❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
🔹﷽🔹
#ࢪَنْجِ_عشـــق💞
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت1018
_ نه نگفتیم ... چشم به همه میگم چیزی به کسی نگن
_ بعد اینکه میشه خواهش کنم ی بار دیگه گوشیتونو بدید بهش پیام بدم ؟
_ زن داداش ...
_ میدونم دیگه نمیخواد با من حرف بزنه ... اما من باید قبل از عملش ی چیزایی رو بهش بگم ، قول میدم داد و فریاد راه نندازم میشه فقط ی بار دیگه گوشیتونو بدید
پفی کشیدو گوشیشو از روی میز برداشت و پی وی امیرحسین رو برام باز کرد و گفت ۱۰ دقیقه فقط ... باشه زن داداش ؟
سری تکون دادمو با ی پتو مسافرتی رفتم تو حیاط و نشستم روی پلههای ایوون ، دستی به صورتم کشیدمو دم عمیقی گرفتم و بالاخره شروع کردم
_ سلام بیمعرفت
میدونم گفتی دیگه نمیخوای باهام حرف بزنی ؛ و میدونم حتی خواستی اگر عملت موفق بود هیچ وقت من اونجا نیام تا تو اون وضعیت نبینمت
باشه اذیتت نمیکنم ... نمیخوامم جوابمو بدی ... مثل خیلی وقتا که بهت چَشم میگفتم اما کار خودمو میکردم قول میدم این دفعه واقعی واقعی به حرفت گوش بدم و نیام
اما ازت میخوام حداقل تا آخر حرفامو گوش کنی باشه ؟
_ من ... امیر من ... این جدایی رو قبول ندارم ، هر چقدرم که قانون بهت این حقو داده باشه و برام اون دلایل مزخرفو بیاری بازم حق نداشتی جای من تصمیم بگیری
نمیتونی اینقدر راحت ترکم کنی ...
باور نمیکنم مردی که بدون من خواب به چشمش نمیومد و حتی ی شب نگذاشت زمان بارداریم تو بیمارستان ، یکی دیگه همراهم باشه و با اون همه سختی و خستگی بدون استثنا تموم شبها رو میومد پیشم ، اینقدر راحت دل بریده باشه
نه تو دل بریدی نه من دل میکنم ...
خوب میشی و برمیگردی و این داغی که به دل من گذاشتی رو پاک میکنی ، مطمئن باش من و بچه ها اینجا لحظه به لحظه انتظارتو میکشیم و مهم نیست این انتظار چقدر طول بکشه
🔹
🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه
🔹
⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست.
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
🔹﷽🔹
#ࢪَنْجِ_عشـــق💞
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت1019
یادته اون روز لب دریا قبل از اینکه برام بخونی چی بهم گفتی ؟
گفتی من به لطف خدا همه آرزوهاتو بهت هدیه کردم ... و تو هم تا ابد یه بودن به من بدهکاری
امیرِ من هیچوقت زیر حرفاش نمیزد پس برگرد و به قولت عمل کن
مطمئنم و مطمئن باش چشمای عاشقی که تو اون غروب ، لب دریا به من خیره شده بود و عجیب میدرخشید ... و اون قلب مهربونی که همیشه ی خدا ، با نزدیک شدنم بهت صدای تپش های بیقرارش تو گوشم میپیچید ... حتی اون بازویی که تو قهر و ناز کردنام بازم بالشتِ زیر سرم میشد اجازه نمیدن من و بچهها تو کوچه پس کوچههای ذهنت فراموش بشیم
_ برای من اون یه تیکه کاغذ ، سر سوزنی ارزش نداره
اونقدر دوست دارم که حتی اگر تموم عمرم به انتظار برگشتن تو بگذره برام خیلی شیرینتر از اینه که کنارم کسی غیر از تو رو تحمل کنم
این دلو هیچ کسی مثل تو نمیبره ؛ خودتم خوب میدونی احدی با تو برابر نیست برای من
خیلی سعی کردم این بغض لعنتی نشکنه اما دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و به آنی چشمام خیس شد
_ امیر ... باید باید از زیر اون عمل زنده بیای بیرون ... بعدش دیگه هر چقدر طول بکشه تا توان حرکتی و حافظه تو به دست بیاری برام اهمیتی نداره ، من اینجا منتظرت هستم ...
دوستت دارم عزیزم ... به خدا میسپارمت همه ی زندگیم
گوشی رو که قطع کردم گردنبندیو که بعد از به دنیا اومدن بچهها خودش به گردنم انداخته بود رو تو مشتم گرفتم و پلاکشو که اسم خودش بود بیاختیار بوسیدم و همونطور که رو پلهها به نرده تکیه داده بودم چشمامو بستم تا یکم آروم بگیرم
🔹
🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه
🔹
⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست.
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
.
و چه کسی میداند
بعد از جدایی
به چه چیز مبتلا شدیم😔🍃💔
<<مریم>>
لینک نظرات در مورد رنج عشق 🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢
دوستان عزیزی که درخواست vip رنج عشق رو دارند به کانال زیر مراجعه بفرمایید
📌لطفا لطفا شرایط رو کامل مطالعه بفرمایید و بعد درخواست بفرمایید
https://eitaa.com/joinchat/2619605629C0053ba088f
✅دوست داشتین رمان و کانال خودتون رو ساپورت کنید. وگرنه اینجا توی کانال اصلی تا پایان رمان، رایگان تقدیم حضورتون میشه.
💢💢💢💢💢💢💢💢💢
2.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
3.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زن
هوایی است که
فضای خانواده را انباشه
و این بهترین تفسیر از زن هستش که مقام معظم رهبری راجبش تعریف میکنه ☺️
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
هدایت شده از حَنا خانوم🧑🏻🍳🥘
11.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به پدر مادرت جواب تلخ نده
تو حق پرخاش نداری 👌
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
🔹﷽🔹
#ࢪَنْجِ_عشـــق💞
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت1020
وارد پذیرایی که شدم دیدم هنوز آقا میثم نخوابیده و راضیه و رضوانم بهش اضافه شده بودند ؛ گوشیشو بهش دادم و تشکر کردم
تو اون نور کم ، کاملاً مشخص بود گریه کرده ... میثمی که همیشه و هرجا بود شوخی و خنده از رو لباش پاک نمیشد این روزا بارها چشمای خیسشو دیده بودم
به روی خودم نیاوردم و خواستم برم تو اتاق که صدام کرد: زن داداش
_ بله
_ میخواستم ... بهتون بگم کهههه ... مسئله ی جداییتون چیزی نیست که رو ارتباط ما تأثیر بزاره ، میخوام بدونید که هر اتفاقی بیفته برای امیرحسین ، شما همیشه خواهر ما میمونید ؛ دلم میخواد هر جایی هر مشکلی که براتون پیش اومد منو برادر خودتون بدونید و بهم بگید
با سر انگشت اشکی که روی گونم چکیده بود رو پاک کردم و نشستم روبروش و بدون اینکه به راضیه و رضوان نگاهی بندازم بی تعارف لب زدم :
_ بچههام پیشکش این و اون شدند ؛ شما میتونی کمکم کنی که زندگیم بیشتر ازین نپاشه ؟؟؟
حس کردم جا خورد که هنوز حرفش از دهنش در نیومده ازش کمک خواستم ، اونم چیزیکه بخاطرش به احتمال زیاد باید تو روی خواهراش میایستاد
چند لحظهای به سکوت گذشت تا اینکه جواب داد : در مورد سه قلوها که ...
_ در مورد اونا اصلاً بحثی نیست ... من مادرشونم و به احدالناسی اجازه نمیدم دستش به بچههام بخوره ،
منظورمو گرفت ؛ مستقیم بهش فهموندم که حق نداره حتی یک کلمه از چیزیکه امیرحسین خواسته بود حتی حرف بزنه چه برسه به اینکه بخواد عمل کنه ، در مورد بچه هام با هیچ کس شوخی نداشتم
سرشو انداخت پایین و گفت : باور کنید داداش خودشم خیلی ناراحت بود و دلش شور همه تونو میزد ؛ منو آرام پیشنهاد سرپرستی بچه هارو به شرطی قبول کردیم که شما نتونید نگهشون دارید ...
🔹
🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه
🔹
⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست.
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
🔹﷽🔹
#ࢪَنْجِ_عشـــق💞
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت1021
بیاختیار صدام بالا رفت
_ من یه مادرم آقا میثم ، چه طور فکر کردید بچههامو زیر دست این و اون ميندازم ؟
تن صدای بلندم آرامو هم بیدار کرد و از اتاق اومد بیرون
_ اتفاقی افتاده این ساعت همه بیدار شدید ؟
میثم بدون اینکه توجهی به حرفش بکنه گفت : شرمندم حق با شماست
_ آقا میثم اینو نگفتم که شرمنده بشید ؛ شما نگرانی منو برای امیرمحمد و زینب دیده بودید اونوقت خیلی راحت به اصطلاح خودتون پیشنهاد امیرحسینو قبول کردید ؟
_میثم : زن داداش نمیتونستم اون موقع رو حرفش حرفی بزنم
_ راضیه : مریم جون امیرحسین بیشتر به خاطر خودت ...
_ خوبه پس شما هم کارشو تایید میکنید!
_ رضوان : نه اصلاً ... هیچ کدوممون موافق جداییتون نبودیم باور کن در این مورد اصلاً با هیچکس حرفی نزده بود ؛ خودش وکیل گرفته بودو به واسطه اون کاراشو انجام میداد ؛ اما در مورد بچهها مریم جون ما نمیخواستیم به این زودی مطرح کنیم اما راضی شو که امیرمحمد و زینب با ما زندگی کنند
تو میتونی هر وقت و بی وقتی که دلت تنگ شد بیای ببینیشون ، ببریشون بیرون ، حتی آخر هفته بیان اینجا پیشت بمونند
مریم ۶ تا بچه شوخی نیست
_ تا حالا که ۶ تاشونو داشتم شوخی بود ؟؟؟
رضوان ... ستون این خونه رفته دیگه نیست ، دیگه زندگیم به هیچی بند نیست ، تو رو به هر کی که میپرستید بیشتر از این خونه خرابم نکنید ، این دوتا بچه به من وابسته شدن منم همینطور
اجازه بدید اینجا بمونند اصلاً شما کل هفته رو اینجا باشید اگر من چیزی گفتم ؛ خواهش میکنم شما خودتون مادرید دیگه درک میکنید بچهها چقدر به مادراشون وابسته اند التماستون میکنم ، یادتونه امیر محمد تموم دفترو کتاباشو ریز ریز کرده بود ، نابود میشن هر دوشون
🔹
🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه
🔹
⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست.
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
.
مادره دیگه قلبش برای بچه هاش میتپه ، اونقدر محکم حرف زد که میثم بیچاره مجبور به عذر خواهی شد 🥺
لینک نظرات در مورد رنج عشق 🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢
دوستان عزیزی که درخواست vip رنج عشق رو دارند به کانال زیر مراجعه بفرمایید
📌لطفا لطفا شرایط رو کامل مطالعه بفرمایید و بعد درخواست بفرمایید
https://eitaa.com/joinchat/2619605629C0053ba088f
✅دوست داشتین رمان و کانال خودتون رو ساپورت کنید. وگرنه اینجا توی کانال اصلی تا پایان رمان، رایگان تقدیم حضورتون میشه.
💢💢💢💢💢💢💢💢💢
5.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥️🍃
❣هر روز برای خودت،
برای دلت كاری بكن!
اين حوالی
بايد به دنبال حال خوش دويد؛
حال بد هر كجا كه باشی،
كمين ميكند...🍃🍃🍃
╲\╭┓
╭ 👩💼↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @hanakhanum
┗╯\╲