#شکسته_هایم_بعدتو💔
#قسمت2⃣1⃣
ارمیا به جان کشید دخترکش را:
_معلومه که میریم، بعدشم میریم دنبال مامان آیه و ناهار میریم بیرون.
زینب داد زد:
_آخ جون... هورا!
آیه همانطور که مقابل رها روی صندلیهای اتاق انتظار مرکز نشسته بود، استکان چایش را برداشته و عطر بهارنارنج را به جان کشید.
رها: صبح که ارمیا رو دم در دیدم تعجب کردم.
آیه نگاه از استکانش نگرفت:
_دیشب منم تعجب کردم، بیشتر ازاومدنش از اینکه زینب از خواب پرید
و گفت بابا و دوئید در رو باز کرد.
تو کارش موندم رها، چطور میفهمه؟
رها: میدونی که بچه ها حسای قویتری دارن.
آیه: گفت میاد که بریم خرید، دلش خرید با خانواده میخواست!
رها: درکش کن، خانواده ای نداشته،همیشه تنها بوده؛ حقشه که از زندگی لذت ببره.
آیه: گفتم بیاد، ناهار هم که ندارم، بهتر شد.
رها: دیشب که قیمه درست کرده بودی
آیه: دیر وقت بود که رسید، غذا نخورده بود. تمام ناهار امروز من و زینب رو خورد؛ یه لذتی تو رفتارش بود که برام عجیب بود!
رها: چی عجیب بود؟ بعد از یه عمر،خانواده داشتن لذت نداره؟ لذت نداره کسی باشه که برات غذا آماده کنه؟ یادمه روزای اولی که خانواده شدیم با صدرا و مامان محبوبه، برای منم لذت داشت! لذت داشت سر سفره کنار هم نشستن! لذت داشت کسی میومد دنبالم که برام نگران میشد، لذت داشت صدای خنده هایی به خاطر خجالت کشیدن من بلند میشد. بهش حق بده که لذت ببره از داشتن تو، زینب، یه خونه ی گرم،یه چراغ روشن، یه نگاه منتظر!
آیه: ازش خجالت میکشم، عذاب وجدان دارم! از یک طرف به خاطر سید مهدی و از طرفی هم به خاطر خود ارمیا! دیشب اومد تو اتاقم که زینب رو بذاره روی تختم، عکسای مهدی رو دید، صبح که اومد باهام حرف بزنه تمام سعیشو میکرد که نگاهش به عکسا نیفته!
رها آه کشید: بهت گفته بودم دیگه وقتشه اون عکسا رو جمع کنی.
آیه کمی چایش را مزه مزه کرد:
_با دلم چیکار کنم؟
رها: یه روزی به من گفتی شوهرته، گفتی حق انتخاب بهت داده اما شوهرته، گفتی نکنه زن صدرا باشی و فکرت پیش احسان، گفتی خیانت نکنی رها! من به حرفت گوش دادم؛ حالا خودت به حرفات پشت میکنی؟ باور کنم تو آیه ی حاج علی ای؟
آیه انگشتش را لبه ی استکان کشید:
_یه روزی حرفات به اینجا که میرسید میگفتی باور کنم که آیه ی سید مهدی هستی؟ همون روزایی که سید مهدی رفته بود و دنیا سیاه شده بود، الان دیگه نمیگی.
رها: چون الان آیه ی ارمیایی، باورکن آیه! رفتن سید مهدی رو باورکن!
اومدن ارمیا رو باورکن!
آیه: باور کردم، اما سخته!
رها: تا شما از خرید برگردید من عکسای سید مهدی رو از روی دیوار جمع
میکنم، لباساشو جمع میکنم، ارمیابرگشته و تو دوباره اشتباه روز عقدت
رو تکرار نمیکنی!
_دیوار خالی میشه با یک عالمه میخ!
رها: خودم درست میکنم؛ کاری نکن که حس بدی داشته باشه!
_منم حس بدی پیدا میکنم.
رها: خودتو جمع کن آیه، حواست کجاست؟ میفهمی چی میگی؟ می فهمی چیکار میکنی؟ میفهمی شکستن دل ارمیا تاوان داره؟
_دل منم شکسته!
رها: اما ارمیا دلتو نشکسته.
_بهخاطر اومدن اونه که شکسته!
رها: تو هیچوقت اینقدر بی منطق نبودی، چی شده؟ چه بلایی سر آیه اومده؟ خودت بهش جواب مثبت دادی!
_به خاطر زینب بود.
رها: دلیلش مهم نیست، تو قبولش کردی و باید وظایفتو انجام بدی!
خیلی نمک نشناسی آیه... خیلی! تو اونی نیستی که به من میگفت راه برگشت نیست و باید با صدرا زندگی کنم! تو گفتی باید صدرا رو بشناسم!
گفتی بهش فرصت بدم! من بهخاطر حرفای تو الان اینجام و تویی که
لالایی گفتن بلدی خودت خوابت نمیبره! چهل روز ارمیا رو از زینب دور کردی به خاطر خودخواهیات، چهل روز آب شدن دخترتو دیدی و هنوز هم با خودخواهی دل ارمیا رو میشکنی! حالا که اومده زندگی کن آیه...
زندگی کن!
_دو روز دیگه میره!
رها ابرو در هم کشیده گفت:
_کجا میره؟
ادامه دارد...
نویسنده:👇
🌷سنیه منصوری
هر روز صبح زود به آقا سلام کن
یا گریه کن برای غمش یا سلام کن
گر مثل من به کرب و بلایش نرفته ای
هرجا نشسته ای ز همانجا سلام کن
هر روزِ ماست،مستِ سلامٌ عَلَی الْحُسَین
آغوش ما پر است، ز صدها بغل حسین
ما عاشقیم، عاشق آقای کربلا
ما زنده ایم، زنده به رویای کربلا
ای کاش نامه ی عمل ما بدل شود
با مُهر یا حسین، به ویزای کربلا
اصلا بهشت، شعبه ای از خاک کربلاست
جنس شراب آن کمی از تاک کربلاست
کرب و بلا بهشت برین است، شک نکن
عرشی ترین مکان زمین است، شک نکن
شد حسرت ضریح حرم قوت غالبم
جا مانده ای ز قافله ام، نانم آجر است
ای کاش پادشاه، نظر بر گدا کند
من را مسافر #حرم_کربلا کند
#نـوكــر_نـوشـت:
#حسین_جان❤️
ناخوشاحوالمبرایماستراحت لازم است
نوکرت را چندروزی دعوتشکن کـربلا
صلي الله عليڪ يا سيدناالمظلوم ياابا عبدالله الحسين
☑️ سعی کنید در روز
مقداری #قرآن تلاوت کنید.
هیچ روزی بر شما نگذرد که
مقداری قرآن و لَو چند آیه
با تدبّر تلاوت نکنید!
🌿⃟🌿🌸🌿⃟🌿
نیایش صبحگاهی 🌺🍃
✨ الهی ..
🌺 تو بساز که دیگران ندانند...
🕊 و تو بنواز که دیگران نتوانند
✨ الهی ..
🌺 بساز کار من
🕊 و منگر به کردار من ...
✨ الهـي ...
🌺 ذکرت، نامت سپریست که
🕊 تمام دردهایمان را پس میزند
🌺 دو تمام نداشتههایمان را پایان می دهد
🕊 و تمام داشتههایمان را اعتبار میبخشد
✨ مهربانا...
🌺 با نام و ذکرت آغاز می کنیم روزمان را...
🕊 باشد که در تمامی لحظات یاریمان کنی
آمین...🙏
6.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ مبنای مشکلات اقتصادی کشور از زبان دکتر سعید محمد با بیانی ساده و دقیق
#سعید_محمد
@mohabbatkhoda
📌«اصلح ازدیدگاه امام خمینی »
رای خود را به شخصی که:
_ متعهد به اسلام
_خدمتگزار به ملت و کشور
_ حامی مستضعفان و محرومان
_دارای بصیرت در امر دین و دنیا
_ منزه از گرایش به شرق و غرب و مکتب های انحرافی .
_ دارای دید سیاسی است بدهید.
#انتخاب_اصلح
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸اگر گروه تواصی نداشتید، در خسران هستید🔸
✍قرآن میفرماید: «والعصران الانسان لفی خسر»: انسان در حال #زیانکاری است. یعنی عمرش دارد میرود؛ اما جای عمرِ به این عزیزی، چیزی نمیآید. بعد میگوید: «الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات» یعنی ایمان، تو را از خسران تطهیر میکند. اساسِ خسران تو، در شرک است. حالا که ایمان آوردی، باید «عملوا الصالحات» انجام دهی. «عملوا الصالحات» یعنی: «خدایا، خودم را خرج تو میکنم».
🔹بعد میگوید: باز هم ضرر میکنی! ایمان آوردی، عمل صالح هم بجا آوردی، اما باز هم در خطری! خطرت چیست؟ خطرت این است که تنها #نمیتوانی راه بروی. «تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر» یعنی باید با یک گروهی متحد شوید؛ با همدیگر قرار بگذارید، همدیگر را به #حق و #صبر توصیه کنید.
🔸چرا اگر بدون اینها باشد، خسران است؟ #حبۀ_آتش را از منقل بردار و بگذار در خاکستر و بادش هم بزن؛ زغال میشود. هزار تا حبۀ آتش بگذار در هزار تا خاکستر و هزار نفر هم باد بزنند؛ هیچ فایده ندارد! آخرش زغال میشوند! حالا این هزار تا را کنار هم بگذار در منقل، هیچکس هم باد نزند. خودش شعله میکشد! «تواصوا بالحق» یعنی اگر با هم شدید #شعله_میکشید.
🔹با همدیگر #گروه_تواصی تشکیل دهید و بگویید ما میخواهیم با هم قرار بگذاریم؛ به هم توصیۀ به حق و به صبر کنیم. تو هوای من را داشته باش، من هوای تو را دارم. «هوایم را داشته باش» معنایش این نیست که اگر ناحق گفتم بیا به نفع من شهادت بده خیر اگر ناحق گفتم بیا به من بگو حیا کن، چرا حرف ناحق میزنی؟ برای این دنیای دو روزه چرا این کار را میکنی؟