eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23.1هزار دنبال‌کننده
849 عکس
1.4هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
19.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 این داستان را خیلی حیفه نشنیده باشی 🔴 یه کار کوچیک ما می‌تونه زندگی یک آدم رو اینجوری تغییر بده ╲\╭┓ ╭ 👩‍💼↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @hanakhanum ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به به چه صبحانه ای ...😍😋 فقط آخرش 🤣🤣🤣 دوستان خوبم کانال دوممونه خوشحال میشیم تشریف بیارید ❤️🍃 ╲\╭┓ ╭ 👩‍💼↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @hanakhanum ┗╯\╲
17.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ببینید خیلی قشنگه😂 عیدی گفتم بزارم داخل گروه دلتون شاد بشه❤️❤️👏👏👏👏
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : _اما اگر برید اونجا با این عصبانیتی که دارید شرایط بدتر می‌شه درکتون می‌کنم الان به شدت ترس از جدایی بچه‌ها رو دارید اما یادتون نره که اونا هم خواهرند حق دارن ببیننشون یا حتی یکی دو روزی پیش خودشون ببرن _ ما هیچ وقت این حقو ازشون نگرفتیم _ بله نگرفتید اما الان چون حساس شدید رو این مسئله ، بدون اینکه بخواین دارید اینکارو میکنید ، اگر قرار باشه بچه ها پیش شما باشند باید رضایت بدید هر کدوم از خواهرو برادراشون که خواستند بچه ها رو پیش خودشون ببرند یا مسافرت یا مهمونی ؛ اینکارو میکنید دیگه نه ؟ _ اگر یکی دوروز باشه اشکال نداره _ خوبه ... پس خواهشا خوددار باشید و به من و مجتبی فرصت بدید؛ در مورد میثمم باور کنید اصلاً روحش خبر نداشت دیشب چی گذشته ، خودتون که دیدید بچه‌ها رو برده بود خرید ، الانم می‌خواست بره بیارتشون که من نزاشتم چون باید منو مجتبی باشیم و باهاشون حرف بزنیم ؛ حالا اگه اجازه بدید امشب اونجا بمونن فردا من خودم میرم دنبالشون _ نه همین امشب باید خونه باشند پوف کلافه ای کشید _ چشم ... تا یک ساعت دیگه کارم تموم میشه میرم دنبالشون خوبه ؟؟؟ _ بله _ ممنون از اینکه بهم اعتماد کردید ، ان شاءلله شرمنده تون نمیشیم فقط دیگه با راضیه خانوم بحث نکنید _ باشه ... شما هم سر قولتون بمونید _ خیالتون راحت باشه ... ی چیز دیگه هم میخوام بهتون بگم _ بفرمایید _ میشه خواهش کنم دیگه هر روز ستاد نرید _ چرا دقیقا ؟ _ خب محیط اونجا مردونه ست ، صورت خوشی نداره هر روز ی خانوم اونجا بره _ آقا حامد من اگه میرم اونجا برای اینه که ی خبری از امیرحسین بگیرم و گرنه خوشم نمیاد که هر روز از کارم بزنم بلند شم برم اون سر شهر _ بله حق با شماست اما من خودم هر روز میرم اگر خبری شد بهتون میگم ، دیگه شما نرید لطفا _ خیله خب دیگه نمیرم ، اما به شرطی که هر اتفاقی افتاد ملاحظه نکنید و بهم بگید _ چشم حتما ، اگر دیگه امری ندارید من کارمو انجام بدم که بعد برم دماوند _ ممنون عرضی نیست 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : ترنم ساعت ۱۰ رسوندم خونه ، و وقتی درو باز کردم و وارد شدم همه مشغول غذا خوردن بودند حتی عمو احمد و عمو محمد هم اومده بودند سلامی کردمو جا باز کردند تا بشینم کنارشون _ عمو جون خوب موقعی اومدی علی امشب حسابی ولخرجی کرده و شام گرفته ؛ بیا بشین بخور _ دستت درد نکنه داداش ، نوش جونتون من نمی‌خورم وحید دستمو گرفت و نشوند کنار خودش _ نمی‌خورم یعنی چی بشین ببینم _خونه آقا سید شام خوردم داداش ؛ دست همگی درد نکنه ... ببخشید که این چند وقت فقط بارم روی دوشتون _ عمو احمد : این حرفا چیه می‌زنی عمو جون هم تو هم بچه‌ها عزیز مایید _ لطف دارید ، خیلی امروز خسته شدید انشالله بتونم جبران کنم _ وحید : رسمی حرف نزن حالا ... اگه بحث جبران باشه که در حقیقت ما داریم جبران می‌کنیم ، یادت رفته چقدر با بچه‌ها ریاضی کار میکردیو حسابی حرصت می‌دادن یا میومدن خونه باباعلیو زحمتشونو می‌کشیدی؟ _ زن عمو : اصلاً خانواده یعنی همین دیگه اینجور وقتا باید به یاد هم باشیم وگرنه تو روزای خوشی همه دورتو می‌گیرن _ لطف دارید زن عمو ... خاله شکوه رفت ؟ _ فریده : آره راستش ما نمی‌دونستیم باید وسایلو کجا بزاریم برای همین مدام بالا سر همه بود و راهنمایی مون میکرد ، خیلی خسته شد _ اون بنده خدا هم گیر ما افتاده مدام اذیتش میکنیم _ زن عمو : ولی مثل ی مادر دلسوز میمونه برات _ آره واقعا... اگر نبود من نمیدونستم با شیش تا بچه چکار کنم ، خدا حفظش کنه _ وحید : مریم همه چیز درست شد فقط وسایل خودت مونده که در اتاقتون قفل بود دیگه نخواستم مزاحمت بشم و بیام کلیدو بگیرم فردا با علی میایم تخت و وسایلتو میاریم اینور 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : _ دستت درد نکنه داداش لازم نیست اونا رو نمی‌خوام بیارم _ چرا ؟ _ میز کار و کتابای امیرحسین یه نظم خاصی داره که نمی‌خوام به هم بخوره چون اصلاً دوست نداره بدون اطلاعش چیزی از لوازمش جابجا بشه خودش که برگشت با همدیگه جابجا می‌کنیم _ سکوت حاکم شد و قاشق تو دست علی خشک موند تابلو بود که که خانواده خودمم دیگه حتی تو تصورشون برگشتن امیرحسینو نمیدیدند ؛ اما به روم نمیاوردن تمام سعیمو کردم که بغضم سر باز نکنه و بلند شدم و رفتم تو آشپزخونه و چند مشت آب ریختم به صورتم که از اون حال و هوا بیام بیرون کم کم همه رفتند اما وحید و فریده موندن تا تنها نباشم یازده و نیم شب بود که بالاخره زنگ خونه زده شد و منی که برای اومدن بچه‌ها لحظه شماری می‌کردم سریع چادرمو سر کردم و همراه وحید رفتم تو حیاط درو که باز کرد اول امیرعلی و بعدم زینب و امیر محمد اومدن تو با دیدنشون بال درآوردم و دستمو باز کردمو تو بغلم جاشون دادم _ سلام خوشگلای من خوبید خوش گذشت ؟؟؟ زینب با این حرفم زد زیر گریه _ نه خوش نگذشت _ عه ... چرا ؟؟؟ _ چون تو نبودی _ خب من اینجا کار داشتم دیگه _ ازین به بعد هر وقت کار داشتی ما پیش هیچ کسی نمیریم _ آقا مجتبی : زینب خانوم با هم مگه حرف نزدیم ؟ قرار گذاشته بودیم دیگه گریه نکنی روی سرشو بوسیدمو سرمو بلند کردم آقا مجتبی و آقا حامد و آقا میثم اومده بودن تو حیاطو هر کدوم یکی از سه قلوها تو بغلشون خواب بود سلامی کردم و وحید ، هادی رو از بغل آقا مجتبی در آورد و گفت بفرمایید تو _ آقا میثم : نه دیگه مزاحم نمی‌شیم شرمنده وظیفه ما هم بود که کمک کنیم اما خوب شرایطی به وجود اومد که نتونستیم بیایم _ وحید : مشکلی نیست خدا رو شکر تعداد برای کمک زیاد بود ؛ همین که شما اینجا رو تکمیل کردید ما خیلی ممنونتون هستیم _ مجتبی : چیزی جز انجام وظیفه نبوده آقا وحید _ وحید : عزیزید ممنون _ مجتبی : آقا وحید اگر اشکال نداره ما ی کوچولو با زن داداش صحبت کنیم _ نه مشکلی نیست ، بفرمایید تو _ همین جا تو حیاط باشیم بهتره وحیدم متوجه شد که در مورد زینب و امیر محمد میخوان حرف بزنن و دست بچه ها رو گرفت بردشون داخل و بعد برگشت و زهرا و مهدی رو هم یکی یکی بغل کردو برد اتاقشون 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همین که به هر بهانه دلم تنگ توست یعنی عشق...❤️‍🩹 ‌‎‎‎‎‌‌‎‎‌‎‌‌‎‌‌‎‎‎‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‎‎‌‌‎‎‌‎‌‌‎‌‌‎‎‎‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‌‌ دوستان عزیز و همراهم دیروز عید بود و من چون سرم شلوغ بود یادم رفت پارت عیدانه براتون بفرستم دوستتون دارم و عیدتون مبارک ❤️🍃 لینک نظرات در مورد رنج عشق https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 دوستان عزیزی که درخواست vip رنج عشق رو دارند به کانال زیر مراجعه بفرمایید 📌لطفا لطفا شرایط رو کامل مطالعه بفرمایید و بعد درخواست بفرمایید https://eitaa.com/joinchat/2619605629C0053ba088f ✅دوست داشتین رمان و کانال خودتون رو ساپورت کنید. وگرنه اینجا توی کانال اصلی تا پایان رمان، رایگان تقدیم حضورتون میشه. 💢💢💢💢💢💢💢💢💢
5.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تنها راه شاد شدن یه چیزه...👌👌 . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
18.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باور کن ...🌱 در تقدیر هر انسانی معجزه ای ازطرف خدا تعیین شده که قطعأ در زندگی، در زمان مناسب نمایان خواهد شد! یک شخص خاص ... یک اتفاق خاص ... یا یک موهبت خاص ... منتظر اعجاز خدا در زندگیت باش، بدون ذره ای تردید! زندگی درست مثل نقاشی کردن است ... خطوط را با امید بکش ... اشتباهات را با آرامش پاک کن ... قلم مو را در صبر غوطه ور کن ... و با عشق رنگ بزن ... . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
17.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو اوج احساسات تصمیم نگیرید! 🌷"صحبت های زیبای دکتر عزیزی" . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401