#لطیفه_نکته ۲۱۸
ﺁﯾـﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﺴﺘﯿﺪ ﺗﻌـﺪﺍﺩ ﻣــﮋﻩ ﻫﺎﯼ ﻫــﺮ ﺷــﺨﺺ
ﺍﻧــﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﻃــﻮﻝ ﻋــﻤﺮ ﺍﻭﺳـﺖ؟ 😳
میگی نه! بشمار 😜
ﻣﻨــﻢ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﺴﺘــﻢ ﺍﺯ ﺧــﻮﺩﻡ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻡ 😂😂😂
با کلاسه پخشش کنید😂🤣🤣
به نام خداوند بخشنده
سلام
🍃امیرالمؤمنین علی علیه السلام
لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ، وَ قَلْبُ الْأَحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِهِ.
زبان عاقل پشت قلب او، و قلب احمق پشت زبانش قرار دارد.
(📖نهج البلاغه،حکمت ۴۰)
عاقل زبانش را بدون مشورت و فكر و سنجش رها نمى سازد، امّا احمق هر چه بر زبانش بیاید مى گويد بدون فكر و دقّت، پس زبان عاقل از قلب او و قلب احمق از زبان او فرمان مى گيرد. اول فکر کنیم دوم سخن بگوییم. اول تحلیل کنیم و راستی آزمایی کنیم سپس فوروارد کنیم. سخن گفتن فقط با زبان نیست. نوشتن و پیام دادن و فوروارد کردن همه مصداق سخنند که اگر عاقل باشیم هر چیزی را پخش نمی کنیم.
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
KayhanNews759797104121485653134402 (2).pdf
10.94M
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز شنبه
۷ آبان ۱۴۰۱
۳ ربیعالثانی ۱۴۴۴
۲۹ اکتبر ۲۰۲۲
تمام صفحات #روزنامه_کیهان
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
✡🔥#تبار_انحراف🔥✡
#پژوهشی_در_دشمنشناسی_تاریخی ۵
🖋 مقالهی دوم؛ #یهود_و_عصر_بعثت
قسمت دوم:
◀️ دو: انتظار جهانی
🔹در عصر بعثت، ادیان مدعی آن روز، همچون مسیحیت و یهود، از شخصی میگفتند که ظهور میکند و جهان را از فتنه و ستم و بیعدالتی پاک میسازد.
بیشترین ترویج این عقیده، از سوی جهان مسیحیت بود.
کشیشان و عالمان مسیحی که در جهان آن روز، در معرض تهاجم شدید شرک و کفر بودند، برای مبارزه با آن فساد و برای اینکه مومنان را امیدوار نگه دارند، آیاتی را که در انجیل مربوط به پیامبر صلیاللهعلیهوآله است، میخواندند.
«الَّذِینَ یتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِی الْأُمِّی الَّذِی یجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِیلِ (۷)
آنان که از این رسول، این پیامبرامی، که نامش را در تورات و انجیل مییابند، پیروی میکنند».
🔹از سوی دیگر، یهودیان نیز منجی آخرالزمان را از خویش میدانستند. یهودیانی که در حجاز زندگی میکردند، به یمن، حبشه و شام هجرت کردند.
نجران یمن که مرکز مسیحیان بود، از اخبار مربوط به پیامبر آخرالزمان موج میزد.
همه منتظر او بودند.
آنان تا اهالی مکه را میدیدند، میپرسیدند:
"در شهر شما اتفاقی نیفتاده است؟" (۸)
چون مطابق کتابهای آنان، پیامبر موعود، در جبل فاران که همان جبل النور و غار حرا در مکه است. (۹) ظهور میکرد.
این خبر به مکه رسید و دهان به دهان میگشت.
🔹مسیحیان در عصر نزدیک به بعثت، به حجاز مهاجرت کردند.
کشیشها و عالمان آن روز، آستانه ظهور را نزدیک میدیدند و برای درک حضور پیامبر آخرالزمان به حجاز رفته بودند.
آنها براساس تفاوت برداشتهایشان از تورات و انجیل، مکانهایی متفاوت را برمیگزیدند (۱۰) و در این مکانها منتظر ظهور بودند.
🔹زمانی حضرت عبدالمطلب برای تجارت به یمن که در عصر تولد پیامبر در سلطه ایرانیان قرار داشت، رفته بود.
شبی فرماندار یمن، عبدالمطلب را در خلوت فرا خواند و گفت:
"میخواهم رازی از رازهای خود را برایت بازگویم و از تو میخواهم آن را پنهان كنی تا هنگام ظهور فرار رسد. در شهر شما طفلی خوشرو و خوشقامت به دنیا آمده که یگانه اهل زمین است. در کتابهای بنیاسرائیل، وصف او از ماه شب چهاردهم و روشنتر است."
او پس از بیان ویژگیهای پیامبر موعود، آهی از حسرت کشید و ادامه داد:
"کاش در عصر پیامبری او بودم و از جان یاریاش میکردم."
سپس عبدالمطلب را به پاسداری از او در برابر یهود سفارش کرد و هشدار داد که اگر آنها او را بیابند، وی را خواهند کشت. (۱۱)
------------------ر
پینوشتها:
۱- عهد عتیق، تثنیه، باب ۱۸، شمارههای ۱۸-۲۰.
۲- روژه گارودی، نویسنده و محقق فرانسوی که به دلیل تالیف کتابهای ضد صهیونیسم محاکمه شد. در یکی از تالیفات خود به موضوع یهودستیزی با افسانه نژادکشی بنیاسرائیل اشاره کرده و مطالبی شگفت از منابع غربی در اینباره آورده است. (ر.ک: تاریخ یک ارتداد، ص ۱۷۶)
۳- در اینباره. ر.ک: حاج بابا قزوینی یزدی، محضر الشهود فی ردّ الیهود.
۴- بقره، آیه ۱۷۴.
۵- خداوند در آیه ۱۴۶ سوره بقره میفرماید: «الذین آتیناهم الکتاب یعرونه کما یعرفون أبنائهم و ان فریقا منهم لیکتمون الحق و هم یعلمون : اهل کتاب همچنان که فرزندان خود را میشناسند، او را میشناسند ولی گروهی از ایشان در عین آگاهی حقیقت را پنهان میدارند.» در روایت نیز نقل شده است که عبدالله بن سلام میگفت: والله ما میشناسیم محمد را زیاده از آنچه فرزندان خود را میشناسیم، زیرا که وصف آن حضرت را در کتابهای خود خواندهایم و در آن شک نداریم و وقتی او را در میان شما میبینیم، گویی متوجه فرزندمان شدهایم. (ر.ک: تفسیر القمی، ج۱، ص ۱۹۵).
۶- نساء، آیه ۱۵۶.
۷- اعراف، آیه ۱۵۷.
۸- السیره، الحلبیه، ج۱، ص۱۱۳.
۹- التوحید صدوق، ص۴۲۷؛ عیون اخبار الرضا، ج۲، ص۱۴۸.
۱۰- دیرهای بین راهها، که در روایات اسلامی نام آنها به مناسبتهای مختلف آمده است که مثلاً امیرالمومنین علیهالسلام از آن عبور کرده یا سر امام حسین علیهالسلام در راه شام بدآنجا راه یافته است. از این گروهند.
۱۱- بحارالانوار، ج۱۵، صص ۱۴۸-۱۵۰؛ البدایة و النهایة، ج۲، ص ۳۲۹ و ۳۳۰.
منبع: حجتالاسلام مهدی طائب (۱۳۹۲)، تبار انحراف ، قم: ولاء منتظر، چاپ هشتم.
ادامه دارد …
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/4446
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
🌷🇮🇷 #خداحافظ_سالار 🇮🇷🌷
❤️ روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
◀️ قسمت ششم
صدای شلیک آرپیجی و رگبار سلاحهای سنگین برای ما که صبح امروز توی محیط امن تهران بودیم خیلی غیرمنتظره بود و البته سوال برانگیز؛ "یعنی چه اتفاقی دارد میافتد!؟"
سیمکارت عربییی که حسین بهم داده بود را انداختم توی گوشی و روشنش کردم
اما تماس نگرفتم. هنوز نمیدانستم کوچهای که ساختمان محل سکونت ما در آن قرار دارد از چند طرف در محاصره مسلحین قرار گرفته است اما دلم شور میزد.
برای اینکه آرامش داشته باشم به کلام خدا پناه بردم.
قرآن را باز کردم که بخوانم، دیدم سارا و زهرا بیخیال تیر و رگبار دوباره پشت پنجره ایستادهاند و در کمال خونسردی مردان مسلحی را از شکاف پردهی کرکره به هم نشان میدهند.
احساس کردم هر آن ممکن است که نگاه آن مردان مسلح به زهرا و سارا بیفتد.
خفه داد زدم سرشان که: "از اونجا بیاین کنار. مگه اومدید سینما!؟"
سارا خندید و زهرا با کمی شیطنت گفت:
"مامان شما توی صحنه جنگ درگیری زیاد دیدهاید، خوب اجازه بدید ما هم ببینیم"
دستشان را گرفتم و پشت دیوار نشاندم.
چشمم توی چشمشان افتاد
باز هم اثری از ترس در نگاهشان نبود
توی دلم به خودم بالیدم که چنین دخترانی دارم اما چارهای جز این نداشتم که جلوشان را بگیرم چرا که اگر رهایشان میکردم تا کانون درگیریها جلو میرفتند.
حالا صدای خمپاره هم به صداهای قبلی اضافه شده بود.
گفتم: "بچهها ما برای دیدن این صحنهها به اینجا نیامدهایم. اومدیم پیش بابا که ..."
انفجاری نزدیک جملهام را ناتمام گذاشت.
یاد بمباران پادگان سرپلذهاب در سال ۱۳۶۴ افتادم که موج انفجار چند نفر را از بالای ساختمان به کف خیابان پرتاب کرد.
فکری دوید توی ذهنم که نکند با انفجار بعدی همان بلا سر دخترانم بیاید.
ناگهان رو به دخترها گفتم:
"پاشید بریم طبقهی پایین."
دخترها انگار این بار از لحن محکم اما هراسانم به خوبی دغدغهی مادرانهام را درک کرده بودند، فوری راه افتادند به سمت در.
از فرصت غفلتشان استفاده کردم و فوری اسلحه و نارنجک را از روی کمد برداشتم و زیر چادرم مخفی کردم، برای لحظهای به ذهنم خطور کرد که آخر در این معرکه با یک کلت و یک نارنجک چه میشه کرد؟ بهتره برگردونم سر جاش. اما زودی نظرم برگشت؛
حتما حسین صلاح من و بچهها را بهتر از من میدانست. از پله ها پایین رفتیم و تقریبا با هم رسیدیم به طبقه همکف؛
دخترها زودتر و من چندلحظه دیرتر.
سرایدار با احتیاط در خانه را نیمه باز کرده بود و هراسان و دزدکی، کشیک اوضاع کوچه را میکشید.
گوشه حیاط، چند مجروح که سر و رویشان خونآلود بود، دراز کشیده بودند.
نزدیک تر نشدم،
نمیدانستم که اینها کدام طرفیاند.
معلوم بود که همان سرایدار آخمو در را رویشان باز کرده است.
میان آن همه شلوغ پلوغی، تلفن همراهم زنگ خورد.
به سرعت صفحه گوشی را نگاه کردم، شماره حسین افتاده بود، با دیدن اسم حسین، کمی آرام شدم.
گوشی را برداشتم، بدون مقدمه، حتی بدون اینکه اجازه دهد سلام بدهم، تندتند و باعجله گفت:
«اطراف ساختمونتون کاملا محاصره شده، برید کف اتاق، دور از پنجره ها، پشت مبلها بشینید،اون دوتا تیکهای رو هم که گذاشتم زیر مبل، دم دستت باشه».
نتوانستم بگویم که آمدهایم طبقه پایین، فقط آن قدر فرصت شد که بپرسم:
"سرایدار با ماست؟"
گفت:
«آره...» و صدا قطع شد.
نگاهم افتاد به دخترها که گویی منتظر کلامی از جانب من بودند، هیچ دلم نمیخواست بیدلیل حرف چند لحظه قبلم را نقض کنم، به همین خاطر گفتم:
«پدرتان بود، میگفت شرایط اصلا خوب نیست و باید توی طبقه بالا بمونیم!»
بدون چون وچرا راه آمده را بازگشتند، به طبقه خودمان که رسیدیم، باقی توصیههای پدرشان را هم برایشان گفتم.
آنها هم کاملا منطقی همه چیز را پذیرفتند.
کف اتاق، پشت مبلی که نزدیک دیوار و از پنجرهها دور بود شانه به شانه هم نشستیم.
فضا پر بود از صدای تیر و انفجار، هرازگاهی فریادهایی به زبان عربی به گوش میرسید.
لحظات پرواهمهای بود، از طرفی نگران حسین بودم که حالا هیچ نمیدانستم کجاست و چکار میکند و از طرف دیگر نگران جان دخترها که باز هم هرچه به آنها دقت میکردم اثری از ترس در چهرهشان نمیدیدم.
هر دو، با هیجان تمام گوش تیز کرده بودند برای شنیدن صدای درگیری ها.
انگار آنها در دنیایی و من در دنیایی دیگر بودم اما نقطة مشترکی داشتیم و آن هم سکوت بود.
ادامه دارد ...
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
32.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سیاسی
#جهاد_تبیین
#حافظه_تاریخی_ایرانی ۱۰
قسمت دهم؛
موضوع: "صفر تا صد جشنواره کن و پشت پرده جوایز آن"
♦️جشنواره کن چیست و چگونه به وجود آمد؟
♦️نقش اصغر فرهادی در تقدیر از امیرابراهیمی چه بود؟
♦️نمایش دادن کدام مدل از انحرافات جنسی در جشنواره کن امتیاز دارد؟
♦️آیا در غرب سیاست از هنر جداست؟
♦️و...
یازده دقیقهای که اطلاعات مفیدی به شما خواهد داد.
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
🇮🇷 #مزد_خون 🇮🇷
#بر_اساس_واقعیت
📖 قسمت شانزدهم
گفت: میخوای این چند روزی اینجاییم چند جا بریم دنبال خونه، بالاخره مجاورای بی بی که توی چادر زندگی نمی کنن!!
نمی دونستم از خوشحالی چکار کنم...
فقط به فاطمه گفتم خداروشکر خدا تو را همراه من کرده...
با کلی انرژی همون موقع راه افتادیم....
دنبال خونه گشتن پروژه ی جدید ما توی شهری بود که جز حرم و جمکران جای دیگه ازش رو نمی شناختیم!
تمام روز رو از این املاکی به اون املاکی، ولی آخرش هم هیچی...
خسته برگشتیم محل اسکانمون...
روز بعد دوباره مشغول گشتن شدیم ولی جای مناسبی ندیدیم...
چند روز کارمون فقط همین بود ...
دیگه واقعا خسته شده بودیم و هم زمان موندنمون خیلی طول کشیده بود. باورم نمی شد دست خالی برگردیم ولی ظاهرا برگشتیم....
فکر نمی کردم پیدا کردن یه خونه ی نقلی دو نفره اینقدر سختی داشته باشه!
البته با قیمتی ما میخواستیم خونه اجاره کنیم حقیقتا مثل پیدا کردن آب وسط یه کویر خشکیده بود!
ولی خوب حکایت ما، حکایت یه وقتایی که یه جوری نگاهمون به آسمونه و شاکی خدایم که وسط این بیابون برهوت آب کجاست و اینجا که همش سرابه!
فارغ از اینکه چشمه ای زیر پاست و تقصیر سر به هوا بودنمون هست که چشمه رو نمی بینیم...
بعد از برگشتنمون سعی کردیم شرایط رفتنمون رو کم کم به خانوادهامون توضیح بدیم...
هر چند که هنوز از ماجرای قبلی ناراحت بودند و با گفتن این موضوع ناراحتیشون بیشتر شد و به قول اونها شد قوز بالا قوز...
طول کشیدن پیدا کردن خونه، لطف خدا بود تا خانوادهامون با آمادگی نسبتا بیشتری این قضیه رو بپذیرن...
هفت و هشت ماهی، از زمانی که ما تصمیم گرفتیم تا قرار شد بریم قم طول کشید....
خانوادهامون هم دیگه تقریبا با رفتن ما کنار که نیومدن اما موقتا پذیرفته بودند...
که ناگهان طبق قاعده ی دنیا پروژه ی جدیدی شروع شد!
البته همش لطف بود...
قرار بود به لطف خدا یه فرشته ی کوچولو به جمع خانواده ی دو نفره ی ما اضافه بشه. اما امان از وقتی که خانوادهامون این موضوع رو فهمیدن!!!!!
انگار تا اون موقع هر چی نخ ریسیده بودیم، پنبه شد!!!
دوست نداشتم با ناراحتی از پیش خانوادهامون بریم، ولی هر چی سعی کردم قانعشون کنم که من خودم حواسم به فاطمه و بچمون هست زیر بار نرفتن...
حرفشون هم این بود که توی شهر غریب تک و تنها یه خانم باردار... سخته... نمیشه... نمی تونین ... نکنین... بمونید تا کوچولوتون به دنیا بیاد بعد هر جا خواستید برید بسلامت!
ولی من می دونستم بمونیم دیگه موندیم...
خصوصا که اگه این فسقلی به دنیا می اومد کاملا واضح بود دل کندن خانوادهامون از نوه ی اولشون، از شکستن شاخ غول هم سختر میشد!
با فاطمه تصمیممون رو گرفته بودیم میدونستیم هر هدف مقدسی سختی خودش رو می طلبه...
چاره ای نبود اسباب کشی کردیم ولی هر چقدر هم تلاش و سعی کردیم که با دلخوری جا به جا نشیم ، نشد که نشد ....
ناراحتی خانوادهامون از یه طرف بهمم ریخته بود! شرایط ثبت نام و قبولی توی مجموعه ی علامه مصباح از یه طرف! تنهایی و بی کسی شهر غریب هم از یه طرف درگیرم کرده بود که در جهت تکمیل این وضعيت یکدفعه پروژ ی عظیم خدا چنان غافلگیرم کرد و دست و پام رو بست که متحیر و سرگشته و حیران موندم در حدی که به خدا گفتم: قربونت بشم خدایا بابا منم بندتم!
خودت که بهتر میدونی من اصلا اینجا بخاطر تو اومدم ...
نکنه استغفرالله منو یادت رفته!!!
اصلا فکرشم نمی کردم بعد از اسباب کشی و این همه دغدغه بخواد مشکلی برای فاطمه و بچمون پیش بیاد که دست و پای من رو عملا و کاملا ببنده!!!
شدیدا نگران وضعیت بحرانی فاطمه و بچمون بودم که با شرایطی براش بوجود اومده بود، دکتر گفته بود باید تحت مراقبت ویژه باشه...
حالم شبیه اونهایی بود که مانده از یک جا و رانده از جای دیگر بودند...
از یه طرف با اون وضعی که اومدیم و دلخوری پیش اومده بود دیگه نمی تونستیم بگیم حداقل کسی از خانوادمون پیشمون بیاد و نه میشد خودمون برگردیم....
از یه طرف دیگه هم هزینه های سر سام آور درمان!!!
باورم نمیشد با یک چنین شروع طوفانی روبه رو بشم! یاد روز اولی افتادم اومدم توی حوزه که با همین شدت طوفان زیر مشت و لگد شروع شد اما آخرش لذت بخش بود، امیدوار بودم انتهای این ماجرا هم لذت بخش باشه...
اون روز خودم تنها بودم اما اینجا فاطمه و بچمون وسط گود بودن!
درسته به قول شیخ مهدی نشانه ی زنده بودن آدم، زدن نبض زندگی با همین بالا و پایین های مشکلات هست و وقتی نباشه یعنی ما سالهاست که مردیم!!!
اما حقیقتا نمیدونم چرا این نبض زندگی ما اینقدر تند تند میزد!!!
ادامه دارد ...
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#روانشناسی_و_مشاوره
#راهکارها
#ارتباط_موثر
💠 ارتباط موثر 💠
◀️ موانع ارتباطی
🔅عدم تمرکز
🔅استرس
🔅زبان بدن متناقض
🔅زبان بدن منفی
۱. عدم تمرکز. (گذشت)
۲. استرس
📌راهکارهای کاهش #استرس و #اضطراب:
1️⃣ محرک های خود را پیدا کنید:
♦️در اختلالات اضطرابی، معمولاً محرکهای خاصی وجود دارد که باعث ایجاد اضطراب در فرد میشوند.
🔅این محرکها میتواند دیدن یک شخص باشد یا ممکن است چیزی باشد که موقعیت وحشتناکی را که قبلاً اتفاق افتاده، برایتان یادآوری کند.
🔅هنگامی که با یکی از محرکهای خود مواجه میشوید، از تکنیکهای آرامسازی استفاده کنید تا ذهن خود را از آن مورد و اضطراب ناشی از آن دور کنید.
💢راهکار عملیاتی:
🔹اگر نمیدانید که چه چیزی محرک اضطراب شماست، زمانی که دچار اضطراب میشوید دلیل آن را در یک دفترچه، #یادداشت کنید.
🔅این کار میتواند برایتان بسیار مفید باشد تا بفهمید چرا دچار حملات اضطرابی میشوید.
🔅یادداشت کنید چه کسی با شما بود، کجا بودید و چه میکردید.
🔅سپس یادداشتهای خود را ارزیابی کنید تا ببینید آیا ارتباط مستقیمی با حملات اضطرابی شما وجود دارد یا خیر؟
‼️این کار به شما کمک میکند تا متوجه شوید محرکهای شما چیست تا بتوانید در آینده برای سلامت روان بهتر از آنها اجتناب کنید.
#ارتباط_موثر
#موانع
#استرس
#پیدا_کردن_محرکها
#راهکار_عملیاتی
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
28.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کودکانه
📺 #کارتون زیبای #شهر_موشکی
قسمت پنجم
🎞 این قسمت : عمو مذاکره میکند!
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
حال خوب، نماز خوب 28.mp3
14.43M
حال خوب، نماز خوب ۲۸
#شرح_آداب_الصلاه #امام_خمینی
#نماز
درخدمت #استاد_احمد_غلامعلی
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
202030_1763834350.pdf
932.9K
پیدیاف کتاب آداب الصلاه امام خمینی رحمهالله