🌺❤️ #بی_تو_هرگز ❤️🌺
🇮🇷قسمت ششم🇮🇷
✒عشق کتاب
زینب، شش هفت ماهه بود ... علی رفته بود بیرون ... داشتم تند تند همه چیز رو تمییز می کردم که تا نیومدنش همه جا برق بزنه ... نشستم روی زمین، پشت میز کوچیک چوبیش ... چشمم که به کتاب هاش افتاد، یاد گذشته افتادم ... عشق کتاب و دفتر و گچ خوردن های پای تخته ... توی افکار خودم غرق شده بودم که یهو دیدم خم شده بالای سرم ... حسابی از دیدنش جا خوردم و ترسیدم ... چنان از جا پریدم که محکم سرم خورد توی صورتش ...
حالش که بهتر شد با خنده گفت ... عجب غرقی شده بودی... نیم ساعت بیشتر بالای سرت ایستاده بودم ...
منم که دل شکسته ... همه داستان رو براش تعریف کردم... چهره اش رفت توی هم ... همین طور که زینب توی بغلش بود و داشت باهاش بازی می کرد ... یه نیم نگاهی بهم انداخت.
- چرا زودتر نگفتی؟ ... من فکر می کردم خودت درس رو ول کردی ... یهو حالتش جدی شد ... سکوت عمیقی کرد ... می خوای بازم درس بخونی؟
از خوشحالی گریه ام گرفته بود ... باورم نمی شد ... یه لحظه به خودم اومدم.
- اما من بچه دارم ... زینب رو چی کارش کنم؟
- نگران زینب نباش ... بخوای کمکت می کنم.
ایستاده توی در آشپزخونه، ماتم برد! چیزهایی رو که می شنیدم باور نمی کردم ... گریه ام گرفته بود ... برگشتم توی آشپزخونه که علی اشکم رو نبینه ... علی همون طور با زینب بازی می کرد و صدای خنده های زینب، کل خونه رو برداشته بود.
خودش پیگیر کارهای من شد ... بعد از ۳ سال .
پرونده ها رو هم که پدرم سوزونده بود ... کلی دوندگی کرد تا سوابقم رو از ته بایگانی آموزش و پرورش منطقه در آورد ... و مدرسه بزرگسالان ثبت نامم کرد.
اما باد، خبرها رو به گوش پدرم رسوند. هانیه داره برمی گرده مدرسه!
ساعت نه و ده شب ... وسط ساعت حکومت نظامی ... یهو سر و کله پدرم پیدا شد ... صورت سرخ با چشم های پف کرده ... از نگاهش خون می بارید. اومد تو ... تا چشمش بهم افتاد چنان نگاهی بهم کرد که گفتم همین امشب، سرم رو می بره و میزاره کف دست علی!!
بدون اینکه جواب سلام علی رو بده، رو کرد بهش:
- تو چه حقی داشتی بهش اجازه دادی بره مدرسه؟ ... به چه حقی اسم هانیه رو مدرسه نوشتی؟
از نعره های پدرم، زینب به شدت ترسید ... زد زیر گریه و محکم لباسم رو چنگ زد ... بلندترین صدایی که تا اون موقع شنیده بود، صدای افتادن ظرف، توی آشپزخونه از دست من بود ... علی همیشه بهم سفارش می کرد باهاش آروم و شمرده حرف بزنم ... نازدونه علی بدجور ترسیده بود.
علی عین همیشه آروم بود ... با همون آرامش، به من و زینب نگاه کرد ... هانیه خانم، لطف می کنی با زینب بری توی اتاق؟
قلبم توی دهنم می زد ... زینب رو برداشتم و رفتم توی اتاق ولی در رو نبستم ... از لای در مراقب بودم مبادا پدرم به علی حمله کنه ... آماده بودم هر لحظه با زینب از خونه بدوم بیرون و کمک بخوام ... تمام بدنم یخ کرده بود و می لرزید.
علی همون طور آروم و سر به زیر، رو کرد به پدرم و گفت: دختر شما متاهله یا مجرد؟ و پدرم همون طور خیز برمی داشت و عربده می کشید.
- این سوال مسخره چیه؟ ... به جای این مزخرفات جواب من رو بده ...
- می دونید قانونا و شرعا ... اجازه زن فقط دست شوهرشه؟
همین که این جمله از دهنش در اومد ... رنگ سرخ پدرم سیاه شد ...
- و من با همین اجازه شرعی و قانونی ... مصلحت زندگی مشترک مون رو سنجیدم و بهش اجازه دادم درس بخونه ... کسب علم هم یکی از فریضه های اسلامه ...
از شدت عصبانیت، رگ پیشونی پدرم می پرید ... چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد ... لابد بعدش هم می خوای بفرستیش دانشگاه؟
علی سکوت عمیقی کرد.
- هنوز در اون مورد تصمیم نگرفتیم ... باید با هم در موردش صحبت کنیم ... اگر به نتیجه رسیدیم شما رو هم در جریان قرار میدیم.
دیگه از شدت خشم، تمام صورت پدرم می پرید ... و جمله ها بریده بریده از دهانش خارج می شد ...
- اون وقت ... تو می خوای اون دنیا ... جواب دین و ایمان دختر من رو پس بدی؟
تا اون لحظه، صورت علی آروم بود ... حالت صورتش بدجور جدی شد ...
- ایمان از سر فکر و انتخابه ... مگه دختر شما قبل از اینکه بیاد توی خونه من حجاب داشت؟ ... من همون شب خواستگاری فهمیدم چون من طلبه ام ... چادر سرش کرده... ایمانی که با چوب من و شما بیاد، ایمان نیست ... آدم با ایمان کسیه که در بدترین شرایط ... ایمانش رو مثل ذغال گداخته ... کف دستش نگه می داره و حفظش می کنه ... ایمانی که با چوب بیاد با باد میره ...
این رو گفت و از جاش بلند شد ... شما هر وقت تشریف بیارید منزل ما ... قدم تون روی چشم ماست ... عین پدر خودم براتون احترام قائلم ... اما با کمال احترام ... من اجازه نمیدم احدی توی حریم خصوصی خانوادگی من وارد بشه.
◀️ ادامه دارد...
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#تحلیل_تاریخی
#تاریخ_غربگرایی_در_ایران
#محمدعلی_فروغی
📖 جایگاه محمدعلی فروغی در تاریخ معاصر
◀️ محمدعلی فروغی در سال ۱۲۵۴ش. بهدنیا آمد و پس از مرگ پدر به «ذکاءالملک» ملقّب شد.
بهگفته مهدی بامداد، جدّ اعلای این خانواده از یهودیان بغداد بود، که برای تجارت به ایران آمد و در اصفهان سکنی گرفت و مسلمان شد. (۱)
پدر فروغی، محمدحسین ذکاءالملک متخلص به فروغی، از معاریف فرهنگی زمان خود بهشمار می رفت.
او تحت تأثیر میرزا ملکم خان از پیشکسوتان ترویج فرهنگ غربی و فراماسونی در ایران شد.
میرزا محمدعلی در چنین مکتبی تربیت شد و بهنوبه خود به یکی از برجستهترین متفکرین غربگرا و بزرگ فراماسون ایران بدل گردید.
◀️ محمدعلی فروغی برای نخستین بار، بههمراه وثوقالدوله (میرزا حسن خان) و دبیرالملک (میرزا محمدحسین خان بدر)، قانون اساسی و سایر اسناد بنیادی فراماسونری را به فرمان «لژ بیداری ایران» از فرانسه به فارسی ترجمه کرد و واژه فراماسونری و معادلهای فارسی آن، چون «جمعيت رفيقان» و «فتیان» را در واژگان فارسی جا انداخت. (۲)
🔹فروغی در سن ۳۲ سالگی از بنیانگذاران لژ «بیداری ایران» در سال ۱۲۸۶ش. /۱۹۰۷م. بود و در این لژ به مقام استاد اعظم با عنوان خاص «چراغدار» نائل آمد. (۳)
🔹فروغی از مدرسین و مدیر مدرسه علوم سیاسی بود، که توسط فراماسونهای سرشناس میرزا نصرالله خان مشیرالدوله و پسرش میرزا حسن خان بنیاد نهاده شد.
این مدرسه، که بعدها دانشکده حقوق شد، مکتبی بود که فرزندان طبقه حاکمه ایران را به خود جذب کرد و دولتمردان و «رجال» سیاسی ایران آینده را پرورش داد و بذر فرهنگ و روانشناسی فراماسونی را در نسلهای متمادی تحصیلکردگان و دانشگاهدیدگان غربگرای ایران افشاند.
🔹خانملک ساسانی مینویسد:
خوب بهخاطر دارم يك روز درس تاریخ داشتیم و گفتوگو از مستعمرههای انگلیس بود، که آیا خود اهالی قادر به اداره کردن ممالک خود هستند یا نه؟
میرزا محمدعلی ذکاءالملک(فروغی) گفت:
"آقایان شما هیچوقت سرداری برای دوختن به خیاط دادهاید؟"
همه گفتند:
"آری."
گفت:
"خياط برای سرداری شما آستين گذارده؟"
همه گفتند:
"البته."
گفت:
"وقتی سرداری را از مغازه خیاطی به منزل آوردید آستینهایش تکان میخورد؟"
همه گفتند:
"نه!"
گفت:
"پس چه چیز لازم بود که آستینها را به حرکت درآورد؟"
شاگردها گفتند:
"لازم بود دستی توی آستین باشد تا تکان بخورد."
جناب فروغی فرمودند:
"مقصود من هم همین بود که بدانید ایرانِ شما مثل آستین بیحرکت است که تا دست دولت انگلیس در آن نباشد ممکن نیست تکان بخورد. (۴)"
🔹فروغی فردی دانشمند و با استعداد و بسیار پرکار و از نظر ظاهری باوقار بود و بهدلیل همین ویژگیها به مغز متفکر فراماسونری ایران بدل گردید و نام و اندیشه او بر فرهنگ رسمی دوران پهلوی – از دبستان تا دانشگاه – سایه افکند.
بیهوده نیست که مجتبی مینوی در رثای سی سالگی درگذشت فروغی میگوید:
«تمام دورهی درس خواندن و نشو و نمای ما با تألیفات فروغیها و اسم خاندان فروغی به هم پیچیده بود.» (۵)
◀️ فروغی و سلطنت پهلوی
فروغی در بهقدرت رسیدن رضاخان و تأسیس سلسله پهلوی نقش اساسی داشت.
🔹مورخ معاصر، حسین مکّی مینویسد:
"فروغی از بدو پیدایش رضاخان یا از جهت هوش فطری و یا از لحاظ آگاهی از سیاست انگلستان در مورد «تمرکز حکومت قدرت» و ایجاد دیکتاتوری همواره او را تقویت می کرد، و در بسیاری بازیهای سیاسی مبتکر و در حقیقت یکی از تعزیهگردانهای اصلی بوده است."(۶)
🔹فروغی در سه مقطع حساس حیات سلسله پهلوی نقش اصلی داشت:
او نخستین رئیسالوزرای رضاخان بود، که «شنل آبی» (۷) سلطنت را در مراسم تاجگذاری بر دوش او استوار ساخت.
سپس، در سال های ۱۳۱۲ – ۱۳۱۴، که رضاخان مأموریت یافت تا مهلكترین ضربات را بر فرهنگ ملّی ایران وارد سازد، و برنامه زیر کن کردن حاکمیت فرهنگی مذهب و اسلامزدایی را با خشونت و سبعیّت به اجرا درآورد، باز فروغی نخستوزیر بود.
و نیز فروغی آخرین رئيسالوزرای رضاخان بود، که در لحظات ترس و دلهرهی «دیکتاتور» به فریاد او رسید و بهخاطر «خدمات بزرگش» بقای سلطنت را در خاندان او تضمین کرد،
و بالاخره بهعنوان نخستین نخستوزیر پهلوی دوم، تاج شاهی را بر فرق محمدرضا نهاد!
🔹دکتر علیمحمد نقوی، جامعهشناس و محقق معاصر، مینویسد:
"فروغی مغز متفکر رژیم یکی از غربزدگان فراماسونر بود.
فروغی که خود مورد احترام شدید تمام غربزدگان است، در عالم سیاست تا نخستوزیری هم پیش رفته و عامل سیاست رژیم در جهت اسلامزدایی و ورود فرهنگ غرب بوده است.
فروغی بود که با خیانتهای خود عامل اصلی تداوم رژیم پهلوی، پس از عزل رضاخان گردید.
نخست با زمینهسازی استعفای احمدشاه راه را برای سلطنت رضاخان هموار کرد
ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/3416
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ...
@salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸🇮🇷🌸🍃
#کلیپ
#فرزند_ایران
🎥 #شهریار شعر و ادب ایران
۲۷ شهریور روز شعر و ادب پارسی و بزرگداشت استاد شهریار
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
vfuecz291663555037046.pdf
6.58M
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز دوشنبه
۲۸ شهریور ۱۴۰۱
۲۲ صفر ۱۴۴۴
۱۹ سپتامبر ۲۰۲۲
ذکر روز دوشنبه:
یا قاضِیَ الحاجات
تمام صفحات #روزنامه_کیهان
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee