eitaa logo
صالحین تنها مسیر
220 دنبال‌کننده
16.8هزار عکس
6.8هزار ویدیو
267 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
این‌ها فرازهایی از دعای وداع امام سجاد با ماه مبارک رمضان است. بجای شب آخر ماه مبارک، شب اول ماه این فرازهارو بخونیم تا ببینیم چیو داریم از دست میدیم.... "سلام" در زبان عربی هم معنی سلام میده هم خداحافظ. تو این جملات سلام رو بمعنای خداحافظی بگیرید. امام سجاد دارن خداحافظی میکنن حسین‌دارابی 👈 عضوشوید @hosein_darabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
🌷#قسمت_بیست_ششم کنار شومینه نشستم... مریم سادات با دوتا فنجون چای کنارم نشست... عطر هل و دارچین
🌷 صدای بسته شدن در با لاستیک های ماشین یکی شد.  سمانه توی حیاط آمد  _تو اینجا چکار میکنی...  خنده سر خوشی کردم  _دلم نیومد تنهایی فسنجون بخورم..  و قابلمه فسنجون رو بالا آوردم...  با خنده و شوخی وارد خونه شدیم. ..  زن دایی پروانه منو به آغوش کشید:  _سلام ماهی جان خوش آمدی...  مامان با اخم وارد پذیرایی شد  _چی شد اومدی و اون طفل معصوم رو تنها گذاشتی؟. همینطور که دکمه های پالتوم رو باز میکردم گفتم  _نه امیر حسین آمد .. تنها نبود...  مامان غیضش غلیظ تر شد  _وا ...خوب غریبه که نبوده شوهرت بوده،میموندی. پالتو رو روی مبل انداختم  _نیازی نبود ..  مامان دستشو مشت کرد و جلوی دهنش گرفت  _ا ا میبینی پروانه ...همین کارها رو میکنم که پسره پسش می زنه .  شده جن و امیر هم بسم  الله. دختره یک جو عقل تو کله ش نیست...  زن دایی پروانه دلجویانه به مامان گفت  _طلا جون نگران نباش ...کم کم مهرشون به دل هم میفته..  مامان با صدای بلند گفت: _نه این دختر خیره سر من نمی فهمه آبروی آدم آب جو نیست ...اگه امیر حسین پسِش بزنه   ...من چه خاکی تو سرم بریزم ...اون از بچه ی خواهرم ...اینم از این ...  بعد قلبشو گرفت و روی مبل نشست  _آی قلبم ...خدا اولاد بد نصیب گرگ بیابون نکنه...آی خدا مردم...  سراسیمه به طرفش رفتم با صدای بغض دار گفتم  _مامان...  با مشت روی زانوش زد  _مامانت بمیره ... دیگه طاقت یک بی آبرویی دیگه رو ندارم...  زن دایی پروانه شونه هاشو ماساژ داد: مامان همینطور خودشو تکون میداد و انگار نوحه سرایی می کرد  _پروانه ...پسره ماشین به نامش زده ...میدونی یعنی چی؟ ...گفته مهریه ات !...ای خدا ....چه  خاکی تو سرم بریزم... ای خدا...  اشکامو با سر انگشتام پاک کردم  _نترس مامان جون جنس بنجول تون رو خوب انداختین به آقای دکتر. های زدم ...دلم داشت می ترکید...  _آقای دکتر تون گفتن .. گیسم باید مثل دندونام سفید بشه تا طلاقم بده...  با صدایی که می لرزید هق زدم  _خوب شد ....طلاقم نمی ده ...منو میبره تو زندگیش قراره منو خانم خونه ش کنه.. هق بلندتری زدم  _این لکه ی ننگ تون میشه بانوی عمارت آقای دکتر....  سرم سنگین بود و دستمو به سرم گرفتم ...حرف آخرم رو هم زدم  _فقط این ماهیه بدبخته که داره تاوان پس میده. تاوان این ازدواج اجباری رو..   سرم تیر کشید روی زمین بی حال نشستم..  شالم رو از سرم برداشتم...  مامان با دیدن سر باندپیچی و چسب زده م به طرفم دوید: _یا فاطمه زهرا .. چکار شدی تو؟ فقط نالیدم:  _سرم...  زن دایی پروانه چشم درشت کرد:  _چرا سرت شکسته؟ چشمای نگران مامان مقابلم بود ...جالب بود چه نمایش قلبم آی قلبمی راه انداخته بود ولی با  دیدن ناخوشی بچه ش مادرانه هاش همه نقشه هاشو خراب کرد ...امان از دل این مادر ها...  مامان صورتش رو محکم گرفته و کنار خاله طلعت نشسته بود، خنده از لبش جمع نمیشد  انگاری حرفای دیشبم بدجور دلشو گرم کرده بود...   خونه ی حاج خانم تقریبا از دوست و آشنا پر شده بود ...  مریم سادات با روسری ای که سنجاق قشنگی زده بود و چادر سفیدی که گلهای همرنگی با  روسریش داشت از مهمان ها پذیرایی می کرد..  دختری همسن و سال من با چادر ملی براقی که سرش بود در حال رفت و آمد و پذیرایی از  مهمان ها بود.  از نگاهاش خوشم نمی آمد...  امیر حسین فرودگاه دنبال حاج خانوم رفته بود...  خاله طلعت سرشو نزدیک گوشم آورد.. _این دختره رو می بینی .. قرار بود واسه امیر براش برن خواستگاری. . نگاهم به چشمهای قهوه ای دختر تیز و دقیق شد. پس اینهمه کینه ای که از نگاهش می ریخت برای همین بود.  یکدفعه جمعیت با صدای صلوات برای آمدن حاج خانم قیام کردن..  حاج خانم با روسری سفیدی که زیر گلوش گره زده بود ودسته های بزرگ گل که توی بغلش  بود وارد پذیرایی شد...  هرکسی برای عرض خیر مقدم و گفتن زیارت قبول جلو می رفت .. اول از همه مریم سادات  بود که خودشو تو بغلش انداخت ، گریه های مادر و دختر یک درد مشترک داشت ...بی اراده  نگاهم به مردی افتاد که عکسش روی دیوار جا خوش کرده بود و زیرش نوشته بود شهید سید  حسین سیدزاده... مردی که لبخندش خیلی آرامش بخش بود....  لب گزیدم و نگاهم رو به جمعیت دادم...  مامان نیشگونی از پهلوم گرفت  _برو جلو دیگه..  نگاه چپ چپ بهش کردم...  آرنجمو گرفت جلو برد...  همون دخترک چادر ملی پوش با اون نگاه های برنده تو بغل حاج خانم بود...  حاج خانم که چشمش به من افتاد ...چشم گشاد کرد...
🌷 _سلام مادر جان....  و از وسط جمعیت به طرف من آمد و من نفهمیدم چطور شد که یکدفعه تو حجم آغوش حاج  خانم فرو رفتم ...بوی عطر عجیبی می داد ...یک حس خلا بود...  به روم لبخندی زد...  _در تمام لحظات زیارتم تو رو می دیدم ...یک شب که خیلی دلم شکسته بود خواب تو رو  دیدم   ...مثل فرشته ها بودی ...با یک چادر سفید کنار ضریح آقا به پیش نمازی خود اقا نماز می  خوندی ...گفتم ماهی جان مادر ببخش منو  و اشکش سرازیر شد ...و ادامه داد:  _به روم خندیدی ...گفتی همه ی ما رو خدا باید ببخشه. . . . مات شدم....  ماهی انگاری سر از قبر برداشت ...ته دلم لرزید ...من که هشت ساله قبله و خدا رو فراموش  کردم ...نماز می خوندم ....نماز....  اشکام بی اختیار و بشدت می ریخت ...خدا ...داری با من چکار میکنی ....خدا ....خدا....  مامان سقلمه ای بهم زد  _بخور دیگه...  نگاهی به ظرف غذا کردم...  حالم بد بود، نگاهم و حواسم به حاج خانوم که کنار امیر حسین ایستاده بود و بقیه باهاش  خداحافظی  می کردن بود.  فکرم بیشتر به این مشغول بود که چرا از همه جا خواب نماز خوندن منو دیده بود ....خبر  نداشت که هشت ساله با خدا قهرم ...حتما به خیالشون نماز اول وقت می خونم ...ولی یک  روزی می خوندم ...یاد سجاده سبزی که بابابزرگ برای جشن تکلیفم هدیه داده بود افتادم.   اصلا نمی دونستم الان کجا هست؟ .درست از اون شبی که سر همون سجاده زار زدم  و از خدا خواستم آبروی منو پس بده ...ولی هشت ساله که مرتب داره بدتر میشه ...اگه امتحان  الهی هستش که باید اعتراف کنم که نخونده همه رو رد شدم...  اشک تو چشام دوباره جمع زد...  _میشه بریم ...حالم خوب نیست..  مامان نگران نگاهم کرد  _دوباره سردرد داری ..؟ به علامت مثبت سرم رو تکون دادم...  مامان در گوش خاله طلعت پچ پچ کرد...  نگاهم به همون دختر بود که زیادی خنده های دلبرانه می زد و در حال خداحافظی با حاج خانوم بود. حتی یک تار از موهاش دیده نمی شد ...چادرش رو خیلی قشنگ گرفته بود ...حتما نماز هم می  خوند. چرا حاج خانوم خواب اونو ندیده بود؟ اون لیاقت داشت واسه ی چنین خوابی. دوباره نگاهش کردم ...دستشو تو گردن حاج خانم حلقه کرد ...امیر حسین محجوبانه سرش  پایین بود.   در واقع اون لیاقت داشت زن امیر حسین بشه نه من. مامان و خاله طلعت بلند شدن ...خاله طلعت با سر به ظرف دست نخورده ی غذا اشاره کرد  _تو که هیچی نخوردی ...بهتره بریم...  از جام بلند شدم...  مامان و خاله طلعت به حاج خانوم که هنوز داشت با دخترک حرف می زد نزدیک شدن. صدای انشالله ...انشالله ...شنیدم...  شاید داره می گه انشالله پسرم سر عقل میاد ، زنش رو طلاق می ده و میاد تو رو می گیره...  پوزخندی زدم ، امیر حسین هنوز همونطور محجوب ایستاده بود ولی لبهاش به لبخند مزین بود  مامان نزدیک شد  _حاج خانوم انشالله سفرهای زیارتی بعدی...  و بالاخره دخترک دست کشید و کنار ایستاد...  نفهمیدم حاج خانوم چی گفت...  حتی نفهمیدم خاله طلعت هم کی خداحافظی کرد...  جلو رفتم انگار صدام از ته چاه در می اومد...رویی نداشتم تو صورت این زن نگاه کنم:  _خیلی ممنون...  حاج خانوم دوباره منو به آغوش کشید:  _فدات بشم مادر...  بعد پاکتی رو از روی میز برداشت و به طرفم گرفت:  _ این رو اونجا به نیتت خریدم ...برات تبرکش کردم ...انشالله هر وقت استفاده کنی منِ گنهکار رو هم دعای کنی...  با آمدن اسم گنه کار بغض کردم ....پاکت رو  از دستش گرفتم...  لبخندی زد...  در گوشم آهسته گفت  _می بخشی منو ؟ لب گزیدم ...آخه من سراپا تقصیر چکاره ام برای بخشش...  _من بدی ندیدم ...خدا خودش ببخشه...  چشماش به اشک نشست و دوباره منو به آغوش کشید. از آغوشش که بیرون آمدم دیدم نگاه امیر حسین به من بود با لبخندی که زیادی بهش میومد...  گفت:  _باشین می رسونم تون... مامان به طرفش برگشت  _نه مامان جان با جواد آقا می رم دم در منتظره بنده خدا...  خنده ام گرفت از سیاست این مامان ...همچین مامان جان غلیظی گفت که دندون روی هم  سابیدن دخترک رو دیدم...    مسخ شده روی تخت دراز کشیدم ...کاغذ کادوی پاره شده روی میز افتاده و من گوشه چادر  نماز اهدایی حاج خانوم رو بغل گرفتم ...عطرش عجیب بود ...خیلی عجیب...  آرامشش طوفان می کنه...  کم کم چشمام گرم شد خوابیدم...  چند روز از اون شبِ پر آرامش می گذشت ... همه چیز آروم بود. امشب اربعینه ، به رسم هر سال خونه ی خاله طلعت شله زرد پزون بود. هر سال برای دیدن بهنام واسه این روز لحظه شماری می کردم ...قرار بود عروس اون خونه بشم ...ماهیِ هفده ساله ای که وقتی شله زرد به نیت برامدن حاجات هم میزد ...چیزی واسه حاجت نداشت چون همه حاجتاش بر آورده شده بود...
🌷 ولی الان پر از نیاز بودم ...پر از حاجت ...هشت ساله که در این مراسم شرکت نکردم ...ولی  دلم عجیب امشب می خواد حاجت روا بشم. گوشی زنگ خورد...  از خیالات خوش بیرون آمدم و گوشیمو از توی کیفم در آوردم ولی صدای افتادن رگال های ته  مغازه منو ترسوند و گوشی روی زمین افتاد...  یک چشمم به اکرم بود که تند تند لباس هارو از کف فروشگاه جمع می کرد  و یک چشمم به  گوشی که صفحه ش شکسته بود...  گوشیم داغون شده بود، برداشتمش... اکرم نزدیک آمد و با نیش باز گفت:  _مثل این گربه ها از ترس یک متر پریدی بالا...  گوشی رو به طرفش گرفتم:  _زهرمار...ببین گوشیم  چی شده؟ با دیدنش لب گزید..  _همین الان ببر درستش کنن که تا چند روز به تعطیلی ها می خوری...  کلافه پوفی کردم...  اکرم نهایت محبت شو کرد: _برو من به جات هستم . ..برو به ترافیک نخوری...  سرگردون گفتم: _ کجا برم ..؟ _برو خیابون انقلاب!...  خیابون انقلاب ...مغازه موبایل فروشیِ برادر آرمان ... شاید الان وقتش بود...  با هزار مشقت از ترافیک خودمو به اون خیابون رسوندم. کاغذ مچاله شده ی ته کیفم رو پیدا کردم دست خطِ شراره بود ... داخل پاساژ رفتم... از پشت شیشه ی مغازه پسری رو دیدم که شباهت زیادی به آرمان داشت  وارد مغازه شدم . پسر با خوشرویی خوش آمد گفت...  گوشی رو روی ویترین گذاشتم ...سرمو به دیدن مدلهای مختلف گوشی ها گرم کردم.  _اوه ...اوه ...چکارش کردین خانوم داغون شده...  حتی حرف زدنش هم شبیه آرمان بود.  _باید ال ای دی شو  براتون عوض کنم...  سری تکون دادم  _کی برای تحویلش بیام ؟ لبش رو کج کرد:  _چون شمایید سه روز دیگه.  با خنده چندش آوری نگاهم کرد.  تو چشماش نگاه کردم  _شما برادر آرمان هستین؟ جاخوردنش رو بوضوح دیدم...  _کدوم آرمان ؟ پوزخندی زدم:  _همون آرمانی که زیادی شبیه شماست...  دستشو تکیه ویترین کرد:  _دوست دخترشی؟ چشم ریز کردم:  _شماره جدیدش رو داری ؟لبش یک وری بالا رفت:  _چطور دوست دخترش هستی که شماره شو نداری؟ البته کلا آرمان فازش اینجوریه...  وبعد چشمک حال بهم زنی داد: _شماره داداشش رند تره...  نفس گرفتم:  _یک تسویه حساب شخصی باهاش دارم ؟ جدی شد:  _باز طوله پس انداخته اومدی خرشو بگیری؟ تنم داغ شد لب گزیدم:  _نه نقل این حرف ها نیست ...مربوط به هشت سال قبل هستش. صورتش رو خاروند: _هشت سال پیش ....اونجا که خیلی جوجه بودی ...چیه بهت قول و قرار ازدواج داده زده  زیرش ...تو هم حس ترشیدگی برت داشته اومدی سراغش ...بیخیال آرمان اهل ازدواج نی ...  فقط یک کلمه گفتم  _نه...  چشم ریز کرد  _پس چی ؟ _فقط یک سوال ازش دارم ...ربطی به عشق و عاشقی نداره.  یکم مکث کرد و با موبایلش شماره ای رو گرفت. حالم بد بود انگاری داشتم جون می دادم...  _الو آرمان ...خوبی ...یه دختری اومده اینجا پیِ ت می گرده ... صدای خنده ش بلند شد. _آره طرف چشاش سگ داره ...می ارزه...  وبعد صدای بلندتر خنده اش.  _باشه بابا ....میگه مال هشت سال پیشه...  وبعد به من رو کرد:  _اسمت چیه ؟لب گزیدم:  _شراره...  نگاه کثیفی بهم کرد  _شراره خانم هستن ...باشه سگ خور .کوفتت نشه ...خداحافظ.  و گوشی رو قطع کرد..  پایین یک برگه فاکتور شماره تلفنی رو یادداشت کرد. باورم نمی شد آرمان رو پیدا کرده باشم..  فاکتور رو بین دوتا انگشت مقابلم گرفت  _بفرما شراره خانم..  تا خواستم کاغذ رو بگیرم دستش رو عقب برد...  نیش خندی زد:  _اگه با خان داداش ما به نتیجه نرسیدی ...ما هستیم ها...  کاغذ رو از بین انگشتاش بیرون کشیدم..  به شماره نگاه کردم...  به شماره ای که شاید زندگی مو زیر رو رو کنه...  نفسی تازه کردم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔴 دعای روز اول ماه مبارک رمضان🌙 .
38.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕌 شرح تدبری دعاهای هر روز ماه مبارک رمضان ⏰ وعده ما هر سحر ماه مبارک بعد از نماز صبح در ضمن این برنامه به صورت فایل بارگذاری میشود و در کانال ذخیره می‌شود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔅 دعای ماه مبارک رمضان🌙 .
رمضان، ماه زمامداری فطرت بر طبیعت است. طبیعت انسان تشنه می‎شود و می‎خواهد آب بخورد؛ امّا خدا گفته است صبر کن، که حکم فطرت است. طبیعت می‎گوید، بخواب اما فطرت می‎گوید برای رضای خدا شبی را احیا بدار و با خدای خودت راز و نیاز کن. طبیعت می‎گوید غیبت کن و فطرت می‎گوید، از این کار خوشت می‎آید، ولی خدا هم خوشش می‎آید؟ وقتی انسان به نفع فطرت فشار آورد و بر طبیعت حکومت کرد، مهار اسب وحشی را برای فطرت هموار کرده است. طبیعت انسان هر چه بیشتر کنترل شود، رام‎تر می‎شود و هر چه رهایش کنی، وحشی‎تر. آیت الله حائری شیرازی | عضوشوید 👇 http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام ونوروبرکت الهی خدمت شما همراهان وبزرگواران عزیز🌹مستحب است اول ماه رمضان صورت رو با کمی گلاب مسح کنید، تمام خانواده فایده گلاب برای اولین روز ماه رمضان مانع از خواری وپریشانی شود ودرآن سال ازمرض سرسام ایمن گردد. ✅غسل نمودن،وبرسرریختن سی کف دست آب که درتمام طول سال باعث ایمنی ازهمه دردها وبیماریها ست. ✅دورکعت نماز اول ماه رابه جا آوردوصدقه اول ماه بدهد. ✅شب اول ماه مبارک رمضان حضرت محمد(ص)فرمودند:هرکس سوره فتح رادرشب اول ماه رمضان سه باربخواندخداونددرهای رزق وروزی راتارمضان سال بعد به روی او می گشاید. ✅دورکعت نماز بخواند،دررکعت اول سوره (حمد )و(فتح)راودررکعت دوم سوره (حمد)وهرسوره دیگری را که بخواهد بخواند تاحق تعالی درآن سال بدیها رااز او دور سازد وتاسال آینده درپناه خداوند باشد ✅هركسي سوره نصر و سوره يس را در روز اول ماه رمضان بخواند درطول سال خوشحال و مسرور خواهد بود. پیشاپیش حلول ماه رمضان راخدمت شماعزیزان تبریک عرض می کنم 📚 مفاتیح الجنان ┈┄┅═✾🌿🌹﷽🌹🌿✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺نکته ای از دعای ۴۴ صحیفه سجادیه (دعا در هنگام آمدن ماه مبارک رمضان) :🌺 🍂 وَ أَنْزِلْنَا فِيهَا مَنْزِلَةَ الْمُصِيبِينَ لِمَنَازِلِهَا ، الْحَافِظِينَ لِأَرْكَانِهَا ، الْمُؤَدِّينَ لَهَا فِي أَوْقَاتِهَا؛ ⚡️ ترجمه : در ماه رمضان، ما را در ادای این نمازهای پنج‌گانه، در رتبۀ کسانی قرار ده که به مراتب و منزلت‌های آن رسیده‌اند؛ کسانی که حفظ‌کنندۀ ارکان آن‌هایند و هر یک از پنج نماز را در اوقات مخصوص به خودش ادا می‌کنند؛ 🔴 ماه رمضان فرصت خوبیه برای این که نماز هامونو بهتر کنیم و به درجات و منازل عالیه نائل بشیم. ⭐️راهشم اینه که: ١_ ارکان نماز را حفظ کنیم. یعنی شرایط اصلی ظاهری و باطنی برای ادای نماز رو رعایت کنیم. ٢_ هر یک از نمازها رو در اول وقت خودش بجا آوریم.
🍂نگاهی به دعای روز اول ماه رمضان :🍂 🔶 اَللَّـهُمَّ اجْعَلْ صِيامي فيهِ صِيامَ الصّآئِمينَ، وَقِيامي فيهِ قيامَ الْقآئِمينَ، وَنَبِّهْني فيهِ عَنْ نَوْمَةِ الْغافِلينَ، وَهَبْ لي جُرْمي فيهِ يا اِلـهَ الْعالَمينَ، وَاعْفُ عَنّي يا عافِياً عَنِ الْمُجْرِمينَ. ⚡️در این دعا ۴ خواسته مطرح میشود: 1⃣ روزه ام روزه واقعی و با تمام شرایط باشد و قیامم به عبادت نیز حقیقی و کامل باشد. نکند فقط ظاهر روزه و عبادت را انجام دهم و اثر مثبتی در روح من نداشته باشد! 2⃣ از خواب غفلت بیدار شوم و این روزه و عبادت حقیقی، توجه مرا به خدا بیشتر نموده و قلب و روحم را جلا دهد. 3⃣ بخاطر جرم ها و کوتاهی ها و غفلتهای گذشته ام، مؤاخذه نشوم. 4⃣ اصلا تمام خطاها و تقصیرهایم پاک و محو شود و مورد عفو الهی قرار گیرم. 🍁 دقت کنید که این چهار خواسته، به ترتیب و پلکانی هستند. پله اول، کامل بودنِ روزه است، که سایر خواسته ها، پس از آن قابل اجابت میشوند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ تحدیر (تند خوانی) قرآن کریم           🔸 با حجم کم🔸 🌙مناسب برای ماه مبارک رمضان    دانلود جزء اول ahlevela.com/tahdir/Joze01.mp3 دانلود جزء دوم ahlevela.com/tahdir/Joze02.mp3 دانلود جزء سوم ahlevela.com/tahdir/Joze03.mp3 دانلود جزء چهارم ahlevela.com/tahdir/Joze04.mp3 دانلود جزء پنجم ahlevela.com/tahdir/Joze05.mp3 دانلود جزء ششم ahlevela.com/tahdir/Joze06.mp3 دانلود جزء هفتم ahlevela.com/tahdir/Joze07.mp3 دانلود جزء هشتم ahlevela.com/tahdir/Joze08.mp3 دانلود جزء نهم ahlevela.com/tahdir/Joze09.mp3 دانلود جزء دهم ahlevela.com/tahdir/Joze10.mp3 دانلود جزء یازدهم ahlevela.com/tahdir/Joze11.mp3 دانلود جزء دوازدهم ahlevela.com/tahdir/Joze12.mp3 دانلود جزء سیزدهم ahlevela.com/tahdir/Joze13.mp3 دانلود جزء چهاردهم ahlevela.com/tahdir/Joze14.mp3 دانلود جزء پانزدهم ahlevela.com/tahdir/Joze15.mp3 دانلود جزء شانزدهم ahlevela.com/tahdir/Joze16.mp3 دانلود جزء هفدهم ahlevela.com/tahdir/Joze17.mp3 دانلود جزء هجدهم ahlevela.com/tahdir/Joze18.mp3 دانلود جزء نوزدهم ahlevela.com/tahdir/Joze19.mp3 دانلود جزء بیستم ahlevela.com/tahdir/Joze20.mp3 دانلود جزء بیست و یکم ahlevela.com/tahdir/Joze21.mp3 دانلود جزء بیست و دوم ahlevela.com/tahdir/Joze22.mp3 دانلود جزء بیست و سوم ahlevela.com/tahdir/Joze23.mp3 دانلود جزء بیست و چهارم ahlevela.com/tahdir/Joze24.mp3 دانلود جزء بیست و پنجم ahlevela.com/tahdir/Joze25.mp3 دانلود جزء بیست و ششم ahlevela.com/tahdir/Joze26.mp3 دانلود جزء بیست و هفتم ahlevela.com/tahdir/Joze27.mp3 دانلود جزء بیست و هشتم ahlevela.com/tahdir/Joze28.mp3 دانلود جزء بیست و نهم ahlevela.com/tahdir/Joze29.mp3 دانلود جزء سی ام ahlevela.com/tahdir/Joze30.mp3   ✅ تحدیر روشی از تلاوت قرآن است که قاری در آن علی رغم رعایت کردن قواعد تجوید، از سرعت در خواندن نیز بهره می‌برد؛ از این رو در زمان یکسان نسبت به ترتیل و تحقیق، تعداد آیات بیشتری تلاوت می‌شود. 🔆 حجم هرفایل: حدود ۴ مگابایت زمان تلاوت هر جزء: حدود ۳۵ دقیقه قاری: استاد معتز آقایی ↳