eitaa logo
سلام فرشته
192 دنبال‌کننده
1هزار عکس
820 ویدیو
8 فایل
خدایا، قلب هایمان را آماده سلام کردن به فرشته هایت بگردان رمان ، داستان و کلیپ و پادکست هاي #تولیدی هشتک خورده انتشار مطالب با ذکر منبع، بلامانع است. فهرست مطالب: https://eitaa.com/salamfereshte/2162 نویسنده: #سیاه_مشق
مشاهده در ایتا
دانلود
ی چیزی بگم؟
اگه امشب، چشممونو بستیم و فردا دیگه بازش نکردیم، دوست داشتی آخرین کار و فکری که فرشته های مراقبت برات می نوشتن چی بود؟ 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
بزار ی جور دیگه بگم.. اگه امشب، برای ابد، پریدی تو بغل مهربون و خاص خدا و به دنیا بر نگشتی، دوست داشتی اولین حرفی که ازت می شنید(همون آخرین حرفت تو دنیا) چی بود؟ 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
✨خدایا، می شه اگه لحظه تقدیم جانم به محضرت، در نماز نبودم، همون زمانی که استغفارهامو کردم، صلواتمو فرستادم، به حضرات معصومین علیهم السلام، محبوبینت، سلام و درود خاص و ابدی خودت رو فرستادم، چشمام به اشک نشسته برای مظلومیت اهل بیت علیهم السلام، به سینه کوفتم و یا حسینم رو گفتم و همه این ها رو از طرف همه مومنین و مومنات و مسلمین و مسلمات، زنده یا مرده، به حضرات معصومین علیهم السلام هدیه و دست گردان کردم و دست آخر، این تحفه ناچیز رو محضر صاحب الامر ارواحناله الفداء تقدیم کردم و به فقر ذاتی ام نسبت به تو، اعتراف کردم و امیدم فقط به تفضلت بود، جانم را بستانی و کلام آخرم را صلوات بر محمد و آل محمد ثبت کنی؟ 🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم..🌹 تو بی نظیری خدا... صلی الله علیک یا اباعبدالله.. 📿یک دور تسبیح تربت، برای مغفرت همه مومنین و مومنات زنده و زنده یاد، به تاسی از امام زمانمان ارواحنا له الفداء بفرستیم؟ بسم الله.. استغفرالله استغفر الله استغفر الله 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
🔹️رهبر معظم انقلاب: قرآن نور است‌. قرآن را خیلی مطالعه کنید. من در جوانی هر سه روز یک دور قرآن می‌خواندم. 🔆 "گروه نور"، محفلی برای انس روزانه با قرآن https://eitaa.com/joinchat/245760122Cb3b2c73b04
🍀فاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ هر چه برای شما امکان دارد قرآن بخوانید! (مُزمِّل، آیه ۲۰) 🌼این گروه، از سوی دارالقرآن مسجد حاج محمدرضا (شهرستان اردکان) با هدف انس با قرآن و ترویج فرهنگ قرآن‌خوانی تشکیل شده است. ✍️ روال قرائت به این صورت است که هر فرد هر تعداد از صفحه قرآن که خواست، قرائت می‌کند. فرد بعد با توجه به آخرین صفحه‌ای که نفر قبل قرائت کرده، شماره صفحاتی را که می‌خواهد قرائت کند به همراه نیت خود اعلام می‌کند. فرد بعدی نیز همین منوال را ادامه می‌دهد. 🌺به محض بیکاری، قرآن بخوانید. 🌸 ما باید رابطه‌مان را با قرآن روزبه‌روز مستحکم‌تر کنیم. در خانه‌ها قرآن بخوانید. حتى در هنگام بی‌کارى، چنانچه مختصر فراغتى پیدا مى‌کنید، خودتان را به قرآن وصل کنید. هر روز مقدارى قرآن بخوانید و آن را فرابگیرید. (بیانات در دیدار قاریان قرآن‌ ۱۳۸۹/۰۴/۲۴) 👈لینک عضویت گروه نور در ایتا: https://eitaa.com/joinchat/245760122Cb3b2c73b04 در ثواب انتشار، سهیم باشید. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
🔹عباس از انگشتری و قرآن و تسبیح تربت، تشکر کرد. قرآن را بوسید و مودب، روی هر دو دست نگه داشت. نگاهش به ضریح خانم بود و کششی که برای رفتن به زیارت داشت، قرار را از دلش ربوده بود. شرم کرد دست ضحی را جلوی دیگران بگیرد. آرام و به نجوا گفت: - ضحی جان، روز عقدمون بهترین روز عمرم بود. بارها خدا رو به خاطر شما شکر کردم. می تونست روز عقدم، جای دیگه ای غیر از حرم خانم باشه. 🔸و انگار که به زور بتواند حال خوش و حس عاشقانه اش را کنترل کند، پرسید: - قرارمون یک ساعت و نیم دیگه همین جا روبروی باب السلام. باشه؟ 🔹به چشمان زیبای ضحی نگاه کرد. لبخند را روی لبانش که دید، التماس دعا گفت و قرآن را بر قلبش فشرد و از باب السلام، وارد شد. ضحی از فهم بالای عباس لذت برد. حرف‌های عباس، آب سردی بود روی همه نگرانی‌های انتخاب او. خدا را شکر کرد و از در سمت راست باب السلام، وارد قسمت خواهران شد. روبروی ضریح ایستاد. دست راست بر سینه گذاشت و گفت: - سلام خانم جان.. 🌸اشکش جاری شد. مودب تر سلام کرد: السلام علیک یا فاطمه المعصومه.. السلام علیک .. به یاد مادر و پدر افتاد. به طهورا و حسنا و دایی و مادر عباس. از طرف همه اقوام و هر کسی که می شناخت، مجدد سلام داد. اشکش بیشتر جاری شد. از فکری که به ذهنش آمد، لبخند روی لبش نشست. نیت کرد به جای هر نوزادی که به نوعی، مراقبش بوده یا او را به دنیا آورده، سلامی بدهد و سلام داد. صدایی درونش گفت: پس بقیه نوزادان چی؟ به نیت همه نوزادانی که هر جای عالم به دنیا آمده بودند، مجدد سلام داد و صلوات فرستاد: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. پای راست را حرکت داد و به سمت ضریح رفت. آرام و با طمانینه، قدم از قدم برنمی داشت تا استغفاری بگوید و صلواتی بفرستد. همه را هدیه حضرات معصومین علیهم السلام کرد. ☘️جلوی ضریح رسید. به دو سه ردیف خانمی که دور ضریح بودند نگاه کرد. انگار دست نوازش خانم را روی تک تک سرهای آن ها می دید. از حس چنین نوازشی، شعفی خاص، وجودش را فرا گرفت. یک قدم به جلو برداشت به این نیت که سرش را زیر دستان پر مهر خانم برساند. قاتی خانم های دیگر شد. جزوی از زائران به هم چسبیده نزدیک ضریح. با موج جمعیت حرکت کرد و چپ و راست شد. دست راستش را دراز کرد. تا ضریح، فاصله ای نمانده بود. دست را پایین آورد. مودب ایستاد و سرش را پایین انداخت. به قدم هایش نگاه کرد. خدا را شکر کرد که کنار ضریح خانم حضرت معصومه سلام الله علیهاست. آرزو کرد کاش می شد خانم را در آغوش بگیرم. جلویش خالی شد. خود را به ضریح چسباند. دو دستش را از دو طرف به میله های ضریح گرفت و مدتی گریست. 🔹بوی خوش پر نرم خادم حرم، او را به خود آورد. اشک هایش را پاک کرد و از ضریح فاصله گرفت. به لحظه، جایش پُر شد و او با موج جمعیت، به عقب رانده شد. مجدد سلام داد. نفس عمیقی کشید. چادرش را مرتب کرد. گوشه ای ایستاد و همان طور که نگاه به ضریح و زائران خانم داشت، گوشی اش را در آورد و مشغول خواندن زیارت‌نامه شد. بعد از زیارت خانم، زیارت عاشورا خواند. خود را به گوشه ای از حرم رساند. سر بر تربت کربلا گذاشت و سجده زیارت عاشورا را انجام داد. همان جا نشست. داخل گوشی، دعاهای مفاتیح را بالا و پایین می کرد. نمی دانست این یک ساعت باقی مانده را با چه دعایی سپری کند. کدام دعاها را انتخاب کند و بخواند. هر کدامشان درخششی خاص داشتند. ندبه را آورد. کمیل را آورد. حتی دعای جوشن کبیر را آورد. چند سطری را خواند و دلش به ماه مبارک و شب های قدر و خدا خدا کردن هایش پر زد. 🔸چشمان اشک بارش را روی اسامی دعاها می چرخاند بلکه دلش به دعایی آرام گیرد. چشمش به دعای عالیه المضامین افتاد. یاد کودکی‌اش افتاد که بالاسر عزیز رفته و او را در حال خواندن این دعا دیده بود. از اسمش سر در نیاورد. حوصله اش سر رفته بود و می خواست هر طور شده، عزیز را به حرف بیاورد: - عزیز این چیه می خونین؟ - ی دعایی که خیلی چیزای خوبی توش از خدا خواسته شده. 🔹وارد صفحه دعا شد. ترجمه خط اول را خواند: "خدایا این امام را زیارت کردم، به امامتش اقرار دارم. واجب بودن اطاعتش را معتقدم." آرزو کرد ایکاش در حرم امام حسین علیه السلام این دعا را می خواند. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
خیلی خسته ای؟
پلک هات داره روی هم می ره؟ از خستگی، بندبند وجودت انگار داره از هم پاشیده میشه؟ 📿میای با گفتن یک دور استغفاربا تسبیح تربت، به نیت مغفرت همه مومنین و مومنات زنده و زنده یاد، به خدا نشون بدیم چقدر دوستش داریم و برای مخلوقاتی که خدا عاشقشونه، دغدغه داریم؟ بیا بگیم رفیق ای ام. آخه می دونی، خستگی، چیزیه که در خدا راه نداره و مختص خود ماست و خدا دوست داره تو این نانداشتن ها، برای غیر خودت ی کاری بکنی. 🍀خدایا، تو اوج له شدگی و خستگی مون هم دست از تلاش برای قرب خودمون و همه مومنین و مومنات، برنمی داریم و صدبار، از تو، طلب مغفرت می کنیم. بسم الله.. استغفرالله استغفر الله استغفر الله 💐 خداقوت مومن.. پر خیر و برکت و روزی باشی الهی 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
🔹ضحی با خود فکر کرد: حالا هم زیارت عاشورا خوانده ام. پس امام حسین علیه السلام رو زیارت کرده‌ام دیگه. از این فکر خوشش آمد. بسم الله گفت و خواندن دعا را با بسم الله شروع کرد. مجدد ترجمه را خواند و متن عربی را "اللّهُمَّ إِنِّي زُرْتُ هذَا الْإِمامَ مُقِرّاً بِإِمامَتِهِ.." ترجمه خواند و باز هم، متن عربی دعا را. چند خط بیشتر نخوانده بود که به اولین حاجتی برخورد که در دعا، از خداوند می خواست. ترجمه را که خواند، حالش منتقلب‌تر از قبل شد. گوشی را با دست چپ گرفته بود. دست راست را هم اندازه صورت، بالا آورد. با حال گدایی از رحمت و مغفرت خداوند، متن عربی دعا را با اشک و بریده بریده خواند. ✨ یک لحظه، قلبش را ملتفت حضرت معصومه سلام الله علیها کرد و از حضرت، استمداد گرفت. خود را به حضور قلبی محضر اباعبدالله برد و تصور کرد زیر قبه الحسین، ایستاده است. ترجمه خط بعدی را خواند و متن عربی را. نتوانست طاقت بیاورد. گوشی و دست چپ را هم بالا آورد. اشک از چشمانش سرازیر بود و تکه تکه، دعا را با توجه می خواند. هیچ کس و هیچ چیز را حس نمی کرد. همه نیاز شده بود. به فرازهای آخر که رسید، خوشحال و سرحال شد. وقتی در دعا از خداوند همه چیزهایی که خواسته بود را برای پدر و مادر و دوستان و دیگران خواست، قلبش از این وسعت، وسیع شد. دعا را به تشکر از خداوند، تمام کرد. 🍀زیبایی دعاخواندن این چنینی در حرم، وجودش را سیراب و تشنه تر کرد. ساعت را نگاه کرد. حدود نیم ساعتی وقت داشت. مجدد فهرست ادعیه را بالا و پایین کرد. زیارت آل یاسین، برایش جلوه ای خاص کرد. وارد صحفه زیارت شد. بسم الله گفت: "سلام علی آل یاسین" یاد دفتر سبز رنگ و لحظات خوش با امام بودن افتاد. مجدد سلام را تکرار کرد:"سلام علی آل یاسین" دلش باز هم سلام خواست. همان را تکرار کرد: "سلام علی آل یاسین" قلبش به تکرار سلام ها، شاداب شد و انگار که خنده ای تحویل او دهد، شاداب شد. از این حال، اشک به چشمانش نشست. زیارت را ادامه داد. خواند و اشک ریخت و با آقا در قالب زیارت، درد دل کرد. قربان صدقه آقارفت: آقاجان فدای ایستادن و نشستنتان. در همان حالت نشستنتان هم سلام خدا بر شما و خواند: "السلام علیک حین تقعد" و باز قربان صدقه آقا رفت: "قربان صدای تلاوتتان و سلام خدا بر شما همان زمانی که تلاوت می کنید. السلام علیک حین تقرء و تبین. ای جانم به نماز خواندن زیبایتان. سلام خدا بر شما در آن زمانی که نماز می خوانید السلام علیک حین تصلی و تقنت" خواند و خواند. زیارت تمام شد. 🔹ساعت را نگاه کرد. فرصت داشت. دعای بعدش را هم خواند. ساعت را نگاه کرد. وقت داشت. فکر کرد امروز چه برکت شده وقتم. چقدر دعا خوندم و کیف کردم. صفحه گوشی را بالا برد و دید ادامه اش هم دعای دیگری است. ابتدایش را خواند. احساس کرد انگار زیارت حضرت در سرداب است. خوشی غریبی، وجودش را در بر گرفت. خواند و خواند و همین طور که پیش می رفت، خنک شد. رطوبت سرداب وجودش را گرفت. خلوت و سکوت در تمام جانش نشست. خود را در محضر امام دید و عبارات را با اشک و گریه خواند. اشکی که از قلبش می جوشید و وجودش را آرام و گرم می کرد. دو رکعت نمازهای وسط دعا را هم ایستاد و خواند. دعا را ادامه داد تا تمام شد. 🔸چشمانش را بست. غمگین از غایب بودن امام، چشمانش را باز کرد. یاد عباس افتاد. ساعت را نگاه کرد. هنوز یک ربع وقت داشت. آنقدر غرق دعا شده بود که از گذر زمان غافل شده بود. از جا بلند شد. مجدد رو به ضریح، به خانم حضرت معصومه سلام الله علیها سلام داد و به سمت شبستان امام خمینی رفت. 🔹گوشه ای رو به ضریح نشست و منتظر آمدن عباس شد. چند ثانیه ای نگذشته بود که جرقه ای در ذهنش زده بود. لب هایش به پهنای صورت کشیده شد. دو زانو نشست. همان طور که با دست راست، رو گرفته بود، رو به سمت ضریح خانم گفت: "بخونم؟" انگار کسی درونش پاسخ داده باشد بخوان؛ لبخند زد و بسم الله گفت. سه صفحه قرآنی که باید تحویل پدر می داد را تحویل خانم داد. خواند و خواند و خواند. انگار که خانم روبرویش نشسته اند و به تلاوتش گوش می دهند. با صدای آرام اما با سرعتی نسبتا تند خواند. نگاهش به فرش بود و متوجه آمدن عباس نشد. آیه آخر را خواند. صدق الله گفت و سر را بالا آورد. رو به ضریح گفت: چطور بود؟ اشتباهی نداشتم؟ 🍀قرآن جیبی را از کیف در آورد. صفحاتی که خوانده بود را آورد و به سرعت مرور کرد و از اینکه همه را درست خوانده بود خوشحال شد. تشکر کرد. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
دوست داری شبیه کی بشی؟
ببین ته دلت، دوست داری شبیه کی بشی؟ ی خواننده؟ ی بازیگر؟ ی پروفسور؟ ی شهید؟ یا اصلا باغت، یک باغ دیگه است؟ یک امام؟ خیلی شنیدی که مراقب هم صحبتت باش. چون شبیه اون می شی. مراقب رفیقت باش. چون شبیه اون می شی. شاید برای همینه که گفتن یا عالم باش یا متعلم یا دوستدار این دو. که بالاخره همین، تو رو به علمی که نجاتت می ده برسونه. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
هم صحبتی.. هم نشینی.. باعث انس می شه. باعث شباهت می شه. ✨دوست داری شبیه امام حسین علیه السلام بشی؟ هر روز باهاشون حرف بزن. گفتاری یا نوشتاری فرقی نداره. 🌺دوست داری شبیه امام زمانت عجل الله تعالی فرجه الشریف بشی؟ هر روز باهاشون حرف بزن. یا بنویس. یا بگو. 🍀می دونی شبیه شدن یعنی چی دیگه.. فدای همه شما ای هایی که دلشون پر می زنه برای اینکه ذره ای شبیه مولاشون بشن. شبیه مولا شدن خیلی شیرینه.☺️ به تاسی از امام عزیز و حاضرمون ارواحناله الفداء، از خدا برای همه مومنین و مومنات، زنده یا زنده یاد، طلب مغفرت می کنیم. خدایا، رحمت و برکت و فضلت را بر همه، به برکت مولامون بباران.. 🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹 یک دور حداقل📿 بسم الله استغفر الله استغفر الله استغفر الله 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
شاید روزهای دیگه، هر وقت خدا خواست و فرصتی فراهم شد، براتون بنویسم از یک هم نشین خیلی قشنگ.. .. حال خوشی است که در کنارش راه بری. حرفاشو بخونی و بشنوی. رو حرفاش فکر کنی. حرفاش در وجودت بشینه و جاری بشه و آخرش هم بیای اینجا تو کانال و از حرفاش برای رفقات بنویسی.. براتون خواهم نوشت از این هم نشین عزیز؛ ان شاالله.. پر از توفیق و رحمت و خیر و برکت باشین الهی 🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐۴ روز تا 💐 👈🏻 اساسِ حرف‌ ما 🔺رهبر انقلاب: امروز ایران یک کشور درحال پیشرفتِ سریع است؛ یک کشور آبرومند است؛ یک کشور قدرتمند است. اینها خیلی اهمّیّت دارد؛ مردم اینها را میدانند، لذا در کنار نظامند. من عرض میکنم، مظهر همراهی مردم با نظام جمهوری اسلامی، حضور در پای صندوق رأی است؛ اساس حرف ما در مورد انتخابات این است. ۱۳۹۶/۰۲/۱۰ 🗳 💻 @Khamenei_ir
🌺چقدر کیف می کنم وقتی این همه امید و دیدن و خودباوری را در رهبر عزیزمان می بینم. خدا حفظشان کند و دستشان را در دست حضرت حجت قرار دهد و ما را به حضرت برساند الهی خودت را باور داشته باشن. تو، توانا تر از آن چیزی هستی که تا الان دیده ای و شنیده ای. قدرت از خداست و توان را خدا به بنده اش می دهد. بی نهایت است خدا. بی نهایت می تواند بدهد. ✍️انصافا باید به کسی رای داد که چنین روحیه ای را داشته باشد. مردم را باور داشته باشد. خودباوری ملی داشته باشد.. دردها که یکی دوتا نیست. الهی خداوند درمان را به قلب هایمان بیاندازد و انتخاب درست انجام دهیم.. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
🔹 قرآن را که بست، صدای عباس را از پشت سرش شنید: - ان شاالله حافظ کل شدنتون خانم ناز. 🔻به پشت چرخید. از حضور ناگهانی اش شوکه شد. ساعت را نگاه کرد. دو دقیقه به قرارشان مانده بود. - گفتم زودتر بیام معطلم نشی. - از آن تایم بودنت خیلی خوشم می یاد. قبول باشه 🔸کنار عباس نشست. تعریف کرد چه دعایی را پیدا کرده و در مفاتیح، جایش را به عباس نشان داد. حس و حال محضر امام بودن را برایش گفت. عباس هم از زیارت مزار علما گفت و دعاهایی که کرده و پرسید: - حالا که حال خوشی داری، اجازه هست ازت بپرسم دوست داری چه مدت، فقط خودمون دو نفر باشیم؟ منظورم اینه که .. می دونی... از خانم، نسل شیعه خواستم بهمون هدیه ازدواجمون رو بدن. - جالبه. بچه نخواستی. نسل خواستی. اونم شیعه. عالم و صالح رو هم می خواستی. 🔹عباس همان جا، دست هایش را بالا برد. ده بار یا الله گفت و از خداوند، به برکت حضرت معصومه، نسل سالم و عالم و صالح خواست. صلوات فرستاد و ضحی آمین گفت. عباس جواب دقیقی از ضحی نگرفت و حمل بر این کرد که ضحی مشکلی در این خصوص ندارد. با نگاه از خانم خواست که برداشتش درست بوده باشد و اگر غیر از این است، خود حضرت، قلب ضحی را آماده این مسئله کند. نمی دانست چه مدت دیگر زنده است یا سر کار، چه بلایی سرش خواهد آمد. نمی خواست از این طریق، حرف را پیش بکشد که ضحی نگران شود. خواست از پنجره جمعیتی حرف بزند. خواست حتی صحبت حضرت آقا را بگوید اما نگفت. به خانم واگذار کرد و فقط پرسید: - بریم یا بازم بمونیم؟ 🔻ضحی بی درنگ، بمانیم را گفت. عباس خوشحال از اینکه ضحی ماندن در حرم را به تنها ماندنشان با همدیگر ترجیح داده، قرآن را از داخل جیب روی قلبش در آورد و پرسید: - قرآن بخونیم هدیه از طرف خانم به امام زمان؟ 🔸ضحی از استقبال شوهرش بر ماندن در حرم، لذت برد و خدا را شکر کرد که شوهری نصیبش شده است که ارزش ماندن در حرم را فهم می کند و ذرت مکزیکی دو نفری خوردن را ترجیح نمی دهد. ارزش عباس برایش بیشتر شد. قرآن را روی دست گرفت و گفت: یس بخونیم؟ قلب قرآن.. 🔹طهورا به سفارش ضحی، مادر را در رفتن به جلسه هفتگی قرآن همراهی کرد. داخل ماشین، مادر صحبت خواستگار را پیش کشید و چیزهایی که دوست پدر تحقیق کرده بود را گفت: - خانواده عالم هستند. به قول دوست پدرت، هم انتخاب سختیه هم آسونه. سخته چون در عمل، خیلی چیزها رو کنار می ذاری. آسونه چون خدا کمکت هست و برخی مسائل با ایشون، حل شده است و خیالت راحته. 🔸در مورد رزق و روزی برای طهورا حرف زد و خاطراتی از دوران جوانی حاج عبدالکریم را تعریف کرد. طهورا فقط گوش می داد و به آدرسی که از ضحی گرفته بود، ماشین را هدایت می کرد. به جلسه رسیدند. از آسانسور بالا رفتند و داخل خانه که شدند، خانم محمدی را روبروی خود دیدند. به محض رسیدنشان، جلسه شروع شد و فرصت حرف زدن از زهرا و معصومه خانم گرفته شد. معصومه خانم، کلید خانه را روی زانوی مادر ضحی گذاشت و زیر لب گفت: - منزل در اختیار شماست حاج خانم. سعی کردم خلوت و تمیزش کنم. 🔻زهرا خانم قدردانی اش را با تکان دادن سر و لبخند، زیر نگاه سنگین خانم های جلسه، نشان داد. تا آخر جلسه، سکوت بینشان حاکم بود و به تلاوت و نکات تفسیری آیاتی که خوانده می شد گوش دادند. نکاتی که شنیدنش بعد از حرفهای مادر در مورد روزی، تایید کننده بود. گرفتگی چهره طهورا از هم باز شد. تمام دغدغه ای که در مورد خواستگارش داشت، مباحث مالی بود. بعد از جلسه، هر دو به سمت خانه خانم محمدی رفتند تا وسایلی را که قبلا برده بودند بچینند و لوازم مورد نیاز را لیست کنند. ضحی خبر نداشت بی خبر از او، تخت خواب و میزناهارخوری شش نفره ای سفارش داده اند. مبل راحتی ساده ای که خود عباس و ضحی انتخاب کرده بودند، پشت در بود و راننده وانت، به در می کوبید. 🔹خانم محمدی ماشین را کنار خیابان پارک کرد و بدون قفل کردن، به سمت راننده رفت. راننده و یک کارگر، مبل ها را گوشه سالن گذاشتند و رفتند. زهرا خانم، به کف پوش و سقف و دیواره های تمیز شده نگاه کرد: - تو زحمت افتادین معصومه خانم. - می خواستم رنگ بزنم منتهی گفتند که تازه رنگ خورده و نیازی نیست. احساس اضافی بودن می کنم زهرا خانم. دوست داشتم این دوتا جوون.. - نفرمایید این حرف رو. شما سرورید. مایه برکت زندگی شون هستید. ضحی از بودن کنارتون خیلی خوشحاله. ما ممنونیم که بچه ها رو تنها نمی ذارین. خیالمون با وجود شما خیلی راحت تره. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
وقت داری الان یک کمی؟
ی وقتی باز کن، یازده بار سوره قل هو الله رو بخون. از تعقیبات نماز صبحه این یازده بار خوندن سوره توحید اما عجیب خاصیتی داره تو بستن دست شیطان و درگیر گناه و معصیت نشدن. ما هم همینو می خوایم دیگه. اینکه خطا و گناهی نکنیم. خدایا به برکت سوره توحید، ما را نزدیک خودت قرار ده و از گزند نفس اماره و شیطان جنی و انسی، دورمان کن 🌺امام على عليه السلام: هر كس بعد از گزاردن نماز صبح، يازده مرتبه سوره ( قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ) را بخواند ، در آن روز، على‏رغم خواستِ شيطان، هيچ گناهى او را دنبال نمى‏كند. 💠الإمام عليّ عليه السلام : مَن صَلَّى الفَجرَ ثُمَّ قَرَأَ : (قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ) إحدى‏ عَشرَةَ مَرَّةً لَم يَتبَعهُ في ذلِكَ اليَومِ ذَنبٌ ، وإن رَغَمَ أنفُ الشَّيطانِ . ثواب الأعمال : ص 68 ح 1 👈 اون دنبالت نمی یاد. نکنه تو دنبالش بری! 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
🔹سفره باز شده تعارفات صادقانه مادرها با صدای زنگ تلفن بسته شد. معصومه خانم گوشی را برداشت و شماره پلاک را گفت. میز ناهارخوری در راه بود. سه نفری فرش های ماشینی که مدت ها قبل حاج عبدالکریم برای جهاز دخترانش خریده بود را پهن کردند. مبل ها را به سلیقه زهرا خانم ردیف کردند و میزناهارخوری را نزدیک آشپزخانه، قرار دادند. طهورا به وسایل ساده ای که خواهرش خریده بود نگاه کرد. تنها وصله ناجور، همان میزناهارخوری بود که چوب هایش کنده کاری شده و لبه هایش، بازتاب طلایی رنگ داشت. طهورا به آشپزخانه رفت و کیسه بزرگ خرده وسایل آشپزخانه را که عباس و ضحی با هم خریده بودند، در طبقات کابینت های خالی و تمیزشده، چید. 🌸طبقات دل ضحی هم به مرور با دیدن خوبی های عباس، پر می شد. عباس هم، تواضع و لطافت های زنانه ضحی، وجودش را گرم و نرم‌تر از همیشه کرده بود. سفر دوره رو به پایان بود و خانه خالی، پُرپَر و پیمان. اما گوشه ذهن ضحی، درگیر سحر و کارهایش بود. مدام تماس می گرفت و پیامک می زد و ضحی به توصیه خانم دکتر بحرینی، بی پاسخش گذاشته بود. گوشه ذهن عباس هم درگیر آن پیامک سحر بود و ماموریتی که از زنش نشنیده بود تا روز آخر که لب باز کرد: - برای ماموریت کجا باید بری؟ 🔹ضحی چشمش گشاد شد و به عباس که سربه زیر، خودش را سرزنش می کرد، نگاه کرد و گفت: - ی همایش پزشکیه. امروز حدود یک ساعت دیگه. منتهی قصد رفتنش رو نداشتم. - چرا مگه برگه ماموریت بهت ندادن؟ 🔻ضحی مانده بود چه کند. از زبانه گرفتن آتشی که شیطان در آن می دمید ترسید. صدقه ای نیت کرد و صادقانه گفت: - برگه که دادن. منتهی اختیار هم دادن. بیشتر برای بستن دهن دوستانه که نگن ضحی خوش خوشان کجا رفته و تو این موقعیت کار رو رها کرده. می شناسی که خانم دکتر رو. اولویتشون خانواده و این هاست. 🍀عباس، آرام و قانع، سر بلند کرد و از اینکه این مسئله را پیش کشیده بود عذرخواهی کرد. نخواست بگوید پیامک سحر را دیده که این سوال برایش پیش آمده؛ اما برای جبران گفت: - اشکالی نداره بری. منم می رم پیش محمد. ازم خواسته برم کمکش برای صحبت با همسایه ها. شاید دو سه ساعتی طول بکشه. 🔹دو سه ساعتی بود که صدیقه، با سیستم ور می رفت اما مدام ارور می داد و کاری از پیش نمی برد. فرهمندپور لیست اقلام سفارشی و قیمت هایش را خواسته بود و صدیقه، درگیر سیستم شده بود. فرهمندپور به خیال اینکه با لیست آماده روبرو می شود، از اتاق بیرون آمد. به سمت صدیقه رفت. با دیدن آشفتگی و صفحه نمایش آبی و اروری که داده بود، فهمید هنوز باید چند ساعتی صبر کند. - نمی دونم چش شده. هر کاری می کنم وارد ویندوز نمی شه. - چرا زودتر نگفتین. وقت نداریم. بیاین با لب تاب سریع آماده اش کنین. 🔻ذهن صدیقه برای لحظه ای قفل شد. صدای ضحی در گوشش پیچید: - اگه تونستی این فلشو بزن به لب تابشون. 🔹به سمت کیفش رفت. از جیب داخلی کیف، فلش را در آورد و در جیب مانتو گذاشت. به اتاق رفت. پشت لب تاب نشست و از روی گوشی، مشغول تایپ سفارشات و درج قیمتی که سحر به او داده بود شد. فرهمندپور سیم های صفحه نمایش و اتصالات را بررسی کرد. کِیس را روی میز گذاشت و بازش کرد. تک تک اتصالات را قطع و وصل کرد و به دوستش زنگ زد. مشکل را که گفت، فهمید کارت گرافیکش سوخته: - مرد حسابی تازه اینو دادی دست من. هنوز یک ماه نشده کارت گرافیک سوزونده. - شاید تکون خورده. یا نوسان برق داشته. بیارینش تعویض می کنم . گارانتی داره. - گارانتی این سیستم خودتی. زحمت بکش خودت بیا. آدرسو برات می فرستم. 🔹فرهمندپور به اتاق برگشت. نزدیک لب تاب، برگه های سفارشات ور رفت و مراقب صدیقه بود. صدیقه راحت و بی هیچ نگرانی، موارد خواسته شده را آماده کرد: - جناب فرهمندپور، فایل آماده است. پرینت بگیرم؟ - خودم می گیرم. 🔸صدیقه بدون حرف دیگری از روی صندلی بلند شد. خودش را مشغول مرتب کردن فونت و سایز نشان داد و در اصل، کمی صبر کرد تا گرمایی که در اثر نشستنش روی صندلی ایجاد شده بود از بین برود. از اتاق که خارج می شد پرسید: - سیستم رو چه کنم؟ باید یک نمونه از این فایل رو بفرستم به ایمیل گروه. - ایمیل چرا؟ - خانم سهندی گفتن از همه چیز یک نسخه پشتیبان در ایمیل گروه بفرستم. 🔹فرهمندپور فکر کرد خودش ایمیل کند اما نمی خواست از نت دفتر، وارد ایمیل شود. برای همین گفت: - اگه فلش داری بده منتقل کنم روش. سیستم درست شد خودت ایمیل کن. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
عزیزم مثبت فکر کن. صد سال تمرین کنی برای یک روز مثبت فکر کردن، ارزششو داره.💯 🌹مثبت اندیشی راجع به همه چیز، همه کس ، خودت، بقیه، حتی خدا❤️ اولین و مهم ترین نفعش به خودت می رسه ... ضررش هم به شیطان .. 🍀خدای بی نظیرم، عشقم، به خاطر همه داشته ها و همه نداشته هایم، شکر. الحمدلله به خاطر همه بد اندیشی هایمان، ما را ببخش استغفر الله 🌹اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم🌹 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
دیشب رو بیدار موندی؟
📌 اگه بیدار بودی، در کاری بودی که تو رو به خدا نزدیک تر کنه؟ عبادت برات محسوب بشه؟ قلب مولا رو ازت راضی کنه؟ اگه بودی الحمدلله.. 📌اگه خوابیده بودی، با وضو خوابیدی؟ نیت کردی که خوابت رفع خستگی باشه تا فردا رو با نشاط و قوت بیشتر، در راه خدا تلاش کنی؟ خوابت رو تبدیل به عبادت کردی؟ اگه کردی الحمدلله.. 🔸اما اگه دیشب رو در غفلت به سر بردی ولو به لحظه ای، خواب بودی یا بیدار، در این ساعات بین الطلوعین بیدار باش و ذکر بگو و با خدا باش و برای همه غافلان طلب مغفرت کن که خداوند غفلت را به ذکر، ببخشاید .. استغفر الله.. سبحان الله و بحمده.. 🍀خدایا ما را ببخش و بیامرز و از غافلان قرارمان مده. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
🌺رفقا تا می تونین صلوات بفرستین.. وزنه سنگینی است این صلوات در نامه اعمالمون.. ورق رو به نفع مون برمی گردونه در آخرت. در دنیا که هیچ، آبادت می کنه. 🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
-اوضاعم خیلی خوب نیست -فعلا نمی تونم -ارادشو نکردم یا ندارم -شرایطش نیست -الان موقعیتشو ندارم -سخته -عادت نکردم -فکر کنم از پسش بر نمیام -نمی دونم حالا ببینیم بعدها چی پیش میاد -بزار اوضاعم روبراه تر بشه بعد -الان هوا گرمه، زمستان ان شالله و و و 👈بنده خدا... برای خدا کار میکنی یا برای خودت؟ با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی تا بی خبر بمیرد در درد خودپرستی 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte