#نمنم_عشق
#قسمت_سی_و_پنج
یاسر
وارد لابی هتل شدم…ازدور دیدمش…مثل همیشه ظاهر شیک و آراسته اش چشم رو فریب میداد…اما نه چشم من رو…
من که سالها بود اون روی این مارخوش خط و خال رو شناخته بودم…
باهمون پوزخندهمیشگیم به سمتش رفتم…
از سرجاش بلندشد…
+اوووه ببین کی اومده…چطوری مردجوان؟
_زیرسایه ی شما عالییییی
+هنوزم زبون باز و پاچه خواری…
خنده ای کردم و گفتم…
_نمک پرورده ایم…
خنده ی پرعشوه ای کرد و گفت
+اولالا…حاضرجواب رو یادم رفت…اثرات پیریه دیگه…
بادستش اشاره به نشستن کرد…درحین نشستن گفتم
_اختیارداری عزیزم…پیر چیه؟شما که هرروز جوون ترازدیروز…
بازهم خندید و گفت
+خیلی خب کافیه…شام چی میخوری؟
_نگوکه یادت رفته سلیقمو؟
چشمکی زد و روبه گارسون گفت
+دو تا شیشلیک بامخلفات…و….زیتون پرورده اش یادت نره
و چشمکی به من زد
خنده ی بلندی سردادم و گفتم
_الحق که حافظه ات عالیه…
توی چشمام خیره شد و گفت
+تو و علایقت ملکه ی ذهن من باقی میمونین…
لبخندی زدم و به چشماش خیره شدم…
**
بعدازصرف شام جعبه سیگاررو به سمتم گرفت و گفت…
+نگوکه نمیکشی هنوزم؟
لبخندملایمی زدم و گفتم
_من سراغ هرکاری برم سراغ این کوفتی نمیرم…
+درعوض من عاشقشم…
_پس من چی؟
+توروکه میپرستم میلاد من…
اون پک های غلیظ به سیگارش میزد و من بانفرت و بغض به زن رو به روم نگاه میکردم…وبه اسم میلادفکر…اسمی که این زن برام انتخاب کرده بود….
#مادرم….
مهسو
باصدای تلویزیون که داشت اخبارمیگفت از خواب پریدم…
حتما یاسر اومده خونه …توی آینه سرووضعم رو مرتب کردم و دست و صورتمو توی سرویس شستم…
ازاتاق خارج شدم و یاسررودیدم که روی کاناپه روبه روی تلویزیون نشسته بود و به صفحه اش زل زده بود…
رفتم روبه روش ایستادم و تقریبا دادزدم…
_الوووو،چرااینقدزیادش کردی؟؟؟
جاخورد،مشخص بودتوی این عالم نبوده…
متقابلادادزد
+چی؟؟؟؟
سرمو باکلافگی تکون دادم و تلویزیون رو خاموش کردم و کنترل رو روی مبل کناری پرت کردم…
_چته؟چرا مثل مجسمه ابولهول زل زدی به تلویزیون و صداش رو تاآسمون هفتم بالابردی؟
+ببخشید حواسم نبود…
پوزخندی زدم و گفتم…
_متوجه شدم
به سمت اتاقش رفت و گفت
+میرم یه چرت بخوابم…لطفا برای اذان بیدارم کن…
_عه…چیزه…اذان کی هست؟؟؟
مستاصل سرش رو تکون داد و گفت…
+تلویزیون رو بزارروشن باشه…مشخص میشه…
_اوهوم…باشه…
به سمت اتاقش رفت و درروکوبید…
زیرلب گفتم
_وحشی….
شونه ای بالاانداختم و واردآشپزخونه شدم…
#شدهآنقدرمحوچشمهایشباشیکهصدایشرانشنوی؟؟؟؟
#میخندماماچشمهایمرنگغمدارد…
#باشمنباشمواقعادنیاچهکمدارد؟
✍نویسنده: محیا موسوی
🍃کپی با ذکر صلوات...🌈
.*°•❤️❤️🔥⃝⃡✨💕❥•°*.
.....◍⃟💖.....🌊⃟💙¦••