eitaa logo
سالن مطالعه
196 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
923 فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸🍃 ۲   قسمت پنجاه‌وچهارم؛ مادر مصطفی، خودش تا حیاط لنگید و صدا رساند: «کیه؟» طنین لحن گرم ابوالفضل تنم را لرزاند: «مزاحم همیشگی! در رو باز کنید مادر!» تا او برسد قفل در را باز کند، پابرهنه تا حیاط دویدم در همان پاشنه در، برادرم را مثل جانم در آغوش کشیدم. وحشت اینهمه تنهایی را بین دستانش گریه می‌کردم و دلواپس حرم بودم بی‌صبرانه پرسیدم: «حرم سالمه؟!» تروریست‌های تکفیری را به چشم خودش در زینبیه دیده و هول جسارت به حرم به دلش مانده بود غیرتش قد علم کرد: «مگه ما مرده بودیم که دستشون به حرم برسه؟» لباسش هنوز خاکی و از چشمان زیبایش خستگی می‌بارید با همین نگاه خسته دنبال مصطفی می‌گشت فرق سرم را بوسید زیر گوشم شیطنت کرد: «مگه من تو رو دست این پسره نسپرده بودم؟ کجا گذاشته رفته؟» مادر مصطفی همچنان قربان قد و بالای ابوالفضل می‌رفت که سالم برگشته ابوالفضل پشت این شوخی، حقیقتاً نگران مصطفی شده بود می‌دانست ردّش را کجا بزند زیر لب پرسید: «رفته زینبیه؟!» پرده اشک شوقی که چشمم را پوشانده بود با سرانگشتم کنار کشیدم شیدایی این جوان سُنی را به چشم دیده بودم شهادت دادم: «می‌خواست بره، ولی وقتی دید داریا درگیری شده، همین‌جا موند تا مراقب من باشه!» بی‌صدا خندید انگار نه انگار از یک هفته جنگ شهری برگشته دوباره سر به سرم گذاشت: «خوبه بهش سفارش کرده بودم، وگرنه الان تا حلب رفته بود!» مادر مصطفی مدام تعارف می‌کرد تا ابوالفضل داخل شود عذر غیبت پسرش را با مهربانی خواست: «رفته حرم سیده سکینه!» دیگر در برابر او نمی‌توانست شیطنت کند با لهجه شیرین عربی پاسخ داد: «خدا حفظش کنه، شما که تو داریا هستید، ما خیالمون از حرم (علیهاالسلام) راحته!» با متانت داخل خانه شد نمی‌فهمیدم با وجود شهادت و آشوبی که به جان دمشق افتاده، چطور می‌تواند اینهمه آرام باشد جرأت نمی‌کردم حرفی بزنم مبادا حالش را به هم بریزم. مادر مصطفی تماس گرفت تا پسرش برگردد به چند دقیقه نرسید که مصطفی برگشت. از دیدن ابوالفضل چشمان روشنش مثل ستاره درخشید او هم نگران حرم بود سراغ زینبیه را گرفت ابوالفضل از تمام تلخی این چند روز، تنها چند جمله گفت: «درگیری‌ها خونه به خونه بود، سختی کارم همین بود که هنوز مردم تو خونه‌ها بودن، ولی الان پاکسازی شده. دمشق هم ارتش تقریباً کنترل کرده، فقط رو بعضی ساختمون‌ها هنوز تک تیراندازشون هستن.» سوالی که من روی پرسیدنش را نداشتم مصطفی بی‌مقدمه پرسید: «راسته تو انفجار دمشق شهید شده؟» ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee