فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
#مدافعان_حرم
#داعش
❌🎥 لحظات تکاندهنده رو در رو شدن دختران شهید اسکندری با سر بریده پدر 😭
داعش از خانواده آنها مبلغ زیادی پول برای تبادل با پیکر شهید خواسته بود که با مخالفت آنها مواجه شد
یادمون نره که هر چه داریم از شهدا و خانواده شهدا داریم
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
🔥تنها میان داعش🔥
#تنها_میان_داعش
◀️ قسمت سی و یکم
💠 در تمام این مدت منتظر #شهادتش بودم و حالا خطش روشن بود.
#عطش چشیدن صدایش آتشم میزد.
باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست میدادم.
پیامی فرستادم : «حیدر! تو رو خدا جواب بده!»
پیام رفت و دلم از خیال پاسخ عاشقانه حیدر از حال رفت.
💠 صبر کردن برایم سخت شده بود و نمیتوانستم در #انتظار پاسخ پیام بمانم.
دوباره تماس گرفتم.
مقابل چشمانم درصد باطری کمتر میشد و این جان من بود که تمام میشد و با هر نفس به #خدا التماس میکردم امیدم را از من نگیرد.
یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست.
💠 یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم. بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق #عشقش.
بیاختیار صورتم را سمت لباسش کشید.
سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن صبوریام آتش گرفت.
گوشی را روی زمین انداختم،
با هر دو دست کتش را کشیدم و خودم را در آغوش جای خالیاش رها کردم تا ضجههای بیکسیام را کسی نشنود.
💠 دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی میکرد به خدا شکایت میکردم؛ از #شهادت پدر و مادر جوانم به دست بعثیها تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند،
از یوسف و حلیه که از حالشان بیخبر بودم و از همه سختتر این برزخ بیخبری از عشقم!
قبل از خبر اسارت، خطش خاموش شد و حالا نمیدانستم چرا پاسخ دل بیقرارم را نمیدهد.
در عوض #داعش خوب جواب جان به لب رسیده ما را میداد و برایمان سنگ تمام میگذاشت.
نیمهشب با طوفان توپ و خمپاره به جانمان افتاد.
💠 اگر قرار بود این خمپارهها جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه عشقم را بشنوم.
پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد.
دیگر این صدای بوق داشت جانم را میگرفت.
سقوط خمپارهای نفسم را خفه کرد.
دیوار اتاق بهشدت لرزید، طوریکه شکاف خورد و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید.
💠 با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله میگرفتم.
زنعمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند.
ظاهراً خمپارهای خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد.
نالهای از حیاط کناری شنیده میشد، زنعمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمکشان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید.
💠 نگاهم پیش از دستم به سمت گوشی کشیده شد، قلبم به انتظار خبری از تپش افتاد و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی فرستاده است.
نبض نفسهایم به تندی میزد و دستانم طوری میلرزید که باز کردن پیامش جانم را گرفت و او تنها یک جمله نوشته بود :«نرجس نمیتونم جواب بدم.»
💠 نه فقط دست و دلم که نگاهم میلرزید و هنوز گیج پیامش بودم.
پیامی دیگر رسید :
«میتونی کمکم کنی نرجس؟»
ناله همسایه و همهمه مردم گوشم را کر کرده و باورم نمیشد حیدر هنوز نفس میکشد و حالا از من کمک میخواهد.
با همه احساس پریشانیام به سمتش پَر کشیدم :«جانم؟»
💠 حدود هشتاد روز بود نگاه عاشقش را ندیده بودم،
چهل شب بیشتر میشد که لحن گرمش را نشنیده بودم.
اشتیاقم برای چشیدن این فرصت عاشقانه در یک جمله جا نمیشد
با کلماتم به نفس نفس افتادم :
«حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟»
انگشتانم برای نوشتن روی گوشی میدوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری میبارید که نگاهم از آب پُر شده و به سختی میدیدم.
💠 دیگر همه رنجها فراموشم شده و فقط میخواستم با همه هستیام به فدای حیدر شوم.
پیام داد:
«من خودم رو تا نزدیک آمرلی رسوندم، ولی دیگه نمیتونم!»
نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر کرد.
بلافاصله نوشت:
«نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم! داعش خیلیها رو خریده.»
💠 پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود.
مردانه پاسخ دادم:
«من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟»
صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون کشید:
«یه ساعت تا نماز مونده، نمیخوابی؟»
نمیخواستم نگرانشان کنم.
گوشی را میان مشتم پنهان کردم،
با پشت دستم اشکم را پاک کردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید.
💠 دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را میخواندم و زهرا تازه میخواست درددل کند.
به در تکیه زد و مظلومانه زمزمه کرد:
«امّ جعفر و بچهاش شهید شدن!»...
ادامه دارد ...
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
#دفاع_مقدس
#مدافعان_حرم
#داعش
♦️ دختر خانمی که عکس حاجقاسم رو پاره میکنی و جیغ میکشی
بدون اگه سرت به بدنت چسبیده صدقه سر سلیمانی هاست...
🔹 بلایی که د۱عشیها بر سر زنان ایزدی آوردن...
🔹 بچه رو جلوی مادرش کشتن و به مادرش گفتن اگر میخوای بهت تجاوز نکنیم باید گوشتشو بخوری....
بچه رو سر بریدن و مادر گوشت بچه شو خورد....
@salonemotalee
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
#تقویم_امروز
امروز؛ پنجشنبه
☀️ ۸ تیر ۱۴۰۲
☪ ۱۰ ذیحجه ۱۴۴۴
✝ ۲۹ ژوئن ۲۰۲۳
منسوب به امام مظلوم در حصر #امام_حسنعسکری علیهالسلام
ذکر امروز؛ یکصد مرتبه
لَا اِلَهَ اِلَّا اللهُ المَلِکُ آلحَقُّ المُبِینُ
📆 روزشمار:
💐 ۵ روز تا میلاد امام هادی علیهالسلام
💐 ۸ روز تا عیداللهالاکبر؛ عید سعید غدیر
💐 ۱۲ روز تا عید مباهله پیامبر اسلام صلاللهعلیهوآله
🏴 ۱۹ روز تا آغاز محرم و عزاداری سیدالشهدا امام حسین علیهمالسلام
🏴 ۲۹ روز تا عاشورای حسینی
•┈┈••✾•🌸مناسبتهای امروز🌸•✾••┈┈•
📆 مناسبتهای شمسی
🔹روز مبارزه با سلاحهای شیمیایی و میکروبی
📆 مناسبتهای قمری
💐 عید قربان
📆 مناسبتهای میلادی
🔹دولت جعلی و تروریستی موسوم به «دولت اسلامی عراق و شام» با نام اختصاری #داعش اعلام موجودیت کرده و نام خود را به «خلافت اسلامی» تغییر داد (٢٠١۴م/۱۳۹۳ش)
🖊 بیشتر بدانیم؛
👈 #ذبیح اسماعیل است یا اسحاق؟!
اهمیتِ شناختِ «ذبیح»؛ https://eitaa.com/salonemotalee/12603
👈 طرح صهیونیستی تجزیه عراق ، سوریه و لبنان؛ https://eitaa.com/salonemotalee/12605
🔸🌺🔸--------------
📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
🍃🌸🇮🇷🌸🍃
#حاج_قاسم
#داعش
۶ سال پیش در چنین روزی حاجقاسم سلیمانی در نامهای به رهبر معظم انقلاب پایان سیطرۀ داعش را اعلام کرد.
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee