برگۍکہازدرخت،
بࢪزمین مۍافتد،🚶🏻♂
درعالمتاثیرگذاراست👀👌🏿
چطورفکرمیکنید #گناهکردن
"درعالمبۍاثرباشد"⁉️
[ - علامہطباطبایۍ🎙]
کوتاه ولی دلنشین..
هیچکس پشت آدم نیست فقط خدا هست که پشت شما میایستد.
''شهید علی خلیلی''
#شهیدانه
اگه زیاد در معرض امواج موبایل هستین و از اینترنت زیاد استفاده میکنین حتما ماکارونی بخورین
تاثیری نداره ولی خوشمزس می چسبه
این عکس هم فقط یه یادآوری برات بود که روزه ای و ثوابت بیشتر بشه😂😂😂
@salambaraleyasin1401
•💛🕊•
دلخوشمباتواگرازدورصحبتمیکنم
باسلامی،هرکجاباشمزیارتمیکنم..!
#صلےاللهعلیڪیااباعبدلله
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸•°•
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت222
- سید : ای کاش با مریم خانم زودتر آشنا شده بودی ، از ته قلبم آرزو می کنم تا خوشبخت بشید .
لبخندی زدم و تشکر کردم گوشیم که روی میز بود لرزید به صفحش که نگاه کردم دیدم مریمه
- یا برید بیرون یا من میرم
با صدای بلند خندیدنو بلند شدن تا برن
- حامد : سلام برسون تولد یادت نره بگی
- باشه
و تماسو وصل کردم
- سلام مریم جان
- سلام خوبید
- الحمدلله
چه خبرا ، مدارکتو دادی کانون ؟
- بله ، کارم تموم شد
وااااای نمیدونید خیلی عالی بود ، ی جوری جو وکیل شدن گرفته بودتم که نگو ، اصلا باورم نمیشه که دارم وکیل میشم
خیلی خوب بود ، هرچی بگم کم گفتم
خندم گرفت از ذوق و شوقی که داشت
منی که اصلاً حوصله صحبت با کسی رو نداشتم حالا نشسته بودم و به حرفهای این دختر با اشتیاق گوش می کردمو خسته نمیشدم
- خب پس خانم وکیلمون اولین قدمشو برداشته دیگه.
ریز خندید و گفت : بله ، باید بگردم یه وکیل سرپرست خوب پیدا کنم وگرنه خود کانون برام تعیین میکنه .
- وکیل سرپرست ؟؟؟؟ چی هست اصلا؟؟؟؟
- توی این ۱۸ ماهی که کار آموزم باید پیشش کار کنمو آموزش ببینم
ی استاد داشتیم عالی بود
از نظر علمی هم خیلی بالا بود ، دعا کنید که قبولم کنند
- حالا خانوم خانوما این استادتون خانمند یا آقا ؟؟؟
- اگه بگم آقاست ناراحت میشید؟؟؟
- خب ..... نمیتونم دروغ بگم یکم ناراحت میشم .
- چراااا ، خیلی مرد خوب و مومنی هستند اصلاً بیاید باهم بریم دفترشون اگه شما تشخیص دادید آدم خوبیه من ازشون می خوام که قبول کنه من کارآموزشون بشم
من که هنوز تو زندگیش نقشی نداشتم چرا این دختر دنبال رضایت منه؟
ی لحظه احساس کردم که برای همیشه تصمیم گرفته پیشم بمونه که اینطوری تایید منو در مورد استادش میخواست
- یعنی اگه من بگم ، نه
شما دنبال یه وکیل سرپرست دیگه میگردی ؟؟
- خب بله ، دوست دارم که شما راضی باشید و اجازه بدید.
- ابروهام بالا پرید و از حرفی که زد جا خوردم
از اینکه داشت تلاششو میکرد برای رضایت من !
اون حرف میزد و من به خاطر اومدنش تو زندگیم خداروشکر میکردم
این دختر با ورودش به زندگیم داره تمام خلا های زندگمو آروم آروم پر میکنه ، این دختر همونیه که دیگه نمیتونم حتی تصورشو کنم که تو زندگیم نباشه
- آقا امیرحسین هستید؟
- بله هستم مریم جان
- فکر کردم قطع شده
- نه عزیزم ، گوش میکردم به حرفات ؛
میگم پس فردا تولد خواهر زادمه با پدربزرگ صحبت کن ببین اجازه میدن با هم بریم؟
- باشه بهشون میگم خبرتون میکنم
- خوبه ، حالا برو خونه یه استراحتی داشته باش تا غروب با هم بریم خرید!
- خرید چی ؟
- می خوام با بچه ها بریم خرید کنیم برای عید شون ، امیرعلیو هم بیار، باشه ؟
- چشم ، فعلا خداحافظ
- خدا به همراهت
نفس عمیقی کشیدم و سرمو به پشتی صندلی تکیه دادم و چشمامو بستم .
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
⛔️هرگونه کپی برداری پیگرد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست ⛔️
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
ارتباط با ما:
https://eitaa.com/hoseiny110
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم 🌹🌹🌹
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸•°•
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت223
#مریم
- امیرعلی آماده شدی ؟
- ی ذره دیگه صبر کن خاله
- ای بابا .... یک ساعته جلو آینه چه کار می کنی ؟ موهات خوبه دیگه ولش کن پدرشونو درآوردی!
- آخه اولین باره داریم میریم خونه ی خواهر عمو امیرحسین می خوام خوشگل بشم
بغلش کردمو بوسیدمش .
- تو همه چیزت خوشگله عزیز خاله ، احتیاج به هیچ قِرو فِری هم نداری
با شنیدن صدای گوشیم تماسو وصل کردم
- سلام مریم بانو ، آماده اید؟
- سلام خسته نباشید، بله حاضریم
- سلامت باشی ، ما ده دقیقه ی دیگه سر کوچه تونیم
- باشه همون حدودا میایم !
- نه مریم جان شما بیرون نیاید ، هر وقت رسیدم بهت زنگ میزنم .
خندم گرفت ، البته غیرتش برام خیلی حس خیلی خوشایندی داشت ؛ برای همین چشمی گفتم و قطع کردم
دیروز با هم بچه ها رو خرید بردیم ، به بابا بزرگ که گفتم ، مقداری به کارتم پول واریز کرد تا برای خودم و امیرعلی خرید کنم
وقتی برای امیرعلی لباس انتخاب کردم اصلاً نذاشت که کارتمو از تو کیفم در بیارم برای همین دیگه روم نشد چیزی برای خودم بخرم
هرچیزی برای بچه ها میگرفت، برای امیرعلی هم میخرید ، و اصلاً گوش به حرفم نمیداد اشتباه کردم که باهاش همراه شدم
خب زشت بود دیگه ، ما که هنوز ازدواج نکرده بودیم که
هرچی خواهش و تمنا میکردم کار خودشو میکرد حتی به سلیقه ی خودش برام ی مانتوی بلند هم خرید
دیگه آخرش با اخم و تَخمِ من بالاخره کوتاه اومد ، میدونم کار درستی نکردم ، آخه دوست نداشتم ،مثل آدمهای سو استفاده چی باشم .
- امیر علی : خاله بریم دیگه
به خودم اومدم و گفتم : بریم عزیزم
اون ساکی که هدیمون داخلشه رو از تو کمد بیار تا راه بیفتیم
رفتیم تو حیاطو صبر کردیم تا تماس بگیره و بعد رفتیم بیرون
بعد از سلامو احوالپرسی و خوشحالی کردن بچه ها برای اینکه اولین مهمونیه مشترکمونه
گفتم :
- میگم آقا امیرحسین ، فکر نمی کنید برای تولد این ساعت یکم دیر باشه ، یک ربع به نه شبه !!!
- نه خیلی هم زمان خوبیه ، سر شام می رسیم و ی دلی از عزا در میاریم .
- تولدشون از شام به بعده ؟
- گویا ۵ بعد از ظهر بوده ، دو ساعتی خانمها بودند و بعد جمع خودمونیا موندن
- خب با این وجود ما دیر راه افتادیم باید هفت اونجا می بودیم
- مریم جان خانواده ی من مذهبی هستند اونم از نوعی که براشون مهم نیست آهنگ بزارن و بزن و برقص راه بندازن ، منم از موسیقیو این جور چیزا خوشم نمیاد برای همین دیر میرم تو اینجور مراسماتشون ، اینطوری هم اونا راحت ترند هم من .
- وقتی میرید دیگه رعایت میکنند ؟
- آره خدا رو شکر
- ینی.... شما واقعاً موسیقی گوش نمی دید؟
- مریم ، با این تعجبی که تو صورتت دارم میخونم ، مشخصه که شما گوش میدی ، درسته ؟؟؟
- خب ... من گاهی مواقع گوش میکنم ، بهم آرامش میده !
- کاذبه مریم جان
- چی کاذبه ؟
- به نظرم آرامشی که میگیری ، خیلی موقتی و کاذبه ، مثل ی مسکن موقت عمل میکنه
- شما مگه برای آرامش پیدا کردن چکار میکنید ؟
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
⛔️هرگونه کپی برداری پیگرد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست ⛔️
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
ارتباط با ما:
https://eitaa.com/hoseiny110
مثل حر باش!
چنان که دیروزت با امروز زمین تا آسمان فرق داشته باشد...
10.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان های عبرت آموز (تلنگر آمیز)
داستان پندآموز حاج مرشد چلویی
🎙استاد عالی
🕊@salambaraleyasin1401🕊