eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23.1هزار دنبال‌کننده
859 عکس
1.4هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
همه ی هستی من ،حضرت ارباب ،سلام ای دلیل تپش این دل بیتاب ،سلام دیشب ازلطف شماخواب حرم رادیدم حرم و پرچم و ای گنبد ِدر خواب ،سلام
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸•°• ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : طفلک امیرحسین اون روز با خانواده ی من چقدر معذب بوده !!! الان دارم قشنگ درکش می کنم . دوتا دختر کوچولوی ناز که فوق‌العاده شبیه هم بودن ، از آخر پذیرایی اومدن سمت منو گفتند : - شما زن عمو امیرحسینید ؟؟؟ خندم گرفت - امیرحسین : بیایید اینجا ببینمتون وروجکای عمو و نشوندشون روی پاش از هیچکس صدا بلند نمی شد و همه به مکالمه ی امیرحسین با دوقلوها گوش می کردند . - مبینا میگه دیگه از این به بعد به این خانومه باید بگیم زن عمو - لبخندی روی لبم نشست از سادگی دنیای بچه ها - زینب : هنوز که عروسی نکردند ، الان مثل ما بگو خاله مریم و بعد دستمو گرفت و گفت : مگه نه خاله مریم ؟؟؟ پلک زدمو گفتم : بله عزیزم - مبینا : بچه ها بیاید بریم بازی کنیم دیگه - زینب : نه من نمیام ، می خوام پیش خاله مریمم بشینم ، آخه دستاش یخ کرده می خوام مثل داداش امیرحسین دستاشو محکم بگیرم تا گرم شه . ابروهام پرید بالا همشون آروم زدن زیر خنده امیرحسین با اهمی صداشو صاف کردو با اخم وخیلی جدی رو کرد به زینب و گفت : - زینب خانوم شما نمیخوای بری با بچه ها بازی کنی ؟ اونقدر جدی و محکم حرف زد که همه زود خندشونو خوردن - زینب : نه نمیخوام ؛ دوست دارم پیش خاله مریم باشم - امیرحسین : حالا شما برو بازیتو بکن بعدا باهم صحبت می کنیم حتی زینب با این سن کمش متوجه ی تحکم صدای امیرحسین شد ، برای همین تا خواهرش راضیه اومد و بردش ، باهاش رفت . با رفتنش ، چایی شو گرفت دستشو شروع کرد به خوردن تمام حواسم به امیرحسین بود و جدیتش! تا به حال اینجوری ندیده بودمش انگار ی جورایی خانوادش هم ازش حساب میبردن چون سریع خودشونو به چیزی مشغول کردن و انگار نه انگار که داشتن میخندیدن یواش یواش فضا از این حالت در اومد و شروع کردند به حرف زدن با اینکه برام سخت بود ولی سعی کردم مثل امیرحسین به روی خودم نیارم. - مادر آقا حامد : مریم خانم شنیدم حقوق خوندی - بله - به سلامتی دخترم موفق باشی - منیژه زن (داداش امیرحسین) : سال چندمه که شرکت کردی آزمون مریم جون ؟؟؟ - سال اول بعد خنده ای کرد و گفت : اوه ..... پس حالا حالا ها باید بخونی ، من دوتا پسر خاله دارم که چهار ساله پشت آزمونش گیر کردن ، واقعا سخته ؛ تعداد خیلی محدودی رو کانون وکلا میگیره - خواهرآقا حامد: حالا منیژه جون ناامیدشون نکن دیگه ! منیژه : واقعا قصدم نا امید کردنت نیست عزیزم ولی وقتی به سلامتی ازدواج کردید دیگه اون زمان خیلی برات سخت میشه - من : بله خب....... - منیژه : پسر خاله های من که همیشه ممتاز دانشکده بودن و همش کتاب خونه هستن چند ساله موندن ! 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ⛔️هرگونه کپی برداری پیگرد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست ⛔️ ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 ارتباط با ما: https://eitaa.com/hoseiny110
هدایت شده از سلام بر آل یاسین
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم 🌹🌹🌹 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
بھ‌نسلۍنیازداریم‌کھ♥️ بھ‌جاۍغُرزدن‌وجوڪ‌ساختن راجع‌بھ‌مشکلات؛باهاش‌مبارزھ‌کنن...!
D1737371T14335426(Web).mp3
2.44M
🎙 حجت الاسلام عالی 🔹 نشاط و صمیمیت در خانه 🕊@salambaraleyasin1401🕊
رفیقی خوبه ؛ که بویِ دنیا نده ... رفیقِ شفیق ما باشید چه در دنیا و چه در عقبی
○●🦋 بِه‌قولِ‌ اون بَندِه‌خُدا↶ هَرکار کُنۍ⇜یِکۍ ناراضیهِ پَس بَراۍ کَسۍ⇇کار نَڪُن فَقط خُدا...🌸
14.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من از این درد بنا نیست شکایت بکنم ترسم این است به دوریِ تو عادت بکنم..💔 ‌‌ @salambaraleyasin1401
وقتی منتظریم افطار بشه و نمیشه 😂😂😂😂
تا مِیل نَباشَد به وِصال از طَرَفِ دوست سودی نَکُنَد حِرص و تَمَنّـا که تو داری... ❤️❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گذرم تا به در خانه ات افتاد حسین خانه آباد شدم خانه ات آباد حسین
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸•°• ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : - امیرحسین : البته مریم خانوم دیگه مشکل پسر خاله های شما رو ندارند ، چون قبول شدن !!! - راضیه : چه عالی مریم جون ، تبریک میگم - ممنون - منیژه : خب مریم جون چرا نمیگی ؟ - صحبت پیش اومد نتونستم بگم - مادر آقا حامد : ی شیرینی خوب باید به ما بدید - چشم حتماً - میثم : خداروشکر ؛ ی وکیل کم داشتیم که اونم خدا جورش کرد برامون مریم خانوم از این به بعد باید وکالت شرکت ما رو قبول کنید.... لبخندی زدم و اومدم جوابشو بدم که ، منیژه گفت : - طفلکی پسرخاله های من صبح تا شب درس میخوننو زحمت می کشند و خونِ دل میخورند ؛ بعد یه عده با سهمیه همینجوری رو هوا قبولشون می کنن ، عجب عدالتی!!! سعی کردم خودمو به نشنیدن بزنم ، برای همین به امیرعلی و امیر محمد گفتم میوه میخورید براتون پوست بکنم ؟؟؟ و بدون تاییدشون شروع کردم به پوست کندن میوه چطور به خودش اجازه میده این حرفو بزنه اونم تو برخورد اول!!! - آقامجتبی شوهرش : منیژه خانم...... - امیرحسین : اجازه بده مجتبی جان، میفرمودید منیژه خانم ، داشتیم فیض می‌بردیم !!! وااای نه..... اینا حواسشون اینجا به ما بوده؟؟ - منیژه یکم دست و پاشو جمع کرد و با مِن مِن گفت : البته من منظورم به مریم جون نبود - راضیه : منیژه جان آخه الان جای این حرفاست ؟ - امیرحسین : محض اطلاعتون میگم ، مریم خانوم از سهمیه استفاده نکردن برای قبولیشون و داوطلب آزاد بودن که اگرم استفاده میکردن بازم حق داشتن دوماً این خانواده ها ارزشمند ترین داشته ی زندگیشونو برای مملکت دادن برای امنیت من و شما!!! که اگه نمی‌رفتند پسر خاله های شما تو امنیت به کتابخونه نمی رفتند ، همین شما با خیال راحت الان اینجا نشسته بودید که بخواین اینطور صحبت کنید اینجور حرفا کمال قدرنشناسی ما رو میرسونه همین شما ، اگه بیان بهتون بگن سهمیه که هیچی ، بیا همینطوری برو بشین دانشگاه تهران رشته ای که علاقه داری ولی عزیزتو بفرست جلوی گلوله ، هفته ی دیگه جنازشو بیا تحویل بگیر میکنی این کارو ؟؟؟؟ بغض خیلی بدی توی گلوم نشست ، چرا امیر حسین ول نمیکنه خدا خدا میکردم که بتونم خودمو کنترل کنم و فقط نفس عمیق میکشیدم که اشکم نیاد - حامد : ای بابا صلوات بفرستید - رضوان : مهمونی گرفتیم دور هم خوش باشیم ، مریم جون من ازت معذرت می خوام تمام توانمو جمع کردم و سعی کردم بغضمو قورت بدم لبخند زوری زدم و گفتم : - راحت باشید ، من تو دانشگاهو کوچه و خیابون از این حرفا زیاد شنیدم ؛ دیگه ضد ضربه شدم - منیژه : آخه مریم جون منظورم شما نبودی من کلی گفتم ، اون چیزی رو که همیشه میبینم !!! امیرحسین با این حرفش دیگه تحمل نکرد و بلند شد و رفت بیرون آقا مجتبی و میثم هم دنبالش رفتن پس چرا امیرحسین منو تنها گذاشت؟؟؟ خب ... دست منم میگرفتو با خودش میبرد دیگه ، حالا من تنها چکار کنم . 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ⛔️هرگونه کپی برداری پیگرد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست ⛔️ ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 ارتباط با ما: https://eitaa.com/hoseiny110