eitaa logo
سالن مطالعه
196 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
2.1هزار ویدیو
908 فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 لحظات تکان‌دهنده رو در رو شدن دختران شهید اسکندری با سر بریده پدر 😭 داعش از خانواده آن‌ها مبلغ زیادی پول برای تبادل با پیکر شهید خواسته بود که با مخالفت آن‌ها مواجه شد یادمون نره که هر چه داریم از شهدا و خانواده شهدا داریم 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*آزادسازی بوکمال سوریه. با رمز یا ابوالفضل. اگر نبینی ضررکردی* -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️‌ دختر خانمی که عکس حاج‌قاسم رو پاره میکنی و جیغ میکشی بدون اگه سرت به بدنت چسبیده صدقه سر سلیمانی هاست... 🔹‌ بلایی که د۱عشی‌ها بر سر زنان ایزدی آوردن... 🔹‌ بچه رو جلوی مادرش کشتن و به مادرش گفتن اگر میخوای بهت تجاوز نکنیم باید گوشت‌شو بخوری.... بچه رو سر بریدن و مادر گوشت بچه شو خورد.... @salonemotalee
🔹 👈 (نماد مظلومیت مردم ناکازاکی و تحریف آن بدست هالیوود) قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/2566 👈 (Thor) جهان وطنی آمریکامحور در دنیای سینمایی ماروِل؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/3023 👈 استفاده هالیوود از مفاهیم شیعی برای دراماتیزه کردن آخرالزمان؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/4137 👈 سه‌گانهٔ (The Matrix) نمودی بارز از تلاش در تبلیغ قلمداد می‌شود. قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/4365 👈 (avatar) پیامبر دین نوین جهانی. قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/4659 👈 قسمت اول؛ https://eitaa.com/salonemotalee/4866 👈 ؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/5087 👈 (Dolittle) نقشه درخت حیات در اسارت مسلمانان! قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/5634 👈 (mortal combet) آخرالزمان و نجات زمین براساس طرحی یهودی. قسمت اول؛ https://eitaa.com/salonemotalee/5921 👈 (prometheus) بر مبنای آموزه‌های "شبه‌آیین رائلیان" و در راستای "دین نوین جهانی" برای نفی "خداباوری و ماوراء طبیعت" بخاطر ترس از احساس نیاز مجدد انسان به معنویت قسمت اول؛ https://eitaa.com/salonemotalee/6173 🔹 👈گفتگوی با » نویسنده و راوی کتاب « »؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/2665 👈 "دختر ست‌پوشی که سرباز شد"؛ قسمت اول:https://eitaa.com/salonemotalee/218 👈 قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/916 🔹 👈 ره 👈 👈 👈 مستند زندگی شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی از زبان اهالی روستای قنات ملک 👈 🎥 فیلم کامل روایت دیدار و گفت‌وگوی جمعی از طنزپردازان با رهبر انقلاب 👈 💥 روایت فاجعهٔ تلخ تخریب بقیع 👈 ✡️ تاریخچه‌ای از نحوهٔ شکل‌گیری و آغاز اشغال فلسطین قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/1975 👈 ؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/1731 👈 ( )؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/1878 👈 ✡ برنامه دشمن برای تغییر مردم از طریق کنترل اذهان عمومی برای تشکیل یک ؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/2842 👈 👈 ۲ ✡ یهودیان و 👈 مستند: عملیات پیچیده و مهم موساد بوسیله مزدوران کوموله در هواپیماسازی اصفهان 🔹 👈 ؛ آدرس: https://eitaa.com/salonemotalee/1497 👈 ؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/1375 🔹 محرم 🔹 . ؟ معجزه‌ی برش‌هایی پرجاذبه و زیبا از زندگانی کلیپ 🔹 🔹 📖🇮🇷 🇮🇷📖 🔹 متفرقه 🖋مدیر کانال: @mehdi2506
هدایت شده از سالن مطالعه
🔹 👈 (نماد مظلومیت مردم ناکازاکی و تحریف آن بدست هالیوود) قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/2566 👈 (Thor) جهان وطنی آمریکامحور در دنیای سینمایی ماروِل؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/3023 👈 استفاده هالیوود از مفاهیم شیعی برای دراماتیزه کردن آخرالزمان؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/4137 👈 سه‌گانهٔ (The Matrix) نمودی بارز از تلاش در تبلیغ قلمداد می‌شود. قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/4365 👈 (avatar) پیامبر دین نوین جهانی. قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/4659 👈 قسمت اول؛ https://eitaa.com/salonemotalee/4866 👈 ؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/5087 👈 (Dolittle) نقشه درخت حیات در اسارت مسلمانان! قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/5634 🔹 👈گفتگوی با » نویسنده و راوی کتاب « »؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/2665 👈 "دختر ست‌پوشی که سرباز شد"؛ قسمت اول:https://eitaa.com/salonemotalee/218 👈 قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/916 🔹 👈 ره 👈 👈 👈 مستند زندگی شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی از زبان اهالی روستای قنات ملک 👈 🎥 فیلم کامل روایت دیدار و گفت‌وگوی جمعی از طنزپردازان با رهبر انقلاب 👈 💥 روایت فاجعهٔ تلخ تخریب بقیع 👈 ✡️ تاریخچه‌ای از نحوهٔ شکل‌گیری و آغاز اشغال فلسطین قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/1975 👈 ؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/1731 👈 ( )؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/1878 👈 ✡ برنامه دشمن برای تغییر مردم از طریق کنترل اذهان عمومی برای تشکیل یک ؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/2842 👈 👈 مستند: عملیات پیچیده و مهم موساد بوسیله مزدوران کوموله در هواپیماسازی اصفهان 🔹 👈 ؛ آدرس: https://eitaa.com/salonemotalee/1497 👈 ؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/1375 🔹 محرم 🔹 . ؟ معجزه‌ی برش‌هایی پرجاذبه و زیبا از زندگانی کلیپ 🔹 🔹 📖🇮🇷 🇮🇷📖 🔹 متفرقه 🖋مدیر کانال: @mehdi2506
۲   قسمت پنجاه‌ویکم؛ همراهش از اتاق خارج شدم، پشت در حیاط دوباره دستم را گرفت انگار دلش نمی‌آمد دیگر رهایم کند. با نگاه نگرانش صورتم را در آغوش چشمانش کشید و با بی‌قراری تمنا کرد: «زینب جان! خیلی مواظب خودت باش، من مرتب میام بهت سر می‌زنم!» دلم می‌خواست دلیل این همه دلهره را برایم بگوید و او نه فقط نگران جانم که دلواپس احساسم بود بی‌پرده حساب دلم را تسویه کرد: «خیلی اینجا نمی‌مونی، ان‌شاءالله این دوره مأموریتم که تموم شد با خودم می‌برمت تهران!» ظاهراً همین توصیه را با لحنی جدی‌تر به مصطفی هم کرده بود او هم روی نجابتش پرده‌ای از سردی کشید و دیگر نگاهم نکرد. کمتر از اتاقش خارج می‌شد مبادا چشمانم را ببیند حتی پس از بهبودی و رفتن به مغازه، دیگر برایم پارچه‌ای نیاورد تا تمام روزنه‌های احساسش را به روی دلم ببندد. اگر گاهی با هم روبرو می‌شدیم، از حرارت دیدارم صورتش مثل گل سرخ می‌شد، به سختی سلام می‌کرد و آشکارا از معرکه عشقش می‌گریخت. ابوالفضل هرازگاهی به داریا سر می‌زد و هر بار با وعده اتمام مأموریت و برگشتم به تهران، تار و پود دلم را می‌لرزاند و چشمان مصطفی را در هم می‌شکست هیچکدام خبر نداشتیم این قائله به این زود‌ی‌ها تمام نمی‌شود گره فتنه سوریه هر روز کورتر می‌شد. کشتار مردم حمص و قتل عام خانوادگی روستاهای اطراف، عادت روزانه ارتش آزاد شده بود تا ۶ ماه بعد که شبکه سعودی العربیه اعلام کرد عملیات آتشفشان دمشق با هدف فتح پایتخت توسط ارتش آزاد به‌زودی آغاز خواهد شد. در فاصله ۱۰ کیلومتری دمشق، در گرمای اواخر تیرماه تنم از ترس حمله تروریست‌های ارتش آزاد می‌لرزید، چند روزی می‌شد از ابوالفضل بی‌خبر بودم شب تا صبح پَرپَر می‌زدم همین بی‌قراری‌ام یخ رفتار مصطفی را آب کرده بود دور اتاق می‌چرخید با هر کسی تماس می‌گرفت بلکه خبری از دمشق بگیرد تا ساعتی بعد که خبر انفجار ساختمان امنیت ملی سوریه کار دلم را تمام کرد. وزیر دفاع و تعدادی از مقامات سوریه کشته شدند هنوز شوک این خبر تمام نشده، رفقای مصطفی خبر دادند نیروهای ارتش آزاد به زینبیه رسیده‌اند می‌دانستم برادرم از است دیگر پیراهن صبوری‌ام پاره شد مقابل چشمان مصطفی و مادرش مظلومانه به گریه افتادم… طاقت از دست دادن برادرم را نداشتم با اشک‌هایم به مصطفی التماس می‌کردم: «تورو خدا پیداش کنید!» بی‌قراری‌هایم صبرش را تمام کرد تماس‌هایش به جایی نمی‌رسید به سمت در رفت و من دنبالش دویدم: «کجا می‌رید؟» ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🍃🌸🍃 ۲   قسمت هفتادم؛ نمی‌خواستم به مادرش حرفی بزنم می‌شنیدم رگبار گلوله هر لحظه به خانه نزدیک‌تر می‌شود شالم را به سرم پیچیدم برای او بهانه آوردم: «شاید الان مصطفی بیاد بخوایم بریم حرم!» به همین بهانه روسری بلندش را برایش آوردم تا اگر تکفیری‌ها وارد خانه شدند حجاب‌مان کامل باشد دلم نمی‌خواست حتی سر بریده‌ام بی‌حجاب به دست‌شان بیفتد! دیگر نه فقط قلبم که تمام بدنم از ترس می‌تپید و از همین راه دور تپش قلب مصطفی و ابوالفضل را حس می‌کردم ناگهان کسی با لگد به در خانه زد و دنیا را برایم به آخر رساند. فریادشان را از پشت در می‌شنیدم تهدید می‌کردند که در را باز کنیم، بدنم رعشه گرفته و راهی برای فرار نبود زیر لب اشهدم را خواندم. دست پیرزن را گرفتم می‌کشیدم بلکه در اتاقی پنهان شویم نانجیب امان نمی‌داد دیگر نه با لگد بلکه در فلزی خانه را به گلوله بست و قفل را از جا کَند. ما میان اتاق خشک‌مان زد آن‌ها وحشیانه به داخل خانه حمله کردند فقط فرصت کردیم کنج اتاق به تن سرد دیوار پناه ببریم و تنها از ترس جیغ بزنیم. چشمانم طوری سیاهی می‌رفت که نمی‌دیدم چند نفر هستند فقط می‌دیدم مثل حیوان به سمت‌مان حمله می‌کنند که دیگر به مرگم راضی شدم. مادر مصطفی بی‌اختیار ضجه می‌زد تا کسی نجات‌مان دهد این گریه‌ها به گوش کسی نمی‌رسید صدای تیراندازی از خانه‌های اطراف همه شنیده می‌شد و آتش به دامن همه مردم زینبیه افتاده بود. دیگر روح از بدنم رفته بود، تنم یخ کرده و انگار قلبم در سینه مصطفی می‌تپید که ترسم را حس کرد و دوباره زنگ زد. نام و تصویر زیبایش را که روی گوشی دیدم، دلم برای گرمای آغوشش پرید و مقابل نگاه نجس آن‌ها به گریه افتادم. چند نفرشان دور خانه حلقه زدند یکی با قدم‌هایی که در زمین فرو می‌رفت تا بالای سرم آمد، برای گرفتن موبایل طوری به انگشتانم چنگ زد که دستم خراش افتاد. یک لحظه به صفحه گوشی خیره ماند، تلفن را وصل کرد دل مصطفی برایم بال‌بال می‌زد بی‌خبر از این‌همه گوش نامحرم به فدایم رفت: «قربونت بشم زینب جان! ما اطراف حرم درگیر شدیم! ابوالفضل داره خودش رو می‌رسونه خونه!» لحن گرم مصطفی دلم را طوری سوزاند که از داغ نبودنش تا مغز استخوانم آتش گرفت با اشک‌هایم به ابوالفضل التماس می‌کردم دیگر به این خانه نیاید نمی‌توانستم سر او را مثل سیدحسن بریده ببینم. مصطفی از سکوت این سمت خط ساکت شد همین یک جمله کافی بود تا بفهمند مردان این خانه از هستند و به خون‌مان تشنه‌تر شوند. گوشی را مقابلم گرفت و طوری با کف پوتنیش به صورتم کوبید که خون بینی و دهانم با هم روی چانه‌ام پاشید. از شدت درد ضجه زدم نمی‌دانم این ضجه با جان مصطفی چه کرد که فقط نبض نفس‌هایش را می‌شنیدم و ندیده می‌دیدم به پای ضجه‌ام جان می‌دهد… گوشی را روی زمین پرت کرد فقط دعا می‌کردم خاموش کرده باشد تا دیگر مصطفی ناله‌هایم را نشنود. نمی‌دانستم باز صورتم را شناختند یا همین صدای مصطفی برای مدرک جرم‌مان کافی بود که بی‌امان سرم عربده می‌کشید و بین هر عربده با لگد یا دسته اسلحه به سر و شانه من و این پیرزن می‌کوبید. 🔗 ادامه دارد ... 🔸🌺🔸------------ 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... @salonemotalee