eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23.1هزار دنبال‌کننده
850 عکس
1.4هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
بچه‌ها! پای آدم جایی میره که دلش رفته. دلها رو مواظب باشیم تا پا جای بد نره. -حاج حسین یکتا-
سلام بر آل یاسین
وقتی پول میاد به حسابتو حسابی کیفت کوکه😂😂😂😂
✍حاج‌قاسم‌میگفت: ازخدا‌یڪ‌چیز‌خواستم...!' خواستم‌ڪه‌خدایا‌اگر‌بخواهم‌بہ انقلاب‌اسلامۍخدمت‌ڪنم.. بایدخودم‌راوقف‌انقلاب‌ڪنم.. ازخداخواستم‌اینقدر‌ به‌من‌مشغله‌بدهد که‌حتۍفڪر‌گناه‌هم‌نڪنم.. جـان_فـدا ...🌷
خدایا حُبِ نامحرم رو از دل‌های ما ببر خدایا حُبِ ما رو از دل نامحرم ببر *حب یعنی محبت/دوست‌‌داشتن خدایا خودت مواظب گند زدنام تو قسمت‌های حساس و مهمِ زندگیم باش :)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام به شما دوست عزیز بله با اینکه به اصطلاح خیلی از دوستان وحید ی کمی رومخه 😅 ولی ی حامی خیلی بزرگیه که فکر میکنم آرزوی خیلی از ما خانما هست که همچین برادری داشته باشیم ممنون از اینکه رنج عشقو دنبال میفرمایید😊😊❤️❤️❤️
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸•°• ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : - زینب : داداش چقدر حرف میزنید حوصلمون سر رفت یه چیزی بزار بخونیم باهاش!!!! یه مداحی برای بچه ها گذاشت و با صدای بلند بهم گفت : - خب من خیلی کارا می کنم برای اینکه آرامش بگیرم ، مثلاً کوه میرم ، توی طبیعت قدم میزنم ، با دوستام دورهمی میزاریم ، اگه خیلی دلم بگیره میرم زیارت ، گاهی مواقع حتی میرم اردوهای جهادی .... خیلی کارا میشه کرد تا اینکه بشینیم ی گوشه وگوش بدیم به ی موسیقی نمیدونم عقیده من اینه که اینجوری آرامش نمیشه گرفت . حداقل اینه که من با موسیقی ارتباط برقرار نمیکنم ، برای همین نمیتونم آدمایی رو که معتاد اینجور چیزا هستند رو درک کنم چه جالب ، نگفت چون دینمون اینو میگه و این حرفا واقعا چیزی رو که بهش رسیده بود رو به زبون آورد وبه نظرم روش اون خیلی بهتر از من بود ، چقدر حرفش به دلم نشست . تو همین افکار بودم که دستش روی دستم نشست هول شدم و دوباره این تپش قلب لعنتی اجازه نمی داد با گرمای دستش آرامش بگیرم ..... - مریم جان ، چرا اینقدر دستت سرده ؟ نیم نگاهی به بچه ها کردم که مشغول خوندن بودند - نمیدونم - سردته ؟ - نه - رفتیم خونه ی رضوان اینا دستگاه فشارشونو میگیرم ببینم ، شاید فشارت پایینه - نه خوبم معلوم نبود چه مرگم بود گرمم شده بود اما دستام یخ کرده بود - زینب : خاله یخ کردی ؟؟؟ - نه عزیزم ، زینب جان با پسرا بخون خاله جون من دارم گوش می‌کنم . دیگه چیزی نگفت و به خوندنش ادامه داد با رسیدنمون کم کم یه استرسی بهم قالب می شد . خب... حق داشتم دیگه ، نداشتم ؟؟؟؟ اولین بار بود میخواستم با همه ی خواهر و برادراش و بچه هاشون آشنا بشم وحیدم که روز خواستگاری اون حرفا رو زده بود یه جورایی می ترسیدم که در برابرم جبهه گرفته باشند ، و رفتار خوبی رو نسبت بهم نشون ندن . اگه هرچی هم که باشه ، چطور امیرحسین جلوی خانواده ی من هر چی شنید همیشه سکوت کرده ! منم همین کارو می کنم به خاطر اینکه بهش نشون بدم ارزش این کارش رو میفهمم از در پذیرایی که وارد خونشون شدیم با ی کوه آدم مواجه شدم که مرکز توجهشون من بودم وای خیلی جو سختی بود بعد از سلام و احوالپرسیِ کلی ، امیرحسین یکی یکی همه شونو بهم معرفی کرد و منم سعی کردم که خیلی متواضعانه جواب سلام و ابراز محبتشونو بدم . نشستم روی مبل و بچه ها هم وسط مون نشستن فقط خواهر و برادراش مونده بودند و خواهر و مادر آقا حامد - رضوان (خواهر امیرحسین) : خیلی خوش اومدی مریم جون نمیدونی چقدر خوشحال شدم وقتی فهمیدم که تصمیم گرفتی بیای - ممنون لطف دارید شما - میثم (برادر امیرحسین) : بچه ها پاشید برید بازی کنید امیر علی به من نگاه کرد و چسبید بهم پسرکم خجالت کشیده بود - امیر محمد : امیر علی بیا بریم با بچه ها آشنات کنم - امیرعلی : نه شما برید من پیش خالم میمونم - راضیه (خواهرش) : بفرمایید مریم جون چای و کیک آورده بود - متشکرم ، لطف کردید اول برای بچه‌ها برداشتم و بعد برای خودم . 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ⛔️هرگونه کپی برداری پیگرد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست ⛔️ ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 ارتباط با ما: https://eitaa.com/hoseiny110
همه ی هستی من ،حضرت ارباب ،سلام ای دلیل تپش این دل بیتاب ،سلام دیشب ازلطف شماخواب حرم رادیدم حرم و پرچم و ای گنبد ِدر خواب ،سلام
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸•°• ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : طفلک امیرحسین اون روز با خانواده ی من چقدر معذب بوده !!! الان دارم قشنگ درکش می کنم . دوتا دختر کوچولوی ناز که فوق‌العاده شبیه هم بودن ، از آخر پذیرایی اومدن سمت منو گفتند : - شما زن عمو امیرحسینید ؟؟؟ خندم گرفت - امیرحسین : بیایید اینجا ببینمتون وروجکای عمو و نشوندشون روی پاش از هیچکس صدا بلند نمی شد و همه به مکالمه ی امیرحسین با دوقلوها گوش می کردند . - مبینا میگه دیگه از این به بعد به این خانومه باید بگیم زن عمو - لبخندی روی لبم نشست از سادگی دنیای بچه ها - زینب : هنوز که عروسی نکردند ، الان مثل ما بگو خاله مریم و بعد دستمو گرفت و گفت : مگه نه خاله مریم ؟؟؟ پلک زدمو گفتم : بله عزیزم - مبینا : بچه ها بیاید بریم بازی کنیم دیگه - زینب : نه من نمیام ، می خوام پیش خاله مریمم بشینم ، آخه دستاش یخ کرده می خوام مثل داداش امیرحسین دستاشو محکم بگیرم تا گرم شه . ابروهام پرید بالا همشون آروم زدن زیر خنده امیرحسین با اهمی صداشو صاف کردو با اخم وخیلی جدی رو کرد به زینب و گفت : - زینب خانوم شما نمیخوای بری با بچه ها بازی کنی ؟ اونقدر جدی و محکم حرف زد که همه زود خندشونو خوردن - زینب : نه نمیخوام ؛ دوست دارم پیش خاله مریم باشم - امیرحسین : حالا شما برو بازیتو بکن بعدا باهم صحبت می کنیم حتی زینب با این سن کمش متوجه ی تحکم صدای امیرحسین شد ، برای همین تا خواهرش راضیه اومد و بردش ، باهاش رفت . با رفتنش ، چایی شو گرفت دستشو شروع کرد به خوردن تمام حواسم به امیرحسین بود و جدیتش! تا به حال اینجوری ندیده بودمش انگار ی جورایی خانوادش هم ازش حساب میبردن چون سریع خودشونو به چیزی مشغول کردن و انگار نه انگار که داشتن میخندیدن یواش یواش فضا از این حالت در اومد و شروع کردند به حرف زدن با اینکه برام سخت بود ولی سعی کردم مثل امیرحسین به روی خودم نیارم. - مادر آقا حامد : مریم خانم شنیدم حقوق خوندی - بله - به سلامتی دخترم موفق باشی - منیژه زن (داداش امیرحسین) : سال چندمه که شرکت کردی آزمون مریم جون ؟؟؟ - سال اول بعد خنده ای کرد و گفت : اوه ..... پس حالا حالا ها باید بخونی ، من دوتا پسر خاله دارم که چهار ساله پشت آزمونش گیر کردن ، واقعا سخته ؛ تعداد خیلی محدودی رو کانون وکلا میگیره - خواهرآقا حامد: حالا منیژه جون ناامیدشون نکن دیگه ! منیژه : واقعا قصدم نا امید کردنت نیست عزیزم ولی وقتی به سلامتی ازدواج کردید دیگه اون زمان خیلی برات سخت میشه - من : بله خب....... - منیژه : پسر خاله های من که همیشه ممتاز دانشکده بودن و همش کتاب خونه هستن چند ساله موندن ! 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ⛔️هرگونه کپی برداری پیگرد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست ⛔️ ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 ارتباط با ما: https://eitaa.com/hoseiny110
هدایت شده از سلام بر آل یاسین
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم 🌹🌹🌹 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294