🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#مصاحبه
🌷به مناسبت ۲۶ دی🌷
🌷سالروز بازگشت آزادههای سرافراز🌷
🌷به میهن اسلامی در سال ۱۳۶۹🌷
🎤گفتگو با « #سیدناصر_حسینیپور»
📖 نویسنده و راوی کتاب
« #پایی_که_جا_ماند »
◀️ اشاره:
سید ناصر حسینی پور در سن ۱۶ سالگی با پایی که از ساق آویزان شده بود به اسارت نیروهای بعثی درآمده وبارها تا مرز شهادت پیش می رود.
یادداشت های روزانه او روی کاغذ سیگار که آنها را درون عصای خود پنهان می کرد، بعدها تبدیل به کتاب خاطرات ۸۰۸ روز اسارتش شد.
کتابی که اشک ها و لبخندهای اسرای ایرانی در عراق را بطور میخکوب کنندهای به تصویر میکشد.
سرگذشت حیرت انگیز سید، شروع ابتلائات طاقت سوز از سنین نوجوانی در جنگ و اسارت، و روایت صریح و شفاف آن دوران، کتاب «پایی که جا ماند» را به یکی از خواندنی ترین آثار مکتوب حوزه دفاع مقدس تبدیل کرده است؛ تا آنجا که این کتاب مورد تجلیل و تحسین خاص رهبر معظم انقلاب نیز قرار گرفت.
به قول خود سید ناصر، «پایی که جا ماند» در خاک کشور عراق و در شهر بغداد جا ماند تا حتی یک وجب از خاک ایران اسلامی در دست دشمن جا نماند.
❓در ابتدای گفتگو کمی بیشتر خودتان را معرفی بفرمایید.
🔹 من سید ناصر حسینی پورم.
متولد مهرماه ۱۳۵۰.
اصالتاً از سادات بحرینی هستم.
در بحرین به آل غریف معروف هستیم.
حاکم بحرین جد ما آیت الله سید عبدالله بلادی بحرینی را از بحرین اخراج کرد.
او به بهبهان آمد.
یکی از فرزندانش در راه بهبهان به خراسان در روستای فعلی ما (ده بزرگ) ماند و ما از فرزندان او هستیم.
آیت الله سید عبدالله بهبهانی رهبر و شهید مشروطیت از سادات ماست.
سال ۱۳۷۹ ازدواج نمودم؛ یعنی ده سال بعد از آزادی.
در این ده سال بخاطر مشکلات عدیده ای که داشتم نمی توانستم ازدواج کنم.
چندسالی بی کار بودم.
بعد از حادثه ی "ده بزرگ" و از دست دادن مادر و خواهر و دوبرادرم که در کتاب با ذکر جزئیات به آن پرداخته ام، مسئولیت دو خواهرم پروانه و هنگامه به عهده ام بود.
دوست داشتم اول خواهرانم را سروسامان دهم بعد ازدواج کنم.
همین مطلب باعث شده تا ده سال ازدواج نکنم.
دو پسر دارم به نام های سیدرضا و سید امیرحسین و یک دختر به نام سیده زهرا که حاضرم همه هستی ام را فدای دخترم نمایم.
این دختر برای من خیلی چیزها داشت. تولد کتابم، تقریظیه رهبرم، دیدار یک ساعت و ده دقیقه ای با رهبرم، زیارت کربلا برای اولین بار در طول زندگی ام و. ..
❓وقتی داشتید از خانواده تان صحبت می کردید متوجه بغضی که کردید و اشکی که در چشمانتان حلقه زد شدم که مطمئناً نشأت گرفته از صمیمیت بود.
چه عاملی باعث می شود شما که این همه رنج و سختی در زندگی متحمل شدید با این مجروحیت سخت این گونه عاشق خانواده خود هستید اما این رفتار در جامعه امروز ما و در زندگی مشترک جوانان روز به روز گرد فراموشی به خودش می گیرد؟
🔹 من فکر می کنم اگر بحث معاد، و پل بودن این دنیا و این که این دنیا مزرعه آخرت است برای ما حل شود خیلی اعمال و مکنونات قبلی و خلق و خوی ها، انسانی و اسلامی می شود.
حالا که قرار است ما بمیریم و بپوسیم مگر غیر از این است که فقط یک خوبی می ماند و یک بدی!؟
چرا تا خوبی هست از ما بدی بماند؟
شهدا چه دیدند و به کجا رسیدند که نگاه آنها به مهمترین و عزیزترین دارایی و سرمایه انسان که جان است غیر از همه مادیون است؟
همه دنیاطلبان با تمام وجود تلاش می کنند که زنده بمانند و یک روز بیشتر زندگی کنند، اما شهدا تلاش می کنند زنده بمانند ابدی و یک روز زودتر شهید شوند.
حالا شما بفرمایید در این وسط چه کسی برده است؟
چه کسی باخته؟
زندگی ابدی متعلق به کسیت؟
زنده ابدی کیست؟
به نظر شما اگر امام حسین زنده می ماند و به مرگ طبیعی می مرد، آیا غیر از این است که دوازده قرن پیش می مرد؟
امام حسین با شهادتش برای همیشه جاودان شد.
❓ماجرای حادثه هولناک «ده بزرگ» از چه قرار بود؟
🔹 من کمتر از واژه های درد و رنج استفاده می کنم، ولی در کتابم برای توصیف احساسی که از این حادثه دارم، کلمات درد و رنج را به کار برده ام، چون این حادثه، آن هم در سن ۹ سالگی، رنج زیادی را بر من وارد آورد.
در سال ۵۹ ، ۳۷ روز قبل از شروع جنگ، انبار باروتی در روستای ما منفجر شد و من در آن فاجعه که منجر به کشته شدن شهادت گونه ۵۹ نفر شد، ۴ تن از نزدیکانم، از جمله مادر، خواهر و دو برادرم را از دست دادم. خواهرم ۱۳ ساله، برادرم سید عنایت ۱۹ ساله و برادر کوچکترم سید همت الله ۵ ساله بودند.
ادامه دارد ...
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#مصاحبه
🌷به مناسبت ۲۶ مرداد🌷
🌷سالروز بازگشت آزادههای سرافراز🌷
🌷به میهن اسلامی در سال ۱۳۶۹🌷
🎤گفتگوی اختصاصی با « #سیدناصر_حسینیپور»
📖 نویسنده و راوی کتاب « #پایی_که_جا_ماند»
قسمت دوم
تحمل فاجعهی انفجار روستا موجب گردید که آبدیده شوم و بعدها بتوانم درد ناشی از عفونت پایم را در اسارت تحمل کنم و تاب بیاورم.
در اسارت پای من به موئی بند بود و وقتی پای کسی ناغافل به آن می خورد، از شدت درد بی هوش می شدم.
اوضاع طوری بود که هم سلولی ها، شب ها روی سنگ توالت کارتن پهن می کردند که من پایم را آنجا بگذارم که پای کسی به آن نخورد و بتوانم لااقل شب یک کمی راحتتر بخوابم.
خدا میداند چقدر بابت آن توالت کثیف که برای ساعاتی مرا از درد نجات میداد خدا را شکر میکردم.
اگر بگویم برای من هتل ۵ ستاره بود گزاف نگفتهام!
اگر رنجهای کودکی و نوجوانی نبود، من زیر این فشارها له میشدم.
تازه بعد از از دست دادن مادر، خواهر و دو برادر، ۸ ماه قبل از اسارتم داغ برادر ۲۲ سالهام شهید سید هدایتالله را در کردستان هم دیده بودم. من کم سن و سال ترین اسیر اردوگاه بودم.
❓شما ۱۶ سال بیشتر نداشتید. این کم سن و سال بودن رنج را چندین برابر نمیکند؟
🔹اسماً نوجوان بودم. بچههای آن دوره یک شبه ره صد ساله میپیمودند و مرد میشدند.
شاید چون در آن سن شیطان کمتر سراغ آدم میآید و دلبستگیهای انسان هم زیاد نیست.
❓چه شد که تصمیم گرفتید به جبهه بروید؟
🔹آرزوی بسیاری از نوجوانان و جوانان دهه ۶۰ این بود که به جبهه بروند.
اما این که چه شد که من تصمیم گرفتم به جبهه بروم، برمیگردد به ۱۳ آبان سال ۶۳ که برادرم در گلزار شهدا سخنرانی کرد و گفت:
"در سوسنگرد یک سرباز عراقی برای ساکت کردن نوزادی در گهواره که همه کس خود را در موشک باران از دست داده بود و از شدت تشنگی و گرسنگی گریه میکرد، سرنیزهاش را توی دهان او می گذارد و طفل شروع به مکیدن میکند و معلوم است که چه بلائی به سرش میآید."
تصور چنین جنایتی چنان مرا منقلب کرد که تصمیم گرفتم انتقام کودکان بی پناه را از آن جلادها بگیرم.
❓اولین تجربه شما برای اعزام به جبهه چگونه بود؟
🔹در سال ۶۵، سیزده سال بیشتر نداشتم و مرا ثبت نام نمی کردند. من هم به هوای این که اگر در شهر دیگری برای رفتن به جبهه ثبت نام کنم، چون مرا نمی شناسند، مانعی نخواهند تراشید، از خانه فرار کردم و به شیراز رفتم.
خانواده دنبالم گشتند و پیدایم نکردند.
من از شیراز نامه به پدرم نوشتم که؛ "در کردستان هستم، دارم با عراقی ها میجنگم و اگر شهید شدم برایم گریه نکنید و شهید گریه ندارد.فقط یک پرچم قرمز روی پشت بام خانه آویزان کنید و تا انتقام خون شهیدانتان را نگرفتهاید آن پرچم را پایین نیاورید و از این حرف ها"
برادر شهیدم تمبر روی پاکت را میبیند و میفهمد که من در شیراز هستم و خلاصه با خجالت برگشتم خانه...
❓پس بالاخره چگونه به جبهه اعزام شدید؟
🔹خب بالاخره موفق شدم از یاسوج به جبهه اعزام شوم.
دو سال قبل یک اردوی دانش آموزی رفته بودم. تمام تلاشم این بود که دل مسئول اردو آقای نوربخش را به دست آورم. آرزو داشتم به من بگوید برو و برای خانوادهام نان بگیر، یا مثلاً شیشه ماشینم را پاک کن. برای اینکه او را جذب خود کنم چون برای این کارم نقشه داشتم. میدانستم روزی که همه درها به روی من بسته میشود، این ارتباط عاطفی کمکم میکند.
همین طور هم شد. دست مرا گرفت برد پیش مسئول اعزام و گفت: با مسئولیت من ثبت نامش کن.
من به آرزویم رسیدم. از اول هم می دانستم این نقشه عملی می شود!
❓کی و در کجا و چگونه به اسارت درآمدید؟
🔹در تاریخ چهارم تیرماه سال ۶۷ درعملیات بازپس گیری جزایر مجنون از پا تیر خوردم و به اسارت عراقی ها درآمدم. البته این بازپس گیری جریان و حکایت زیبا و عاشورایی دارد که فصل اول کتاب مرا شکل داده است.
❓پایتان را در اسارت قطع کردند؟
🔹پایم فقط به یک رشته رگ و پی و گوشت وصل بود. در حال دویدن دیدم کوتاه تر شده ام نگاه کردم دیدم پاشنه و کف پایم به هیچ استخوانی وصل نیست! کف پایم در دستم به هر طرفی می چرخید. بیشتر وقت ها پاشنه را کنار زانویم تا می کردند و می بستند. پای من در بیمارستان نظامی الرشید بغداد قطع شد و همان جا خاک شد به همین خاطر نام کتاب را گذاشته ام پایی که جا ماند.
ادامه دارد ...
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#مصاحبه
🌷به مناسبت ۲۶ دی🌷
🌷سالروز بازگشت آزادههای سرافراز🌷
🌷به میهن اسلامی در سال ۱۳۶۹🌷
🎤گفتگوی اختصاصی با « #سیدناصر_حسینیپور»
📖 نویسنده و راوی کتاب « #پایی_که_جا_ماند»
قسمت سوم
❓دلتان برای پایتان تنگ نشده است؟!
🔹 دلم که خیلی برایش تنگ شده اما بخاطر یک نارفیقی که در اسارت با پایم کردهام از او خجالت می کشم این حرف را بزنم.
چون اگر بگویم دلم برایش خیلی تنگ شده که همین طور هم هست بعد پایم به من می گوید:
"خب سید ناصر! اگر دلت برای من تنگ شده پس چرا در فلان صفحه ی کتابت نوشته ای «تنها آرزویم این بود که همیشه زودتر پایم را قطع کنند و راه خودش را برود»!"
❓چه شد که در آن شرایط دشوار به فکر افتادید خاطراتتان را بنویسید؟
🔹 من ۲۰ ماه تخریبچی بودم و بعد هم در واحد اطلاعات و عملیات، در جزیره مجنون دیده بان بودم و باید دائما گزارش تحرکات دشمن را یادداشت و گزارش می کردم.
همین نوشتن مستمر و دقیق باعث شد که به فکر نوشتن یادداشت روزانه بیفتم.
بعد هم که با پای نیمه آویزان اسیر شدم، فکر کردم حالا چه باید بکنم؟
به این نتیجه رسیدم که باید همه جنایات بعثی ها را ثبت کنم، به همین دلیل مطالبم را به صورت کد نوشتم تا اگر روزی به وطن برگشتم، از روی آنها خاطراتم را بنویسم.
❓یعنی فکر می کردید روزی آزاد شوید؟
🔹 من که می دانستم روزی آزاد می شوم، به همین خاطر کدها و رمزهای اتفاقات و حوادث و خاطرات خاص اسارتم را در قالب کلمه های کوتاه ثبت می کردم.
❓نحوه ثبت خاطرات تان در زمان اسارت به چه شکل بود؟
🔹 همانطور که اشاره کردم چون دیده بان بودم، کمال همنشین در من اثر کرد و در عراق هم سعی کردم دیده بان باقی بمانم.
در جزایر مجنون دیده بان از دور بودم در عراق دیده بان از نزدیک.
یک دیده بان در اسارت هم می تواند به وظیفه دیده بانی اش عمل کند.
من به وظیفه دیدهبانیام در زندان های عراق عمل کردم و نتیجهاش شد "کتاب پایی که جا ماند".
❓چگونه و با چه امکاناتی در اسارت خاطراتتان را ثبت می کردید و چگونه آنرا از گزند عراقیها حفظ کردید؟
🔹 آخر شب می نوشتم و موقع خواب؛ اسیری که بغل دستم می خوابید راز نگه دارم بود.
با یک نصفه مداد که با چه سختی و مشکلی و چه دادوستدی خودکار و یا مداد را گیر میآوردیم، روی زرورق سیگار و کاغذ سیمان و یا حاشیه روزنامه های عراق می نوشتم و در عصایم جاسازی می کردم.
❓در باره آن دفترچه کوچک جیبی که تبدیل به این کتاب شد توضیح دهید.
🔹آن دفترچه کوچک جیبی کدها و کلمه های کوتاه و رمزهای خاطرات اسارت من بود که هر کدام از آنها گرای اتفاق و خاطره خاصی بود.
من با مراجعه به این دفترچه و تاریخ ها میتوانستم آن خاطره را با جزئیات تعریف کنم و به یاد بیاورم.
البته نمیدانستم این دفترچه کوچک روزی به کتاب تبدیل می شود. بیشتر قصدم داشتن یک دفترچه یادگاری بود.
❓کدام بخش از خاطراتتان در کتاب «پایی که جا ماند» نیامده است؟
🔹خاطرات من از سال های ۶۵، ۶۶ و ۶۷ در این کتاب نیامده است.
من در طول مدتی که جبهه بودم یادداشت روزانه مینوشتم، آن هم در تقویم همان سال.
یادداشت هایم در کیفم بود که در جزایر مجنون مثل خودم به اسارت عراقی ها افتاد.
❓هنوز به یافتن دفترچه خاطراتی را که در جبهه می نوشتید و به دست عراقی ها افتاد، امید دارید؟
🔹 البته. در سفر اخیری که به همراه دکتر جلیلی در مذاکرات ۵+۱ بغداد رفتم، به یکی از مسئولین ارشد عراقی این قضیه را گفتم و از آنها خواستم اگر در اسناد جنگ عراق دفترچه مرا پیدا کردند به من برگردانند.
اگر آن دفترچه پیدا شود، خودش کتاب دیگری است از این طرف خاکریز. آن هم در قد و قوارهی پایی که جا ماند.
❓تأثیرگذارترین و تکان دهنده ترین مطالب کتاب از نظر شما کدامند؟
🔹من فکر میکنم خاطرات این کتاب همهاش تأثیرگذار و درسآموز است. البته خاطراتی و حوادثی از آن دوران هم تکان دهنده است.
این کتاب یک شروع و پایانی دارد.
شروع آن با اسارت و پایان آن با آزادی تمام می شود.
درس های مختلف و پیام های فراوانی در این کتاب دیده می شود.
ادبیات بازداشتگاهی و زندان، درسهای زیادی برای آنها که در شهری زندگی میکنند دارد که در یک کلام می توان گفت درس اصلی این کتاب برای مردم "قدرشناسی از نعمت های خدایی" است.
نعمت سیر آب و غذا خوردن، جای خواب راحت داشتن، شب را دیدن، ماه و ستارگان را دیدن، قضای حاجت در هر زمان لازم، قلم و کاغذ داشتن، به اجبار موهای سر را نتراشیدن، شب موقع خوابیدن لامپ اتاق خاموش بودن و. ..
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#مصاحبه
🌷به مناسبت ۲۶ دی🌷
🌷سالروز بازگشت آزادههای سرافراز🌷
🌷به میهن اسلامی در سال ۱۳۶۹🌷
🎤گفتگوی اختصاصی با #سیدناصر_حسینیپور
📖 نویسنده و راوی کتاب #پایی_که_جا_ماند
قسمت چهارم
❓به نظر خودتان تکان دهنده ترین بخش خاطراتتان کدامند؟
🔹 فکر میکنم تکاندهندهترین خاطرات کتاب به جاده خندق برمیگردد، به لحظهای که افسر بعثی چوب پرچم عراق را درون شکم یکی از شهدای ما، پایین جناق سینهاش کوبید و پرچم را درون شکمش فرو کرد و یا سوختن جنازه شهیدان محمد کریمی و ابراهیم نویدی پور، فرمانده و جانشین گروهان قاسم بن الحسن علیهالسلام یا لحظه ای که سه، چهار نظامی بعثی هرکدام یک خشاب کامل را روی سر و سینه شهیدی که روحانی بود خالی کردند.
همچنین زمانی در زندانهای عراق که مجبورمان میکردند برای بیماری گال لخت مادرزاد جلوی آفتاب بنشینیم و تحقیرمان میکردند و. ..
❓سختترین لحظه اسارت برای شما چه بود؟
🔹 به نظرم سختترین لحظه برای هر اسیر ایرانی به دو مطلب برمیگردد. برای من که این طور است.
هر دو لحظه سخت به امام راحل مربوط میشود. مورد اول اینکه سختترین لحظه برای من وقتی بود که به من میگفتند به امام خمینی فحش بده
روز اول اسارتم افسر عراقی برای اینکه به امام توهین کنم برایم مهلت تعیین کرد. وقتی به امام توهین نکردم دو گلوله به هر دو پایم شلیک کرد.
این در حالی بود که پای راستم قطع و استخوانهایش متلاشی شده بود و پای چپم هم بدجوری زخمی بود.
این لحظه همان طوری که در کتاب آوردهام برای من به یک کابوس تبدیل شده است.
مورد دوم هم به رحلت بنیان گذار انقلاب اسلامی برمیگردد که بدترین و سختترین لحظه برای هر اسیر ایرانی بود.
❓واکنش اسرا بعد از رحلت امام(ره) چگونه بود؟
🔹 امام که رحلت کردند احساس کردیم همه به معنای واقعی کلمه یتیم شده ایم. اما وقتی که آیت الله خامنه ای از سوی مجلس خبرگان رهبری به عنوان رهبر انقلاب انتخاب شدند هم قلب ها و دلها آرام شدند و دردهایمان تسکین پیدا کرد.
❓و شیرین ترین لحظه اسارت؟
🔹 قطعاً شیرینترین خاطره به آزادی برمیگردد که این بخش را در کتابم بنام "تولد دوباره" به آن پرداختهام.
❓بعد از اسارت، تا به حال شده که به خودتان بگویید ای کاش الآن اسیر بودم؟
🔹 البته که زندان چیز خوبی نیست. نه جنگ و نه زندان به خودی خود چیزهای خوبی نیستند، ولی برای ما که با مفاهیم و اصول اسلامی و انقلابی و فرهنگ عاشورا دفاع کردیم، جنگ یک گنج بود و زندانهای عراق در کنار پستیها و خباثتها و شکنجهاش مملو از صفا و صمیمیت و عشق و دینداری و ولایتمداری و محل تولید ارزش های الهی، اخلاقی وانسانی بود.
دلم برای زندان تنگ میشود. چون ما زندان بودیم ولی زندانبانان را با مفاهیم و آرمانهای امام به اسارت خود درآورده بودیم. خیلی از آنها اسیر عقیده و آرمانهای امام خمینی میشدند.
آرمانهایی که اسرا حامل آن بودند. بیشتر نظامیان عراقی بعد از فتوای امام علیه سلمان رشدی دیگر به امام توهین نکردند.
❓تخریب چی بودن سخت تر است یا دیدهبان بودن؟
🔹 باز هم سئوالات سخت پرسیدید!؟
❓یک جمله از تخریبچی؟
🔹 شهید حمید فروزان که تخریبچی حرفهای و کاربلد و باتجربهای بود همیشه میگفت:
«بابام میگه: تخریب نرو، تخریب میری رو مین نرو، رو مین میری هوا نرو!»
❓یک جمله از دیدهبان؟
🔹 شهید اللهخواست پرگانی دیدهبان قابلی بود و در دورهی خلبانی قبول شده بود.
شهید مستوفی زاده به اللهخواست گفت:
"شما که دوره خلبانی قبول شدهای چرا نمیروی دانشگاه؟"
شهید پرگانی گفت:
"بدون خلبان شدن هم میشود پرواز کرد. ما دیدهبان که هستیم، آن بالا، بالای دکل هستیم. با شهادت هم میشود پرواز کرد و به آسمان رفت."
❓در مقدمه کتاب نوشته اید که این کتاب تقدیم به گروهبان عراقی، ولید فرحان، سرنگهبان اردوگاه تکریت؛ به خاطر آن همه زیبایی که با رفتارش آفرید و آنچه بر من گذشت، جز زیبایی نبود و «ما رأیت الا جمیلا». رابطه ولید فرحان و این عبارت چیست؟
🔹 خب در کربلا اتفاقات دردآور و دلخراشی به وجود آمد. امام حسین( ع) و یاران و خاندانش شهید شدند وبدن هایشان تکه تکه شد و لگدکوب سم اسبان لشکریان یزید شدند. از حیث ظاهر حوادث و اتفاقات دلخراش روز عاشورا زیبا نبودند. اما چشمان آینده بین حضرت زینب(س) این خبرنگار دنیای بیداری، این اتفاقات و حوادث دلخراش را زیبا دید. آن حوادث خیر، مایه و شالودهی حرکتهای ظلم ستیزانه و استکبارستیز همه عصرها و نسلها بود.
❓آیا تصور میکردید این کتاب تا این حد با استقبال روبرو شود؟
ادامه دارد ...
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#مصاحبه
🌷به مناسبت ۲۶ دی🌷
🌷سالروز بازگشت آزادههای سرافراز🌷
🌷به میهن اسلامی در سال ۱۳۶۹🌷
🎤گفتگوی اختصاصی با « #سیدناصر_حسینیپور»
📖 نویسنده و راوی کتاب #پایی_که_جا_ماند
قسمت پنجم
❓آیا تصور میکردید این کتاب تا این حد با استقبال روبرو شود؟
🔹 ابداً! نهایت تصورم این بود که در دو سال به چاپ سوم برسد. وقتی هم گفتند قیمت کتاب ۱۴ هزار تومان است، دیگر حسابی ناامید شدم و فکر کردم کتاب به این گرانی را چه کسی میخرد؟ اما الان در ظرف سه ماه به چاپ بیست و هفتم رسیده!
فکر میکنم به خاطر صراحت و صداقتی است که در آن است. به نظرم اگر در ادبیات مقاومت صراحت و صداقت به خرج بدهیم، مخاطب استقبال میکند.
موقعی که شروع به نوشتن کتاب کردم، تمام سعی من این بود که اغراق نکنم و حقایق را عینا نقل کنم. هر جا که کم آوردم، نوشتم و نخواستم از خودم قهرمان بسازم.
یکی از عراقی ها برایم کتلت می آورد و روی دیوار توالت میگذاشت و من همه اش را خودم.
میخوردم و به کسی نمیدادم. ننوشتهام که ایثار میکردم و غذایم را به بقیه می دادم، ولی داروهایم را می دادم.
بعثیها آدمهای خبیثی بودند، ولی من در همه جا حساب آنها را از عراقیها جدا کردهام و شما هیچ جا نمی بینید که من به یک عراقی توهین کرده باشم.
من سعی کردم دیدهبان منصف باشم و قلمم وجدان داشته باشد.
❓چندی پیش شما و خانواده محترم با مقام معظم رهبری حدود یک ساعت ملاقات اختصاصی داشتید لطفا قدری از آن ملاقات برایمان بفرمایید؟
🔹 وقتی قضیه دیدار روز دوشنبه ۹۱/۶/۱۳ را با همسرم مرور میکنم و رفتارها و صحبتهای رد و بدل شده و آنچه را که در آن دیدار گذشت را با هم مرور میکنیم، همسرم می گوید:
"من فکر میکنم آن دیدار یک خواب بود، شما صبر کن از خواب بیدار شویم بعد دربارهاش صحبت میکنیم."
باورمان نمیشد آقا را از نزدیک ببینیم و آقا یک ساعت و ده دقیقه برای ما وقت بگذارند.
وقتی مقام معظم رهبری وارد سالنی که ما نشسته بودیم شدند و پرسیدند:
"این آسید ناصر ما کدامتان هستید؟"
تمام دردهای اسارت، شلاق ها و باتومهایی که در اسارت خورده بودم و همه آن شکنجهها و دردها تسکین پیدا کردند.
تقریظیه آقا هم برایم عجیب بود. اگر این کتاب را من ننوشته بودم، چند صفحه در مورد آن مطلب مینوشتم و آن را تحلیل و تفسیر میکردم.
❓کمی بیشتر از برخورد حضرت آقا وحال و فضای آن جلسه بگویید.
🔹 تصورمان این بود که بعد از نماز ظهر و عصر سرپایی و در هفت، هشت دقیقه، آقا را ملاقات کنیم و ما را به ایشان معرفی کنند و همین.
گویا آقا گفته بودند باید از این کتاب و این خانواده تجلیل شود.
آقا آمدند و یک ساعت و ده دقیقه وقت گذاشتند.
سی و چند سؤال ریز و درشت از من و برادرانم پرسیدند.
کی ازدواج کردی؟
چند تا بچه داری؟
اسم شان چیست؟
پدرتان در قید حیات هستند یا نه؟
چه کار می کنی؟
کجا مشغول هستی و. ..
بعداً آقا دستور دادند یک جلد قرآن نفیس را آوردند و روی صفحه اول قرآن نوشتند:
«بسم الله الرحمن الرحیم. اهداء به برادر جانباز و آزاده ی عزیز آقای سید ناصر حسینی پور.
سید علی خامنه ای ۹۱/۶/۱۳ ».
سه سند از آقا به ما رسید:
تقریظیه
نوشته آقا در صفحه اول یک قرآن نفیس
یک جلد کتاب «پایی که جا ماند» و امضاء آقا برای همسرم.
❓ شنیده ایم که از خانواده شما، پدرتان و ۵ فرزندش جبهه بودند؟
🔹 بله! پدرم به اتفاق پنج فرزندش جبهه بودند، در پنج خط مختلف. یکی از دوستان تعبیر "۵+۱" را به خانواده مان داده بود!
آن روز که خدمت مقام معظم رهبری بودم آقا فرمودند:
"کدام یک از برادرانت آن جمله معروف را گفته بود که یک خط عملیاتی را تحویل خانواده ما بدهید؟"
گفتم:
"برادرم سید هدایت الله در یکی از وصیت نامههایشان نوشته بودند:
برادرانم به اتفاق پدرم در جنگ با بعثیها میتوانند یک گروه ویژه ضربت تشکیل بدهند، با همهی تخصصهای لازم. با دشمن بجنگند، یک خط و یا محور عملیاتی تحویل بگیرند، آن را در برابر پاتک ها و تهاجم دشمن نگه دارند، خط شکن هم باشند."
آقا داشتند با دقت گوش می دادند که ادامه دادم: "خب برادرم سید هدایتالله راست میگفتند. برادرم سید قدرت فرمانده گردان مالک اشتر بود. سید نصرت اله فرمانده محور اطلاعاتی لشکر ۱۹ فجر بودند. خود سید هدایت اله جانشین اطلاعات و عملیات تیپ ۴۸ فتح بودند. سید شجاع در گردان امام جعفر صادق (ع) تک تیرانداز بودند. من تخریب چی بودم و پدرم در تیپ ۱۵ امام حسن (ع) در واحد تعاونی کار می کردند. پس می توانستیم یک خط عملیاتی را در جبهه تحویل بگیریم."
آقا و همه آن جمع باهم زدند زیر خنده.
❓جنگ با ۵+۱ شما چه کرد؟
🔹از شش نفرمان یک شهید، سه جانباز و دو آزاده در سبد دفاع از از انقلاب و نظام اسلامی به یادگار گذاشتیم.
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
🔹 #تحلیل_فیلم
👈 #گودزیلا (نماد مظلومیت مردم ناکازاکی و تحریف آن بدست هالیوود) قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/2566
👈 #ثور(Thor) جهان وطنی آمریکامحور در دنیای سینمایی ماروِل؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/3023
👈#جنگ_فردا استفاده هالیوود از مفاهیم شیعی برای دراماتیزه کردن آخرالزمان؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/4137
👈 سهگانهٔ #ماتریکس (The Matrix) نمودی بارز از تلاش #سینمای_غرب در تبلیغ #بیخدایی_صریح قلمداد میشود. قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/4365
👈 #آواتار (avatar) پیامبر دین نوین جهانی. قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/4659
👈 #جریانشناسی_سینمای_آخرالزمانی_هالیوود
قسمت اول؛ https://eitaa.com/salonemotalee/4866
👈 #عشای_ربانی_نیمهشب ؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/5087
👈 #دولیتل (Dolittle)
نقشه درخت حیات در اسارت مسلمانان! قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/5634
👈 #مورتالکامبت(mortal combet)
آخرالزمان و نجات زمین براساس طرحی یهودی. قسمت اول؛ https://eitaa.com/salonemotalee/5921
👈 #پرومتئوس(prometheus)
بر مبنای آموزههای "شبهآیین رائلیان" و در راستای "دین نوین جهانی" برای نفی "خداباوری و ماوراء طبیعت" بخاطر ترس از احساس نیاز مجدد انسان به معنویت
قسمت اول؛ https://eitaa.com/salonemotalee/6173
🔹 #مصاحبه
👈گفتگوی با #سیدناصر_حسینیپور» نویسنده و راوی کتاب « #پایی_که_جا_ماند »؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/2665
👈 "دختر ستپوشی که سرباز #حاج_قاسم شد"؛ قسمت اول:https://eitaa.com/salonemotalee/218
👈 #نخستین_زن_آزاده
قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/916
🔹 #مستندها
👈 #انقلابِ_ضدفرهنگیِ_امام_خمینی ره
👈 #روایت_رهبری
👈 #فصل_آخر
👈 #خاطرات_آن_مرد
مستند زندگی شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی از زبان اهالی روستای قنات ملک
👈 #غیررسمی_۴
🎥 فیلم کامل روایت دیدار و گفتوگوی جمعی از طنزپردازان با رهبر انقلاب
👈 #بهشت_ماندنی_است
💥 روایت فاجعهٔ تلخ تخریب بقیع
👈 ✡️ تاریخچهای از نحوهٔ شکلگیری #صهیونیسم و آغاز اشغال فلسطین
قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/1975
👈 #دستمال_سرخها ؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/1731
👈 #ارباب_رخنهها ( #خاندان_راکفلر )؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/1878
👈 ✡ #آن_سوی_غبار
برنامه دشمن برای تغییر #سبک_زندگی مردم از طریق کنترل اذهان عمومی برای تشکیل یک #حکومت_جهانی ؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/2842
👈 #پشتپرده_زندگی_حجاب_استایلها
👈#خارج_از_دید ۲
✡ یهودیان و #بازیهای_رایانهای
👈 مستند: #عملیات_بزرگ
عملیات پیچیده و مهم موساد بوسیله مزدوران کوموله در هواپیماسازی اصفهان
🔹#شخصیت_شناسی_انقلاب
👈 #شهید_مطهری ؛ آدرس: https://eitaa.com/salonemotalee/1497
👈 #زندگینامه_امام_خامنهای؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/1375
🔹#متنهای_کوتاه
محرم
#زینب_کبری
#طرح_تجزیه_ایران
#جنگ_نرم
#وصیتنامه_عجیب_یک_شهید
#افکار_عمومی
🔹 #کلیپ
#امام_علی
#صفین #عمار
#نماز
#امام_و_پیام_به_شوروی
#امام_خامنهای. #چرا_قیام_کرد؟
#امام_خمینی
#شهید_بهشتی
#آیتالله_جوادیآملی
#آیتالله_فاطمینیا
#امیرکبیر
#عید_غدیر
#محرم
#عاشورا
#علی_اصغر
#حُر
#هیئت
#اربعین
#زیارت_عاشورا
#رجزخوانی
معجزهی #دعای_کمیل
#شیعه_انگلیسی
#دفاع_مقدس
#سلام_فرمانده
#انقلاب_اسلامی
#جمهوری_اسلامی
#صعود_چهل_ساله
#چی_بودیم_چی_شدیم
#جوان_انقلابی
#حاج_قاسم
#میراث_سلیمانی
#مدافعان_حرم
#نماهنگ #میدان_رزم_امروز
#حجاب
#زن_ایرانی
#فضای_مجازی
#سلبریتی
#غرب_همچنان_وحشی
#آمریکای_زیبا
#آزادی_جنسی
#افول_آمریکا
#توحش_مدرن
#پهلوی
#استاد_پناهیان
#رحیمپور
#رائفیپور
#کتابخوانی
#بدون_تعارف
#بحران_جمعیت
#شب_جمعه
#فتنه
#میرحسین_موسوی
#فرزند_ایران
#مادر_شهید
#حکایت_سر
برشهایی پرجاذبه و زیبا از زندگانی #شهید_حججی
#فضای_مجازی
#مدیریت_افکار_عمومی
#حافظه_تاریخی_ایرانی
#جنگ_نرم
#ابتذال_فرهنگی
#یهودیان_مخفی
#جمهوری_آذربایجان
#صهیونیسم
#رژیم_صهیونیستی
کلیپ #bbc
#مسیح_علینژاد
#زن_زندگی_آزادی
#برای
🔹#پیدیاف
#حدیث
#عید_غدیر
#گزارش_جلسه_حجاب_با_امام_خامنهای
#متن_کتاب_آدابالصلوه
🔹#مداحان
#صادق_آهنگران
#میثم_مطیعی
#مهدی_رسولی
#حسین_طاهری
#محمود_کریمی
#بنیفاطمه
📖🇮🇷 #معرفی_کتاب 🇮🇷📖
🔹 #خاطرات متفرقه
🖋مدیر کانال: @mehdi2506
هدایت شده از سالن مطالعه
🔹 #تحلیل_فیلم
👈 #گودزیلا (نماد مظلومیت مردم ناکازاکی و تحریف آن بدست هالیوود) قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/2566
👈 #ثور(Thor) جهان وطنی آمریکامحور در دنیای سینمایی ماروِل؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/3023
👈#جنگ_فردا استفاده هالیوود از مفاهیم شیعی برای دراماتیزه کردن آخرالزمان؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/4137
👈 سهگانهٔ #ماتریکس (The Matrix) نمودی بارز از تلاش #سینمای_غرب در تبلیغ #بیخدایی_صریح قلمداد میشود. قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/4365
👈 #آواتار (avatar) پیامبر دین نوین جهانی. قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/4659
👈 #جریانشناسی_سینمای_آخرالزمانی_هالیوود
قسمت اول؛ https://eitaa.com/salonemotalee/4866
👈 #عشای_ربانی_نیمهشب ؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/5087
👈 #دولیتل (Dolittle)
نقشه درخت حیات در اسارت مسلمانان! قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/5634
🔹 #مصاحبه
👈گفتگوی با #سیدناصر_حسینیپور» نویسنده و راوی کتاب « #پایی_که_جا_ماند »؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/2665
👈 "دختر ستپوشی که سرباز #حاج_قاسم شد"؛ قسمت اول:https://eitaa.com/salonemotalee/218
👈 #نخستین_زن_آزاده
قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/916
🔹 #مستندها
👈 #انقلابِ_ضدفرهنگیِ_امام_خمینی ره
👈 #روایت_رهبری
👈 #فصل_آخر
👈 #خاطرات_آن_مرد
مستند زندگی شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی از زبان اهالی روستای قنات ملک
👈 #غیررسمی_۴
🎥 فیلم کامل روایت دیدار و گفتوگوی جمعی از طنزپردازان با رهبر انقلاب
👈 #بهشت_ماندنی_است
💥 روایت فاجعهٔ تلخ تخریب بقیع
👈 ✡️ تاریخچهای از نحوهٔ شکلگیری #صهیونیسم و آغاز اشغال فلسطین
قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/1975
👈 #دستمال_سرخها ؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/1731
👈 #ارباب_رخنهها ( #خاندان_راکفلر )؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/1878
👈 ✡ #آن_سوی_غبار
برنامه دشمن برای تغییر #سبک_زندگی مردم از طریق کنترل اذهان عمومی برای تشکیل یک #حکومت_جهانی ؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/2842
👈 #پشتپرده_زندگی_حجاب_استایلها
👈 مستند: #عملیات_بزرگ
عملیات پیچیده و مهم موساد بوسیله مزدوران کوموله در هواپیماسازی اصفهان
🔹#شخصیت_شناسی_انقلاب
👈 #شهید_مطهری ؛ آدرس: https://eitaa.com/salonemotalee/1497
👈 #زندگینامه_امام_خامنهای؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/1375
🔹#متنهای_کوتاه
محرم
#زینب_کبری
🔹 #کلیپ
#امام_علی
#صفین #عمار
#نماز
#امام_و_پیام_به_شوروی
#امام_خامنهای. #چرا_قیام_کرد؟
#امام_خمینی
#آیتالله_جوادیآملی
#آیتالله_فاطمینیا
#عید_غدیر
#محرم
#عاشورا
#علی_اصغر
#حُر
#هیئت
#اربعین
#زیارت_عاشورا
#رجزخوانی
معجزهی #دعای_کمیل
#شیعه_انگلیسی
#دفاع_مقدس
#سلام_فرمانده
#انقلاب_اسلامی
#جمهوری_اسلامی
#جوان_انقلابی
#میراث_سلیمانی
#مدافعان_حرم
#نماهنگ #میدان_رزم_امروز
#حجاب
#فضای_مجازی
#سلبریتی
#آمریکای_زیبا
#استاد_پناهیان
#رحیمپور
#رائفیپور
#کتابخوانی
#بدون_تعارف
#بحران_جمعیت
#شب_جمعه
#فتنه
#میرحسین_موسوی
#مادر_شهید
#حکایت_سر
برشهایی پرجاذبه و زیبا از زندگانی #شهید_حججی
#متن_سخنرانی
#یهودیان_مخفی
#جمهوری_آذربایجان
#صهیونیسم
#رژیم_صهیونیستی
کلیپ #bbc
#مسیح_علینژاد
#زن_زندگی_آزادی
🔹#پیدیاف
#حدیث
#عید_غدیر
#گزارش_جلسه_حجاب_با_امام_خامنهای
🔹#مداحان
#صادق_آهنگران
#میثم_مطیعی
#مهدی_رسولی
#حسین_طاهری
#محمود_کریمی
#بنیفاطمه
📖🇮🇷 #معرفی_کتاب 🇮🇷📖
🔹 #خاطرات متفرقه
🖋مدیر کانال: @mehdi2506