eitaa logo
صالحین تنها مسیر
222 دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
6.8هزار ویدیو
267 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
صالحین تنها مسیر
#هوالعشق #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_سی_و_چهارم ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ به روایت حانیه ...
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ به روایت امیرحسین ..................................................... محمد_وعلیکم السلام برادر _ تو دوباره صبح زود زنگ زدی به من؟ محمد _ اولا که بچه بسیجی جواب سلام واجبه ، دوما که پدر مادر من به من یاد ندادن که 12 ظهر صبح زوووده. _ چییییییییییییی؟ 12 ظهر ؟؟؟؟؟ وای خاک بر سرم دانشگاه😱😱😱😱 با این حرف من محمد زد زیر خنده _ وای بدبخت شدم تو میخندی ؟ ساعت 8 کلاس داشتم. محمد_ حقته . تا تو باشی انقدر نخوابی. _ راستی مگه تو کلاس نداشتی؟ محمد_ بله. تموم شد. استاد ضیایی هم عرض کردن سلام برسونم خدمتتون شاگرد خرخون کلاس. _ تا چشات دراد. محمد_ خب حالا. زنگ زدم بگم امشب هئیت دیر نکنی دوباره گوشات رو بکشن. یه وقت دیدی دوروز دیگه به عنوان رفتگر گوش دراز ثبت نامت کنن راه بری با گوشات زمینو تمیز کنی 😂. _ خوشمزه. مزه نریز 😒 محمد_ باش. چون تو گفتی 😂 _ دیگه مصدع اوقات نشو میخوام بخوابم محمد_ کم نیاری از خواب؟ _ تو نگران نباش. یاعلی محمد_ ان شاالله خواب داعش ببینی. علی یارت خدایا این دوست منم شفا بده. . . . ساعت 6 با آلارم گوشی بیدار شدم ، سریع حاضرشدم و رفتم دم اتاق پرنیان ، در زدم و منتظر جواب شدم. پرنیان_ بله؟ _ ابجی حاضری؟ پرنیان _ امیر داداش توبرو من با ریحانه سادات میام. _باشه. مواظب خودت باش. . . . _ سلااام علیکم حاج آقا _ سلام . آفتاب از کدوم طرف در اومده اقا زود تشریف اوردید؟ هفته پیش که ماشالا گذاشتی لحظه آخر. _ خوب هستید حاج آقا؟ میگما .... چیزه ..... چه خبرا؟ با این حرف من محمد,و سجاد و علی و محمد جواد که تو حسینیه بودن با حاج آقا زدن زیر خنده . حاج آقا_ الحمدالله . نپیچون منو بچه . 😏. بعد خطاب به بچه ها گفت _ من برم تا جایی کار دارم میام تا ساعت 8 . محمدجواد_ بفرمایید شما حاج آقا خیالتون راحت . . . تقریبا همه کارا تموم شده بودو هنوز نیم ساعت مونده بود به شروع هئیت. چایی و قند و قرآنا و مفاتیح ها هم همه آماده بود. یه دفعه محمد جواد گفت _ راستی سید ( بنده) اون روز ؛ دربند ؛ قضیه چی بود؟ _ اوووووووه محمد جواد چه حافظه ای؟ چهارشنبه هفته پیشو میگی؟ محمدجواد_😂اره _ داداش موفق باشی. محمد_ تو زنده بمون راوی ایندگان شو. _ پیشنهاد خوبیه. محمدجواد_ عه بگو حالا. اخه رفتی اونجا مثلا آب بگیری. آب نگرفتی. اعصابتم داغون تر شد. با پرسش محمد جواد یاد اون روز افتادم. واقعا وقتی اون صحنه رو دیدم اعصابم بهم ریخت. شاید درست نبود که اون حرف رو به اون دختره بزنم. شاید اینجوری از حجاب بیشتر زده بشه ولی چی بهش میگفتم ؟ اصلا شاید همون حرف براش یه تلنگر بوده باشه . ای کاش میتونستم دوباره ببینمش که بدونم نتیجه کارم چی بوده..... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ چشم من و شوق وصال قلب تو و عشق محال ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
صالحین تنها مسیر
‍ #هوالعشق❤️ #خـانم_خبرنگار_واقاے_طلبه_قسمت_سی_وچهارم من شما و خاطراتتون رو کاملا فراموش کرده بودم😔
❤️ مامان دوس نداشت عروسش غریبه باشه....😐 دوس داشت عروسش دختر خواهرش باشه...😞 ولی من واقعا حسی به دختر خالم یا بقیه کیس های مامانم ندارم...🙂 خونه ما شد جهنم...🔥 از من و بابا اصرار و از مامانم انکار... تا اینکه مامانم گفت چطور حاضری بخاطر یه دختر غریبه مادرتو عذاب بدی.... 🙄 دیگه هیچی نگفتم... میتونستم فراموشتون کنم پس دوباره شروع کردم... . دوباره فراموش شدید.... تا اینکه با دوستم حمزه اومدیم مشهد... شب قبلش وقتی پا تو حرم گذاشتم خاطرات شما برام تداعی شد... از امام رضا کمک خواستم... گفتم آقا اگه این عشق هوس و شیطانیه کمک کن کلا فراموششون کنم و دیگه هیچ حسی بهشون تو دلم نباشه... و اگرم این تقدیر منه و این عشق پاکه یه نشونه سر راهم بفرست.... فرداش که توی مجتمع آرمان شمارو دیدم فهمیدم من شما رو دوس ندارم... بلکه عاشقتونم.... 😍 عشق خیلی مقدسه ها.... اون لحظه سریع فقط خواستم ازتون دور شم.... از دیدنتون آرامش گرفته بودم و نمیخواستم خدایی نکرده نگاهی بهتون داشته باشم که اون ارامش رو حرام کنه....😊 رفتم و چهار روز همه شرایط رو سنجیدم و با توکل به خدا و توسل به امام رضا با گوشی تون تماس گرفتم... راستی باید حلالم کنید چون اون روز تو ماشین وقتی فاطمه خانوم شمارتون رو گفتن من حفظ کردم... خب داشتم میگفتم...😉 شما گفتید فرودگاهید... ولی من تصمیمم رو گرفته بودم و گفتم با خانواده خدمت میرسم... وقتی برگشتم قم و گفتم الی و بلا من فلانی رو میخوام مامانم محکم جلوم ایستاد و گفت نه.... ولی من گفتم مامان اگه من با فائزه خانوم ازدواج نکنم تا آخر عمرم ازدواج نمیکنم... چون با هر دختری ازدواج کنم دارم به اون بنده خدا خیانت میکنم چون دلم پیش یکی دیگس... بالاخره با اصرارای من و بابا مامان موافقت کرد و الان اینجاییم... و اینکه من شمارو دوس دارم و مردونه هم پای حرفم هستم... ببخشید خیلی پرحرفی کردم... حالا شما بفرمایید...😌😂 نویسنده { } ❤️