eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23هزار دنبال‌کننده
845 عکس
1.4هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام ، سلام امروز من با دیدن این پیام کلی خندیدم 😂😂😂 مریم و امیر حسین ..... ۱۵ تا بچه 😳😳🙈🙈🙈🤣🤣🤣🤣 انشالله ۶ کا که شدیم ی سوپرایز می‌فرستم، چیزی دیگه نمونده .... ❤️❤️❤️❤️☺️
اینم ی بمب انرژی دیگه 😂😂😂😂😂 کل رمانو برای خودش ترسیم کرده 😍 ینی کیف میکنم که همراهمون هستید 🤣🤣🤣🤣 اصلا ی جوری خوشحال!!!!!!!!❤️❤️❤️ بازم منتظر نظراتت هستم عزیزمممممم
خیلی عزیزید برام من شرمندم پیامهاتون خیلی زیاده و نمیتونم اینجا جواب بدم اگر سوالی داشتید به آیدیه مدیر پیام بدید ی عزیزی در مورد پی دی اف رمان سوال داشت حتما به آیدی مدیر پیام بدید ❤️❤️
وای 🤭 یادم انداختید امروز نباید پارت می‌داشتیم 😄😄😄😄😄 پارت سوپرایز حسابش کنید 😉😉❤️ دوست عزیز پایان رمان خوشه ، امیر حسین شهید نمیشه ، اما حوادث زیادی رو تو زندگیشون خواهند داشت که روزگار صبر و تحمل مریم و امیر حسین رو به چالش می‌کشه ☺️☺️☺️
اسرائیل خیلییییی بیتلبیتیییی🤣🤣🤣🤣🤣🤣 @salambaraleyasin1401
🍃🌹🍃 مقاومت یعنی این... ✍️ این جماعت دیشب تا 4 بامداد احیا داشته، 4 بامداد روزه گرفته و حالا در خیابان است؛ یعنی این... @salambaraleyasin1401
به قول شهیدمصطفی صدرزاده : _کسی که تو هیئت فقط سینه میزنه خیلی کارِ بزرگی نمیکنه کسی که سینه میزنه فقط یه سینه زنه.... شیعهٔ مرتضی علی باید با رفتارش عشقش و ثابت کنه✨️
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸•°• ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : بعد آروم تر از قبل نزدیک گوشم زمزمه کرد : زندگی که با تردید شروع بشه ، بله ؟؟؟ من بی اعتمادم ؟؟؟ منظورش به پیامی بود که براش فرستاده بودم - میشه منو روشن کنی از کدام تردید و بی اعتمادی حرف میزنی ؟ - شما فکر می‌کنید که ممکنه من تصمیمم عوض بشه ، من توقع دارم کمکم کنید همون‌طور که قبلا قول دادید - مریم جان این حق توئه که اگه سختی های این زندگی رو درک کردیو دیدی واقعا سختت میشه ، عقب بکشی و منم بهت کاملا حق میدم - وقتی شما اینجوری حرف میزنید واقعا ازتون دلگیر میشم حداقل شما دیگه به من دلگرمی بدید ، همه از سخت بودن راهی که انتخاب کردم میگن حتی خود شما ، من این راهو انتخاب کردم تا .... تا .... - تا چی ؟؟؟ تا اینکه ..... - بابابزرگ : بفرمایید ، بفرمایید سر سفره آقا امیر حسین صحبتامون نیمه کاره موند و خدا رو شکر بابابزرگ نجاتم داد وگرنه روم نمیشد حرفمو بزنم ، آخیششششش😮‍💨 با هم نشستیم کنار سفره ، یاد فسنجون افتادم و خواستم بلند شم تا برم که آروم پرسید : - کجا مریم جان ، همینجا پیش من بشین دیگه - میرم براتون فسنجون بیارم - نمیخواد خانم زشته ، همه دارن ی غذای دیگه میخورند ، اونوقت من فسنجون بخورم ؟؟؟؟ - چه زشتی داره ، صبر کنید الان میرم براتون میارم و بلند شدم . - مریم جان.... مریم ... یه مقدار فسنجون گرم کردم و ریختم توی بشقاب خورش خوری و آوردم - رضا : ببینم دخترعمو چی اوردی برامون ؟ - فسنجونه - رضا : به به چه عالیییی ، دستت درد نکنه بدید ترتیب شو بدیم امیرحسین خندش گرفتو دستشو گذاشت جلوی دهنشو و رضا دستش رو بلند کرد تا بشقابو بگیره ولی من ندادم ، اونم پر رو تر از من گفت : دختر عمو ول کن دیگه - چیزه .... آخه ... - سامان (پسر وحید) : عمه پارتی بازی نکن برای منم بیار بشقابو بالاخره ول کردمو گفتم : خودتون بین خودتون تقسیم کنید دیگه . - عمه : چرا یه کم دیگه هست ! بیار مریم جان ، هرکی خواست بخوره ای بابا ..... برگشتم به آشپزخونه گفت نیارما !!! چرا فکر اینجاشو نکرده بودم؟ عه ... سریع اندازه ی یک وعده تو ظرفی ریختم و گذاشتم تو فریزر و بقیه ش رو ریختم توی خورشت خوری آوردمو دادم به سامان و سرجام نشستم - بابابزرگ : سامان جان بابا ؛ بدین این طرف آقا امیرحسینم بکشند - امیر حسین : نه حاج آقا اجازه بدید راحت باشند ؛ من میل ندارم - با تعجب بهش خیره شدم سامانم بی رودرواسی گفت : خدا خیرتون بده آقا امیرحسین من فسنجون عمه رو خیلی دوست دارم برام تو بشقابی برنج کشیده بود ، ی کباب هم گذاشت تو بشقابم - ممنون ، چرا نخوردید ؟؟؟ - بعداً صحبت می کنیم مریم جان غذا رو خوردیم و بعد از ی کم شب نشینی کم کم مهمونا رفتن علی هم زمان رفتن ی جعبه کوچولو بهم داد و گفت اینم برای آبجیه عزیز خودم 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ⛔️هرگونه کپی برداری پیگرد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست ⛔️ ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 ارتباط با ما: https://eitaa.com/hoseiny110