eitaa logo
سالن مطالعه
197 دنبال‌کننده
10.3هزار عکس
2.7هزار ویدیو
1هزار فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
دلتون ڪھ گرفت... برید سراغِ رفقاۍ آسمونی‌تون ...💔 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
🍃🌸🍃 هر جمعه با یک؛ این هفته؛ سریال وایکینگ‌ها و دین نوین جهانی قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/10017 ◀️ قسمت ششم 🔶🔸تاییدهایی که از سوی فیلم‌ساز در جای جای فیلم گنجانده شده است تا دین نوین جهانی را موجّه و مورد قبول نشان دهد 👈 ۱. عاقبت به خیری جنایتکاران تاریخ! 👈 ۲. نشان دادن خدایان اساطیری 👈 ۳. اباحه‌گری و ماکیاولیسم؛ توجیه با تقدیرگرایی! 🔹در جای جای سریال می‌بینیم که افراد برای نفع شخصی خود، دست به هر کاری می‌زنند: «اِکبِرت» پادشاه وِسِکس، شخصی که آیین‌های مشرکانه‌ی روم باستان را علت پیشرفت و ترقّی آنان می‌داند، عهد خود را با وایکینگ ها حفط نمی‌کند و مردم آنان را قتل‌عام می‌کند «رولو»، برادر رگنار با خیانت به او، با شاهزاده‌ی فرانسوی ازدواج می‌کند و برای تصاحب مقام دوک، به مردم خودش خیانت می‌کند «آیوار»، دیکتاتوری راه می‌اندازد و «ویتسرگ» ابتدا با آیوار، سپس با اوبه که دشمن آیوار است و بعد دوباره با آیوار متحد می‌شود 🔹بارها وایکینگ ها برای کسب مقبولیّت بین مردم انگلیس «تعمید» می‌شوند (رگنار، رولو و اوبه)، در حالی‌که حقیقتاً به آیین خود باقی مانده‌اند اسقف «اِیموند» که جنگاوری صلیبی و غیور است، با زنان مختلفی ارتباط داشته و فقط زمانی که به کلیسا بی‌حرمتی می‌کند، مسیح را در خواب می‌بیند که او را از گناهان بر حذر می‌دارد! هم‌چنین زن دوم بیورن با اعمال شنیع جادوگری، رقیب خود را کنار زده و به‌عنوان ملکه در پایان فیلم، به تخت می‌نشیند 🔹طُرفه آن‌که «ایثلولف» پسرِ پادشاه اکبرت که شخصی مذهبی است و خود را با شلاق تنبیه می‌کند، از این دین افراطی (بخوانید دارای شریعت) دست بر‌می‌دارد و در ادامه‌ی سریال در کنار روابط خارج از چارچوب خود، زن رسمی‌اش را به پدرش می‌دهد تا همسرش به آزادی مطلوب خود، برسد! 🔹😱 به‌طور کلّی، هر کس هر کاری که دلش بخواهد می‌کند و در آخر هم اودین -خدا یا مسیح- خدا می‌آید و او را به بهشت خود می‌برد! البته در جای جای فیلم این فساد گسترده و جنایت‌های کم‌نظیر، با «تقدیرگرایی» و این‌که مشیّت خدایان (چه مسیحی و چه نورس) این‌چنین بوده، توجیه ایدئولوژیک می‌شود! 👈 ۴. پایان سریال با شکاکیّت 🔹در مواضع متعددی از فیلم، شاهد دعواهای کلامی-فلسفی بین شخصیت‌های سریال هستیم. آیوار به اسقف ایموند که او را به مسیحیت دعوت می‌کند، می‌گوید: "من خودم اودین را دیده‌ام، چگونه دین تو را بپذیرم؟!" هم‌چنین رگنار و کینگ اکبرت در سکانسی، بر سر وجود خدا یا بهشت بحث می‌کنند و اکبرت با نگاهی کارکردگرایانه، خدا را باعث هدف‌دار شدن زندگی می‌داند، اما در بحث با رگنار بر سر بهشت، به توافق می‌رسد که بهشت ایده‌ای حوصله سر بر است! 🔹از این سنخ دیالوگ‌ها بسیار است اما نکته‌ی مهم و اساسی، القاء «شکاکیت» در این سریال است در پایان فیلم در سکانسی حسّاس، اوبه به فلوکی می‌گوید: "آیا خدایان در این سرزمین جدید هم حضور دارند؟" بیننده با شناختی که از فلوکی و تعصّب او نسبت به خدایان دارد، به‌دنبال یک جواب محکم و قاطع است، اما فلوکی می‌گوید: 👌«من رو چه به این حرف‌ها، من مثل کرمی می‌مونم که فقط برگ بالای سرم رو می‌بینم»! 👌این دیالوگ عصاره‌ی تمام فیلم است 🔹در واقع سریال با رسمیّت بخشیدن به خدایان ادیان مختلف، در صدد القای همین «شک‌گرایی» به مخاطب است، که؛ "هر مکتبی حتی اسطوره‌های نورس نصیبی از واقعیت دارند و خیلی خودت را درگیر چنین مطالبی نکن، بلکه به‌دنبال آن چیزی باش که دوست داری و دلت می‌خواهد! چرا که لذت این دنیا که در همین است و آخرتی هم اگر باشد، هر جنایتی هم که کرده باشی با وساطت خدای خودت، رستگار می‌شوی!" 🔹می‌بینیم که دقیقاً دو اصل مهم «دین نوین جهانی»، یعنی «شکاکیت» و «پلورالیزم» در این سریال با ظرافت‌های عالمانه و هنرمندانه در جهت تبلیغ «هواپرستی»، مطرح شده است هم‌چنین «جبرگرایی» و «تقدیرگرایی» که بهترین توجیه برای اعمال شنیع افراد است، به‌وضوح در این سریال به چشم می‌خورد 🔶🔸نتیجه‌گیری 🔹اگر در زمانه‌ای نه چندان دور، کتاب‌های ضالّه که جز قشر نخبگانی خیلی طرفداری هم نداشت، مردم را به «پلورالیزم دینی» دعوت می‌کردند؛ امروز مخاطبین جهانی در یک سریال ۸۹ قسمتی در حدود ۸ سال، یک بحث فلسفیِ جدّی را در فراز و فرودهای جنگی و عشقی، می‌چشند و تجربه می‌کنند. 🔹به‌نظر می‌رسد زرسالاران یهودی که رسانه‌های جهان را اداره می‌کنند، با عَلَم «دین نوین جهانی»، در واقع به‌دنبال بی‌دین کردن مردم و ترویج «هواپرستی» هستند زیرا تا وقتی که انسان خداوند را بر زندگی خود حاکم ببیند و رفتارهایش را طبق نظر او جل‌جلاله تنظیم کند، طعمه‌ی خوبی برای مستکبران عالم نیست! 🔸🌺🔸------------ 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... @salonemotalee
🍃🌸🍃 ۲   قسمت هفتادم؛ نمی‌خواستم به مادرش حرفی بزنم می‌شنیدم رگبار گلوله هر لحظه به خانه نزدیک‌تر می‌شود شالم را به سرم پیچیدم برای او بهانه آوردم: «شاید الان مصطفی بیاد بخوایم بریم حرم!» به همین بهانه روسری بلندش را برایش آوردم تا اگر تکفیری‌ها وارد خانه شدند حجاب‌مان کامل باشد دلم نمی‌خواست حتی سر بریده‌ام بی‌حجاب به دست‌شان بیفتد! دیگر نه فقط قلبم که تمام بدنم از ترس می‌تپید و از همین راه دور تپش قلب مصطفی و ابوالفضل را حس می‌کردم ناگهان کسی با لگد به در خانه زد و دنیا را برایم به آخر رساند. فریادشان را از پشت در می‌شنیدم تهدید می‌کردند که در را باز کنیم، بدنم رعشه گرفته و راهی برای فرار نبود زیر لب اشهدم را خواندم. دست پیرزن را گرفتم می‌کشیدم بلکه در اتاقی پنهان شویم نانجیب امان نمی‌داد دیگر نه با لگد بلکه در فلزی خانه را به گلوله بست و قفل را از جا کَند. ما میان اتاق خشک‌مان زد آن‌ها وحشیانه به داخل خانه حمله کردند فقط فرصت کردیم کنج اتاق به تن سرد دیوار پناه ببریم و تنها از ترس جیغ بزنیم. چشمانم طوری سیاهی می‌رفت که نمی‌دیدم چند نفر هستند فقط می‌دیدم مثل حیوان به سمت‌مان حمله می‌کنند که دیگر به مرگم راضی شدم. مادر مصطفی بی‌اختیار ضجه می‌زد تا کسی نجات‌مان دهد این گریه‌ها به گوش کسی نمی‌رسید صدای تیراندازی از خانه‌های اطراف همه شنیده می‌شد و آتش به دامن همه مردم زینبیه افتاده بود. دیگر روح از بدنم رفته بود، تنم یخ کرده و انگار قلبم در سینه مصطفی می‌تپید که ترسم را حس کرد و دوباره زنگ زد. نام و تصویر زیبایش را که روی گوشی دیدم، دلم برای گرمای آغوشش پرید و مقابل نگاه نجس آن‌ها به گریه افتادم. چند نفرشان دور خانه حلقه زدند یکی با قدم‌هایی که در زمین فرو می‌رفت تا بالای سرم آمد، برای گرفتن موبایل طوری به انگشتانم چنگ زد که دستم خراش افتاد. یک لحظه به صفحه گوشی خیره ماند، تلفن را وصل کرد دل مصطفی برایم بال‌بال می‌زد بی‌خبر از این‌همه گوش نامحرم به فدایم رفت: «قربونت بشم زینب جان! ما اطراف حرم درگیر شدیم! ابوالفضل داره خودش رو می‌رسونه خونه!» لحن گرم مصطفی دلم را طوری سوزاند که از داغ نبودنش تا مغز استخوانم آتش گرفت با اشک‌هایم به ابوالفضل التماس می‌کردم دیگر به این خانه نیاید نمی‌توانستم سر او را مثل سیدحسن بریده ببینم. مصطفی از سکوت این سمت خط ساکت شد همین یک جمله کافی بود تا بفهمند مردان این خانه از هستند و به خون‌مان تشنه‌تر شوند. گوشی را مقابلم گرفت و طوری با کف پوتنیش به صورتم کوبید که خون بینی و دهانم با هم روی چانه‌ام پاشید. از شدت درد ضجه زدم نمی‌دانم این ضجه با جان مصطفی چه کرد که فقط نبض نفس‌هایش را می‌شنیدم و ندیده می‌دیدم به پای ضجه‌ام جان می‌دهد… گوشی را روی زمین پرت کرد فقط دعا می‌کردم خاموش کرده باشد تا دیگر مصطفی ناله‌هایم را نشنود. نمی‌دانستم باز صورتم را شناختند یا همین صدای مصطفی برای مدرک جرم‌مان کافی بود که بی‌امان سرم عربده می‌کشید و بین هر عربده با لگد یا دسته اسلحه به سر و شانه من و این پیرزن می‌کوبید. 🔗 ادامه دارد ... 🔸🌺🔸------------ 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... @salonemotalee
🍃🌸🍃 🤲 🔴🔵 فضیلت صلوات از شامگاه پنجشنبه تا غروب روز جمعه 💐 از علیه‌السلام: 🔹 هنگامی که شام پنج‌شنبه و شب‌جمعه فرا می‌رسد، فرشتگانی از آسمان نازل می‌شوند که به همراه خود قلم‌هایی از طلا و کاغذهایی از نقره دارند. آنها در طی این مدت تا غروب روز جمعه، هیچ عملی به جز صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را ثبت نمی‌کنند. 📚 من لا یحضره الفقیه،ج۱ ص۴۲۴ 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
16تصویر جزء شانزدهم.pdf
9.66M
تصویر جزء شانزدهم