🎥کلیپ_استوری 🎙استاد پناهیان 🎙استاد شجاعی 🔸یه وقت حسرت نخوری! تا وقت هست یه کاری بکن... الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ‌ لوَلــیِّڪَ‌ اَلْفــَرَجْ‌ . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401

♨️الماس وجود! 🌸سخنرانی بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام عالی 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ‌ لوَلــیِّڪَ‌ اَلْفــَرَجْ‌ . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401

🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ #ࢪَنْجِ_عشـ‌ــق♥ بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے #قسمت500 چشمامو چند لحظه بستم و نفسمو آزاد کردم خدایا نمیدونم اصلا باید چکار کنم از طرفی این طفل معصوما ، از طرفی امیرعلی اومدم از خودم جداش کنم که بدتر بهم چسبید امیرعلی جان مگه شما گاهی وقتا نمیری مهمونی بدون من شبم میمونی ، الان این کارا چیه پسرم در گوشم گفت : من پیش این خانومه نمیمونم دیگه لبخندی به خاله زدمو انگار که متوجه شد و بنده خدا رفت تو آشپزخونه - چرا مگه اذیتت کرده ؟ - نه ، دوسش ندارم واییییی 🤦‍♀ - امیرمحمد : خاله شکوه خیلی مهربونه امیرعلی ، فقط نمیزاره هر بازیی که دلمون میخواد بکنیم - میخوام برم پیش بابا علی - میریم عزیز دلم ، فردا همگی باهم میریم ، امروز مدرسه چه خبر بود خوش گذشت ؟ دوست پیدا کردید ؟ - امیرعلی: خانوم ما سرمشق داده امیرمحمد : خانوم ما هم درس داده ، گفته امشب برای ماماناتون از رو درس بخونید سعی کردم به روش نیارم که لفظ مامانو با چه غمی بیان کرد - خوش به حالتون ، من اگه بودما با صدای بلند برای همه ی خونه درسو می‌خوندم - زینب : من چی بخونم ، من که بلد نیستم چیزی بخونم - زینب خانوم شعر و سوره هایی که یاد میدن باید بخونه که ما هم یاد بگیریم پسرای گلم هم یک تخته ی بزرگ براشون میگیرم ، باید هر چی ریاضی یاد می‌گیرند بیان خونه به ما هم یاد بدن - امیر محمد : مگه بلد نیستی خاله - بلدم ولی باید روش‌های معلمتونو یاد بگیرم حالا برای شروع از آقا امیرمحمد خواهش میکنم که برامون درس اولشو بخونه - نه نمیخونم - چرا عزیزم ؟ - نمیتونم بخونم خلاصه با اون همه خستگی کلی نازشو کشیدم تا شروع کرد به خوندن اما به فجیع ترین وضع ممکن فقط با تعجب نگاش کردم ، رو کلمات با وضع بدی مکث میکرد و غلط خیلی داشت - امیرعلی: چقدر بد میخونی ! با این حرفِ امیرعلی ، اشک تو چشماش جمع شدو زد زیر گریه - من که گفتم نمیتونم بخونم ، برای چی بهم گفتید بخونم و دویید تو اتاقشو درو به هم کوبید خدایااااا فکر کنم خیلی سخت تر از اون چیزیه که گمون میکردم چاییمو که سرد شده بود بردم آشپزخونه - خاله شکوه : مریم جون من دیگه برم ، سالاد تو یخچاله غذا هم قیمه گذاشتم رو گازه - دستتون درد نکنه ، بخاطر رفتار امیرعلی... - این حرفا چیه میزنی عزیزم ، بچه ست طول میکشه تا عادت کنه نگران نباش ، من برم دیگه هوا تاریک شد - برید به سلامت ، زحمت کشیدید سرم حسابی درد میکرد ، ی مسکن خوردمو لباسامو عوض کردم و رفتم پیش امیر محمد 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110

بلای گوشی ها #نشر_حداکثری . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401

کی بود میگفت رفیقِ بی کلک مادر؟! . 🐣🍬🍭🌟🍭🍬🐣 ╲\╭┓ ╭ 👼↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @joojetopoli ┗╯\╲

🎙با نوای حامد جلیلی به من رحم کن بی قرارم بیا  کجا بغضم و جا بذارم بیا ... نمی دونم این چندمین جمعه بود  حساب زمان و ندارم بیا... اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج #امام_زمان بسیار دلنشین✅ الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ‌ لوَلــیِّڪَ‌ اَلْفــَرَجْ‌ . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401

🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃 ☝️ذکر مشکل گشا: صراطٌ علیٍ مستقیم،صراط مالک یوم الدین،اللهم ایاک نعبد و ایاک نستعین این ذکر و ۱۱۰ مرتبه بخونید. #استاد_دانشمند 👌 چنـد چیـــز را بــا چنـــد چیـــز از خــود دور کنیــد؛ 🔸 غضب خدا را با سوره ی " حمد " 🔸 بی حوصلگی ، خشم و عصبانیت را با سوره ی "یس " 🔸 هراس قیامت را با سوره ی " دخان " 🔸فقر و نداری را با سوره ی " واقعه " 🔸عذاب قبر را با سوره ی " تبارک " 🔸در امان بودن از کفر در زمان مردن را با سوره ی " کافرون " 🔸چشم بد ، وسواس و آشوب را با سوره ی " ناس 🌺وَنُنـزلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ ما آنچه از قرآن فرستیم شفا (ی دل) و رحمت (الهی) برای اهل ایمان است . . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401

✍🏻زیر اسمت مینویسن: در تعجیل ظهور ڪوشید...💫 #امام_زمان🫀 #استاد_رائفی_پور🌱 #اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج‌بحق‌زینب‌کبری «🍃 یا صاحب الزمان ادرکنی 🍃» . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401

🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ #ࢪَنْجِ_عشـ‌ــق♥ بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے #قسمت501 - تقه ای به در زدم و گفتم امیرمحمد جان میتونم بیام تو خاله - امیرعلی : منم بیام ؟ فکر کنم با من قهر کرد - دیگه اونجوری نباید حرف بزنی باشه ؟ برو تکلیفتو انجام بده تا بیام - من نمی‌خواستم ناراحتش کنم ببخشید - زینب : خاله منم میخوام سر مشق بنویسم - فعلا نقاشی بکش زینب جان ، به داداش میگم امشب دفتر شطرنجی بگیره تا به شما هم سرمشق بدم بشینید همینجا و کاراتونو انجام بدید تا من با امیر محمد حرف بزنم - زینب : باشه درو آروم باز کردم که دیدم رو تختش دراز کشیده و رفته زیر پتو - امیر محمد جان ، ببخش من نمیدونستم که اینقدر ناراحت میشی ؛ اجازه دارم پتو رو بردارم تا با هم حرف بزنیم - نمیخوام برو بیرون ، خوب شد آبروم رفت ؟ - مگه آبرو با این چیزا میره عزیز دلِ خاله ؟ - آره دیگه آبروم پیش امیرعلی رفت، چون هنوز درست نمیتونم بخونم - خب اگه تو خوب نمیتونی بخونی ، امیرعلی که اصلا نمیتونه بخونه پس چه آبرو رفتنیه ، خودش که بدتره جوابمو نداد ولی بعد از چند لحظه سرشو آروم از زیر پتو درآورد - پیش شما چی ؟ - راستشو اگه بخوای منم درسامو اصلا بلد نبودم ، اونقدر که چند نفر بهم گفتن برو بابا تو قبول نمیشی ولی یادت میاد چقدر نشستم و خوندم تا یاد گرفتم ؟ - آره همش امیرعلی میگفت خالم امتحان داره - اونقدر سعی کردم و خوندم تا تونستم و بقیه هم ثابت کردم که میتونم - ولی من نمیتونم ، هرچی داداش معلم گرفت برام نتونستم - ببین نتونستم خیلی کلمه ی بی خودیه ، اصلا وجود نداره ، خدا نتونستمو اصلا نیافریده آدما از خودشون درآوردند دوباره گریش گرفت - ولی خانوم کلاس اولم گفت : اشکال نداره تو تا همینقدر میتونی ، اون خانومه که میومد خونمون تا یادم بده همش میگفت چرا نمیفهمی ؟ ی بارم شنیدم که به داداشم گفت : بیشتر از این نمیتونه ابروهام بالا رفت ... مگه تا چه حد ضعیف بوده که این حرفا رو زدند !!!؟؟؟ هر چقدرم که بوده حق نداشتن همچین حرفیو بزنند ، نفهمای بی‌شعور - ولی من مطمئنم که تو میتونی تو ی پسر فوق‌العاده ای ، تو تکواندو موفقی ، این همه سوره با معنیش حفظی ، نقاشیتم که حرف نداره اون مُنگلا چِرت گفتن - چییییییی ؟ واییییی باز جلوی دهنمو نگرفتم - چیز ... ینی ... اونا خوب نمی‌شناختنت که اینو گفتن ، اتفاقا به نظر من تو عالی هستی خودت هنوز نخواستی که خوب یاد بگیری و اونقدر باهاش حرف زدم که آروم شدو بالاخره دستشو گرفتمو رفتیم بیرونو باهم میوه خوردیمو بهش دیکته گفتم ، که تو یک صفحه ۴ - ۵ کلمه بیشتر درست ننوشت بعد از دیکته رفتم تو آشپزخونه تا میز غذا رو آماده کنم ، با بابابزرگ تماس گرفتم و عذر خواهی کردم که امشب نمیتونیم بریم واقعا امروز خسته بودم خداحافظی که کردم صدای ماشین امیرحسین تو حیاط پیچیدو بچه ها با خوشحالی رفتند حیاط تو آیینه ی پذیرایی نگاهی به خودم انداختمو موهامو باز کردمو تل موی پاپیونیمو زدم و رفتم به استقبالش برای هر کدوم از بچه ها ی بستنی خریده بودو داده بود دستشون ، از پله ها با لبخند بالا اومد - به به سلام بر مریم بانوی خودم - سلام خسته نباشی - مگه میشه مریم بانومو ببینم که تو چهار چوب در ، انتظارمو میکشه و خستگی تو تنم بمونه هر چی بود بر باد رفت ذوق مرگ شدم با حرفش و دیگه نمی‌تونستم لبخند نشسته روی لبمو جمع کنم و بعد کیفشو از دستش گرفتم - خوش اومدی آقای همسر چند شاخه گل مریم داد به دستم و گفت : میدونستی با موهای باز به طرز فجیعی دلبر میشی ؟ - امیرعلی: به طرز فجیع ینی چی ؟؟؟ - زینب : دلبر ینی چی ؟؟؟😳😳 باز سوتی دادیم ، اصلا حواسمون نبود به ما رمانتیک بازی نیومده 🤦‍♀ 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny11

. ی پارت طولانی جریمه ی دیر کردم 🙈 ینی باید چهار چشمی مراقب بچه ها باشید که فردا پس فردا میثم و حامد دست نگیرند براتون 😁😁😁 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294

خیلی عالی عالی عالی عالی حتما نگاه کنید خیلی عالی😍👌 . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401