eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23.1هزار دنبال‌کننده
859 عکس
1.4هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : امیرحسین خیلی جدی رو کرد بهش گفت اگه گشنتونه شما هم بشینید تا با هم غذا بخوریم. نمیدونم نوع لحنش چه تحکمی داشت که بچه ها دیگه چیزی نگفتند ، واقعاً خودمم ازش حساب بردم چه برسه به بچه ها بعضی مواقع ازین جدیتش میترسم ، باید وقتی ایندفعه خانوادشو دیدم بیشتر دقت کنم رو رفتارهای امیرحسین ؛ چون اونجا به نظرم خیلی این رفتارش پر رنگتر بود خلاصه براشون غذا کشیدمو برای اینکه فضا از اون سنگینی خارج بشه بی اختیار گفتم : - بچه ها بخورید که بعد از غذا بریم چهارتایی باهم ماشین بازی کنیم - زینب : خاله مریم اینا که به ما ماشین نمیدن - امیر علی : زینب ، عمو برای تو عروسک آورده دیگه به ماشینای ما نباید دست بزنی که - زینب : داداش دیگه برای من عروسک نخر من می خوام ماشین داشته باشم ، می خوام با اینا ماشین بازی کنم ولی رام نمیدن امیرحسین آرنجشو تکیه داد به میز و دستشو گذاشت جلوی دهنش و به من خیره شد - آقا امیرحسین به نظرم.... بازم غذاتون سرد شده بدید که براتون گرمش کنم با این حرفم خندش گرفتو لبخندی روی لب منم نشست. *** امروز ساعت ۶ بعد از ظهر ، سال تحویله و طبق معمول هر سال همه خونه ی بابابزرگ جمعند از صبح مدام کار کردمو پذیرایی ، و البته در کنارش بگو بخند هم بود ولی تمام حواسم دنبال امیرحسین بود که تنها با بچه ها تو خونه مونده بودند رفتم بالا و دیدم متاسفانه ، پره برای همین رفتم پشت بوم و باهاش تماس گرفتم - سلام - سلام خانم خانوما ،چطوری ؟ - خوبم - حسابی امروز سرت شلوغه ها - بله ، ولی کاش شما هم میومدید - ما هنوز عقد رسمی نیستیم مریم جان درست نیست الان من اونجا باشم ، نمیخوام کسی رو معذب کنم . - این حرفا چیه ، مگه تابه حال اینجا نیومدید ؟ بیاید دور هم باشیم - برو مریم جان ، برو خوش باش مطمئن باش اینجا ما هم بهمون بد نمی‌گذره - من بدون شما و بچه ها نمیتونم خوش باشم - بروووو ، از این سال آخر مجردیت در کنار خانوادت لذت ببر - شما هر سال این موقع ، تو خونه میمونید؟ - نه شده که بیرون باشم -مثلاً کجا ؟ - مشهد بودم ، قم و جمکران بودم ، پارسالم گلزار شهدا بودم - واقعا ؟ - بله ، خیلی هم شلوغ میشه ، مثل پنج شنبه ی آخر ساله ، به نظرم اونجا با شهدا حال و هوای خیلی خوبی داره - میگم میخواید امسال با هم اونجا باشیم؟ - سال تحویل ؟ - بله - آخه الان مهمون دارید ! - مهمون نیستند که ، خودشون صاحب خونه اند -باشه با پدربزرگت صحبت که ، ببین اگه موافقت میکنند ، بیام دنبالت -چشم - منتظر تماست هستم - باشه ، پس فعلا خداحافظ وقتی به بابابزرگ گفتم ، عمو محمدگفت : - بابا نظرتون‌چیه همگی باهاشون بریم که امسال سر مزار رضا باشیم ؟؟؟ خلاصه یک ساعت بعد همگی سر مزار بابا جمع شدیم و دورتادورش روفرشی انداختیم و سفره هفت سینو روی سنگ مزار پهن کردیم گلزار شهدا خیلی شلوغ بود و هر گوشه ای رو که میدیدم ی مداحی پخش میشد 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. شهدا ... گاهی میان تمام شلوغی‌های دنیا.. بیخیال از عالم و آدم میشوم و دلم را به شما میسپارم تا آدمم کنید.. همان سربه راه‌ترین کسی که غمتان را به سینه میزند و میشود مریدتان.. و گاهی می‌بُرم از تمام دنیا.. آنجاست که به‌نگاهتان‌ سخت محتاجـم. 🌱😔 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
آقای دکتر فهیمِ منطقیِ مهربونِ با کمالاتِ عاقلِ مومنِ با حالِ دانایِ زیرک ....... این فضائل رو شما برام فرستادید 😉😉 دیگه چییییییی بفرمایید تو رو خدا مریم قصمون غیرتی شدا 🤣🤣🤣🤣🙈🙈
1_دختر خجالتیمونند دیگه،بزرگوارید ❤️ 2_بله همینطوره ، ولی بنده خدا تجربه ی مشکلات اینچنینی رو نداشته ، حالا قول میدم یواش یواش یاد بگیره 😂😂
1_ وایییی چی میشه اونوقت امیرحسین دیگه واقعاً اون روی سگش بیدار میشه 😆😆 2_ خواهش میکنم معلم عزیزمون 😅😅
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : برای اینکه به قطعه ی بابا برسیم ، سر راهمون از قطعه ی مدافعین حرم رد شدیم خانواده هاشون اومده بودند تا سال نو رو در کنار شهداشون باشند ؛ همین طور که رد میشدیم میدیدم مردم بهشون تبریک میگفتند و قدردانی خودشون رو ابراز میکردند یا حتی التماس دعایی ازشون می خواستند . دقت که کردم ، دیدم گاهی هم خانواده ی من اینکارو می کنند . احساس خیلی خوبی داشتم که میدیدم مردم هنوز برای شهدا ارزش قائل هستند این جمعیتِ زیاد ، گرچه عبور و مرور رو سخت کرده بود اما قوت قلبی بود برام که وصف شدنی نبود ، حتی دختر پسرهای جوونی بودند که شاید ، ظاهر مناسبی نداشتند اما اومده بودند اینجا تا در کنار شهدا باشند اینجا کاملاً مشخص میشد که دل جوونامون هنوز با شهداست و هنوز قدردان زحمات شهدا هستند ؛ پس اشتباهِ که از روی ظاهر آدما قضاوتشون کنیم با دیدن این همه جمعیت بغضی از شادی تو گلوم نشسته بود و امیدی رو تو دلم زنده کرده بود ، که برام آب رو آتشی شده بود روی تموم طعنه هایی که این چند وقت تحمل کرده بودم موقع سال تحویل بچه ها کنار من نشسته بودند ، امیرحسین و علی و پسر عمو هام عقب تر ایستاده بودند و از ته قلبم خوشحال بودم که از امسال دیگه کنارم هست تو دلم از بابا خواستم که برای خوشبختیمون دعا کنه ، خواستم دعا کنه که بتونم در حق بچه ها مادر خوبی باشم از خودم خیلی میترسیدم ؛ میترسیدم که یه وقت نکنه بی اختیار در حق این دوتا بچه بی انصافی کنم یا دلی ازشون بشکونم و خدایی نکرده آهی بکشند که دنیا و آخرتمو به باد ببره بعد از تحویل سال همه به هم تبریک گفتیم در حضور همه نتونستم جلو برمو بهش تبریک بگم ولی متوجه بودم که با هرکسی که حرف میزد ،نیم نگاهی هم به منو بچه ها مینداخت و مودبانه جوابشونو میداد. وقتی صحبتاشون تموم شد به هوای بچه ها اومد جلو و تبریک گفت بالاخره وسایلو جمع کردیم و راه افتادیم میون مزار شهدا مردم به هم شیرینی و شکلات تعارف می کردند و فضای فوق العاده آرامبخشی بود ، دلم میخواست ساعتها اینجا باشمو ازین حالو هوا لذت ببرم اما نمیشد باجمع اومده بودیم و به نوعی باید تابع جمع می‌بودیم خداروشکر بابا بزرگ و بقیه دعوتشون کردن تا شام دور هم باشیم ، زمان برگشت بچه ها با ماشین عمو محمد اومدند تا پیش حسین باشند . برای همین تو راه برگشت تنها شدیم ، ماشینو که روشن کرد گفت : - مریم بانو سال نوتون مبارک - ممنون سال نو شما هم مبارک - انشالله خدا بخواد سال دیگه ، خونه ی خودمونیم - انشالله چقدر خوشحالم شدم با این حرفش ، انگار دیگه شک و تردیدی در رابطه با من نداشت - تا سیزدهم سرکار نمیرم و حسابی با هم می گردیم ، خوبه ؟ با ناراحتی گفتم : ولی متأسفانه برنامه ریختن چهار روز اول همگی بریم ویلای عمو محمد . 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. آخیییی امیرحسین دلش میخواست تا سیزدهم با مریم بگرده ☹️☹️ عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294 جوابهاتون اینجاست👇👇 😉 منتظرتونیم https://eitaa.com/joinchat/3568435577Cf56c25a575
بنده خدا هنوز تجربه نداره ، یواش یواش یاد میگیره ☺️☺️ شما نگران آقا امیرحسین نباشید ،با زیرکی از پس خودش بر میاد ، منتظر پارتهای فوق‌العاده هیجانی در آینده‌ای نزدیک باشید که دیگه طاقتش سر اومده 😅
🌸🕊•• میگویند: شهدا رفتند تا ما بمانیم‌✌️ ولے من‌ میگویم: شهدا رفتند تا ماهم‌ به‌ دنبالشان‌ برویم👣 آری جا مانده‌ایم‌... دل‌ را باید صاف‌ کرد🙂🧡
وای چه خوب من از خدامه اینکارو نکنم ، نظر بقیه چیه ؟؟؟؟😉 و البته مطمئن باشید چه وی آی پی داشته باشیم وچه نداشته باشیم از کانال اصلی کم نمیزارم ، و اجازه نمیدم کار به اینجا بکشه🌱🌱
دست رو دل امیرحسین نزار که خون خونه🤣🤣 آخه الان تو این شرایط شما به من بگو کجا رو دارند برای لحظه های رمانتیک ☺️☺️