب بعدش ؟؟؟
و شروع کردم به گفتن
آخر حرفام بهت زده بهم نگاه کردند
- میثم : برای چی گذاشتی زنتو ببره ؟
- حامد : چی میگی تو ؟ برادرشه ها ، هنوزم نیومده خونش که
زنگ خونه به صدا دراومدو احسانو مجتبی و دایی هم اومدند تو
همه شون هاج و واج به اطراف نگاه میکردند
- دایی : کولاک کردی پسر !!!
- دایی ، ی زحمت بکش اینا رو بردار ببر اصفهان دیگه مغزم نمیکشه ؛ از دیشب تا حالا ی بند خونه ی راضیه دعواست
- دایی : به زورم که شده میفرستمشون برن الان مهم عروسیه که نزاریم به هم بخوره
خنده تلخی کردمو گفتم : به هم خورد دایی ، دیگه محاله وحید بزاره ، باید با همه تماس بگیریم که حداقل نیان تهران
- نه دایی جان میریم صحبت میکنیم بالاخره آبروی هر دو خانوادست
- فعلا اصلا نمیدونم باید چکار کنم
- مجتبی : دایی خواهر زادته نباید اینو بگم ولی نمیتونم نگم
معلوم نیست تا الان دختره کدوم گوری بوده حالا که فهمیده بد کسیو از دست داده بلند شده اومده که چی ، همون گورستونی که بود میموند دیگه
- میثم اشاره کرد به دایی و گفت : عه زشته مجتبی
مجتبی : چی میگی واسه خودت زشته زشته ، مگه حالا خانواده ی مریم خانوم میزارن این عروسی سر بگیره ، راضیه میگفت داداشش حسابی خطو نشون کشیده
- دایی : اگر تو هر موقعیتی بود میگفتم صبر میکنیم تا عصبانیتش بخوابه ، ولی الان اصلا نمیشه تعلل کرد ، فردا صبح میریم صحبت میکنیم ببینیم باید چکار کرد
***
#مریم
چشمامو باز کردمو اطرافو نگاه کردم
عمه : قربونت برم عمه جان بیدار شدی ؟
علی : سلام آبجی کوچیکه ، مارو نصف جون کردی که
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
فقط فردا امیرحسینو نبرید برای صحبت که وحید جنجال درست میکنه 😔😔
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294