💫 @Salehe_keshavarz 💫
بنده در کلاسهای انسان شناسی این سوأل را می پرسم اما کسی بلد نیست.
چرا ؟!
بخاطر فرهنگ علم زدگی و ایمان زدگی ماست.
💯مثال آن " اُنس " است.
بعضی ها معتقدند انسان از کلمه « اُنس » گرفته شده.
اگر می خواهید با چیزی انس بگیرید ، هر روز یک ساعت مشخص آن را تکرار کنید ، اگر هر روز تکرار کردید بعد از گذشت زمان به آن علاقمند می شوید و انس بین شما ایجاد می شود.
دقیقا کاری که شما باید برای #مشـــارطه ها انجام بدید👌👌
💫 @Salehe_keshavarz 💫
🏖 @salehe_keshavarz
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_بیستم
تسلیمشده بودم...
سخت بود برایم ...
میان آن چرخشها یک آن تصویر مرتضی از جلوی چشمهایم رد شد آنجا که نمازش را تمام کرد و برگشت و پیشانیام را میبوسید ...
سرم را محکم تکانی دادم ...
در آغوش امیر میچرخیدم و لبخند میزدم...
خدایا به من توان بده تا شرمندهی تو نباشم ...
آن شب میان آن چرخشها و رقص با امیر ، یک آن تصویر مرتضی از جلوی چشمهایم رد شد آنجاکه نمازش را تمام کرده و برگشت پیشانیام را بوسید...
سرم را محکم تکان دادم ...
در آغوش امیر میچرخیدم و لبخند میزدم.... خدایا به من توان بده تا شرمنده تو نشوم...
آن شب شروع تغییرات من در مقابل امیر بود باید خودم را میساختم در مقابل مردی که بنده خوبی برای خدا نبود اما برای من که همسرش بودم و خانوادهام کم نمیگذاشت.
چندباری از بچه اسم برده بود ، امیر عاشق بچه ها بود، تا اینکه از همین حربه استفاده کردم و با سیاست و دلبری گفتم:
+ اگر بچه میخوای باید مشروب رو ترک کنی
چند لحظه مثل بچهها نگاهم کرد و بعد با مظلومیت گفت:
_ قول...
قول میدم...
دوران ترک الکل برایش سخت بود اما با انگیزه آن را پیش برد.
زمستان بود و تا از دانشگاه به خانه بیایم هوا تاریک میشد موقع رانندگی حس کردم سرم گیج میرود ، با هر زحمتی بود خود را به خانه رساندم امیر که آمد زیر لحاف کز کرده بودم .
روی تخت نشست و از روی لحاف بغلم کرد:
_ سلام چی شدی عشقم شبیه مریضایی چرا ؟!
با صدای کمتوان گفتم:
+ امیر ولم کن حالم خوب نیست با نگرانی لحاف را کنار زد
_ پاشو ببینمت ...
خاک بر سرم شد که ...
چته تو ...
از این همه نگرانی خندم گرفت.
+ نه بابا هول نکن فقط نمیدونم چرا ضعف دارم.
_ ترسیدم خب الان برات یه چیز شیرین میآرم از بسکه هیچی نمیخوری اینجوری شدی...
رفت و با یک سری سینی خوراکی برگشت بهزور به خوردم میداد.
+ واقعاً نمیتونم بخورم حالم خوب نیست چرا؟!!!
دستم را گرفت :
_یخ کردی...
پاشو...
پاشو بریم درمانگاه ...
با دلهره به امیر خیره شدم :
+فک کنم حامله ام ...
چند لحظه سکوت کرد ...
بعد انگار تازه فهمیده باشد تکرار کرد :
_حامله!!!؟؟؟؟
+ نمیدونم ولی فکر کنم حامله ام ...
نمیدانم چرا اشکهایم میریخت...
حالم را نمیدانستم ....
هنوز دانشجو بودم...
هنوز زندگیام گرم نشده بود...
هنوز مرتضی...
امیر با هیجان بلند شد ، سریع راه میرفت و حرف میزد :
_طیبه به خدا اگه حامله باشی دوتا ...
نه ...
سه تا سرویس طلا برات میخرم اصلا سرتا پاتو طلا میگیرم...
دستهایش را بههم میمالید و از نقشههایش میگفت و من مات و مبهوت و گیج از احساساتم بودم .
حدسم درست بود بارداریام آغاز شد.
دو ماه اول بدویار بودم اما بعدش بهتر شدم در این مدت امیر مثل پروانه دورم میچرخید .
به او اجازه میدادم تا تمام مهر خود را نثارم کند میدانستم که این احوال برای فرزندم خوب است.
خبر بارداریام پیچیده بود همه تبریک میگفتند.
یک روز برای دیدن عمه به دانشگاه رفتم بعد از یکی دو ساعت گپ زدن و گوش دادن به نصایح شیرینش به سمت ماشین حرکت کردم وقتی به ماشین رسیدم هاج و واج نگاهم به لاستیک ماشین بود و پنچری بیموقع آن ...
دستم را روی پیشانیام گذاشتم و در حال فکر کردن بودم که ...
صدایش را شنیدم...
_سلام صندوق عقب رو بزن ...
نمیتوانستم برگردم ضربان قلبم روی هزار رفت ...
مرتضی بود...
چادرم را مرتب کردم و برگشتم.
+ سلام...
به صورتم نگاه نکرد ...
_سلام صندوق رو بزن و برو تو آفتاب وایسا اینجا سرده...
سوئیچ را دادم و کنار ایستادم.
مثل پدرم فرز و زرنگ لاستیک را عوض کرد موقع رفتن هم باز نگاهم نکرد سوئیچ را دراز کرد و گفت:
_ به امیر خان بگو این زاپاس رو درست کنه وگرنه میمونی تو خیابونا ...
کلمه "امیرخان" را با لحن خاصی گفت با خجالت گفتم :
+باشه چشم...
پشت فرمان نشستم و راه افتادم در آینه دیدم که ایستاده و رفتن مرا نگاه میکند ...
تمام راه اشک ریختم و از امامزمان کمک خواستم بدون فکر رانندگی میکردم ، خودم را مقابل امامزاده طاهر (ع)دیدم...
رفتم داخل و زیارت کردم ، از این لرزش دل به خدا پناه بردم دلم سبک شد ...
هوا تاریک شده بود با عجله به خانه برگشتم ماشین امیر داخل پارکینگ تعجبم را برانگیخت در را باز کردم چراغها خاموش بود ، درون تاریکی تشخیصش دادم که روی مبل نشسته بود کلید برق را زدم ...
چشمهایش را فشار داد ...
دستش ...
دستش شیشهی الکل بود ...
نمیدانم چرا ترسیدم ...
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد ...
❀✤✾᪥❀ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟✤
💌 انتشار #خاطرات_یک_مشاور بدون لینک کامل کانال#صالحه_کشاورز_معتمدی جایز است💌
✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀
🏖 @salehe_keshavarz
🏖 @salehe_keshavarz
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_بیستم
سلام دادم با حالت مستی گفت:
_ کدوم قبرستونی بودی ...
دلشوره گرفتم ...
رفتم به سمت آشپزخانه
+ پیش عمه بودم بعدش رفتم زیارت ...
با صدای بلند داد زد :
_غلط کردی..
دروغگو...
از ترس وسط آشپزخانه ایستادم...
تلوتلوخوران به سمتم آمد ...
چشمهایش سرخ سرخ بود ...
صورتش برافروخته...
+امیر جان تو مستی ...
ولکن بعداً صحبت میکنیم ...
میخواستم از کنارش رد شوم که بازویم را گرفت و به گوشه آشپزخانه پرتم کرد.
روی زمین افتاده بودم
بالای سرم ظاهر شد با تمام قوا به صورتم سیلی زد:
_ غلط کردی فاحشه...
خودم دیدمت با اون مرتضای عوضی لاس میزدی بعدشم که سه ساعت معلوم نیست کدام گوری رفتید ...
زیر مشت و لگدهایش حرفی برای گفتن نداشتم...
فقط با همه توانم صدایش زدم ...
یا امامزمان (عج) ...
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد ...
❀✤✾᪥❀ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟✤
💌 انتشار #خاطرات_یک_مشاور بدون لینک کامل کانال#صالحه_کشاورز_معتمدی جایز است💌
✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀
🏖 @salehe_keshavarz
⚫️
.
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
پدرمهربانم، سلام ...
▪️#آجرك_الله_يا_بقية_الله
#سلام_علی_آل_یاسین
#ميخواهم_روضه_خوانتان_باشم
@Salehe_keshavarz
بابا جان!
حتما وعده ات را به یاد داری!
آخرین بار که میرفتی...
قرار بود من اولین نفری باشم
که می آیم
پیش تو...
ببین اینجا میان خاک های خرابه ی شام
در انتظار توام!
بیا و عملی ساز وعده ی که روز عاشورا داده ای ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
صلي الله عليكِ يا بنت الحسين
يا رقيه خاتون
به اميد شفاعت شما
به #التماس_دعاي_فرج
يا وجيهةً عندالله إشفعي لنا عندالله
▪️يا رب الحسين بحق الحسين
▪️إشف صدر الحسين #بظهور_الحجة
صالحه کشاورز معتمدی
برپایی موکب اربعین در حرم حضرت زینب سلام الله علیها #اربعین *🌐 @Mukeb_ut* ⚜ @Salehe_keshavarz
👆👆
*🔷فراخوان جذب کمک های مردمی*
*برای پذیرایی اربعین در حرم* *حضرت زینب سلام الله علیها*
*❤️از دوست داشتنی هایت هر چه بیشتر قربانی کنی حسینی تر می شوی*
*لینک پرداخت :*
*madad.ir/mukebhz*
*🔷شماره کارت موکب بین المللی دانشگاه تهران*
*5041-7210-7394-3152*
*ابوذر میرزاخانی*
*✅برای دریافت کالا ها و مواد غذایی در تهران و کرج در خدمت شما* *هستیم*
*09354179630*
*آقای نبی*
*09357012511*
*آقای محمدی زاده*
*موکب بین المللی دانشگاه تهران*
*🌐 @Mukeb_ut*
⚜ @salehe_keshavarz ⚜
⚫️
.
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
پدرمهربانم، سلام ...
▪️#آجرك_الله_يا_بقية_الله
@Salehe_keshavarz
#به_یتیمی_ما_رحم_کن
#مولاي_غريبم !
حکایت عمه سه ساله شما
ختم کلام است؛
آنقدر بابا را صدا زد
که بابا به سراغش آمد ؛
با سر هم آمد؛
واين
مرا به فکر می برد:
اگر دوری از شما
واقعا دردمندم کرده بود،
آیا یتیمی ام
این همه سال به درازا میکشید؟!
#پدر_مهربانم !
به دعاهاي ما رنگ صداقت بده …
#سلام_علی_آل_یاسین
#دستم_بگير_اي_دستگير_كريم
▪️يا رب الحسين بحق الحسين
▪️إشف صدر الحسين #بظهور_الحجة
👆👆
از وقتی یادمان میآید میترسیدیم.
از آنچه مردم دربارهمان فکر میکنند، میترسیدیم.
از اینکه دوستانمان دوستمان نداشته باشند، میترسیدیم.
از اینکه پدر و مادرمان کارهایمان را تأیید نکنند، میترسیدیم.
⚠️به همین خاطر همیشه پنهانکاری کردهایم و پنهان شدهایم. آنچه را واقعا فکر میکردیم، احساس میکردیم و انجام میدادیم، پنهان میکردیم.
و جالب اینجاست که ما تنها نیستیم. تقریبا بعضا از ما بخشی از زندگیمان را پنهان کردهایم و میکنیم.
بیشتر افراد فقط زندگی فیسبوکیشان را نشان میدهند، روزهای خوش و تفریحات و به طور کل رویِ زیبای زندگیشان را نشان میدهند.
📌زیرا نشان دادن حقیقت، شجاعت میخواهد.
اما چیزی که طی سالها یاد گرفتهایم این است که تنها به این دلیل که میترسیم، نباید با ترس زندگی کنیم. بلکه کاملا بر عکس، هنگامی که ترسمان را شناختیم، میتوانیم آن را کنار بگذاریم، شجاعت را انتخاب کنیم و صداقت داشته باشیم.
⚜ @Salehe_keshavarz ⚜
#گوهر_ناب
#صداقت
👇👇
💬 «ادوارد آر. ماروُ» میگوید:
«برای متقاعدکننده بودن باید باورپذیر باشیم، برای باورپذیر بودن باید قابل اعتماد باشیم، برای قابل اعتماد بودن باید راستگو باشیم.»
⚜ @Salehe_keshavarz ⚜
#گوهر_ناب
#صداقت
👇👇
👆👆
اگر صداقت واقعا بهترین سیاست است، پس چرا این همه فریبکاری وجود دارد؟
و اگر هنگامی که کسی با ما صادق نیست، احساس میکنیم به ما بیاحترامی کرده است، پس چطور میتوانیم دروغهای کوچک و مصلحتی و اغراقهای ماهرانهی خودمان را توجیه کنیم؟
اگر از دیگران انتظار داریم که شجاعت داشته باشند و با ما صادق باشند، پس بیصداقتی از جانب ما به نوعی زیرآبی رفتن به حساب نمیآید؟
شاید زمان آن رسیده است که نگاهی دقیقتر به صداقت بیندازیم و ببینیم که آیا صداقت واقعا بهترین سیاست است یا نه؟
📌حرفهایی صادقانه دربارهی صداقت
با نگاهی سطحی به آن
مفهوم صداقت بسیار ساده به نظر میآید. تمام آنچه باید انجام دهیم گفتن حقیقت در هر موقعیتی است، اینطور نیست؟
پس چرا افراد صادق نیز در برخی مواقع واقعیت را به شکل دیگری نشان میدهند؟
اگر صادق بودن زندگی را سادهتر میکند، پس چرا کسی باید بخواهد که زندگیاش را حتی با اندکی بیصداقتی پیچیدهتر و بغرنجتر کند؟
💯💯کمی تأمل ...
⚜ @Salehe_keshavarz ⚜
#گوهر_ناب
#صداقت
👇👇
💬 «سِر والتر اسکات» میگوید:
«تلاش برای فریبِ دیگران مانند تار تنیدن به دور خودمان است.»
⚜ @Salehe_keshavarz ⚜
#گوهر_ناب
#صداقت
👇👇
👆👆
از آنجا که فرار از رنج و ناراحتی قویترین انگیزه و محرک انسان است، ما این موضوع را به سرعت یاد میگیریم که هر زمان فکر میکنیم باید از شر پیامدهای رنجآور کارهایمان رها شویم، دست به دامن بیصداقتی و دروغ بشویم.
💯⚠️برای برخی افراد، این روش تنها مختص دشوارترین موقعیتهاست.
⚠️💯برای برخی دیگر، دروغ گفتن تبدیل به استراتژی انتخاب میشود و تا زمانی که گیر نیفتند احساس گناه یا پشیمانی نمیکنند.
‼️‼️روی این موضوعات حسابی فکر کنید و نظراتتون رو برامون بفرستید.
تا اینجا متوجه شدیم اصلا دروغ از کجا سرچشمه و رشد می کنه
پس این موارد رو دقت داشته باشید لطفا
بیشتر با هم صحبت می کنیم😊
ارسال نظرات
@Admiin114
⚜ @Salehe_keshavarz ⚜
#گوهر_ناب
#صداقت
💠👈تا اینجا کافی باشه👉💠
‼️‼️‼️‼️
یه سوال🤔🔰
#چالش_امروز
🔺راستگویی بهتره یا ادب ؟!!
ارسال پاسخ به ادمین با دلیل😉👇
@Admiin114
🌐 @salehe_keshavarz
صالحه کشاورز معتمدی
‼️‼️‼️‼️ یه سوال🤔🔰 #چالش_امروز 🔺راستگویی بهتره یا ادب ؟!! ارسال پاسخ به ادمین با دلیل😉👇 @Admiin11
احسنت به شما👏👏
بریم سراغ پاسخ 👇👇
🏖 @salehe_keshavarz
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_بیست_و_یکم
+نکن امیر ...
نکن ...
مستاصل بود
از بیچارگیش دلم به حالش سوخت.
با بغض گفتم :
+بیشتر از این خرابش نکن ...
برو ولم کن ...
تو به من تهمت زدی...
همانطور که پایین پایم نشسته بود اشکهایش را پاک کرد ، یک آن چشمهایش پر از کینه شد با کمی خشم گفت :
_ اون روز قرار بود برم پیش فاطمه خانم چند باری هم قبلاً رفته بودم ، حرفهایش خیلی بهم آرامش میده وقتی رسیدم دیدم که با مرتضی مشغول صحبت هستی دیگه هیچی نفهمیدم...
+ دیوونهای امیر ...
دیوونهای ...
پنچر کرده بودم و اون کمک کرد همین ...
_طیبه دست خودم نیست وقتی اسمش میاد وقتی میبینمش...
حرفش را قورت داد ...
از حماقتش از سادگیاش متنفر بودم اما دوست داشتنش را با همه وجودم باور داشتم دوستی خالهخرسه ای که به قیمت جان فرزند اولم تمام شد.
راجع به سقط بچه صحبتی رد و بدل نشد، امیر هم بدون حرف رفت و از کنار تختم اسباببازیها و کفشهای بچهگانه که خودش خریده بود را جمع کرد ...
بخشیدمش...
بخشیدن در آن روزها تنها کاری بود که بلد بودم هنوز به آخر خط نرسیده بودم...
اهل باخت نبودم...
هنوز باید میجنگیدم...
بعد از آن روز رفتار امیر تغییرات فاحشی کرد مؤدبتر شده بود احترام بیشتری هم میگذاشت یک ماه بعد با دو بلیت هواپیما آمد و با هم به مشهد مقدس رفتیم.
باورم نمیشد دم درب حرم جلوی گنبد زیبای امام مهربانیها امیر با ادب دست به سینه گذاشت و سلام کرد.
برای این حالش خوشحال بودم هرچند عمق وجودم گلایهها فراوان بود.
آن شب در تلألؤ و درخشش نورهای حرم صورت امیر برایم دوستداشتنی بود.
بعد از زیارت داخل یکی از حیاط ها ، روی فرش نشستیم و ساعتها در سکوت نظارهگر شکوه و جلال حرم شدیم.
امیر کنار حرم امام رضا توبه کرد و با آقا قول و قرار گذاشت که دیگر سمت مشروب نرود و نمازش هم ترک نشود:
_ طیبه باید کمک کنی ها...
تو که باشی من از پس این قول و قرار برمیام ...
+من که هستم...
کجا دارم برم...
زیر نورهای حرم نگاهش میکردم
خدایا با من و این مرد چه کار داری ؟!!
_تو همون روز که منو بخشیدی همونجا منو بنده خودت کردی ...
نوکرتم تا آخر عمر ...
نوکر این اعتقاداتی که تورو تبدیل به همچین آدمبزرگی کرده هم هستم ...
حرفهای امیر حسابی مرا منقلب کرد ...
حرفهایش را باور داشتم .
برای الوداع قسمتم شد و دستم به ضریح رسید در همان آنی که دستم به ضریح بود با همه وجودم امیر را با آقا معامله کردم امام زمانم را شاهد گرفتم :
+یا امام رضا حالا که امیر برگشته کمکم کن تا کمکش باشم ...
آقا جانم یابن الحسن قلب منو دست خودت بگیر که دیگه برای مرتضی این جور نزنه...
یا امامزمان منو برا خودت انتخاب کن و منو با محبت و توجهت لبریز کن تا محتاج محبت کس دیگهای نباشم...
اشکهایم را پاک کردم و با عمق جانم گفتم :
+یا بن الحسن به حق امام رضا دستم بگیر ...
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد ...
❀✤✾᪥❀ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟✤
💌 انتشار #خاطرات_یک_مشاور بدون لینک کامل کانال#صالحه_کشاورز_معتمدی جایز است💌
✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀
🏖 @salehe_keshavarz
⛅️صبـح
همچـنان جـــای
خـــالیات را نشانــمان
مـیدهــد،
سـلام
حاضــرتــرین
غـایــــب زمیـــــن..
#سلام_علی_آل_یاسین
اجرک الله یاصاحب الزمان عج
@Salehe_keshavarz
🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸
🌐 @Salehe_keshavarz
🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸
🖇صداقت در روانشناسی
اینکه دروغ نگفتن دغدغه کسی باشه باید بهش تبریک گفت . اینکه صادق بودن دغدغه کسی باشه باز هم باید بهش تبریک گفت ولی اینبار در سطحی بالاتر.
"آفتابی لب درگاه شماست که اگر در بگشاید به رفتار شما می تابد."
من فکر می کنم این آفتاب همان صداقت است که منجر به عریان شدن وجود میشود که این عریان شدن، ما را به درک صحیح واقعیت و بعد تحلیل بی طرفانه واقعیت و بعد به سمت حقیقت هدایت میکند.
با نگاهی به سیر تکاملی این ویژگی اخلاقی به این نکته می رسیم که صداقت یک صفت اخلاقی است که ردپای آن را به شکل بارز و نهفته در خصوصیات دیگر میتوان پیدا کرد.
📍در واقع مرکز ثقل همه رفتارهاست . تهمت نزدن ،متملق و چاپلوس نبودن،غیبت نکردن،امانت دار بودن ،خود بزرگ بین نبودن،خیانت نکردن ،...
بازتاب و بازخورد همه این ویژگیها (که بخشی مربوط به صداقت نسبت به خودمان و بخشی مربوط به صداقت نسبت به دیگران است) از این ویژگی اخلاقی ناشی میشود.
پس صداقت
هم خودش کنه دارد و هم با حسهای دیگر باید همراه باشد تا آنها نیز به کنه خودشان برسند. در نهایت همه این به کنه رسیدنها، آدمی را به یک وحدت و انسجام میرساند به یک سبکی و بی وزنی که این همان سبکبالی است، همان حس رهایی و آزادی درون
این همان تولد دوباره است
رشد خواهی کرد
وسیع و عمیق خواهی شد
و در این وسعت وجودی است که میشود به سعه صدر رسید ، میشود صبور شد، میشود از خودگذشتگی کرد، منیتها را کنار گذاشت، دوست داشتن را یاد گرفت ، و عشق ورزیدن را حتی ...
پس بزرگ شدن در وحله اول منوط به درک و شناخت درست است، ولی درک لذت این بزرگ شدن، مربوط به نهادینه کردن این درستیها در وجود است.
دقیقا مسئله ای که در شرایط فعلی جامعه با آن مواجه ایم، مربوط به قسمت نهادینه کردن است و بین این شناخت و عمل را دروغ به خود و خود فریبی پر میکند.
پس در نهایت باید گفت با صداقت باید اندیشید با صداقت شنید با صداقت دید با صداقت عمل نمود و با صداقت طی طریق کرد.
#گوهر_ناب
#صداقت
🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸
🌐 @Salehe_keshavarz
🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸
💫برای قرار گرفتن در مسیر این رشد ...
اولین قدم دروغ نگفتن هست.
#تمرین
+به همین سادگی ، تمرین دروغ نگفتن ...
بعد این تمرین ریزتر و ریزتر خواهد شد و به همین نسبت این ویژگی اخلاقی رشد خواهد کرد تا به کنه خودش برسد یعنی صداقت برای صداقت.👌👌
و یه بانو بیستی حواسش به همه این موارد هست😉💪
#گوهر_ناب
#صداقت
✏️🔎📝✏️🔎📝✏️🔎
@Salehe_keshavarz
✏️🔎📝✏️🔎📝✏️🔎