eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23هزار دنبال‌کننده
853 عکس
1.3هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : - امیرحسین!!!! این چه کاریه ؟؟؟ - دلم میخواست برات ی عروسیِ عالی بگیرم ، اما نشد شرمندتم واقعا - این ... این حرفو نزن امیر ، همینکه برای منی ، همینکه این همه هوامو داری ، و این چند وقت این همه اذیت شدیو حتی یک بار به روم نیاوردی از تموم دنیا برام ارزشش بیشتره اگر همیشه کنارم باشی من دیگه هیچی از دنیا نمیخوام - تا جاییکه خدا بهم عمر بده همیشه کنارت میمونم ، تموم سعیمو می‌کنم اونقدر خوشبختت کنم که وحید خودش بیادو پیش آبجی کوچولوش به اشتباهش اعتراف کنه - لبخندم جاشو به بغضی داد که با نامردی تموم میخواست وجودشو به رخم بکشه گاهی اوقات با رفتن عزیزت از کنارت ی دردی توی قلبت می‌شینه که شاید هیچکس نتونه این حجم از دلتنگیتو درک کنه ، ولی امیرحسین اون لحظه با اینکه از وحید حسابی دلخور بود درکم کرد دله دیگه ... میگیره ، میشکنه ، تنگ میشه و چقدر خوشبخت بودم که امیرحسین اون لحظه مرهمی شد برای بیتابی های این دل دستاشو برام باز کردو دوباره خودمو تو آغوشش جا دادم و اشکام ناخواسته سرازیر شد بر خلاف انتظارم چیزی نگفت و اجازه داد با گرمای وجودش آرامش بگیرم اونقدر تو آغوشش موندمو اونم اعتراضی نکرد که اگه صدای راضیه رو از پشت در نمیشنیدیم امکان نداشت حالا حالاها از هم جدا شیم - داداش اجازه هست ما هم بیایم عروس خوشگلمونو ببینیم ؟؟؟ پیشونیمو بوسیدو گفت : من دیگه طاقت این چشمای بارونی رو ندارما دستمالی از جیبش درآوردو اشکامو پاک کرد - میدونم وحید چقدر برات مهمه ، بهت قول میدم همه چی درست میشه ، اینقدر بیتابی نکن عزیزدلم - بغضمو قورت دادمو سرمو به معنای تایید تکون دادم - بگم بیان طفلیا علف زیر پاشون سبز شد - همونطور که زیر چشمام دست می‌کشیدم لبخندی زدمو گفتم : بگو بیان - بیا تو راضیه جان و تا امیرحسین اینو گفت سریع در باز شدو چهارتایی ریختن تو و هر کدومشون شروع کردند به تعریف و تمجید که نمیدونم تعارف بود یا واقعا جای تعریف داشت ولی من تموم حواسم به امیرحسین بود که به دیوار تکیه داده بودو با محبت بهم چشم دوخته بود - منیژه : داداش من موندم برای عقد این همه حساسیت داشتید رو لباس مریم جون چطور الان ندارید - الانم دارم ، ی نیم تنه پوشیده سفارش دادم که بپوشه همگی خندیدن - رضوان: ی درصد فکر کنید امیرحسین یادش بره این چیزا همونطور که لبخند قشنگی رو لبش بود چشمکی بهم زدو رفت بیرون و من موندم و هزار جور ایده های من دَراوِردیه بقیه برای مدل مو و آرایشو این جور چیزا - آرام ( خانوم میثم ) : برای آرایشگاه جایی هماهنگ کردید مریم جون - نه ... راستش این چند وقت اونقدر مشکل داشتم که به این چیزا فکر نکردم - رضوان : اون آرایشگاه که سری قبل وقت گرفتیم محاله الان قبول کنه ، چون سرش خیلی شلوغه - من : مهم نیست - منیژه : چرا مهم نیست ، عروسیته ها ، هر دختری مهمترین روز زندگیش عروسیشه لبخندی زدمو چیزی نگفتم - اصلا خودمون میگردیم ی آرایشگاه خوب پیدا می‌کنیم - آرام : بچه ها دوست من هست ، کارشم حرف نداره ، عروسیِ داداشم رفتم پیشش محشر بود ... 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. ارسالی از دوست خوب همراهمون ❤️❤️ ممنونم دوست خوبم عالی بود 👌👌 پیامت اونقدر به دلم نشست که پارت امشبو بخاطرش ویرایش زدم 😉😉😍😍🙏🙏 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 محبت یک طرفه و بی‌ توجهی دیدن باعث طلاق عاطفی می‌شود.💔 . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
انسان شناسی ۳۱۳.mp3
11.92M
۳۱۳ | √ خانواده‌ی من دیندارترند! √ از وقتی تکلیف شدم، نماز و روزه‌ام قضا نشده! √ همش توی هیئت و اردوهای جهادی‌ام! اما فلانی چند ساله توبه کرده، سرعت رشد روحی‌اش، سرعت نوره! روزبروز آرامتر، شادتر، عاشق‌تر .... ✘پس چرا من هر چی می‌دواَم نمیرسم؟ همش مضطرب و افسرده‌ و عصبی‌ام ... . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : چقدر اینا خوشحال بودند !!! ای کاش به قول منیژه این مهمترین روز زندگیم رو میشد که خوشحال باشم ای کاش وحید بالاخره راضی بشه و بیاد ؟؟؟ نمیتونم اینقدر ساده از کنارش بگذرمو به روی خودم نیارم وحید برام فقط ی برادر نیست ، مثل ی پدر همیشه هوامو داشته و برام بزرگترین تکیه گاه بوده رابطه مون از خواهر و برادری خیلی فراتره ، ی جور متفاوت از علی دوستش دارم ، ی جوری که اگر نباشه انگار زندگیم ی ستون محکمشو از دست داده ‌همینطور شادیشونو نگاه میکردم که آروم آروم جلوی چشمم تار شد - رضوان : مریم ... چت شد عزیزم ؟؟؟ به خودم اومدمو دستمالو گذاشتم گوشه ی چشمم تا اشک جمع شده تو چشممو پاک کنم این اشکا هم شده رفیق شفیق این چند وقت من ، و نمیخواد دست از سرم برداره نشست روبرومو دستامو گرفت - مریم جان اگه چیزی اذیتت میکنه و منو قابل میدونی ، در موردش حرف بزن بلکه سبک شی - راضیه : شاید زیادی داریم دخالت میکنیم و نظر میدیم - نه این چه حرفیه اتفاقا خوشحالم میشم ، من الان یکم حالم خوب نیست ...درست میشم یواش یواش - رضوان : این چند وقت خیلی اذیت شدی اینکه اونقدر اختلافات بالا گرفت که عروسیتون به هم خورد کم اتفاقی نیست مریم جان نمی‌دونی امیرحسین تو این مدت چه عذاب وجدانی برات داشته و داره اون چند وقتی که شمال بودی به معنای واقعی مثل مرغ پرکنده بود، اصلا ی جا بند نمیشد - راضیه : خدا از فرزانه نگذره که نیومد نیومد وقتی هم که اومد اینطور زندگیتونو به هم ریخت - دیگه هرچی بوده گذشته حسرت خوردن فایده‌ای نداره ، انشالله از این به بعدش برامون خوب باشه رضوان جان میشه زیپ لباسمو باز کنی برام - البته عزیزم لباسمو که درآوردم دوباره تن اون مانکن کردن و بعد از پوشیدن لباسهای خودم رفتیم بیرون امیرحسین بین مردا نشسته بود و بحث برنامه‌ریزیشون داغ بود اما هر از گاهی بهم نگاه می‌کرد و حواسش بهم بود ، شاید مواظب بود که منیژه باهام تنها نشه ... اما انگار اخلاق منیژه باهام کلا عوض شده بود ، هرچی منتظر تیکه‌هاش بودم حتی یکی هم از دهنش در نیومد بعدشم که هر کاری کردم نذاشتند تو آشپزخونه کمک کنم ، میگفتن تو عروسیو نباید کار کنیو از این تعارفات معمول - آرامم چون بچه کوچیک داشت نرفته بود کمک و با هم نشسته بودیم و صحبت می‌کردیم ، یکم که گذشت بچه‌اش جاشو کثیف کرد و رفت تو اتاق تا جاشو عوض کنه بلند شدم و رفتم کنار پنجره ، پرده رو زدم کنار تا بازی بچه‌ها رو تماشا کنم امیرعلی هم حسابی باهاشون جور شده بود مدام میومدن رو ایوون و موشک‌هایی که درست کرده بودند رو پرت می‌کردند پایین تو حیاط خلاصه حسابی مشغول بودن - زن داداش !!! از بچه‌ها چشم گرفتم و به پشت سرم نگاه کردم آقا میثم بود !!!؟؟؟ - بله 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. خوشبختی یعنی••• در خاطر کسی ماندگاری که لحظه های بودنت را با تمام … دنیا معامله نمیکند 🍃❤️🍃 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
www.aeenzendegi.ir-mahdioon-jalaseh1.mp3
20.81M
🟣خانواده موفق 💠قسمت اول . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا با بعضی از ماها، روز قیامت حرف نمی‌زنه! حتی آدمای دیندار ! الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ‌ لوَلــیِّڪَ‌ اَلْفــَرَجْ‌ . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : - میگم ... زن داداش یه کاری می‌خوام بکنم ، دوست داشتم اول نظر شما رو بدونم - چه کاری ؟ - اول بهم قول بدید که بدون رودرواسی نظر واقعیتونو بگید لبخندی زدم و گفتم باشه میگم بفرمایید - میخواستم بگم حالا که عروسیتون اینقدر کوچولو و جمع و جور شده دوست دارید براتون ی آتیش بازی خفن راه بندازم که کف همه ببره ؟؟؟ - چی ...؟؟؟!!! - حامد : میثم این همه مخ ما رو تلیط کردی بَسِت نبود رفتی رو مخ مریم خانوم کار کنی ؟ - میثم : چه کار دارید به ما ، شما به بحث مزخرفتون برسید منم وظیفه‌مو فهمیدم دیگه ، خرید ظرفای یکبار مصرفو میوه و شیرینی پای منه امیرحسین اومد به سمتمون و گفت : میثم ، وقتی اینطوری حرف می‌زنیا چهار ستون بدن من می‌لرزه از ترس کارات - داداش مگه چکار کردم که چهار ستون بدنت میلرزه ؟ همتون مثل پیرمردا میمونید ، دست به هر کاری می‌خوایم بزنیم زودی میگید جیزِ بابا ی ذره کارای هیجان انگیز کنید ، این چه وضعشه؟ زن داداش اینا رو ول کن ، نظرتون چیه ؟ به امیرحسین نگاه کردم - خب ... به نظرم ... سریع خودشو انداخت بین منو امیرحسین - نه دیگه اصلاً به این گند اخلاق نگاه نکنید نظر خودتونو بگید ابروهام پرید بالا و خندم گرفت - امیرحسین : من گند اخلاقم ؟؟!! - آره دیگه داداش ، هر کاری می‌خوایم بکنیم مخالفت می‌کنی ، اینو دیگه فقط باید نظر زن داداش باشه اگه موافق باشه ، ی سوپرایز خفنی راه میندازم که تاریخی بشه بگو زن داداش - نمیدونم چی بگم ، ی وقت خطرناک نباشه - امیرحسین : میثم مگه می‌خوای چه دسته گلی دوباره به آب بدی ؟ - عهههههه ... زن داداش اصلاً ازتون توقع نداشتم ؛ خواستید حالیش کنید بهش کد دادید ؟؟؟ چشمام گرد شد از حرفش - امیرحسین : بچه پررو من احتیاج به کد دادن ندارم ، اول و آخر می‌فهمم خودت که می‌دونی - داداش اول فقط نفهم ، آخرش اشکال نداره بفهمی - من : نه من قصد نداشتم بهش کد بدم ، واقعا برام سوال بود - خب اگه سوال بود که جوابتون اینه که نه مطمئن باشید خطری نداره کلاً هواییه ، زمینی نیست - چرا اینا حرفاشونو درست نمی‌زنن ؟؟ واقعا منظورشو نمی‌گرفتم چی رو می‌گفت هواییه ؟؟؟!!! امیرحسین دستمو کشید و برد پیش خودش نشوندتم - بشین همینجا مریم جان ، اینجا باشی خیال من راحت تره میثم : داداش ، چرا ندید بدید بازی در میاری ؛ ی دقیقه داشتیم اختلاط می‌کردیم - امیرحسین : میثم اعصاب ندارم ، این چند وقته چشمم از همه ترسیده هر کی خواسته با مریم حرف بزنه ، زده تمام زار و زندگیمونو ترکونده - دستت درد نکنه داداش منو با این و اون یکی می‌کنی ؟ - نه عزیز من شما رو اصلاً نمیشه با کسی یکی کرد ، ولی ازون طرفم نمی‌شه بی‌خیال کارات باشم لبخند شیطونی گوشه لبش نشست زد - ولی اگه زن داداش جواب مثبت بده من کار خودمو می‌کنم 😁😁 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
این چند وقته چشمم از همه ترسیده هر کی خواسته با مریم حرف بزنه ، زده تمام زار و زندگیمونو ترکونده میثم تو رو خدا بزار عروسیشون به خوبی و خوشی تموم شه ، سوپرایز خفن نمی‌خوان اینا 😕😕 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
السَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْن وعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْن و عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن @salambaraleyasin1401
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : - امیرحسین : خیر بنده تا ندونم چکار میخوای بکنی ، این اجازه رو به شما نمیدم - مجتبی : میثم اینقدر مریم خانومو تو رودرواسی نزار بنده خدا نمی‌دونه چه جوابی بده این چند وقت حسابی اذیت شدند تو دیگه بیشترش نکن - امیرحسین: سرشو آورد پایینو کنار گوشم گفت حالا که ولوله ی من زندگی با منو انتخاب کرده محاله بزارم کسی اذیتش کنه !!! نگاش کردم ، نمی‌دونستم جواب محبتشو بدم یا جواب ولوله گفتنشو می‌دونست حساسم رو این کلمه اما نمی‌شد تو جمع چیزی بگم برای همین به لبخندی اکتفا کردم و سرمو انداختم پایین - احسان (شوهر راضیه) : من می‌دونم چه کار می‌خواد بکنه ، می‌خواد آتیش بازی راه بندازه - میثم : عه ... احسان خواهرِ من از دست تو چی می‌کشه ، چرا حرف تو دهنت خیس نمی‌خوره - شرمندم داداش ، این چند وقت سختی زیاد کشیدن بزار ی نفس راحت بکشند ، ی مدت دیگه حسابی از خجالت امیرحسین دو تایی در میاییم - مجتبی : داداش بدم نمیگه ها بزار راه بندازه و همینطور که بحث می‌کردند امیرحسین بهم گفت : نظرت چیه مریم جان؟ - نمی‌دونم اگه خطری نداشته باشه خوبه ، فقط بعداً پشیمونی به بار نیاد - امیرحسین: نه مواظبیم ، در حد چند تا آبشارو اینجور چیزاست - میثم : زن داداش چی شد ؟ - اگر واقعاً خطری نداشته باشه خوبه ولی بچه‌ها زیادن خیلی باید مواظب باشید - هستیم شما دلشوره ی اونو نداشته باشید - دستتون درد نکنه زحمت می‌کشید - آرام ( خانوم میثم ) : مریم جون با دوستم تماس بگیرم ؟ - بله ، ممنون میشم زحمتشو بکشی - آرام : فقط چون الان نوزاد دوقلو داره دیگه آرایشگاه نمیره باید بریم خونشون - امیرحسین : خونه ی کی ؟ - آرام جان میگن دوستش آرایشگره کارشم خوبه ، منم که آرایشگاه خوب نمی‌شناسم گفتم بریم پیش اون - خونشون نه ، نمیشه بیان خونه ی ما ؟ - آرام : آخه داداش ، خونه ی شما که نمیشه خونه ی عروسه باید مرتب باشه ، اگه اجازه بدید خونه ی ما باشه - امیرحسین : مزاحم نیستیم اینطوری ؟ - میثم : چه مزاحمتی داداش از خدامونم هست خلاصه اون شب بین شوخی‌ها و خنده هامون گذشت و بالاخره روز عروسی رسید ساعت ۸ صبح خواستم از بابابزرگ خداحافظی کنم که اومد جلو و پیشونیمو بوسید - خدا به همرات دخترم ، ان شاءلله که سفید بختی تو ببینم بابا جون با بدبختی بغضمو قورت دادم و گفتم : خداحافظ ، ولی بابابزرگ از دستمون به این راحتیا خلاص نمیشیدا ، منو امیرعلی همیشه اینجاییم با محبت دستمو تو دستاش گرفت و گفت : هر وقت که بیای قدمت سر چشمای باباست ولی همراه با خانوادت ، نبینم تنها بیای ها - چشم همه با هم خراب میشیم سرتون - تا باشه اینجور خراب شدنا باشه ، برو باباجون دم در منتظرتونه به همراه امیر علی از خونه اومدیم بیرون و قبل از اینکه تو ماشین بشینم چند تا نفس عمیق کشیدم تا بلکه دیگه امروز گریه م نگیره - سلام خانوم خانوما - سلام صبحت بخیر 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. وای دیگه این دفعه واقعا عروسیه 👰‍♀🤵‍♂ بریم دنبال لباس 👏👏 👨‍👧‍👦 ➕ 👩‍👦 🔜 👩‍👦👨‍👧‍👦 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
❣تا زمانی که به دنبال مشکلاتت هستی ، آنها همچنان تو را دنبال خودشان خواهند کشید زیرا ارتعاشات تو ، با ارتعاشات مشکلاتت هماهنگ است . وقتی ارتعاشات خودت را بالا بردی ، آنگاه مشکلات ، با تو هماهنگ نمیشوند و بدنبال تو نخواهند آمد زیرا دیگر در جهان تو نیستند.🍃🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
 پیغامی از آینده به زنان ایران! پروفسور مایکل جونز نویسنده کتاب "انقلاب جنسی و کنترل سیاسی" نسبت به نقشه سازمان سیا آمریکا درباره پروژه کشف حجاب در ایران هشدار می‌دهد... "...من از آینده می‌آیم و به شما می‌گویم اگر حجاب را بردارید و درگیر کودتای سازمان سیا شوید چه اتفاقی می‌افتد..."
18.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 آیا دست نامرئی دشمن در آموزش و پرورش وجود دارد؟ 🔻از وزیر محترم درخواست می‌کنم شخصاً به این موضوع ورود کنند، و به شورای عالی انقلاب فرهنگی و حوزه و دانشگاه هم نسپارند: 🔻اینکه بچه‌‌ها در ۱۲ سال مدرسه این آیۀ قرآن را بفهمند که «اگر بندگی خدا را نکنی، بردگی دیگران را کردی» ⏳۴ روز مانده تا . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : سلام بچه ها ، بگید ببینم امروز چقدر خوشحالید ؟ - امیرمحمد : خییییییلی - امیرعلی: ما می‌خوایم داماد شیم ، اونقدر خوشحالیم که نگو - زینب : منم میخوام عروس بشم - بله ... قطعا زینب خانوم خیلی قشنگ تر از من میشه مگه نه ؟ - زینب : غصه نخوریا خاله ، به خانومه میگم تو رو هم اندازه ی من خوشگل کنه به امیرحسین نگاه کردمو هر دومون با هم زدیم زیر خنده - امیرحسین : راستی پروازمون هم درست شد فردا ساعت ۴ بعد از ظهر همگی میریم مشهد - بچه ها : هوراااااا - مریم جان میخوام ی سر برم دماوند ، میگن همه چی رو به راهه اما خودم حتما باید ببینم ، این کارتو بگیر اگر نرسیدم که بیام زنگ بزن به این رستوران غذاشون خوبه برای همگی غذا بیارن - ممنون که حواست به همه چی هست - وظیفمه مریم بانوی من ، رسیدیم پیاده شو که من وسایلو براتون بیارم داخل - امیرعلی: خاله جونم به خانومه بگو موهاتو بالا سرت قلمبه ای نکنه زشت میشی امیرحسین دیگه این دفعه بلند خندید - راست میگه خب بچه ، دستت درد نکنه امیر علی جان من یادم نبود نکته ی خیلی مهمی بود حتما یادت باشه مریم - دیگه چی امیرمحمد جان شما امری نداری ؟ - امیرمحمد : نه خاله ، من دلم میخواد زود همه چی تموم شه ، بیایید خونمون - دیگه اگر خدا بخواد تموم شد خاله جون ، میاییم امیرحسین مدل موهاتون مثل هم باشه ها - چشم حتما ، بریم دیگه دیر شد ما باید دماوندم بریما خلاصه رفتیم خونه ی آقا میثمو آرام و چه داستانی داشتیم با دوقلوهای دوست داشتنیِ دوست آرام ، هم عروس بودم و هم بچه داری میکردم البته خواهرشو آورده بود کمک ، ولی بچه هاش نفس همه مونو گرفتند، کلا مصیبتی بود برای خودش ساعت ۳ امیرحسین اومد دنبالمون و چون خیلی دیر شده بود بدون اینکه بالا بیاد و منو ببینه آماده شدمو رفتم بیرون نمیدونم بچه ها چی بهش گفته بودند که راضی شده بود همگی با هم بریم آتلیه و تو آتلیه چون نگاه کنجکاو بچه ها تمامی حرکاتمونو زیر نظر داشت ، با دیدنم اصلا عکس‌العملی نشون ندادو فقط به لبخند با محبتی اکتفا کرد به نظر خودمم سنجیده ترین کارو کرد ، اینطوری خیلی راحت تر بودم بچه ها اونقدر تو آتلیه شیرین بازی درآوردند که همزمان با عکسایی که میگرفتیم ، حسابی از دستشون خندیدیم و خیلی خوش گذشت بالاخره بعد از مدتی آقا میثم اومد دنبالشونو بردشون و بعد از اینکه کلی عکس و فیلم باحال گرفتیم راه افتادیم به سمت دماوند - تو ترافیک گیر کرده بودیم که گفت: خب عروس خانوم چطورایی ؟ - عروس که عالیییییه ولی آقا دامادمون فکر کنم داغونه و فقط داره حفظ ظاهر میکنه درسته ؟ - عه .‌‌.. ینی اینقدر تابلوئَم ؟ - چه جورم - فقط کلافم ؛ اصلا حوصله ی این حجم ادا اصولو ندارم - خب پس چرا این دفعه هیچی نگفتی بهشون ؟ - برای اینکه میخواستم چیزی به دلت نمونه عزیزم 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
.🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 " دوستت دارم " و ایـن را روزی هزاربـار بـرایِ خودم تکرار مـی کنم و سرمست می شوم از داشتنت .. ! همین که بودنت، سهم مَن است مَن خوشبخت ترین آدمِ رویِ زمیـن اَم .. ! پارت امشبو تقدیم میکنم به دوست عزیز همراهمون که امروز خبر قبولیشونو در آزمون وکالت امروز بهم دادند وکالت ، مبارکتون باشه ان شاءلله همیشه موفق باشی عزیزم 🍃❤️❤️🍃 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
✨زندگی مثل جلسه امتحان است بار ها غلط مینویسیم 💫پاک میکنیم و دوباره غلط مینویسیم 💫غافل از اینکه ناگهان مرگ فریاد میزند؛ برگه ها بالا..!!تاوقت هست درست زندگي كنيم. الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ‌ لوَلــیِّڪَ‌
www.aeenzendegi.ir-mahdioon-jalaseh2.mp3
24.07M
🟣خانواده موفق 💠قسمت دوم . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 زمانه لیاقت نداره امام زمان (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) ظهور ڪنه، تو چرا باید محروم باشی⁉️ 🌱 الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌ . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : - خب پس چرا این دفعه هیچی نگفتی بهشون؟ - برای اینکه میخواستم چیزی به دلت نمونه - اگر میخوای چیزی به دلم نمونه پس لطفا برای من قیافه نگیر ی تای ابروشو بالا انداخت و خندید - اصلا از من بر میاد که برای عروس قشنگم قیافه بگیرم - فعلا که گرفتی - همونطور که رانندگی میکرد دستمو برد سمت لبشو بوسید - من مخلص این دلبر خانومم هستم - ای بابا ... شرمندم نکن دیگه - اونو که من هستم ، تو نباید باشی و چهرش رنگ غم به خودش گرفت ، هر دومون ی جورایی دلمون گرفته بود ، اما داشت تموم سعیشو برای خوشحالیم میکرد منم باید برای شادیش تلاشمو میکردم دیگه نه ؟؟؟ - تو هم نباید باشی ، مقصرِ کارای اون دختر تو نیستی ، بیا دیگه در موردش حرف نزنیم باشه ؟ - لبخند تلخی زدو چیزی نگفت سعی کردم ی موضوعی پیدا کنم تا ذهنشو منحرف کنم ، مثل خودش که تا میرفتم تو فاز غم و غصه با شوخی هاش کلی حالمو خوب میکرد برای همین گفتم : - اصلا اینا رو ول کن ، نمیدونی امروز چه مصیبتی کشیدیم تا موهامو آرایشم کامل شد - چی شد ؟ مگه نگفتم اگه مشکلی پیش اومد سریع با من تماس بگیر - نه بابا مشکل اونجوری که نبود دوقلوهای دوست آرام خیییییلی باحال بودند ، اولش اونقدر ذوق کردم دیدمشون که نگو ، ولی بعدش افتادند رو دور گریه مگه ۴ نفر آدم بزرگ میتونستند ساکتشون کنند از شانس بد منم دخترش تو بغل من ساکت و آروم میشد ، تا موقعی که آماده بشمو بقیه رو آماده کنه همش بچش تو بغلم بودو بچه داری کردم - چند وقتشون بود - ۳ ماهه بودند - چه عالی پس بچه داری هم بلدی - نخیر ، سواستفاده نکن ، اصلا بلد نیستم این بچه هه خودشو هی می‌چسبوند بهم و گرنه هیچم خوشم نمیومد البته ... حرفمو پس میگیرم چون انصافا خیلی بانمک بود - کاش خدا به ما هم دو قلو بده - ازین دعا ها نکن لطفا ، چون خودت باید بزرگشون کنی ، امروز که اینا رو دیدم چقدر دلم برای مامانشون سوخت - نعمت خدا دل سوختن نداره که شما منو به این آرزوم برسون ، من هم پرستار میگیرم براشون هم تا از آبو گل در بیان مطبو تعطیل میکنم ، بعد از بیمارستان که پرستاره رفت خودم شیفتو به عهده میگیرم چشمام گرد شد با حرفش - وای چی میگی امیرحسین !!! نیم نگاهی بهم انداختو گوشه لبش با لبخندی بالا رفت - به جان خودم راست میگم - خیر بنده ۱۸ ماه دیگه که دو ماهش رفته آزمون اختبار دارم - اووووه ... مریم خیلی دیره که مات زده بهش زل زدم و تا قیافمو دید بلند بلند زد زیر خنده و خلاصه سوژه ای داده بودم دستش که تا برسیم حسابی حرصم دادو سربه سرم گذاشت اومدم حال اونو عوض کنم بدتر ضد حال برای خودم درست کردم وقتی رسیدیم زمان پیاده شدن رو کرد بهمو گفت : ببخش سر به سرت گذاشتم زیاد جدی نگیر ولی کلا کَل کَل باهات خیلی مزه میده مریم - عِهههه مزه میده ؟ پس منم ازین به بعد ... ی دفعه چشمم افتاد به زمینِ کج و کوله یِ سنگ لاخی جلوی در حیاطشون که حرفمو خوردم - امیرحسین ... ردنگاهمو که گرفت ، گفت : گرفتم عزیزم ... نگران نباش ، باید حسابی مواظب باشم که کله پا نشی خندم گرفت - نه خوشمان آمد ، حسابی داری راه میفتی - من خیلی وقته راه افتادم شما تاتی تاتی پشت سر من میای و من همش باید هلت بدم مونده تا به من برسی بلبل خانوم - شما امشب محکم دست منو بگیرو نزار کله پا شم ، قول میدم ازین به بعد چنان تخته گاز برم به گرد پامم نرسی 😂😂 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. اوه اوه مریم میخواد تخته گاز بره چه شود 🤩🤪🤩 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
4_5870531307863279704.mp3
1.45M
نماهنگ امام زمان پسرفاطمه . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝 «شناخت امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف» 🔹 اصلی‌ترین وظیفه هرکس شناخت امام زمانشه استاد رائفی‌_پور الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ‌ لوَلــیِّڪَ‌ اَلْفــَرَجْ‌ . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
※ «شر» و «خیر» دو کفه‌اند در وجود همه‌ی آدمها ! به هر کفه بیشتر وزن بدهیم: همان وجهِ غالبِ وجود ما خواهد بود. ※ باید بطور مستمر «بُعد معنوی و خیر» وجود خود را تغذیه نماییم تا همیشه «خیر» وجه غالب شخصیتمان باشد. @salambaraleyasin1401
❌ یک مسابقه هم داریم ❌ به یک نفر از همراهان خوب و خوش ذوقی که قشنگ ترین کلیپو برای عروسی مریمو امیرحسین بسازند ✨جایزه ی ۲۰۰ هزار تومنی ✨ تعلق میگیره 😍😍 کلیپ مناسب کانال مذهبی باشه و چهره ی خانوم مشخص نباشه و نوع موسیقی هم مناسب انتخاب کنید فردا شب قشنگ ترین کلیپ انتخاب خواهد شد اینجا منتظر کلیپهای قشنگتون هستم تا فردا فرصت هست👈@hoseiny110
www.aeenzendegi.ir-mahdioon-jalaseh4.mp3
20.3M
🟣خانواده موفق 💠قسمت سوم . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
https://digipostal.ir/cxu2zw9 💌💌💌💌💌💌💌💌💌💌 کارت عروسی مریم و امیرحسین 😍 فقط آدرس عروسی منو کشته ، تشریف بیارید ویلای رضوان اینا 😂😂 💌💌💌💌💌💌💌💌💌💌 ممنونم دوست خوبم 🙏🙏❤️❤️ 1⃣8⃣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارسالی از دوست عزیز و مهربون همراهمون 🤩 🙏❤️ 2⃣6⃣