eitaa logo
سلام فرشته
195 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
848 ویدیو
8 فایل
خدایا، قلب هایمان را آماده سلام کردن به فرشته هایت بگردان رمان ، داستان و کلیپ و پادکست هاي #تولیدی هشتک خورده انتشار مطالب با ذکر منبع، بلامانع است. فهرست مطالب: https://eitaa.com/salamfereshte/2162 نویسنده: #سیاه_مشق
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃قول شهید، قول است. شک نکن.... @salamfereshte
🔸سید جواد با متانت به حرفهای پر طعنه‌ پرستار گوش داد: " چرا فکر می کنید هر چه امثال شماها می گویید را ما باید گوش کنیم. نه آقا. الان ساعت ملاقات نیست و بنده اجازه نمی دهم ملاقات بروید. اینجا دیگر در محدوده ی اختیارات من است و شما هیچ کاری نمی توانید بکنید. " حق داشت. قانون است دیگر. سید هم اصرار نکرد اما باز هم ایستاد تا پرستار، تمام حرف هایش را بزند. به خود نهیب زد که :" نکند تو این طور که او می گوید باشی؟" پرستار که سکوت روحانی جوان را دید، آتشش کمتر که نشد هیچ، بیشتر هم شد: "مملکت افتاده دست یک عده دروغگو. کجای زندگی شماها شبیه پیامبرماست؟ فکر می کنید من زندگی پیامبر را نمی شناسم. اتفاقا بهتر از شما می شناسم. رمان اش را خوانده ام. شما حتی آن رمان را هم نخوانده اید و این همه ادعایتان می شود. سوار ماشین های آنچنانی می شوید. غذاهای آنچنانی می خورید. خدا ازتان نگذرد." صدایش لرزید. چه اتفاقی برایش افتاده بود را سید نمی دانست اما سعی کرد لااقل گوش شنوایی باشد و درد و دلش را به جان بخرد. 🔹بعد از چند دقیقه، سرپرستار که برای سرکشی به اتاق ها، رفته بود، آمد و به محض خبردار شدن از قصد سید، گفت: " همراه من بیایید" و دسته گلی که روی پیشخوان بود را برداشت و به سید داد: "این گلها را برای ایشان است. ببرید به اتاقشان. حتما آدم مهمی است که این همه برو بیا دارد و دیدارهای خارج از وقت ملاقات. " سید همینطورکه سرش پایین بود یادش آمد آنقدر عجله کرده که دست خالی آمده است. اتاق ها را یکی یکی رد کردند. صدای ناله و خنده با هم قاتی شده بود. دلش برای تک تک بیمارانی که روی تخت های بیمارستان خوابیده بودند لرزید. از عمق وجودش، مضطرانه دعایشان کرد و شفایشان را از مولایش درخواست کرد. 🔸 به اتاق حاج احمد که رسید خشکش زد. نمی دانست بخندد یا گریه کند. این دومین باری بود که در این چند روز، این حس به سراغش آمده بود. اتاق، لبالب پر بود از دسته گل های بزرگ و گران قیمت. تخت دیگری در اتاق نبود. همان آقای قصاب که از صحنه تصادف عکس گرفته بود را در کنار حاج احمد دید. یااللهی گفت و داخل شد. کنار دست حاج احمد ایستاد. تا آمد لب به عذرخواهی باز کند حاج احمد به تندی گفت: "مرد حسابی ببین اول ماه رمضانی من را به چه روزی انداخته ای. روزه ام را که باطل کردند با این همه سرم. پایم را هم عمل کردند. ببین یک لحظه بی احتیاطی آدم هایی مثل تو، چه به روز من آورده است." 🔹سید سرش پایین بود و به حرفهای شیخ احمد، گوش می داد: " حالا نماز مسجد را چه کنم؟. هر چه رشته بودم پنبه شد رفت. هعی خدا از دست این بنده هات. تو هم که ملبّسی. آخر کدام روحانی ای تَرکِ موتور می نشیند که تو می نشینی." سید یک لحظه به چشمان شیخ احمد خیره شد و سریع سرش را پایین انداخت: " شان روحانیت را همین امثال شماهایید که پایین می آورید. " سید با ناراحتی گفت: "من شرمنده ام. هیچکس دلش نمی خواهد به دیگری آسیب برساند. از این اتفاقی که پیش آمده بسیار شرمنده و ناراحت هستم. هر چه بفرمایید در خدمتتان هستم." شیخ احمد، لااله الا اللهی گفت و با ناراحتی به دسته گلی که در دستان سید بود نگاه کرد. چهره اش کمی باز شد و به کنایه گفت: "گل هم که آورده ای!". سید به دسته گل نگاهی کرد. گل ها را او نیاورده بود؛ ولی اگر این را می گفت، باز هم حاجی برزخی می شد. سرش را پایین انداخت و گفت: "شرمنده تان هستم حاج آقا، خیلی عجله ای اومدم. دستِ خالی هستم. این دسته گل برای فرد دیگری است که روی کارتش، نوشته شده. بفرمایید." و دست گل را به دست شیخ احمد داد و کمی عقب رفت. 🔸حاج احمد که از خیط و کنف شدن بیراز بود، خشمگین شد. گل را گرفت و نگاه عتاب انگیزش را روی چهره سید جواد سنگین کرد: "آخر این چه مصیبتی بود که روز اول ماه، ما را گرفتار کرد. مسجد را چه کنم حالا؟ چرا شما جوان ها اینقدر بی فکر هستید؟ معلوم نیست کی بتوانم سرپا شوم. " سکوتی سنگین، بین سید و حاج احمد و آقا مسعود، قصاب محله، حکمفرما شد. آقا مسعود رو به حاج احمد که پایش را تازه عمل کرد بود و درد در چهره اش دور دور می زد کرد و گفت: "دیشب را مسجد نبودید حاج آقا. بلبشویی بود." @salamfereshte
☄ دعای روز شانزدهم ماه مبارک رمضان ☄ 🌷 بسم الله الرحمن الرحیم 🔹️ " اللَّهُمَّ وَفِّقْنِي فِيهِ لِمُوَافَقَةِ الْأَبْرَارِ وَ جَنِّبْنِي فِيهِ مُرَافَقَةَ الْأَشْرَارِ وَ آوِنِي فِيهِ بِرَحْمَتِكَ إِلَى [فِي] دَارِ الْقَرَارِ بِإِلَهِيَّتِكَ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ ". 🔸️خدایا! در این روز توفیق همراهی نیکان را نصیبم فرما و از همراهی با بدان دورم ساز و با رحمتت، در بهشت جاویدان جایم ده، به حق خداوندی‌ات ای خدای جهانیان!» 💠 💠 💠 @salamfereshte
💎جوانا سر مَتاب از پند پیران.... 🌟تجربه یعنی این که مطلبی را به طور رایگان و بدون فوت وقت، از پیر ِ خوب و بد روزگار چشیده ایی، بی منّت و دردسر ، عمیقاً فراگیری. ‼️❓حال لحظه ایی فکر کن و بگو آیا تجربه اندوزی و پندگیری از بزرگان، چیز بدیست که از آن گریزانی و در برابرش موضع می گیری؟ @salamfereshte
صورت حاج احمد، برافروخته تر شد. لب هایش خشک خشک شده بود. سید کمپوت آناناسی از یخچال برداشت و گفت: " آناناس میل بفرمایید. برای زخم خیلی خوب است. جریان خون را در بدن سریع تر می کند و مواد مغذی زودتر به زخم می رسد. التهاب ها را هم کم می کند." همان طور که کمپوت را به دست حاج آقا داد گفت: " البته ویتامین سی داخل آناناس، سیستم ایمنی بدن تان را هم تقویت می کند. بفرمایید. حتما خیلی درد دارید. می روم به پرستار بگویم که درد دارید. با اجازه تان بنده مرخص می شوم. خدانگهدارتان " آقا مسعود نتوانست تعجب خودش را از نکاتِ آناناسیِ سید پنهان کند. حاج احمد بی توجه به سید گفت: " مسعود آقا، دیشب مسجد چه خبر بوده؟" 🔹اوضاع مسجد، دیدنی بود. موقع افطار زن و مرد، پیر و جوان، همه آمده بودند بلکه در این گرانی بتوانند خرمایی بخورند. مسجد حسابی شلوغ بود. جیغ و داد بچه ها قاتی همهمه بزرگ تر، واضح بود. کم و بیش به گوش همه خورده بود که روحانی مسجدشان، در جریان تصادفی روانه بیمارستان شده است. خادم مسجد، به سفارش هیات امنا، شیر گرم و رطب های پرشیره ای را آماده کرده بود. صف های جماعت تشکیل شده بود اما خبری از امام جماعت نبود. حاج عباس سینی های شیر و خرما را جلوی نمازگذاران گرفت و یکی یکی التماس دعا گفت. برخی ها تشکر کردند و به خوردن مشغول شدند و برخی دیگر، معترض که پس نماز جماعت چه؟ " برای حاج عباس خیلی سخت بود که تک به تک توضیح دهد؛ همان طور که سینی را پایین تر برد، در جواب آن ها گفت: "عرض خواهم کرد. میل بفرمایید." هر چه باشد، حاج احمد سی سال بود که چراغ نماز جماعت را در "مسجد قدس" روشن نگه داشته بود. 🔸در این همهمه و شلوغی، سید جواد وارد مسجد شد. چشمان حاج عباس که به سید افتاد، گل از گلش شکفت. با خود گفت: " بالاخره یک روحانی است. نماز جماعت که می تواند بخواند." سید، همان طور که وارد مسجد می شد، از همان دمِ در، به همه، کوچک و بزرگ سلام داد و لبخند و دعا را هدیه شان می کرد: "زنده باشید سلام علیکم ، نماز روزه تان قبول باشد.. سلام علیکم طاعاتتان قبول.. به به .. سلام علیکم.. جوانان رعنا.. قبول باشد نماز و روزه هایتان.. سلام پسرم. شما هم روزه بودی؟ ماشاالله. ماشاالله. چقدر خدا شما نوجوانان را دوست دارد.. ماشاالله. موفق باشید الهی همیشه.. سلام علیکم پدر جان.. ما را هم از دعایتان محروم نکنید.. سلام گلم عزیزدلم.. شما چقدر خوشگلی آقا.. اسم شما چیه؟ به به.. بهروز. خدا حفظت کند آقا بهروز گل.. چند سالت است عزیزم؟ ماشالله.. ماشاالله.. بفرما این شکلات مال شما.. " 🔹همین طور خوش و بش و احوالپرسی و دعا تا رسید به یک جای خالی در وسط های مسجد. همه نگاه ها روی سید بود. روحانی لاغر اندام ، با صورتی گندمگون، عبا و قبای تمیز و مرتب. سید جواد، کنار یکی از جوان های محل، در صف جماعت نشست. صورتش از درد پر شده بود. نیازی نبود بپرسد چه شده. برخی ها بلند بلند طوری که بشنود به دیگران می گفتند که همین آقا بوده که با امام جماعتشان تصادف کرده و عامل این بلوا، هموست. 🔸جو بدی حاکم شده بود. از طرفی، تاخیر نماز هم به صلاح نبود. سید هم قصد نداشت برود خودش را در جایگاهی که مخصوص حاج احمد، کچ کاری شده بود جا کند. یاالله آرامی گفت و برخاست. حاج عباس با سینی خرما و لیوان شیر، به سمت سید آمد. سید سرش پایین بود و او را ندید. عبایش را مرتب کرد. تحت الحنک عمامه اش را باز کرد و روی شانه انداخت. ذکر گفت دیگر صدای همهمه ها را نشنید. در محضر خدا ایستاده بود و با خدا مناجات کرد: خدایا، برای رضای تو، برای نزدیک تر شدن به تو، برای اطاعت از امرت، برای اینکه نماز خواندن را تو دوست می داری، سه رکعت نماز می خوانم: الله اکبر.. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین. الرحمن الرحیم.. همهمه ها کم شد. افراد صف های جلویی یکی یکی سرهایشان را به عقب چرخاندند و سید جوان را نگاه کردند. 🔹جوان کنار دست سید، همان طور که دست برد و مُهرش را برداشت، برخاست. رفت صف عقبی و پشت سر سید، قامت بست. الله اکبر. حاج آقا مرتضوی، یکی از هیات امنای مسجد، متوجه نماز سید شده بود. از صف اول برخاست و آمد رفت پشت سر سید که در میانه صف ها ایستاده بود و خود را به رکوعش رساند. حاج عباس مانده بود چه کند. سینی به دست، ایستاده بود و جمعیت حیران داخل مسجد را نگاه می کرد. کم کم صف های جلو خلوت تر شد و صف های پشت سر سید، شلوغ و پیوسته تر.. گوشه کنار مسجد و در صف های جلو، هنوز بودند کسانی که نماز فرادی خواندند و دلشان با سید نبود. صدای همهمه و درگیری، از سمت خانم ها بلند شد. @salamfereshte
👈👈👈 💯توجه توجه قسمت هفتم داستان که گویا جا افتاده بود در اینجا قرار داده شد. تشکر از بزرگوارانی که اعلام کردند. @salamfereshte
☄ دعای روز هفدهم ماه مبارک رمضان ☄ 🌷 بسم الله الرحمن الرحیم 🔹️ اللَّهُمَّ اهْدِنِي فِيهِ لِصَالِحِ الْأَعْمَالِ وَ اقْضِ لِي فِيهِ الْحَوَائِجَ وَ الْآمَالَ يَا مَنْ لا يَحْتَاجُ إِلَى التَّفْسِيرِ وَ السُّؤَالِ يَا عَالِما بِمَا فِي صُدُورِ الْعَالَمِينَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ. 🔸️ خدایا! در این روز برای کارهای شایسته هدایتم کن و حاجت‌ها و آرزوهایم را برآورده ساز. ای آن که نیاز به تفسیر و سؤال ندارد، ای آگاه از آنچه در دل جهانیان است! بر محمد و خاندان پاکش درود فرست. 💠💠💠 @salamfereshte
🌸شب خيز که عاشقان به شب راز کنند 🌱تا بحال شده بخاطر دل خودت خدارودوست داشته باشی و کاری که اون دوست داره انجام بدی؟ 🌱تا بحال شده شبی روبیدار بمونی وتک وتنها کناربهترین رفیق عالم باشی وبا اون صحبت کنی؟ 🍃نمازشب یعنی من بی منت وبخاطرخودت دوستت دارم نه ازترس آتش جهنم و و نه بخاطر رسیدن به بهشت. 🍃یعنی انقدر دوستت دارم که شیرین ترین لحظه ای که همه درخوابند، من اومدم باتوصحبت کنم. خدا تو رو با اون نماز به مقام مقربین درگاهش می رسونه. 🍃خداونددرقرآن می فرماید:وَمِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَكَ عَسَى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَحْمُودًا ﴿۷۹﴾ 🍃و پاسى از شب را زنده بدار تا براى تو [به منزله] نافله اى باشد اميد كه پروردگارت تو را به مقامى ستوده برساند (سوره اسراء/۷۹) @salamferashte
🔹امام على عليه السلام: 🍃غايَةُ المَكارِمِ الإِيثارُ 🍃نقطه اوجِ خصلت هاى اخلاقى، ايثار است 📚غررالحكم حدیث 6361 @salamfereshte #حدیث
💎بیا برویم .. دوست داری بروی زیارت، مشهد، قم، کاظمین، سامرا، نجف، دمشق...اما نمی توانی بروی؟ کربلا دوست داری بروی و نمی توانی؟ زیارت ائمه بقیع دوست داری بروی و نمی توانی؟ دلت می خواهد مدافع حرم باشی اما نمی توانی؟ دیگر دلت چه می خواهد؟ 🌸دلت می خواهد خادم حرم باشی اما نمی توانی؟ دلت می خواهد به تک تک فقرا کمک کنی و آن ها را بی نیاز کنی اما نمی توانی؟ دلت می خواهد تمام دغدغه های پیامبران را انجام دهی و شادشان کنی اما نمی توانی؟ دلت هزاران کار خیر می خواهد اما نمی توانی انجامشان دهی؟ این دل عجب عالمی دارد.. چه چیزها که نمی خواهد. اشکالی ندارد.. حسابی بگذار بخواهد چیزهای خوبی که نمی توانی اش را. دلت می خواهد هزار رکعت نماز مستحبی را بخوانی اما نمی توانی؟ دلت اعتکاف می خواهد اما نمی توانی بروی؟ خیلی کارها را نمی توانی بکنی، اما دوست داری که بکنی.. 📌با دلت، همه آن کارها را قصد کن. دلت را با معتکفین، با زائرین، با حاجیان، با مبلغین، با مدافعان حرم... بفرست. 🌟خدایا، دوست داریم در خدمت مولایمان باشیم. خدایا دوست داریم باری از دوش رهبرمان برداریم. خدایا دوست داریم مایه افتخارت باشیم. خدایا دوست داریم در تو فنا شویم. خدایا دوست داریم لحظه لحظه هایمان را در محضر همه معصومین علیهم السلام باشیم. چه چیز از این ها بهتر؟ چه چیز از این بهتر که در جوارت باشیم؟ 🌺امام جواد عليه السلام : القَصدُ إلَى اللّه ِ تعالي بِالقُلُوبِ ، أبلَغُ مِن إِتعابِ الجَوارِحِ بِالأعمالِ (بحار الأنوار ، ج 78 ، ص 364 ) 🍃امام جواد عليه السلام :به دل آهنگ خدا داشتن رساننده تر است از اینکه با اعمال و جوارح خود را به زحمت بیندازد. 📌خدایا، دلهایمان را به سویت روانه می کنیم. دل های کوچک مان را بپذیر. @salamfereshte
🌼 گوهری کمیاب... ❌ برخی از آدم ها فقط بزرگند، در علم و هنر و یا در فن و حرفه شان 🌟اما تعداد کمی از آن ها علاوه بر بزرگی، بزرگوار هم هستند. 🌸🍃بزرگواری، شرافت روح می خواهد. #نکته @salamfereshte
هرکسی چیزی می گفت. یکی می گفت: "ببین شب اول ماه مبارک چطور مسجد بهم ریخته"، دیگری می گفت: "این سید را خدا رساند. چه به موقع هم آمد." دیگری می گفت: " اینطور که نمی شود، بالاخره تکلیف مسجد و نمازجماعت هایش چه می شود؟ " خانمی فریاد زد :" مگر این مسجد مسوول ندارد که انقدر بی برنامه ست. الان تکلیف ما خانم ها چیست که برای نماز جماعت آمدیم و شب ماه مبارکی با این اوضاع نابسامان روبرو شدیم. " 🔸 خانمی گفت: "من اصلا به او اقتدا نمی کنم، عمری پشت سرحاج احمد نماز خواندم و هیچ کس را جز او قبول ندارم و خودش به صورت فرادی نمازش راشروع کرد. " برخی صف نمازش را عقب تر بردند که بتوانند از صف های پشت سر سید، اتصال بگیرند و قامت ببندند. بعضی خانم ها که بلاتکلیف بودند تصمیم گرفتند نمازشان را فرادی بخوانند که نکند یک وقت روزه ی شک دار گرفته باشند و از خیر ثواب نماز جماعت گذشتند. دیگری گفت:" هیچکس حاج احمد نمی شود اما چاره چیست. نیامده ام مسجد که فرادی بخوانم و قامت بست. " بعضی از مردم مسجد طوری حاج احمد را می خواستند که گویی تنها روحانی عادل شهر است و کسی نیست که بتواند جای او را بگیرد 🔹سید، نماز را با طمانینه و بی توجه به همهمه به پایان رساند. متوجه جمعیت پشت سرش نشده بود. سربلند کرد و جلویش را خالی دید. به عقب برگشت دید اکثر جمعیت به او اقتدا کردند. مشغول ذکر تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها شد. سر و صدای خانم ها مجدد بالا گرفت. حاج مرتضی بلندگوی مسجد را برداشت وگفت:" خانم ها لطفا سکوت کنید. ما ازهمان شبی که حاج احمد روحانی مسجد تصادف کرد، درخواست اعزام یک روحانی جدید برای مسجد کردیم. " 🔸راست می گفت. همان ساعات اولیه تصادف و رفتن حاج احمد به اتاق عمل، هیات امنا جلسه گذاشته بودند و بحث که ماه مبارک رمضان را چه کنند. در نهایت به این نتیجه رسیده بودند که از طریق واسطه ها درخواست روحانی از دفتر تبلیغات بکنند و کرده بودند. خانم ها که تازه گوشی شنوا پیدا کرده بودند سفره دلشان راباز کردند. دراین گرمی هوا یه کولر درست وحسابی داخل مسجد نیست. یه جای درست وحسابی به خانم ها ندادید.پرده راتاجایی که جا داشته عقب کشیدید وما خانم ها هیچی جا نداریم .حالا هم که مشکل نبودن امام جماعت . حاج مرتضی مرتضوی، یکی از اعضا هیات امنا که دغدغه ی بیشتری نسبت به مردم و مسائل مسجد داشت، با زبان نرم مخصوصی که داشت، گفت: "فعلا یک روز تحمل کنید تا روحانی جدید اعزام شود. مسجد خانه ی خداست احترام دارد." 🔹نماز مسجد به امامت سید برگزار شد. بعد از نماز حاج مرتضی دعاهای مخصوص ماه مبارک را خواند بعد از خواندن دعای اللهم ادخل علی اهل قبورالسرور از سید خواست صحبت کوتاهی کند. سید، بلندگو را که به او تعارف شده بود دست گرفت. تشکر کرد. بسم اللهی گفت و همان جا، وسط مسجد، رو به جمعیت ایستاد. به همه سلام کرد و گفت: " اللهم ادخل علی اهل قبور السرور. از این دنیا که برویم، دستمان کوتاه می شود. خیلی کوتاه. دیگر هیچ چیز، هیچ کاری که جایگاهمان را بهتر کند، نمی توانیم بکنیم. الان هنوز نفس می کشیم. زنده ایم. از فرصت ها استفاده کنیم.." همه ی صداها خوابیده بود. چشم ها به دهان سید دوخته شده بود . سید دستش را رو به آسمان گرفت و گفت: " خدایا، سرور و شادی را بر همه مان بفرست. همه آن هایی که دستشان از دنیا کوتاه شده است را از خوان سفره پر نعمتت، روزی ده. در ماه مبارک رمضان سفارش شده این دعا را زیاد بخوانید که گناهان با خواندن آن، آمرزیده می شود. " دست راستش را رو به آسمان کرد و مجدد، دعا را خواند: " اللهم ادخل علی اهل القبور السرور..." اشک، از گوشه چشمان حاج عباس سرازیر بود. با تک تک فرازهای دعا، اشک ریخت و روحش به پرواز در آمده بود. حالتی که او را به سالها قبل برده بود که پشت سر عالمی نماز خوانده بود و دعایش، او را اینطور منقلب کرده بود. @salamfereshte
☄ دعای روز هجدهم ماه مبارک رمضان ☄ 🌷 بسم الله الرحمن الرحیم 🔹️ اللَّهُمَّ نَبِّهْنِي فِيهِ لِبَرَكَاتِ أَسْحَارِهِ وَ نَوِّرْ فِيهِ قَلْبِي بِضِيَاءِ أَنْوَارِهِ وَ خُذْ بِكُلِّ أَعْضَائِي إِلَى اتِّبَاعِ آثَارِهِ بِنُورِكَ يَا مُنَوِّرَ قُلُوبِ الْعَارِفِينَ. 🔸️ خدایا! در این روز از برکات سحرگاهان آگاهم کن و دلم را با پرتو انوار آن روشن ساز و همه اعضایم را به پیروی از آثار این روز وادار، به حق نورت ای روشنی‌بخش دل‌های خداشناسان. 💠💠💠 @salamfereshte
💥گناهان بدترین چیزهایی هستندکه ماراازقرب الهی که هدف نهایی انسان برای رسیدن به سعادت وکمال است دور می کنند. 💥ممکن است گناه به نظرما کوچک باشدولی بامداومت برآن گناه،به مرورآن گناه تبدیل به یک گناه بزرگ می شود و انجامش برای انسان آسان می شود. 🍃خداوند در قرآن می فرماید:«ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ»؛ روم، آیه ۱۰. 🍃«سپس سرانجام کسانى که اعمال بد مرتکب شدند به جایى رسید که آیات خدا را تکذیب کردند و آن را به مسخره گرفتند». 🍃کسی که میخواهدبه خداوند نزدیک شودوتوفیق بندگی داشته باشدباید ازگناهان کوچک توبه کند. تاخدایی ناکرده به سوی گناهان بزرگ کشیده نشود. ⁉️گاهی نمی دانیم چگونه اثربدگناهان راازروح وجانمان بیرون ببریم. 🍃اولاتوبه ازگناه وعهدی که باخدای خودمی بندیم. 🍃دوما خداونددرقرآن می فرمایند:ان الحسنات یذهبن السیئات. 🌸کارهای خوبی که می توانیم انجام دهیم نمازاول وقت خواندن،کمک به دیگران،خدمت به پدرومادرومردم،سلام کردن ونمازشب ازمصادیق حسنات هستند‌. که اثرگناهان راازبین می برد. 🌸خداوندا به ماتوفیق توبه وجبران گناه عطابفرما! @salamfereshte
✅ رُمان زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم 📌پرسیدند رمانی که زندگی پیامبر اکرم را نوشته و آن خانم پرستاری که دلش پر بود می گفت نامش چیست؟ واقعا چنین رمانی وجود دارد؟ 🔸🔹🔸🔹🔸 ✍️به به از این دقت نظر در مطالعه داستان👏و تشکر از اینکه پرسیدید. خدمتتان عارض شوم که: بله وجود دارد. رمان زیبایی است به قلم پرتوان محمدرضا سرشار به نام" آنک آن یتیم نظر کرده" و البته سید ما، آن را هم خوانده بود. 😊 حالا شایدبعدتر ها بگوییم چه رمان هایی خوانده . قلب و دلتان پر باشد از انوار خاصه الهی پاسخ ما را به سوالاتتان پیرامون ، با هشتک دریچه، دنبال کنید. سوال از @salamfereshte