دوست دارم راست دست ها درباره ما بیشتر بدانند☺️❤️
#چپ_دستم✋
《♥️@salammfarmande♥️》
شدشد،نشد
میام...
با بغض تو صدام
با اشک تو چشام
رو به کربلات میگم:
خوش باشی آقا با زائرات:)
💔😭💔😭
《♥️@salammfarmande♥️》
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
ماه من علیه🌙
تنها تکیه گاه من علی..🌷
《♥️@salammfarmande♥️》
الان ۲۹ نفریم...
برسیم به ۳۵؟😊
شما میتونید...♥️
ماشاءلله
برگردم ببینم چه میکنید😁♥️
《♥️@salammfarmande♥️》
دخـتـࢪان مـھـ³¹³ـدو؎•
#رمان #فدایی_عشق💔🕊 قسمت بیست و نهم9⃣2⃣ ╭━━━⊰•🍃⃟🕊•⊱━━━╮ 🌸کپی تمامی پیام های کانال آزاده ولی کپی رما
#رمان
#فدایی_عشق💔🕊
قسمت سی اُم0⃣3⃣
╭━━━⊰•🍃⃟🕊•⊱━━━╮
🌸کپی تمامی پیام های کانال آزاده ولی کپی رمان و خواندن رمان بدون عضویت در کانال رو راضی نیستم🌸
امیدوارم لذت ببرید❤️
╰━━━⊰•🍃⃟🕊•⊱━━━╯
دستمو زدم به کمرم و رو به کمیل گفتم:کمیللل؟مگه ما بچه ایم منو آوردی شهربازی؟😐
کمیل باشیطنت گفت:با ترن هوایی اوکیی؟😝
_نه کمیل..نه😬
کمیل:چرا..چرا😏
_نه.نه..اسکله خوبه..اسکله آرامش داره.
کمیل: اسکله خیلی مزخرفه.
_از ترن هوایی شما که بهتره😏
کمیل دستشو داخل جیب شلوارش کرد و خیلی یزیدی گفت:سقووط آزااد🤪
_نه داداش توروخدا...اصلا من اشتباه کردم اومدم باهات..ولم کنن😭
کمیل دستشو گذاشت جلو دهنمو باخنده گفت:خیر سرت زن مامور امنیت این کشوری..انقدر ترسو؟😂... بشین روی نیمکت برم دوتا بلیط سقوط آزاد بگیرم🤗
با خواهش و اصرار گفتم:کمیلللل😰
کمیل با عصبانیت ساختگی برگشت:عه؟کمیل و کیمیا؟..بشین سه سوته اومدم..جم نخوری؟😠
و دور شد.
نفس سردی کشیدمو نشستم رو نیمکت.تودلم آشوب بود.نکنه اون بالا سکته کنم؟نکنه حالم بهم بخوره؟😱
اینجور فکرا تو سرم بود که یهو دوتا پسر نزدیکم شدن.یکیشون گفت:خانم میتونیم اینجا بشینیم؟
و به کنار من روی نیمکت اشاره کرد.اخم غلیظی کردمو خیلی جدی گفتم:نه خیر..بفرمایید سر کارتون.
اون یکی باخنده گفت:اوه اوه!حاج خانم داغ کردن..چه لفظ قلمم حرف میزنی بابا😂
با اخم بلند شدم و رفتم سه چهار متری دور شدم احساس کردم دارن میان دنبالم😳.خیلی آروم طوری که نفهمن برگشتم.نفسم بند اومد.یا زهراااا!داشتن میومدن دنبالم😭💔
به قلم:خادم الزهرا
ادامه دارد....
《♥️@salammfarmande♥️》
#رمان
#فدایی_عشق💔🕊
قسمت سی و یکم1⃣3⃣
╭━━━⊰•🍃⃟🕊•⊱━━━╮
🌸کپی تمامی پیام های کانال آزاده ولی کپی رمان و خواندن رمان بدون عضویت در کانال رو راضی نیستم🌸
امیدوارم لذت ببرید❤️
╰━━━⊰•🍃⃟🕊•⊱━━━╯
سرعتم رو بیشتر کردم. از شهربازی خارج شدم .اونام همین طور. سایه به سایه دنبالم میومدن. شروع کردم به دویدن. به خودم اومدم دیدم توی یک کوچه بن بست خلوتم😭. کاری از دستم برنمیومد جز اینکه زنگ بزنم به کمیل.همونطوری تند تند با ترس شماره کمیل رو گرفتم.شروع کردم به حرف زدن.
_الو داداش؟
کمیل: کیمیا کجایی؟ نکنه ترسیدی در رفتی؟
با ترس گفتم:ک...ک...کمیل...دوتا پسر...دنبالم کر..کردن...الان تو کوچه..بن بستم..نمیدونم کجاس..توروخدا کمکم کن😭😱
کمیل:آروم باش...آروم...سعی کن بفهمی کجایی؟
دور و برم رو دیدم. یک پلاک کهنه زنگ زده اون بالا نوشته بود:کوچه هنرمندان
سریع گفتم:هنرمندان..اسم کوچش هنرمندانه
کمیل:الان میرسم.
تا از سر کوچه دیدم شون گوشیمو قطع کردم. تا منو دیدن دویدن سمتم.رسیدن بهم.
یکیشون گفت:خب چیکارش کنیم؟
اون یکی گفت:ارسلان چی گفته؟همون کار.
پسره گفت:ولی اگه شوهرش بیاد سراغمون؟😰
با تعجب گفتم:علی؟😨
یکیشون نزدیکم شدو گفت: آره! پسر خاله عزیزت. حالا یا باهامون عین خانمای خوشگل و مهربون میای یا به هر شکلی که جواب بده ببریمت؟
به علی فکر میکردم و اشک میریختم..به علی...به کارش...به بلاهایی که این چندوقت سرمون اومده...داشتم میمردم😭
به قلم:خادم الزهرا
ادامه دارد....
《♥️@salammfarmande♥️》
#استوری
#شهیدانه
همه تو کف اروپان💒🇬🇧
ما تو کف شلمچه🥀🇮🇷
دیوانگی ما به کسی ربطی ندارد...
《♥️@salammfarmande♥️》