eitaa logo
سالن مطالعه
194 دنبال‌کننده
10هزار عکس
2.6هزار ویدیو
1هزار فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
🔷️🔶️🔷️ سالن مطالعه 🔷️🔶️🔷️ 🌷🌷🌷آنچه در این ایام در "سالن مطالعه محله زینبیه" بصورت روزانه تقدیم می‌شود: ✔ مجموعه‌ی " لطیفه.نکته " که هر روز حاوی نکته‌ای در سبک زندگی اسلامی به همراه لطیفه و روایتی است. آدرس قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/933 ✔ کتاب "فرنگیس" خاطرات بانوی قهرمان کرمانشاهی که تقریظی ماندگار از رهبری معظم انقلاب را به همراه داشته. آدرس قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/1205 ✔ مقاله‌ی "جریان‌شناسی بنی‌امیه" که در چند قسمت تبارشناسی، علل دشمنی آنها با بنی‌هاشم، ارتباطات آنها با یهود و ... می‌پردازد. آدرس قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/1251 ✔ مقاله‌ی "حزب شیطان در جنگ دوم اروپایی(جهانی) در چند قسمت به دستهای پنهان و آشکار یهود در ایجاد و راهبری ساختار کنونی جهان می‌پردازد. آدرس قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/1252 -------------- کلی کتاب، مقاله، رمان و ... در موضوعات مختلف در "سالن مطالعه" @salonemotalee
سلام👋 داشتم درباره "مطالعه کردن" تحقیق میکردم که به یک نکته‌ی خیلی ظریف برخوردم👇 حضرت آقا در دیدار با اعضای گروه اجتماعی صدای جمهوری اسلامی ایران (29/11/1370) فرمودند: واقعاً خدا می‌داند من وقتی یادم می‌آید- و این چیزی است که تقریباً هیچ‌وقت از یادم نمی‌رود- که مردم ما مطالعه کردن را بلد نیستند، به قلب من فشار می‌آید! از این بابت، ما چقدر داریم هر ساعت خسارت می‌بینیم.؟ به تعبیر حضرت آقا دقت کنید. حضرت آقا نمیگن (مردم ما مطالعه نمیکنن) بلکه می‌فرمایند (مردم ما مطالعه کردن را بلد نیستند) از این تعبیر مشخص میشه که مطالعه کردن بلدی میخواد... همینجوری نمیشه مطالعه کرد... قواعد و اصول خودش رو داره.👌 این همه برای وقت میذاریم ولی بلد نیستیم مطالعه کنیم. شاید علت استرس شب های امتحان و عقب موندگی از محدوده امتحانات، این باشه که رو بهمون یاد ندادن.😔 با دوره از استرس شب های امتحان و عقب موندگی از محدوده های امتحانات خداحافظی کنیم...💪 ثبت‌نام از طریق لینک زیر👇 https://eitaa.com/joinchat/2285699248Ca963ea6f7c
قسمت چهارم جنگی موهوم به نام جنگ سرد با پایان یافتن جنگ اروپایی(جهانی) دوم، برنامه‌ی شیطان و حزبش برای به ابرقدرتی رساندن شیطان بزرگ کامل شد. شیطان قرن‌ها خباثت کرده و میلیون‌ها انسان را به کام مرگ کشانده بود تا شاهد چنین روزی باشد. آمریکایِ صهیونیستِ به ظاهر مسیحی اینک آقای جهان شده بود و اسرائیلِ صهیونیستِ به ظاهر یهودی به‌عنوان نطفه‌ی خبیث او در قلب خاورمیانه و در سرزمین راهبردی فلسطین جا خوش کرده بود. حکامِ صهیونیستِ به ظاهر مسلمان نیز سراسر سرزمین‌های اسلامی را در خاورمیانه به اشغال خود درآورده و آماده خدمت به شیطان و طرح نیل تا فرات او شده بودند. در ایران نیز که نقش آخرالزمانیِ مردم آن برای شیطان روشن بود، عاملی دست‌نشانده و بی‌اراده به نام محمدرضا شاه به سلطنت رسیده بود. در این شرایط، آمریکا برای پیشبرد حاکمیتِ شیطان، نقشی منافقانه را در پیش گرفت. وی خود را منجی کشورهای مظلوم، و سرزمینِ به ظاهر پیشرفته‌اش را قبله‌ی آمال ملت‌های ستمدیده از جنگ و استعمار معرفی کرد. به یک‌باره مردم فریب‌خورده‌ی جهان، خود را مواجه با حکومتی دیدند که از همه‌جهت می‌توانست الگوی آرمانی آنان برای اداره‌ی سرزمین‌شان باشد! جرج مارشال، وزیر خارجه‌ی آمریکا در زمان ریاست‌جمهوری ترومن طرحی را برای پرداخت کمک‌های مالی به کشورهای اروپای غربی به بهانه‌ی بازسازی و همچنین مبارزه با کمونیسم ارائه کرد. اروپای غربی بدین‌شکل پس از جنگ به‌شدت وابسته به آمریکا شد. در کنار این طرح، ترومن نیز وارد میدان شد و برنامه‌ای را مشتمل بر چهار اصل برای کشورهای عقب‌افتاده! پیشنهاد کرد. این چهار اصل عبارت بود از: • کمک به سازمان ملل در جهت تقویت آن • کمک اقتصادی به کشورهای جهان آزاد (غیرکمونیست) • نیرومند ساختن ملل آزادی‌خواه در برابر تجاوز کمونیسم • کمک به کشورهای کم‌رشد یافته در زمینه‌های اقتصادی و فرهنگی برای جلوگیری از نفوذ کمونیسم در اینجا نیز باز کمونیسم بهانه‌ای شد برای ورود آمریکا به کشورهای جهان و دخالت در امور آنان. اصل چهار ترومن به‌دلیل گستردگیِ اجرای آن، در کشورهای خاورمیانه و اسلامی مشهورتر شد. ادامه دارد... قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/1300 -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
📘📗📒📗📘📒 📘فرنگیس ( ) قسمت هجدهم چند روز بعد، پانزده بیست نفر از فامیل شوهرم آمدند و برایم لباس قرمز و زیبایی آوردند. برادرشوهرم قهرمان و خواهرش قیمت هم آمده بودند. زن‌ها لباس را تنم کردند و تور سرخی روی سرم انداختند. انگشتر هم آورده بودند که دستم کردند. برای اولین بار، انگشتر دست می‌کردم! صورتم سرخِ سرخ شده بود. قلبم می‌زد. باورم نمی شد که دارم ازدواج می‌کنم. وقتی مرا از خانه بیرون می‌بردند، پدرم پشت پنجره ایستاده بود و اشک می‌ریخت. من هم خیلی ناراحت بودم. باورم نمی‌شد از خانواده‌ و پدرم جدا می‌شوم. گریه می‌کردم، اما یک چیز دلگرمم می‌کرد. اینکه قرار بود توی روستای گورسفید زندگی کنم. می‌توانستم هر روز به پدر و خانواده‌ام سر بزنم. توی راه که می‌رفتیم، سرم را پایین انداخته بودم. پیاده از آوه‌زین به سمت گورسفید حرکت کردیم. این راه را بارها رفته بودم؛ وقتی برای کارگری به مزرعه‌ها می‌رفتم. تمام سنگ‌های راه را می‌شناختم. سنگی را که برای خستگی در کردن رویش می‌نشستم، جایی که سنگ‌های زغال داشت، مزرعۀ ذرت، مزرعۀ گندم... اما نمی‌دانم چرا آن روز همه چیز برایم رنگ دیگری داشت. انگار دنیای دیگری بود. راه طولانی شده بود. حتی فکر می‌کردم گورسفید دورترین جای دنیا شده است. می‌لرزیدم و قدم برمی‌داشتم. به گورسفید رسیدیم. فقط دو زن از روستای خودمان همراهم آمده بودند. چون مادرم عهد کرده بود بدون هیچ مراسمی مرا به خانۀ بخت بفرستد، برایم عروسی نگرفته بود و کسی همراهم نبود. مرا همان‌جا، توی خانۀ شوهرم عقد کردند. اولین بار، علیمردان را روز عقد دیدم. وقتی روحانی از من پرسید و من هم آرام گفتم بله، برگشتم و او را نگاه کردم. مردی آرام بود. با دیدنش دلم آرام شد. او هم زیرچشمی مرا نگاه کرد. می‌دانستم مرا قبلاً دیده، اما من اولین بار بود که می‌دیدمش. در همان لحظه، مهرش به دلم نشست. خوشحال بودم که حالا یک خانه برای خودم دارم. خانه‌ای که در آن زندگی می‌کردیم، چند اتاق داشت. خانۀ برادرشوهرم قهرمان هم توی حیاط ما بود. هر کدام یک اتاق داشتیم. روز اول، علیمردان آمد و کنارم نشست. از خجالت سرم را پایین انداختم. لبخندی زد و گفت: «فرنگیس، دلم می‌خواست که تو همه چیز داشته باشی.» سرم را تکان دادم و گفتم: «مهم نیست. باید زندگی کنیم. بعد از من تعریف کرد. با تعریف شوهرم، احساس خوبی پیدا کردم. لبخندی زد و گفت: «فرنگیس، تو را انتخاب کردم، چون مثل مرد هستی. برای من، عزت و آبرو بزرگ‌ترین چیز دنیاست. توی این دنیا، اگر تو را داشته باشم، یعنی همه چیز دارم.» از حرف‌های علیمردان دلگرم شدم. احساس کردم گوش‌هایم سرخ شده و می‌سوزد. بعد مِن‌مِن‌کُنان ادامه داد: «من وضع مالی خوبی ندارم. کارگری می‌کنم، توی زمین مردم...» نگذاشتم حرفش را ادامه دهد. خندیدم گفتم : « خب، من هم کارگری کرده‌ام، درست مثل تو.» علیمردان ‌نگاهم کرد و گفت: «ولی اینجا مجبور نیستی. من خودم کار می‌کنم.» گفتم: «اگر قرار باشد فقط تو کار کنی، آن‌ وقت باید حالا حالاها با سختی زندگی کنیم. مگر پول کارگری چقدر است!» وسایل خانه را خوب نگاه کردم. فهمیدم توی خانۀ خودم، باید خودم کارها را به دست بگیرم. اصلاً وسیلۀ درست و حسابی نداشتیم. باید همراه شوهرم کارگری می‌کردم تا بتوانیم زندگی را بچرخانیم. اینجا هم سهم من کارگری شد. چون شوهرم فقیر بود، برای اینکه بتوانیم زندگی کنیم، باید هر دو کارگری می‌کردیم. من حرفی نداشتم. کارگری را از خانۀ پدرم یاد گرفته بودم. به علیمردان گفتم: «من هم کار می‌کنم تا بتوانیم زندگی‌مان را بسازیم.» از روز سوم ازدواج، همراه علیمردان کار را شروع کردم. برای دیگران، کارگری می‌کردیم. توی خانۀ پدرم، همۀ کارهای خانه و بیرون با من بود. اینجا کارهایم بیشتر شد. می‌دانستم اگر کار نکنم، برای شام شب هم محتاج خواهیم بود. پس تصمیم گرفتم مرد و زنی نکنیم. اینجا هم باید برای خودم یک پا مرد می‌شدم. ادامه دارد ... -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
6تصویر جزء ششم.pdf
9.25M
تصویر جزء ششم
۷۶ ‏به دوستم گفتم اینکه پشه ها فقط شبا میان نشون دهنده روحیه غارتگری اوناس،😂😂 پشه زد رو شونم گفت یه قطره خون ارزش نداره تهمت بزنی😔😡 بعد، خونمو تف کرد تو صورتم 😂😂 . *به نام خدای دوستدار مهر و محبت میان مومنین.* *سلام* *خداوند تبارک و تعالی فرمودند* *يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ ۖ...* *اى كسانى‌كه ايمان آورده‌ايد! از بسيارى از گمانها بپرهيزيد، چرا كه بعضى از گمان‌ها گناه است...* *(قرآن، سوره حجرات آیه۱۲)* *اين آيه برای حفظ آبروى مردم، موارد سوء ظن، تجسّس و غيبت و تمامی اعمالی که صلح و صفا و برادری میان مسلمانان را بهم میزند را مورد توجه قرار داده و آن را حرام كرده است؛ سوء ظن اقسامی دارد، برخی پسندیده و برخی ناپسند هستند، چند مثال:* *-سوء ظن به خدا (مثلا شخصی که از ترس خرج و مخارج زندگی ازدواج نمیکند)* *-سوء ظن به مردم، كه در اين آيه از آن نهى شده.* *-سوء ظن به خود، كه مورد ستايش است. زيرا انسان نبايد به خود حسن ظن داشته باشد و همه كارهاى خود را بى‌عيب بپندارد. حضرت على عليه‌السلام نیز مى‌فرمايد: يكى از كمالات افراد باتقوا آن است كه نسبت به خودشان سوء ظن دارند. البته این سوء ظن با خود باوری منافات ندارد* ------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃 قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/1285 📒 قسمت ششم ح. سهیلی پس از نقل ماجرایی که پس از این خواهد آمد، می‌نویسد: «نسب امیه نیز، خود بحثی جدا دارد که تمامی نسل وی را درگیر می‌کند و آن این‌که وقتی به سفینه، غلام ام‌سلمه گفته شد: بنی‌امیه ادعا دارند که خلافت به آن‌ها می‌رسد؛ پاسخ داد: “…آن‌ها فرزندان زرقاء هستند و پادشاه هستند [نه خلیفه‌ی رسول‌الله (ص)]، آن هم از بدترین پادشاهان”». (۴۴) سهیلی در ادامه می‌افزاید: «گفته می‌شود زرقاء، همان مادر امیة بن عبد شمس است که نام اصلی او ارنب بوده. اصفهانی در کتاب «الأمثال» او را یکی از پرچمداران دوران جاهلیت به‌شمار آورده است.» (۴۵) ۴) اتهام فرزندخواندگی در نسل امیه گذشته از امیه، درباره‌ی چند تن از افراد تیره‌ی وی نیز ادعای فرزندخواندگی یا زنازادگی و شامی بودن، مطرح است. این تعدّد، یا در همه‌ی موارد راست و درست است! که دلیلی آشکار بر اتهام امیه به‌شمار می‌آید؛ یا این‌که همه‌ی این موارد اشاره به یک مورد اساسی دارند که در این‌صورت، اساسی‌ترین مورد، اتهام امیه است. فرض سوم این است که تمامی این موارد به این نیّت ساخته شده است که اذهان را از متهم اصلی پرونده، یعنی امیه، دور سازند! در هر حال، موارد یاد شده عبارتند از: الف. ابوعمرو بن امیه پس از آن‌که امیه ده سال به شام رفت، گفته می‌شود همان‌جا ابوعمرو را به  فرزندخواندگی  گرفت؛ درحالی‌که نام اصلی او ذکوان و اهل صَفّوریّه بود. پس از مرگ امیه، زن وی به ابوعمرو رسید و در نتیجه‌ی آن، ابان که همان ابومعیط باشد زاده شد! (۴۶) از ابن‌کلبی نقل شده است: «امیه به شام رفت و ده سال آنجا ماند. روزی با کنیزی یهودی از اهالی صفوریه به نام تریا که همسری یهودی از همان شهر داشت، هم‌بستر شد و ذکوان به دنیا آمد. امیه، مدعی این نوزاد شد و او را به فرزندخواندگی گرفت و ابوعمرو نامید و به مکه آورد. به همین خاطر است که رسول‌الله (ص) به عقبه، آن روز که دستور کشتنش را داد، گفت: تو یهودی و اهل صفوریه هستی.» (۴۷) وقتی معاویه از ثور بن تلده که عمری طولانی داشت، پرسید: کدامیک از اجداد مرا دیده‌ای؟ پاسخ شنید: امیه را دیدم که کور شده بود و برده‌اش ذکوان او را راه می‌برد. معاویه نهیب زد: ساکت شو! ذکوان، پسر او بود. ولی پاسخ شنید: این را شما می‌گویید! (۴۸) همچنین از صاحب کتاب «المثالب» نقل شده: ابوعمرو، برده‌ی امیه و نامش ذکوان بود که امیه او را به فرزندخواندگی گرفت. دغفل نسّابه، وقتی با پرسش معاویه روبه‌رو شد که: از بزرگان قریش چه کسانی را دیده‌ای؟ گفت: عبدالمطلب و امیة بن عبدشمس را دیده‌ام.  معاویه از او خواست آن دو نفر را برایش توصیف کند. دغفل گفت: عبدالمطلب، سفید بود و قامتی کشیده و صورتی نیکو داشت و در پیشانیش نور نبوّت و جلال و عزّت حکومت، دیده می‌شد. ده پسر که هریک مانند شیر بیشه بودند گرد او را گرفته بودند. معاویه گفت: امیه چطور؟ دغفل گفت: پیری کوتاه‌قد و لاغراندام و کور بود که برده‌اش ذکوان او را راه می‌برد. معاویه گفت: ساکت! او پسرش ابوعمرو بود! دغفل پاسخ داد: این ادعای شماست! آن‌چه من می‌دانم همانی است که به تو گفتم! (۴۹) ابویقظان هم گفته است: «مردم گمان دارند که امیه برده‌ای به‌نام ذکوان داشت که او را ابوعمرو نامید و جانشین خود کرد. آمنه، همسر امیه هم بعد از مرگش به ابوعمرو رسید!» (۵۰) امام حسن (ع) نیز در مجلس معاویه و در پاسخ ولید بن عقبه، فرمود: «تو را به قریش چه؟! تو زاده‌ی برده‌ای اهل صفوریه به‌نام ذکوان هستی!» (۵۱) ◀️ ادامه دارد ... قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/1308 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
قسمت پنجم با اقبال بخش بزرگی از مردم جهان به الگو و شیوه‌ی زندگی آمریکایی، تنها یک مشکل باقی ماند: "انسان‌هایی که نه لزوماً از سر دینداری و نه حتی لزوماً از سر انسانیت و دفاع از مظلوم، بر سنّتِ مبارزه باقی مانده بودند." این انسان‌ها و کشورها اگر مهار نمی‌شدند، می‌توانستند برای طرح شیطان خطری جدّی به‌شمار آیند. در اینجا نیز رویِ دیگر حزب شیطان که اینک شوروی نامیده می‌شد، به کمک آمد. الگوی مارکسیسم الگویی بود ویژه‌ی این گروه که در عین حال با نفی دین و مخدّر دانستن آن برای توده‌ها، ضرری برای حزب شیطان ایجاد نمی‌کرد. شوروی در رقابتِ ظاهری با آمریکا، هر کشوری را که جذب کرده بود، نهایتاً در پایان کار به کیسه‌ی شیطان می‌ریخت و هر دو طرف شادمان بودند که بدین‌ترتیب یک نفر نیز سهمِ دینِ خداوند نخواهد شد. جهان به سرعت تبدیل به دو قطب شد و دوران جنگی زرگری به نام جنگ سرد آغاز گشت. در شبه‌جزیره کریمه، همان‌جایی که چندی پیش حزب شیطان آخرین امپراتوری اسلامی را از بین برده بود، و شاید به یاد و یمن آن واقعه، در سال ۱۹۴۵ در کنفرانسی سرّی به‌نام یالتا، روزولت، چرچیل و استالین به‌عنوان سران سه کشور  شیطانی و صهیونیست گرد هم آمدند و جهان را به دو بلوکِ به‌ظاهر متخاصمِ شرق و غرب تقسیم نمودند. آمریکا و بلوک غرب، از آنجا که اصل بود، جهان اول نام گرفت، و شوروی و بلوک شرق نیز به تبع آن، جهان دوم. مردم ستمدیده‌ی جهان نیز که عمدتاً در آسیا و آفریقا ساکن بودند، از آن پس جهان سومی  خوانده شدند. سال‌ها تلاش شد تا اصطلاح جهان سوم، پیام‌آورِ عقب‌ماندگی و خودباختگیِ مردم این سرزمین‌ها باشد و آنان را از هرگونه تحرّک و اعتماد به‌نفس باز دارد. این گروه در طول دورانِ جنگ سرد به سوی یکی از دو الگو، به‌ویژه الگوی آمریکایی سوق داده می‌شدند. مخالفت با این طراحی از همان ابتدا در میان برخی ملل دنیا شکل گرفت و موج اول زمامدارانِ مخالف آمریکا در ۱۹۵۵ بر سر کار آمد. جمال عبدالناصر از مصر، احمد سوکارنو از اندونزی و جواهر لعل نهرو از هند، اساسِ “غیرمتعهدها” را گذاشتند و اعلام کردند که به هیچ‌یک از دو قطب استعمارگر نخواهند گروید. در ادامه، مارشال تیتو و فیدل کاسترو نیز به آنان پیوستند. این گروه علیرغم توطئه‌های آمریکا، هم‌چنان در حال حاضر به فعالیت خود ادامه می‌دهد و توانسته است بر تعداد اعضای خود بیفزاید. حمایت این گروه از جمهوری اسلامی ایران در مجامع بین‌المللی از جمله آژانس بین‌المللی انرژی هسته‌ای در خصوص پرونده ایران از جمله اقدامات آنان است. ادامه دارد ... قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/1310 -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee