🌸🌸🌸🌸🌸🦋🦋🦋
اعمال وقت خوابیدن:
◀️ وضو گرفتن 👈 ثواب شب زنده داری دارد
◀️ خواندن سه مرتبه؛
يفْعَلُ اللّه ما يَشاءُ بِقُدْرَتِه، وَ يَحْكُمُ ما يُريدُ بِعِزَّتِه
👈 برابر با هزار رکعت نماز، به نقل از مولا علی علیهالسلام
◀️ سورهى تكاثر
👈 به نقل از امام صادق علیهالسلام؛ هرکس سوره تکاثر را قبل هنگام خوابیدن بخواند از عذاب قبر در امان باشد.
🌷✨بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم✨🌷
ألْهَكُمُ التَّكَاثُرُ. حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ. كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ. لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ. ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ. ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ
◀️ سه مرتبه خواندن سوره #توحید (قل هو الله احد... ) 👈 برابر با ختم قرآن است.
◀️ صلوات برانبیاء و ملائکه سبب شفاعت خواهد شد (اللهم صل علی محمد و آل محمد و علی جمیع الانبیاء و المرسلین)
یک مرتبه
◀️ استغفار برای مومنین سبب خشنودی آنها از تو خواهد شد اللهم اغفرللمومنین والمومنات
یک مرتبه
◀️ ذکر (سبحان الله والحمدلله ولااله الاالله والله اکبر) 👈 ثواب حج و عمره را دارد
التـــــماس دعــــــــــا🤲
آیاحیف نیست هرشب از ثواب پر خیر وبرکتی به این عظیمی محروم باشیم؟؟
☘☘☘☘☘☘
🌙شب بخیر
لحظه هایتان منور به نور الهی
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸🇮🇷🌸🍃
🤲 اصل دعا؛ خاکساری در مقابل پروردگار
حضرت آیتالله خامنهای:
اینکه میبینید از قول پیغمبر صلیاللَّه علیه وآله نقل شده است که فرمود:
«الدّعاء مخ العباده؛ مغز عبادت دعاست»
به خاطر آن است که در دعا حالتی وجود دارد که عبارت است از وابستگىِ مطلق به پروردگار و خشوع در مقابل او.
اصل عبادت هم این است.
لذاست که در ادامه آیه شریفه «و قال ربّکم ادعونی استجب لکم» میفرماید:
«ان الّذین یستکبرون عن عبادتی سیدخلون جهنم داخرین.»
اصل دعا این است که انسان در مقابل خدای متعال، خود را از انانیّت دروغین بشری بیندازد.
اصل دعا، خاکساری پیش پروردگار است.
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
🍃🌸🍃
#داستان ۲
#دمشق_شهرِ_عشق
قسمت هفتادویکم؛
نمیدانستم باز صورتم را شناختند یا همین صدای مصطفی برای مدرک جرممان کافی بود که بیامان سرم عربده میکشید
و بین هر عربده با لگد یا دسته اسلحه به سر و شانه من و این پیرزن میکوبید.
دندانهایم را روی هم فشار میدادم،
لبهایم را قفل هم کرده بودم تا دیگر نالهام از گلو بالا نیاید و عشقم بیش از این عذاب نکشد،
ولی لگد آخر را طوری به قفسه سینهام کوبید که دلم از حال رفت،
از ضرب لگدش کمرم در دیوار خرد شد و نالهام در همان سینه شکست.
با نگاه بیحالم دنبال مادر مصطفی میگشتم
دیدم یکی بازویش را گرفته و دنبال خودش میکشد.
پیرزن دیگر نالهای هم برایش نمانده بود
با نفس ضعیفی فقط خدا را صدا میزد.
کنج این خانه در گردابی از درد دست و پا میزدم که با دستان کثیفش ساعدم را کشید و بیرحمانه از جا بلندم کرد.
بدنم طوری سِر شده بود که فقط دنبالش کشیده میشدم و خدا را به همه ائمه (علیهم-السلام) قسم میدادم پای مصطفی و ابوالفضل را به این مسلخ نکشاند.
از فشار انگشتان درشتش دستم بیحس شده بود،
دعا میکردم زودتر خلاصم کند و پیش از آنکه ابوالفضل به خانه برسد، از اینجا بروند تا دیگر حنجر برادرم زیر خنجرشان نیفتد.
خیال میکردم میخواهند ما را از خانه بیرون ببرند
نمیدانستم برای زجرکش کردن زنان زینبیه وحشیگری را به نهایت رساندهاند
از راهپله باریک خانه، ما را مثل جنازهای بالا میکشیدند.
مادر مصطفی مقابلم روی پله زمین خورد
همچنان او را میکشیدند
با صورت و تمام بدنش روی هر پله کوبیده میشد و به گمانم دیگر جانی به تنش نبود که نفسی هم نمیزد.
ردّ خون از گوشه دهانم تا روی شال سپیدم جاری بود،
هنوز عطر دستان مصطفی روی صورتم مانده بود
نمیتوانستم تصور کنم از دیدن جنازهام چه زجری میکشد
این قطره اشک نه از درد و ترس که به عشق همسرم از گوشه چشمم چکید.
به بام خانه رسیده بودیم
تازه از آنجا دیدم زینبیه محشر شده است.
دود انفجار انتحاریِ دقایقی پیش هنوز در آسمان بالا میرفت و صدای تیراندازی و جیغ زنان از خانههای اطراف شنیده میشد.
چشمم روی آشوب کوچههای اطراف میچرخید
میدیدم حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) بین دود و آتش گرفتار شده
فریاد حیوان تکفیری گوشم را کر کرد.
مادر مصطفی را تا لب بام برده بود،
پیرزن تمام تنش میلرزید و او نعره میکشید تا بگوید مردان این خانه کجا هستند
میشنیدم او به جای جواب، اشهدش را میخواند
میدانستم نباید لب از لب باز کنم تا نفهمند ایرانیام
تنها با ضجههایم التماس میکردم او را رها کنند.
مقابل پایشان به زمین افتاده بودم،
با هر دو دستم به تن سنگ زمین چنگ انداخته و طوری جیغ میزدم که گلویم خراش افتاد و طعم خون را در دهانم حس میکردم.
از شدت گریه پلکهایم در هم فرو رفته بود
با همین چشمان کورم دیدم دو نفرشان شانههای مادر مصطفی را گرفتند و از لبه بام پرتش کردند
دیگر اختیار زبانم از دستم رفت و با همان نایی که به گلویم نمانده بوده، رو به گنبد ضجه زدم:
«#یا_زینب!»
با دستانم خودم را روی زمین تا لب بام کشاندم،
به دیوار چنگ انداختم تا کف کوچه را ببینم و پیش از آنکه پیکر غرق به خون مادر مصطفی را ببینم چند نفری طوری از پشت شانهام را کشیدند که حس کردم کتفم از جا کنده شد.
با همین یک کلمه، ایرانی و شیعه بودنم را با هم فهمیده بودند
نمیدانستند با این غنیمت قیمتی چه کنند که دورم لهله میزدند.
🔗 ادامه دارد ...
🔸🌺🔸------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ...
@salonemotalee