📖 فرنگیس
#خاطرات_فرنگیس_حیدریپور
🖋قسمت ۷۵م
بچهام را بغل کردم و بیرون سنگر، بنا کردم به دویدن.
دوباره هواپیماها بمب ریختند.
سر جایم میخکوب شدم.
خشکم زده بود.
انگار آخر دنیا بود.
تن دختر بچهای را دیدم که جلوتر از من، بدون سر میدوید.
تکانتکان میخورد.
ترکش بمب به گردنش خورده بود و سرش پریده بود
خون از محل سر بریدهاش فواره میزد.
اول که این صحنه را دیدم، نفهمیدم چیست.
مگر آدم بدون سر هم میشود؟!
از روی لباس تنش، خواستم بفهمم کیست.
یکدفعه مغزم از کار افتاد.
از وحشت جیغ کشیدم.
آن طرفتر، مادرش خاور شهبازی را دیدم.
او هم ترکش خورده بود و روی زمین نشسته بود.
دوید و بچهاش را بغل کرد و جیغ کشید.
بچه توی بغلش بود و جان میداد.
مادرِ بیچاره رولهروله میگفت و شیون میکرد.
تا وقتی که جان از بدن بچه در رفت.
گردنش میلرزید و مادرش صورتش را میخراشید.
تا روزی که زنده هستم، این صحنه را فراموش نمیکنم.
روی زمین نشسته بودم.
خشک شده بودم.
به خاور و دختر سر نداشتهاش نگاه میکردم.
فکر کردم نفسم قطع شده.
خونریزی دهان رحمان از یادم رفته بود.
رفتم و بالاسر ننهخاور ایستادم.
داشت موهایش را میکند.
بچهاش آخرین نفسهایش را میکشید و خون از کنار رگ گردنش بیرون میزد.
آرام تکان میخورد.
شوکه شده بودم.
تا حالا ندیده بودم یک انسان بیسر، اینطور جان بدهد.
جگرم کباب شده بود.
هیچ کاری نمیشد کرد.
ننهخاور با چشمهایش به من التماس میکرد.
مگر من چه کار میتوانستم بکنم؟
هیچ.
هیچ.
نگاهم به سر بچه افتاد.
از سر بچه خون میآمد.
چشمهایش باز بود و داشت مرا نگاه میکرد.
نگاهش روی من خیره مانده بود.
داشتم از حال میرفتم.
احساس کردم چیزی توی شکمم به من لگد زد.
بچهام توی شکمم فریاد میزد.
لگد میزد و ناراحتی میکرد.
صدای فریاد علیمردان از دور آمد. به طرف من میدوید و فریاد میزد. دستم را به زمین گرفتم و بلند شدم. دستهایش را در هوا تکان میداد و به سرش میزد. احساس کردم تمام استخوانهایم شکسته. خودم را جمع و جور کردم. خوب که گوش دادم، فهمیدم فریاد میزند: «کاکهام کشته شد؛ کاکه، کاکهام.»
هراسان بود و گریان بود و دستپاچه. دویدم، دستش را گرفتم و گفتم: «آرام باش ، بگو ببینم چی شده؟»
وقتی ما را به آن حالت دید، زبانش بند آمد. خوب به رحمان که تمام لباسش خونی بود، نگاه کرد و پرسید: «چرا از دهان رحمان خون میآید؟ زخمی شده؟» گفتم: «زخمی نشده، اما خون میآید.»
او را بغل کرد. سر تا پای شوهرم خونی بود. همهاش به طرف خانۀ برادرش اشاره میکرد. گیج شده بود. پرسیدم: «چی شده؟»
به دیواری تکیه داد و گفت: «برس به داد قهرمان. من نمیتوانم.» گفتم: «قهرمان
که الان پیش ما بود؟»
علیمردان دیگر نمیتوانست حرفی بزند. فقط به آن سمت ده اشاره میکرد. فهمیدم برادرش آنجا افتاده. به سمتی که اشاره کرده بود، دویدم.
وقتی رسیدم، خشکم زد. شوهرم پشت سرم میآمد. قهرمان را دیدم که روی زمین افتاده. پسرش مصیب هم کنارش افتاده بود. خون تمام بدنشان را پوشانده بود. قهرمان تکان نمیخورد. احساس کردم پاهایم بیحس شده است.
روی زمین کنارشان نشستم. آرام دست انداختم زیر سر برادرشوهرم و سرش را بلند کردم. دستم توی چیز نرمی فرو رفت. نرم بود و داغ. انگار لختۀ خون بود. خوب که نگاه کردم، دیدم مغزش است. مغز قهرمان توی دستم بود! نزدیک بود از حال بروم.
مصیب زیر پدرش افتاده بود. قهرمان را به سختی از روی بچهاش بلند کردم. بچه فریاد میزد و گریه میکرد. یک سالی داشت. همان بچهای بود که توی مینیبوس نافش را بریدم. مصیب را بغل شوهرم دادم و گفتم: «تو حواست به رحمان و مصیب باشد، من الآن برمیگردم.»
سریع به خانه رفتم و پتویی آوردم. قهرمان هنوز نفس داشت. با اینکه مغزش بیرون ریخته بود، اما دست و پا میزد. اشک میریختم و کار میکردم. بلندبلند میگفتم: «چیزی نیست کاکهقهرمان. خوب میشوی. الآن میبریمت بیمارستان. کمی سرت زخمی شده...»
علیمردان مرا نگاه میکرد و میگریست. دو تا بچهها را بغل کرده بود و روی خاکها نشسته بود و داشت صورت خودش را میکند. خودش را کاملاً باخته بود.
دلدردم شدیدتر شده بود. میدانستم حال خوبی ندارم. چارهای نبود. باید زخمیها را جمع میکردم. قهرمان را چرخاندم و توی پتو گذاشتم. باید او را به بیمارستان میرساندیم. به سمت جاده نگاه کردم. یک ماشین ارتشی، از بالا میآمد. از پشت سر، صدای همسایهمان رضا را شنیدم. به سرش زد و گفت: «فرنگیس، چی شده؟ کمک میخواهی؟» گفتم: «فقط کمک کن قهرمان را بگذاریم توی ماشین.
ادامه دارد ...
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#پرونده_ویژه_جنگ_جهانی_غذا (۱۵)
مقاله ششم
#خاندان_راکفلر_بانکداران_آخرالزمانی
🖋قسمت چهارم
◀️ ب. صهیونیستهای کلاسیک و برجسته در رأس بنیاد راکفلر
حرکت شانهبهشانه یهودیانِ شناخته شده با این بنیاد نیز قابل توجه است؛
همواره صهیونیستهای شاخص و شناختهشده بینالمللی مسئولیت ردههای بالای این بنیاد (از جمله مدیریتعامل، عضویت و ریاست هیئت مدیره و مسئولیت در هیئت امنا) را برعهده داشته و دارند.
در ادامه به سه نفر از این افراد اشاره میشود:
۱. هنری کیسینجر
یکی از این یهودیان شناخته شده، هنری کیسینجر (۲۳) است.
این فرد، قطعاً یهودی است و نماد صهیونیستهای آمریکایی بهشمار میرود.
وزن فردی او (جدای از نهادها و تشکیلات یهود) چنان بالاست که در کنار نهادهای شناختهشده بینالمللی، عضوِ حقیقیِ کنفرانس «بیلدربرگ» است.
ویکیپدیا کیسینجر را یهودی آلمانیتبار معرفی میکند و مینویسد:
«کیسینجر، در سال ۱۹۲۳ در دوران جمهوری وایمار، در بایرن آلمان در خانواده یهودی آلمانیتبار متولد شد.» (۲۴)
سپس درخصوص ارتباط کیسینجر و راکفلر ادامه میدهد:
«ارتباط او با برادران راکفلر تا آنجا تنگاتنگ شد که کیسینجر به هیئت امنای بنیاد برادران راکفلر دعوت شد.» (۲۵)
اما کیسینجر تنها صهیونیست کلاسیک در جمع راکفلرها نبوده و نیست.
۲. جودیت رودین
مدیرعامل بنیاد راکفلر طی دوازده سال (۲۰۰۵-۲۰۱۷) خانم جودیت رودین (۲۶) بوده است.
جودیت (= جهودیت: نام یهودی) ۷۳ ساله در سال ۲۰۰۵ به بنیاد راکفلر پیوست.
وی که در فیلادلفیا در خانوادهای یهودی به دنیا آمده، مدارج ترقی را یکی پس از دیگری تا مدیرعاملی بنیاد راکفلر طی کرد.
۳. ژاکوب هرار
در نمونهای دیگر میتوان از ژاکوب (یعقوب) جورج هرار (۲۷) بهعنوان مدیرعامل و رئیس هیئت مدیره سابق راکفلر نام برد.
سایت راکفلر درباره او نوشت:
«ژاکوب هرار بهسرعت سلسله مراتب موفقیت را در این بنیاد طی کرد. هرار در سال ۱۹۵۱ به سمت معاون بخش کشاورزی، در سال ۱۹۵۵ به سمت مسئول این بخش، در سال ۱۹۵۹ بهعنوان معاون مدیرعامل و در سال ۱۹۶۱ به سمت «امین» و مدیرعامل بنیاد راکفلر برگزیده شد و تا سال ۱۹۷۲ در این سمت باقی ماند.
او پس از بازنشستگی در خلال سالهای ۱۹۷۳ تا ۱۹۷۹ ریاست شورای حکومتی راکفلر را بر عهده داشت.» (۲۸)
به این ترتیب گرچه دین خاندان راکفلر در هالهای از ابهام قرار دارد؛ اما روشن است که این خانواده و تشکیلاتشان، با فرقههای آخرالزمانی و همچنین یهودیان و صهیونیستهای برجسته، ارتباطی وثیق دارند.
ادامه دارد ...
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
39.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مستند
#ارباب_رخنهها
#پدرخوانده
#خاندان_راکفلر - قسمت اول
🔗 ادامه دارد ...
🔸🌺🔸 --------------
📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
📖 @salonemotalee
#کتابسازی_یک_یهودی_برای_شیعه
🖋قسمت سوم
✡ دروغپردازی ذبیحالله منصوری دربارهٔ سعدی
1⃣ در شمارهٔ ۴ از سال دوم مجله ادبی «یغما» که در تاریخ تیرماه ١٣٢٨، منتشر شد، #ذبیحالله_منصوری، مترجم جنجالی معاصر، که بسیاری از منتقدان از او بهعنوان «پدیدهٔ غیرمتعارف» یاد میکنند، یادداشتی با عنوان «سخنی تازه دربارهٔ سعدی» به چاپ رساند، که حاوی نظر غریب و خیالپردازانهای بود.
2⃣ منصوری مینویسد: «در سال ١٣١۴ خورشیدی یک جوان مهندس ایتالیایی موسوم به «لوئیجی روسی» در تهران با من آشنا شد. این جوان که در راهآهن سرتاسر ایران کار میکرد، ذوق ادبی داشت و ترجمهٔ گلستان را بهزبان فرانسه خوانده بود.
3⃣ یک شب به من گفت که #سعدی نویسندهٔ گلستان، حکایاتش را از جای دیگری اقتباس کرده... من این موضوع را بهکلی فراموش کردم و دوست من از ایران رفت و بهجز یک کارت پستال از بندر سنگاپور دیگر اطلاعی از او به من نرسید.»
4⃣ ذبیحالله منصوری ادامه میدهد: «اخیراً، بر حسب تصادف دوباره با این موضوع مواجه شدم و چون از لحاظ ادبی و تاریخی این موضوع مهم است، لازم دانستم که بهطور خلاصه آنرا بهاطلاع خوانندگان برسانم.
5⃣ شرح واقعه از این قرار است که من برای یافتن ریشهٔ یک لغت #عبری مشغول تفحص بودم و در ضمن تفحص به یک مقاله که راجع به یک شاعر #یهودی موسوم به #سعدیه نوشته شده بود برخوردم.
6⃣ سعدیه یک شاعر یهودی بوده که در مصر سکونت داشته و به زبان عربی شعر میگفته و نویسندگی میکرده و در سال ٢٧١ هجری مطابق با ٨٩٣ میلادی متولد شده است.
7⃣ در این مقاله نوشته شده بود که آثار او را سعدی، شاعر ایرانی، اقتباس کرده و به نظم و نثر درآورده. همچنانکه «درنبورک» خاورشناس معروف خصوصاً راجع به این موضوع در کتاب خود موسوم به "شرح حال سعدیه شاعر یهودی مصر" صحبت کرده است.»
8⃣ وی در پایان یادداشت خود نتیجه میگیرد: «از شما چه پنهان من هم فکر میکنم که شاید این موضوع حقیقت داشته باشد.»
9⃣ مجلهٔ یغما، که نویسندگان اهل تحقیقی چون غلامحسین یوسفی و محمدابراهیم باستانی پاریزی در آن قلم میزدند، با توضیح مختصری که پایین یادداشت ذبیحالله منصوری آورده بود، ضمن رد نظریهٔ منصوری دربارهٔ سعدی، تصریح میکند:
🔟 «به نظر ما این موضوع هیچ در خور تفحص و تحقیق نیست. شیخ سعدی بسیاری از افکار و اندیشههای خود را از قرآن مجید و احادیث و تواریخ و از بزرگان عرفا و شعرا گرفته و جایجای روایتی را ترجمه کرده است. سخن در این است که بیان او چندان لطیف و بدیع است که از حدود توانایی بشری درگذشته است.»
ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/1895
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
✡ ذبیحالله منصوری : سعدی اشعارش را از یک شاعر یهودی بهنام سعدیه اقتباس کرده است!
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
#لطیفه_نکته ۱۱۸
رفیقم یه بار برام کرایه تاکسی داده 😐
چند روز یه بار استوری میذاره آدمای بزرگ دست بخشش دارن و آدمای کوچیک بدهی..😐😂
*به نام بخشنده بی منت*
*سلام*
*امام حسین علیهالسلام*
*إنَّ اَعفَی النّاسِ مَن عَفی عَن قُدرَةٍ.*
*باگذشتترین مردم آن کسی است که علی رغم داشتن قدرت، عفو و اغماض داشته باشد.*
*بحار، ج ٧٨، ص ١٢١*
*اگر کسی در حق شما خطایی مرتکب شد و عذر خواهی کرد حتما عذر او را بپذیرید و او را ببخشید یادتان باشد هنگامی که قدرت بر انتقام و سرزنش دارید، بخشش شما ارزش بیشتری پیدا می کند. این گذشت و چشم پوشی نسبت به اعضای خانواده باید بیشتر و دقیقتر باشد. انتقام تو را به اندازه انتقام کوچک و گذشت تو را به اندازه ی بزرگی و بخشندگی خدا بزرگ می کند. هنگام بخشش نیز با خدا معامله کنید و منت این گذشت را سر طرف نگذارید.*
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
خطبه ۴۳.mp3
4.69M
#شرح_نهجالبلاغه
شرح و تفسیر خطبه ۴۳ نهجالبلاغه
درخدمت حجةالاسلام #استاد_احمد_غلامعلی
یکشنبه ۲۲ خرداد
مسجد حضرت زینب علیهاالسلام/شهرک شهید زینالدین
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
adongz2231655095031000.pdf
8.11M
بسم الله الرحمن الرحیم
تمام صفحات روزنامه کیهان
امروز دوشنبه ۲۳ خرداد ۱۴۰۱
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee