eitaa logo
سلام فرشته
180 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
993 ویدیو
8 فایل
خدایا، قلب هایمان را آماده سلام کردن به فرشته هایت بگردان رمان ، داستان و کلیپ و پادکست هاي #تولیدی هشتک خورده انتشار مطالب با ذکر منبع، بلامانع است. فهرست مطالب: https://eitaa.com/salamfereshte/2162 نویسنده: #سیاه_مشق
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از پلاک؛ روایتگر شهدا
🚨ولایت‌پذیری؛ بزرگترین امتحانِ امروز حاج حسین یکتا: امروز اگه به من بگید بزرگترین امتحانی که داریم میشیم چیه؟ من میگم بچه‌ها یه امتحان بیشتر نمیشیم! و اون یه امتحان چیه؟ از آقا. شهدا تمرین کردن ولایت پذیری امام مهدی(ع) رو در آقا روح‌الله(ره)، ما باید تمرین کنیم ولایت پذیری امام مهدی(ع) رو در حضرت آقا. این دفعه دیگه با چون و چرا سوراخ میشه! که چرا آقا نمیگه؟ چرا آقا یه کاری نمیکنه؟ اگه آقا یه کاری میکرد. از همینجا لایه‌ی اوزونِ ولایتیِ ما سوراخ میشه! از چراها سوراخ میشه. Channel: @Pelak_channel Website: HoseinYekta.IR instagram.com/pelak_page
❤️فقط برای تو نگاهش به قالی قدیمی زیرپایش بود. بارها تصمیم گرفته بود به صابر بگوید که به جای این قالی قدیمی، فرشی بگیرد تا جلوی نفوذ سرما به استخوان هایش را بگیرد و از کمردرد و پادرد رها شود اما می دانست دستش تنگ است و لب فرو بسته بود. چادر رنگی اش را محکم به کمر بست. جورابهای پشمی اش را که دیگر پشمی از ان باقی نمانده بود به پا کرد و گفت: " الحمدلله.. خیلی ها همین را هم ندارند." راهرو تنگ و تاریک را طی کرد. وارد آشپزخانه شد تا برای ناهار، فکری بکند. یک سیب زمینی نه چندان بزرگ را داخل قابلمه ای که رنگ و رویش از قالی قدیمی، کدرتر شده بود، گذاشت. چند لیوان آب داخلش ریخت تا آرام آرام بپزد. ☘️چند ساعت بعد، شوهرش از کار بنایی برگشته و مشغول تمیزکردن زیر ناخن هایش بود تا نمازش را بخواند. کتلت های آماده شده را درون سینی گذاشت. آن را روی دست گرفت و داخل اتاق رفت. سفره پارچه ای را پهن کرد و بشقاب ها را چید. نگاهش به ناصر بود و قالی. کمردرد امانش را بریده بود. ناصر متوجه نگاه متفاوت منصوره شد. از جا بلند شد. خلال دندان را داخل دستمال کاغذی گذاشت و در سطل زباله کنار اتاق انداخت. کنار منصوره نشست و حالش را پرسید. چهره منصوره به لبخند باز شد و دهانش به شکر:" الحمدلله همه چیز خوبه. خدا رو هزار مرتبه شکر. شما خوبین؟ خداقوت. بفرما شام." و باز هم حرفی از قالی و کمردردش نزد. 🌱ناصر لقمه ای برداشت و گفت: " اگر اجازه بدی با همین لقمه، ته بندی کنم. نمازمو بخونم و بیام سر سفره. شماهم تو این فاصله حاضر شو که با هم بریم بیرون. " 🌸چهارراه اول را که فاصله کمی با خانه شان داشت؛ قدم زنان طی کردند. قدم های آرامشان، عابرین پیاده را به خیال وصال لیلی و مجنون می انداخت. سر کوچه ششم، جلوی مغازه سمساری فروشی ایستادند. ناصر نگاهی به صورت منصوره انداخت و گفت: "بریم ببینیم ی فرش خوب داره." و وقتی با نگاه پرسشگر منصوره مواجه شد گفت: "ی پولی دستم اومده. چه بهتر که برای شما خرجش کنم خانم." 🌺امام باقر علیه السلام: ما مِن عَبدٍ يَبخَلُ بنَفَقَةٍ يُنفِقُها فيما يُرضِي اللّهَ إلاّ ابتُلِيَ بأن يُنفِقَ أضعافَها فيما أسخَطَ اللّهَ . ☘️هيچ بنده اى نيست كه از خرج كردن چيزى در راهى خدا پسندانه بخل ورزد، مگر اينكه به خرج كردن دو چندانِ آن در راهى خدا ناپسند گرفتار شود. 📚بحار الأنوار : 78 / 173 / 12. @salamfereshte