eitaa logo
سلام بر آل یاسین
22.6هزار دنبال‌کننده
823 عکس
1.3هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
. ‌ ‌ پاي دوست داشتنت ايستاده ام 😍 همچو درخت کاج 🌲✨.. روبروي پاييز برای همیشه 🖐🏻💕• ‌ ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خسارت باورنکردنی ایران در دوران جنگ!! ⁉️ ژاپن از زیر تَل خاک ژاپن شد؛ ایران با ۴ تا تیر و ترکش هنوز سرپا نشده؟!! ______________________ 🔸 برشی از سخنرانی به مناسبت هفته . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : - یا امام رئوف خودتون یاری کنید که محبتای بی دریغ امیرحسین موجب نشه تا اسیر خودخواهی های زنونه ی خودم بشم و خدای نکرده ظلمی کنم به این دو تا بچه ، دستمو بگیرید که بد جور از خودم میترسم - بریم خانوم ؟ به خودم اومدمو نگاش کردم - اومدی ؟ قبول باشه - زیارت شما هم قبول باشه ، پاشو بریم که دیر نشه ی سری سوغاتی هم باید سر راه بگیریم بلند شدمو بعد از عرض ارادت از حرم خارج شدیم رفتیم بازار و اول از همه برای بیتا ی چادر عربی و برای آقا مصطفی ی پیراهن با شلوار ستش خریدیم چون این چند وقت واقعا برامون زحمت کشیده بودند و بعد شروع کردیم به سوغات خریدن برای بقیه با اینکه با عجله خرید می‌کردیم نزدیک به دو ساعت و نیم طول کشید حتی هلیا کوچولو رو هم از قلم ننداخت و همین که ی مغازه سیسمونی فروشی دیدیم دستمو گرفت و رفتیم داخل به اصطلاح خودش برای هلیا منو برده بود اما با دیدن لباس‌های نوزاد و لوازم بچه حسابی چشماش برق می‌زد ، حرفی بهم نزد اما موقع انتخاب لباس هلیا تموم حواسش به لباس‌های نوزادی بود ، چیزی به روی خودم نیاوردم برای هلیا ی پیرهن خیلی مامانی به سلیقه خودم انتخاب کردمو اومدیم بیرون و بعد از اینکه ناهارو تو یک رستوران سنتی خوردیم برگشتیم خونه ی آقا مصطفی هدیه‌ها رو بهشون دادیمو چون خیلی دیر شده بود سریع وسایل و جمع کردیمو بعد از خداحافظی با بیتا جون و قول گرفتن ازشون که خیلی زود به دیدنمون بیان با آقا مصطفی راهی فرودگاه شدیم تا رسیدیم تهرانو بعد هم خونه ی خودمون ساعت تقریباً ۷ شب شده بود ، از تاکسی که پیاده شدیم امیرحسین کلید انداخت و در حیاتو باز کرد و جلوتر از ما بچه‌ها دویدند تو خونه - بفرمایید خانوم - ممنونم ، و اومدم یکی از ساکا رو بردارم که نذاشت - برو تو عزیزم خودم میارم - چه اشکالی داره بزار کمک کنم - اشکالش اینه که این کارا مال شما نیست برو تو عزیزم اینم کلید ، بیزحمت در ورودی ساختمونو باز کن 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : درو باز کردم و بعد از بچه‌ها داخل شدمو نگاهی به اطراف کردم اینجا دیگه ازین به بعد خونه ی من بود ، یعنی ... خونه ی هممون ولی نمی‌دونم چرا یه دفعه دلم برای بابا علی تنگ شد ، نگاهی به بچه‌ها انداختم هنوز نرسیده مشغول بازی شده بودند رفتم بالا و لباسامو عوض کردم ، گوشیمو از کیفم درآوردم و با بابا بزرگ تماس گرفتم - بله ؟ - سلام بابا بزرگ حالتون خوبه - به به سلام به عروس خانومِ قشنگم چطورید بابا - ممنون شکر خدا همه خوبیم ، تازه رسیدیم خونه ، دلم می‌خواست اول بیام پیش شما ولی خب بچه‌ها فردا باید برن مدرسه حسابی کار داریم - اشکال نداره پدر جان فردا همگی با هم بیاید - چشم ، با کمال میل بابابزرگ قرصاتونو سر وقت می‌خورید دیگه ؟ - آره بابا جان خیالت راحت باشه - به امیرحسین میگم دوباره بریم بیمارستان تا ی چکاپ ازتون بگیره - دختر اینقدر دلواپس من نباش مطمئن باش حواسم به خودم هست ، فردا بیاید منتظرتونم - چشم - کاری نداری بابا جان - نه خیلی مواظب خودتون باشید - شما هم همینطور دختر بابا خدا حافظتون باشه - خداحافظ - حاج آقا بودند ؟ - آره ، سلام رسوند - سلامت باشن - میگم امیرحسین جان ، میخوام شام درست کنم میری خرید ؟ - به به اولین شام مشترک به همت آشپزی مریم بانو چه شود - عالی میشود ، یادت که نرفته باید در هر شرایطی از آشپزیم تعریف کنی خندیدو گفت : تو هم یادت نرفته که شرط داره این درخواستتون اخمی کردمو گفتم : چرا یادم رفته و نمیخوامم یادم بیاد شرط نداریم و تو هر شرایطی آشپزی منو دوست میدارید - هوممم ، یکم دموکراسی بد نیستا - نداریم ... لولو برده - خندیدو گفت : کم نیاری بلبل خانوم - حواسم هست که زیر پوستی حرفمو گوش نمیکنیا - امیرحسین غلط بکنه حرف ولوله بانوشو قبول نکنه - امیرحسیننننن ...بازم گفتی ولوله ! - عه باز یادم رفت ؟؟؟ شرمنده از دهنم در رفت - به دهن مبارک تذکر بدید در نره - چشم ...حالا چی می‌خوای درست کنی ؟ - نمی‌دونم ، به نظرم ی غذای نونی درست کنم بهتر باشه ، چون لقمه می‌گیرم که بچه‌ها ببرن با خودشون مدرسه - دستت درد نکنه عزیزم ، فردا به خاله شکوه می‌گم بیاد خونه دیگه لازم نیست غذا درست کنی خیالتم از بابت تمیزی خونه راحت باشه وقتی هم که اومدم خونه ، تا اونجا که از دستم بر بیاد کمک می‌کنم تا برات شرایط جدید سخت نباشه - ممنونم ... تو که باشی هیچ چی برام سخت نیست - می‌دونستی عزیز دل امیرحسینی ؟ لبخندی زدمو پلکامو باد بزنی تکون دادم که صدای خندش بلند تر شد - فکر کنم بیشتر از این بمونیم بالا بچه‌ها از گشنگی صداشون در بیادا - فقط خدا به داد این دل برسه ، احتمالا ازین به بعد مدام یادم بره سه تا جوجه هم داریم - از محالاته ، جناب دکتر پارسا ازین حواس پرتیا تو کارشون نیست - به مرحمت این دلبر خانوم ازین به بعد هست بنویس عزیزم ، بنویس برم اوامرو اجرا کنم تا به فنا نرفتم و شروع کردم به نوشتن ، البته با همفکری همدیگه و بعد با هم رفتیم پایین تو آشپزخونه شروع کردم به رنده کردن سیب زمینی و پیاز و دیگه آخراش بود که امیرحسین برگشت - بفرمایید کدبانو جان - دستامو با حوله خشک کردم و گفتم : دستت درد نکنه بزارشون اونجا 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
1_542801407.mp3
4.61M
🎧 نواهنگ زیبای یوسف زهرا اللهم_عجل_لولیک_الفرج الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ‌ لوَلــیِّڪَ‌ اَلْفــَرَجْ‌ . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
بزرگترین طلسم.mp3
4.73M
🔊 ـــــــــــــــــــــــــــــ حتمابشنوید وبرای‌دیگران‌فورواردکنید. . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدجوری توی گرفتاری‌ها گیر کردم! نه همسرم بفکر منه ! نه بچه‌هام! نه پدر و مادرم! نه هیــــچ کس دیگه ... الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ‌ لوَلــیِّڪَ‌ اَلْفــَرَجْ‌ . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : خریدها رو گذاشت گوشه ی آشپز خونه و تخم مرغا رو در آوردمو چهار تاشو شکوندمو ریختم تو مواد کتلت همینطور داشتم تند تند کار می‌کردم که متوجه شدم وایستاده و داره نگام میکنه - چیزی شده ؟ - نه - پس چرا خشکت زده - خسته نمیشم ازین قاب روبروم مریم ، چون دارم صحنه هایی رو میبینم که ی زمانی تو خوابم نمی‌تونستم ببینم لبخندی زدمو وگفتم : داری به کی میگی ، خودمم هنوز باورم نشده ولی شوما باور کنید مصیبت ورود منو به زندگیتون بلکه ی کاری کنی که منم باورم شه همینطور که داشتم ادویه و نمک و فلفل می‌ریختم تو مواد کتلت اومد جلو و از پشت دستاشو دورم حلقه کرد چشمام چهار تا شد سریع نگاه کردم به در آشپزخونه که متوجه شدم بسته ست - چکار میکنی امیرحسین ؟؟!!! سرشو آورد کنار گوشمو گونمو بوسید - دارم ی کاری میکنم که باورمون شه دیگه ، ولی نمی‌دونم چرا نمیشه به نظرت بریم بالا که حسابی هردومون شیرفهم شیم ؟ چشمام گرد شد ، دستامو گذاشتم رو دستاش تا حلقه ی پیچیده ی دور کمرمو باز کنم باز که نشد هیچ ، محکم ترم شد - جناب پارسا ، بهتره تشریف ببرید نظارت کنید بچه ها سریع حموم کنند که فردا باید برن مدرسه ، دو روزه مدارس شروع شده - چشم ، دیگه ؟ - خودتونم اگه زحمتی نیست بفرمایید دوش بگیریدو برای فردا لباساتونو آماده کنید - میخوام کمکت کنم - اینجا بمونی فقط کارامون عقب میفته برو دیگه - امیرعلی : خاله ، خاله - جانم اومدم امیرحسین درو باز کرد و بچه ها اومدن تو - امیرحسین : به به سه تایی روپوش پوشیدین کجا به سلامتی ؟ - امیرمحمد : وسایلمونو آماده کردیم ، روپوشامونم پوشیدیم که آماده باشیم - از حالا ؟ برید در بیارید تو خواب چروک میشه - امیرعلی: خاله شلوار من بلنده میره زیر پام - بزار الان اندازه میزنم بعد شام کوتاه میکنم برات خاله جون اونقدر وایستاد که مجبور شدم برم سوزن ته گرد بیارمو اندازه بزنم ، و بعدم ایستادم پای گاز به غذا درست کردن زینب اومد پیشمو رو صندلی نشست - عه ... شما مگه حموم نمیری ؟ - تنهایی نمیرم ، میترسم کف بره تو چشمام، فردا با خاله شکوه میرم - بزار شام که درست شد با هم میریم - باشه چند لحظه که گذشت گفت : خاله منم دلم میخواد برم مدرسه - شما تازه امسال ۵ سالت میشه سال دیگه میری پیش دبستانی و سال بعدش میری مدرسه - نمیشه الان برم - نه عزیزم ، باید اولش مهد بری تا آمادگی پیدا کنی - تو مهد هیچ مشقی یاد نمیدن فقط نقاشی و شعر و بازی یاد میدن ، من میخوام برم مدرسه ، منو ببرید مدرسه یا خدا ... !!! کلی کار سرم ریخته زینبم ول کن نیست - زینب جان هر کی بخواد بره مدرسه اولش باید بره مهد کاهو و گوجه خیارا رو ریختم تو سبدو گذاشتم تو سینک و شروع کردم به شستن که ... 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. فکر نمیکردم امیرحسین اینقدر شیطون باشه 😁 مریم جون شروع زندگیتون مبارک 😍😍 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان های عبرت آموز ۳۵۳(تلنگر آمیز) وقتی خدا برای کسی خیر بخواهد اینگونه میشود👌 میرزا جهانگیر خان قشقایی کسی که تا 40 سالگی تار میزد اما بعد از آن استاد بسیاری از اولیا خدا و مراجع تقلید شد. . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
💢اگر در این دنیای وارونه ، رسم مردانگی این است که سر بریده مردان را در تشت طلا نهند و به روسپیان هدیه کنند ، بگذار این چنین باشد ، این دنیا و این سرِ ما... 🔹«شادی روح شون صلوات» چشم‌هاتونو نیمه بسته کنید. . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
سلام سلام احوال همگی دوستان خوبم چطوره به قول آقا امیرحسین، خوبید ان شاءلله؟؟؟ امروز ۱۶ بار تکرار پیام شما رو که دیدم قانع شدم که ، نه دیگه باید جوابتونو بدم 😉😉🌸🌸
شما محبت دارید دوست بزرگوارم ولی باید ی چیزی رو متذکر بشم که خیلی تو پیامها دیدم ببینید دوستان بنده برای افزایش جذابیت داستان یک سری وقایعی رو اضافه کردم و یا تغییر دادم یا برای اینکه با مناسبت‌هامون جور در بیاد کلا تاریخ رویداد های واقعی عوض شده به طور مثال در زمان ازدواجشون اصلا ماه محرم نبوده ولی چون بنده میخواستم به مناسبات الان بخوره تغییر دادم یا اینکه زمان ازدواجشون شهدای مدافع حرمی نبودند ولی من چون ارادت داشتم به این شهدا دوست داشتم که تو رمانم یادی ازین بزرگواران داشته باشم یا سن بچه ها بیشتر بوده و من برای جذابیت داستان کم کردم ، یا برای اینکه از روزمرگی‌های زندگی جدا بشیم اتفاقاتی اضافه شده بنابراین شما فقط چهارچوب اصلیه داستانو واقعیت بگیرید و به نوعی میتونم بگم این داستان برگرفته از واقعیت هست مسئله ی دیگه که میخواستم بگم اینه که خواهش میکنم زندگی واقعی تونو با زندگی این دو شخصیت بزرگوار مقایسه نفرمایید دوستان خیلی از رفتارها و مکالمات صرفا داستان پردازی هست برای افزایش جذابیت رمان من به هیچ وجه قصد نداشتم که خدای نکرده خیلی از خانومای مخاطب عزیزمونو از زندگی خودشون نا امید کنم در دنیای واقعیت همه مون مشکل داریم ، مصیبتو سختی داریم این دو عزیز هم داشتند و خواهند داشت اجازه بدید داستان پیش بره و وارد جریاناتی بشیم که انگیزه ی اصلی مریم بوده برای بازگویی داستان زندگیش و بعد قضاوت کنید مسئله ی بعدی اینه که هر سوالی در مورد این دو بزرگوار داریدو با عرض شرمندگی جواب نمیدم ، لطفا نپرسید چون اجازشو ندارم
۱- بله دیگه شرمنده مریم خودشم همیشه حرفش اینه ، میگه تا همه چیز روتینو خوبه میترسم که نکنه ی چیزی بشه 😕 ۲- دوست خوبم هنوز دارم مینویسم و مشخص نیست چند پارت بشه خیر به آخر رمان خیلی مونده هنوز وارد انگیزه ی اصلیه مریم برای بازگویی زندگیش نشدیم🌸
۱- نمیدونم واقعا چند قسمت میشه فکر نمیکنم زیر ۸۰۰ قسمت بشه🌸 ۲- من از شما عذر خواهی میکنم دوست عزیز اگر به این انتظار نشستید ، انتظارتون بیهودست اجازه ندارم بیش از این حد زندگی خصوصی شونو باز کنم🙏🌸🌸
۱- ممنونم دوست عزیز ازین تعبیر خوبتون ، ولی خیلیا شاکی بودند 😂 ۲-به به چه عالی 😍😍 ازین کارا زیاد بکنید ، خوشحال میشم شعرایی که به پارتای رمان میخوره رو برام بفرستید ۳- بادا بادا مبارک بادا ایشاالله مبارک بادا 😂😂👏👏👏💃💃
۱- عالی بود آلا جون ، مثل همیشه زیبا مینویسی گمت کردم تو پیویم بیا بازم با شعرای قشنگت سوپرایزم کن ❤️❤️ ۲- واقعا سخته ، بیشتر ازین نمیتونم 😢😢 ۳- ممنونم عزیزم ❤️❤️
سلام دوست خوب و همدرد من خیلی خوشحالم که فرزند شهید افتخار دادند و قدم سر چشم ما گذاشتند و داستانو دنبال می‌کنند دست شما رو میبوسم ❤️❤️ متأسفانه فقط شنیدنش برای ما آسونه ، دردی که همسران شهدا و از جمله مادر من کشیدند قابل توصیف نیست زنانی استوار ومقاوم که بعد از همسرانشون برای بچه ها همه چیز بودند در حالیکه تنهای تنها در مقابل همه ی مشکلات و بعضا تهمتها و نامردیها ایستادند بعضی موقع ها میمونم که واقعا چطور جواب این عزیزانو میتونیم بدیم فرشته هایی زمینی که مردانه پای زندگی و اعتقاداتو فرزندانشون ایستادند عزیزم هم دردیم به ما هم زیاد گفتند ، که می‌خواستند نرن ، یا حقشونو خوردیمو ازین حرفا ، دل منم بارها و بارها سوخته ولی به این فکر کن که پدران ما برای حفظ همون آرمانی رفتند که امام حسین علیه‌السلام براش رفته ، آرمانی که نه خودش بلکه همه هستیشو فدا کرد بعد قشنگ نیست به نظرت که عزیزان ما دنبال همون آرمان رفتند من شخصا افتخارم همینه که خدا خواسته گوشه ی خیلی خیلی کوچکی از اون مصیبت‌ها رو به ما بچشونه ، این ینی ما رو لایق دونسته به این فکر کن که ما طرف حسابمون اینا نیستند ما طرف حسابمون همون خداییه که این لیاقتو به ما داده خوشحال باش که یک خانوم لایقی ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
۱- شما لطف دارید 😉🙏 ۲- اینم درس ریاضی خوبی بود ، البته زیاد دقیق نبود 😄🙏🙏
۱- فریبا جون ممنونم از محبتت عزیزم ، خیلی خوش اومدید به کانال خودتون ❤️😉 ۲- لطف دارید شما ، متشکرم ❤️😉
ممنونم از هم دردی شما دوست عزیزم ، ولی واقعیت امروزه ی جامعه ی ما چیز دیگریست، متأسفانه طوری شده که اغلب فرزندان شهدایی که من میشناسم ترجیح میدن تو محیط کارو دانشگاه به هیچ وجه عنوان نکنند که فرزند شهید هستند چون خیلی مورد کم لطفی و بعضا اهانت قرار می‌گیرند
۱- نه امیرحسین شهید نمیشه😂😂 خیلی خوش اومدید 🙏🌸 ۲- ممنونم شما لطف دارید ، پس کل کل هاشونو بیشتر کنیم 😉😉