#داستان ۲
#دمشق_شهرِ_عشق
قسمت سیوششم؛
نگاهش میدرخشید و دیگر نمیخواست احساسش را پنهان کند
مردانه به میدان زد:
«از دیشب یه لحظه نتونستم بخوابم، فقط میخوام ازتون مراقبت کنم، حالا بذارم برید؟»
دلم لرزید
پای رفتنم دل او را بیشتر لرزانده بود
نفسش در سینه ماند
صدایش به سختی شنیده شد:
«من فقط میخواستم بدونم چه احساسی به همسرتون دارید، همین!»
باورم نمیشد با اینهمه نجابت بخواهد به حریم من و سعد وارد شود
پیشانیام از شرم نم زد و او بیتوجه به رنجش چشمانم نجوا کرد:
«میترسیدم هنوز دوسش داشته باشید!»
احساس تهنشین شده در صدایش تنم را لرزاند،
در برابر چشمانی که گمان میکردم هواییام شدهاند، شالم را جلوتر کشیدم تا صورتم کمتر پیدا باشد.
انگار دیگر در این خانه هم امنیتی نبود و باید فرار میکردم
با خبرش خانه خیالم را به هم ریخت:
«صبح موقع نماز سیدحسن باهام تماس گرفت. گفت دیشب بچهها تو خروجی داریا به سمت حمص یه جنازه پیدا کردن.»
با هر کلمه نفسش بیشتر در سینه فرو میرفت
سختتر صدایش را میشنیدم
دیگر زبانش به سختی تکان میخورد:
«من رفتم دیدمش، اما مطمئن نیستم!»
گیج نگاهش ماندم
نمیفهمیدم چه میگوید
موبایلش را از جیب پیراهن سفیدش بیرون کشید،
رنگ از صورتش پرید
مقابل چشمانم به نفس نفس افتاد:
«باید هویتش تأیید بشه. اگه حس میکردم هنوز دوسش دارید، دیگه نمیتونستم این عکس رو نشونتون بدم!»
همچنان مردد بود
حریف دلش نمیشد
پس از چند لحظه موبایل را مقابلم گرفت
لحنش هم مثل دستانش لرزید:
«خودشه؟»
چشمانم سیاهی میرفت
در همین سیاهی جسدی را دیدم که روی زمین رها شده بود،
قسمتی از گلویش پاره و خون از زیر چانه تا روی لباسش را پوشانده بود.
سعد بود،
با همان موهای مشکی ژل زده و چشمان روشنش که خیره به نقطهای ناپیدا مانده بود
قلبم را از تپش انداخت.
تمام بدنم رعشه گرفته و از سفیدی صورتم پیدا بود جریان خون در رگهایم بند آمده
مصطفی دلواپس حالم؛ مادرش را صدا زد تا به فریادم برسد.
عشق قدیمی و زندانبان وحشیام را سر بریده دیدم
برای همیشه از شرّش خلاص شده بودم
لبهایم میخندید و از چشمان وحشتزدهام اشک میپاشید.
مادرش برایم آب آورد
از لبهای لرزانم قطرهای آب رد نمیشد
خاطرات تلخ و شیرین سعد به جانم افتاد
بین برزخی از عشق و بیزاری پَرپَر میزدم.
در آغوش مادرش تمام تنم از ترس میلرزید
تهدید بسمه یادم آمده بود
با بیتابی ضجه زدم:
«دیشب تو حرم بهم گفت؛ همین امشب شوهرت رو سر میبره و عقدت میکنه!»
نه به هوای سعد که از وحشت ابوجعده دندانهایم از ترس به هم میخورد
مصطفی مضطرب پرسید:
«کی بهتون اینو گفت؟»
ادامه دارد…
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸🇮🇷🌸🍃
امام و ...
#مناجات_شعبانیه
🇵🇸🔸🌺🔸--------------
📚@salonemotalee
.
🍃🌸🇮🇷🌸🍃
✳️ یادداشت حضرت آیتالله خامنهای درباره #مناجات_شعبانیه:
🔶🔸بسمالله الرحمنالرحیم
🔹#دعا، وسیلهی مؤمن و ملجأ مضطر و رابطهی انسان ضعیف و جاهل با منبع فیاض علم و قدرت است،
و بشر بیرابطهی روحی با خدا و بدون عرض نیاز به غنی بالذات، در عرصهی زندگی سرگشته و درمانده و هدر رفته است؛
«قل ما یعبؤا بکم ربیّ لولا دعاؤکم».
🔹بهترین دعا آن است که از سر معرفتی عاشقانه به خدا و بصیرتی عارفانه به نیازهای انسان انشا شده باشد،
و این را فقط در مکتب پیامبر خدا صلّیاللَّهعلیه والهوسلّم و اهلبیت طاهرین او که اوعیهی علم پیامبر و وراث حکمت و معرفت اویند میتوان جست.
🔹ما بحمداللَّه ذخیرهیی بیپایان از ادعیهی مأثورهی از اهلبیت علیهمالسّلام داریم که انس با آن، صفا و معرفت و کمال و محبت میبخشد و بشر را از آلایشها پاکیزه میسازد.
🔹مناجات مأثورهی ماه شعبان که روایت شده اهلبیت علیهمالسّلام بر آن مداومت داشتند یکی از دعاهایی است که لحن عارفانه و زبان شیوای آن، با مضامین بسیار والا و سرشار از معارف عالییی همراه است که نظیر آن را در زبانهای معمولی و محاورات عادی نمیتوان یافت و اساساً با آن زبان قابل ادا نیست.
🔹این مناجات، نمونهی کاملی از تضرع و وصف حال برگزیدهترین بندگان صالح خدا با معبود و محبوب خود و ذات مقدس ربوبی است.
هم درس معارف است،
هم اسوه و الگوی عرض حال و درخواست انسان مؤمن از خدا.
🔹خداوند به همه توفیق استفاضه و خودسازی به برکت این کلمات مبارک را عنایت فرماید.
آمین.
۶۹/۱۰/۱
🇵🇸🔸🌺🔸--------------
📚@salonemotalee
9.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌸🇮🇷🌸🍃
توصیه رهبرانقلاب درباره استفاده از #ماه_شعبان
سوالی که رهبرانقلاب از امام خمینی رحمهالله درباره اینکه
«شما کدام دعا را بیشتر دلبستهی آن هستید؟» پرسیدند
🇵🇸🔸🌺🔸--------------
📚@salonemotalee
.
تلاوت امروز
صفحه ۲۳۸ قرآن کریم
هدیه به محضر سه امام مظلوم و غریب؛ کاظم، رضا، جواد و هادی علیهمالسلام
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee