#لطیفه_نکته ۱۱۴
بعضیا اینجورین که بهت میگن😐
خب میخوای حقیقتو بدونی؟😳
بعد یه دروغ بزرگتر از قبلیا
بهت تحویل میدن 🤣
عین داداشای یوسف😂😂
*به نام خدای خالق گرگ*
*سلام*
*خدای مهربان در قرآن می فرماید*
*قالُوا یا أَبانا إِنّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَکْنا یُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ کُنّا صادِقِینَ*
*گفتند: ای پدر ما رفتیم که مسابقه دهیم و یوسف را نزد وسایل خود تنها گذاشتیم، پس گرگ او را خورد و البتّه تو سخن ما را هر چند راستگو باشیم باور نداری* .
*سوره یوسف آیه ۱۷*
*چقدر دروغ زشت است و بی انتها گاهی بخاطر جلوگیری از لو رفتن یک دروغ هزاران دروغ می بافند تا دروغ اول را مخفی کنند.*
*از این آیه زیبا میتوان نکات زیر را دریافت نمود*
۱. دروغ، دروغ می آورد. برادران برای توجیه خطای خود،سه دروغ پی درپی گفتند:مسابقه رفته بودیم، یوسف را نزد وسایل گذاشتیم، گرگ او را خورد.
۲. دروغگو فراموش کار است. با وجود این که برادران، یوسف را برای بازی بردند؛ ولی در گزارش خود به پدر وی را مراقب اثاث خود اعلام کردند.
۳. مسابقه در بازی، دارای سابقه ای طولانی است. از قدیم مسابقه بین انسانها بوده است
۴. خائن، ترسو است و دروغگو از افشا شدن دروغش می ترسد
۵. دروغگو می داند که سخنش باطل و غیر قابل قبول است ولی سعی می کند از همین حربه برای اثبات حرف خود استفاده کند* .
۶. دروغگو اصرار دارد که مردم او را صادق بپندارند
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
KayhanNews75979710412149515653159.pdf
11.8M
بسم الله الرحمن الرحیم
تمام صفحات #روزنامه_کیهان
امروز چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۱
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#اصلیترین_مخالف_رهبری_آیتالله_خامنهای
اصلیترین مخالف رهبری آقا که بود؟
قسمت ششم
◀️ نطق پرشور اصلیترین مخالف رهبری آیت الله خامنهای
اما اولین و شدیدترین واکنش نسبت به موضوع رهبری آیتالله خامنهای، توسط خود ایشان اتخاذ میشود.
ایشان بلافاصله پس از مطرح شدن نامشان و بدون گرفتن نوبت قبلی به ایراد نطقی پرشور میپردازند و از سر تواضع نسبت به رهبری خودشان مخالفت میکنند.
ایشان در این نطق میفرمایند:
«من قاطعا چنین چیزی را قبول نخواهم کرد. حالا غیر از اینکه خود من حقیقتاً لایق این مقام نیستم و این را بنده میدانم- شاید آقایان هم میدانید- اصلاً از لحاظ فنی، اشکال پیدا میکند این قضیه، رهبری، رهبری صوری خواهد بود و نه رهبری واقعی. خوب من نه از لحاظ قانون اساسی و نه از لحاظ شرعی، برای بسیاری از آقایان، حرفم حجیت حرف رهبر را ندارد؛ این چه رهبری خواهد بود؟... همین آقای آذری که اسم بنده را اول بار آوردند در جلسه، بنده اگر حکم بکنم، قبول خواهند کرد؟»
به نظر میرسد اصل اشکال آیتالله خامنهای به نوع نگاه برخی از اعضای خبرگان برمیگشت که احتمال میدادند در زمان رهبری ایشان، احکام و دستورات، ولی فقیه را نپذیرند و نام آقای آذری قمی نیز از همین بابت مطرح شده بود.
آقای آذری در زمان حضرت امام هم سوابق نافرمانی و خودرأیی داشت و در دهه شصت اتخاذ چنین مواضعی از سوی ایشان مشهور بود. [۳۴]
پس از این نطق و همهمه خبرگان و بحث دونفره میان آیتالله خامنهای و آقای آذری قمی، برخی دیگر از اعضای خبرگان تلاش میکنند که آیتالله خامنهای برای پذیرش رهبری متقاعد کنند.
در نهایت و با اعلام آقای هاشمی، رأیگیری برای رهبری آیتالله خامنهای انجام شد و ۶۰ نفر از ۷۴ اعضای حاضر در مجلس خبرگان به ایشان رأی دادند.
این تعداد برابر با حدود ۸۱ درصد از حاضران و ۷۲ درصد کل اعضای خبرگان بود. [۳۵]
با بررسی روایتهای تاریخی و فیلم اجلاسیه خبرگان، حداقل ۱۱ نفر از آرای منفی به رهبری آیتالله خامنهای مشخص میشوند.
این افراد عبارتند از: آقایان خامنهای، حسینی کاشانی، معصومی زرندی، طاهر شمس، عبایی خراسانی، محمدتقی مروارید، سیدمحسن موسوی تبریزی، موسویخوئینیها، مؤمن قمی، نورمفیدی و همتی) [۳۶]
از سوی دیگر بیش از ۸۰ درصد از اعضای خبرگان نیز به ایشان رأی داده و طی سالهای گذشته به حمایت از ایشان پرداختهاند.
به هرجهت، خبرگان رهبری در ۱۴ خرداد سال ۶۸، مهمترین آزمون خود بعد از ارتحال امام خمینی (ره) را انجام دادند و با توکل به خدا و اهل بیت علیهم السلام، با سربلندی از این آزمون بیرون آمدند.
والحمدلله
پایان
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
📖 فرنگیس
#خاطرات_فرنگیس_حیدریپور
🖋قسمت ۷۲م
از درد، حالت تهوع داشتم. توی خانه، از این ور میرفتم آن ور و از آن طرف میآمدم این طرف. به علیمردان گفتم: «دیگر تحمل ندارم. برو به کاکهات بگو بیاید، شاید بتواند دندانم را بکشد.» گفت: «میدانی ساعت چند است؟ ساعت سه نصفهشبه. خوابیده. صبر کن تا صبح، ماشین میگیریم و میرویم دندانت را میکشیم. کاکهام دندانپزشک که نیست، آهنگر است.» گفتم: «نمیتوانم صبر کنم. تازه، الآن دکتر کجاست؟ همهشان فرار کردهاند. برو بگو قهرمان بیاید.»
علیمردان با ناراحتی گفت: «با این بچۀ توی شکمت، چطور میتوانی دندان بکشی؟ طاقت نمیآورد بچهات.»
با خشم و ناراحتی و درد گفتم: «اگر بچۀ من است، باید دوام بیاورد. دیگر نمیتوانم تحمل کنم. این دنداندارد میکشدم.» گفت: «الآن برمیگردم.»
بعد از چند دقیقه، با برادرش برگشت. قهرمان نگران بود. ترسیده بود. پرسید: «چی شده؟ چه کاری از دست من برمیآید؟» گفتم: «به دادم برس. دنداندرد امانم را بریده. دندانم را بکش.»
آب دهانش را قورت داد، لبخند تلخی زد گفت محال است این کار را انجام بدهم. تو بچهای در راه داری. کشیدن دندانت خطرناک است. مگر من دکترم؟»
التماس کردم و گفتم: «هیچ اتفاقی نمیافتد. فقط دندانم را بکش. نگران نباش، دوام میآورم.»
قهرمان پشتش را به من و شوهرم کرد و گفت خدایا چه کار کنم؟ قبول نمیکرد. بعد رو برگرداند و گفت: «اگر میخواهی، بروم از سر جاده ماشینی گیر بیاورم تا برویم کرمانشاه...»
حرفش را قطع کردم و گفتم
کاکهقهرمان، اگر نمیکشی، به خودم بگو چه کار کنم.»
وقتی دید اصرار میکنم، دیگر چیزی نگفت. سریع رفت و گاز آورد. دستهایش میلرزید. رو به علیمردان کرد و گفت: «کمی الکل بده.»
شوهرم با دلهره و ناراحتی شیشۀ الکل را آورد. همهاش به من نگاه میکرد. قهرمان گفت: «بیا بنشین توی ایوان.»
توی ایوان نشستم. لباسم را توی شکمم جمع کردم. بیاختیار از چشمهایم اشک میریخت. قهرمان گفت: «فرنگیس، نباید
تکان بخوری. دستم میلرزد.»
گفتم: «نگران نباش. تکان نمیخورم.»
رو به روشنایی کرد و سرم را به طرف روشنایی چرخاند. به شوهرم گفت چراغقوه را هم طوری بگیرد که بتواند خوب ببیند. علیمردان چراغقوه را به طرف دهانم گرفت. نور چراغقوه صورتم را روشن کرد و چشمهایم را زد. چشمهایم را بستم و فشار دادم. دهانم را باز کردم و لباسم را که توی شکمم جمع کرده بودم، چنگ زدم. با خودم گفتم: «فرنگیس، تحمل کن... تحمل کن.
تمام بدنم از عرق خیس شده بود. قهرمان، گاز را به دندانم گیر داد و کشید. احساس کردم فکم دارد میشکند. درد توی سرم پیچید و گوشم تیر کشید. دوباره فشار داد و دنیا دور سرم چرخید. همه چیز جلوی چشمم سیاه شده بود. درد یک لحظه مرا از خود بیخود کرد. فکر کردم گوشت دهانم و فکم با دندان درآمده است. خون گرم توی دهان و روی چانهام ریخت.
قهرمان، دندان را توی دستم گذاشت و آرام گفت: «تمام شد.»
انگار خوشحال بود از اینکه دندان در امده بود
و من هنوز نفس میکشم. پرسید: «خوبی؟»
سرم را تکان دادم و همانجا توی ایوان دراز شدم. علیمردان با عجله بالشی زیر سرم گذاشت و پنبهای را که گرد کرده بود، فرو کرد توی دهانم. گفت: «رویش داروی کُردی زدهام، فشار بده.»
کمی چای خشک هم توی دهانم ریخت و گفت: «بگذار جای دندانت و فشار بده.»
توی ایوان، همه جا سیاه بود. قهرمان با ترس پرسید: «فرنگیس، صدایم را میشنوی؟
سرم را ارام تکان دادم. با ناراحتی گفت: «صدام، خدا برایت نسازد که زندگیمان را سیاه کردهای.»
کمی دراز کشیدم. علیمردان و قهرمان از ترس یک ساعتی کنارم نشستند. جای دندانم خیلی درد میکرد، اما دیگر خیالم راحت بود که دندان را کشیدهاند. بلند شدم. قهرمان خندید و گفت: «فرنگیس، راستیراستی زندهای؟!»
لبخند زدم و با زور گفتم: «میبینی که نمردهام. بچهام هم حالش خوب است.»
نزدیکیهای صبح بود. گفتم: «بروید .بخوابید»
قهرمان بلند شد و رفت. جای دندانم آرام شده بود. شوهرم کنار رحمان خوابید. توی ایوان نشستم و آرام شکمم را مالیدم. دعا کردم خدا کمک کند و بلایی سر بچهام نیاید.
ادامه دارد ...
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#پرونده_ویژه_جنگ_جهانی_غذا (۱۲)
مقاله ششم
#خاندان_راکفلر_بانکداران_آخرالزمانی
🖋قسمت اول
◀️ اشاره
در گزارشهای پیشین پرونده، کلیاتی از آرایش صحنهگردانان جهانی حوزه «جمعیت» و «غذا» مورد بررسی قرار گرفت؛
از این گزارش به بعد، ذرهبین پژوهش در این حوزه را کمی نزدیکتر میبریم؛
بیشک طی یک قرن اخیر مهمترین جریان ابرکمپانیهای متمرکز بر مسئله غذا، در اختیار خانواده مشهور و ثروتمند «راکفلر» بودهاند.
سطح بالای کنشهای خاندان راکفلر در مقولهی غذا، حیرتآور است؛
در ادامهی پرونده، متودهای این خانواده و کمپانیهای وابسته و همتراز و همچنین ابزارهای نفوذ آنان به کشاورزی ایران به تفصیل بررسی خواهد شد؛ اما پیش از آن، ابتدا نمایی از این خانواده ارائه خواهد شد.
◀️ معرفی راکفلرها
«راکفلر» نام خانوادهای آمریکایی آلمانیتبار است. (۱) شجرهنامه خاندان راکفلر از ۱۵۹۰ میلادی در دسترس است که نشان میدهد این خانواده هماکنون در آلمان و آمریکا با پسوندها و نامهای فامیل مشابه پراکنده شدهاند.
سابقه حضور خاندان راکفلر در آمریکا به نیمه قرن ۱۸ میلادی میرسد، هنگامی که در زمان ویلیام راکفلر (۲) از آلمان به آمریکا نقل مکان کردند.
بنیانگذار ثروت این خانواده را دو برادر، به نامهای جان دی راکفلر (۳) و ویلیام اوری راکفلر (۴) میدانند؛ شغل پدر این دو را کشاورز یا تاجر خردهپا نوشتهاند که خیلی قابل اعتماد نیست. (۵)
جان دی راکفلر تنها ۱۷ سال پس از تأسیس غول نفتی استاندارد اویل (Standard Oil) بهعنوان اولین شرکت نفتی چندملیتی آمریکایی در سال ۱۸۶۲، کنترل ۹۰ درصد پالایش نفت ایالات متحده آمریکا را بهدست گرفت.
در سپتامبر ۱۹۱۶، وی اولین آمریکایی بود که داراییاش از یک میلیارد دلار فراتر رفت.
همچنین مجله فوربز (Forbes) او را با دارایی به ارزش ۳۴۰ میلیارد دلار در سال ۱۹۳۷ ثروتمندترین فرد تاریخ معرفی کرد. (۶)
این مجله مینویسد:
«دارایی راکفلر در زمان مرگش در سال ۱۹۳۷، برابر ۱.۵ درصد تولید اقتصادی کل آمریکا بود.
ارزش خالص دارایی او امروزه حدود ۳۴۰ میلیارد دلار است، که از چهار برابر سرمایه بیل گیتس – ثروتمندترین مرد جهان در حال حاضر – بیشتر است.»
این ثروت عظیم دامنهی نفوذ خاندان راکفلر را در آمریکا گسترش داد. بسیاری از شخصیتهای آمریکایی که از (دستکم) دهه ۱۹۳۰ میلادی تاکنون به پستهای کلیدی دست پیدا کردهاند، بهنوعی در این بنیاد «خیریه» یا سازمانهای تابعه آن فعالیت داشته یا از کمکهای آن استفاده کردهاند.
در بین سیاسیون، مشهور است که بنیاد راکفلر به نوعی رختکن مسئولین کاخ سفید برای ورود به عرصه قدرت بهشمار میرود!
این بنیاد دارای بخشهای مطالعاتی پیشرفتهای در زمینهی مطالعات استراتژیک، روانشناسی، جامعهشناسی و رسانه است.
این بخشها در زمینهی شناخت چالشهای آمریکا و تدوین راهبردها و سیاستهای جهانی این کشور فعالیت میکنند.
ادامه دارد ...
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
49.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 مجموعه مستند #فصل_آخر
✡️ تاریخچهای از نحوهٔ شکلگیری #صهیونیسم و آغاز اشغال فلسطین
1️⃣ قسمت اول: خانهای روی آب
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
#خاطرات
#خاطرهای_از_پنجره_فولاد👇
مقابل پنجره فولاد حرم مطهر حضرت امام رضا علیه السلام همراه مادر و خواهرم ایستاده بودم و ضمن تماشای حاجتمندانی که با ریسمان و زنجیر خود را به پنجره فولاد بسته بودند تا شاید مورد عنایت حضرت واقع شوند، به خوش خیالی خودم تأسف میخوردم و با خود می گفتم:
وقتی این بیچارهها با اینهمه اصرار و التماس همچنان منتظر و معطل مانده اند، آیا به آدم کاهلی چون تو عنایت خواهد شد؟!😢
در همین افکار یأس آلود غرق شده بودم که فردی ساده و افتاده حال با لباس کارگری کنارم ایستاد و شروع کرد به حاجت خواستن از امام رئوف به نحوی که گویا امام علیه السلام را می بیند!
چیزهایی از حضرت طلب کرد و بعد از آن، دستی تکان داد و گفت «درست شد»! ممنونم آقا ، شُکر !
بنده تصور کردم گرفتاریهای روزمره به وی زیادی فشار آورده و مثل خودمان قاطی کرده!🤪
نگاه عاقل اندر سفیهی بهش کردم تا مراقب رفتارش باشد🤨 و دوباره مشغول زیارتم شدم!
متوجهٔ نگاه معنادارم شد و فهمید که با رفتارش حال نکردم!
برگشت و با اشاره به آن بندگان خدا که خود را به پنجره فولاد بسته بودند گفت : «این کارها را نیاز نداره که! خب حاجتت را بگیر و برو دیگه»!
مانده بودم چه جوابی به این ادا و اطوارش بدم تا اینکه خودش ادامه داد: حضرت داره می بینه دیگه! خب حاجتشون را بگیرن و برن دیگه!😳
خب البته اصل حرف که درست بود ولی این حرفها از دهان من و امثال من گنده تر است و خیلی بعید هم به نظر می رسید که این کارگر ساده و شاید هم بی سواد در حد و اندازه ای باشد که وقتی حاجتی می خواهد، بأیستد جلوی پنجره فولاد و حاجتش را بگوید و بلافاصله بگیرد و برود!😲
به هر حال نمی خواستم توی ذوقش زده و حالش را بگیرم بنابر این سخنش را تأیید کرده و گفتم: بله خب، امام که مرده و زنده نداره؛ به همه نظر داره انشاءالله.
گفت: شک نکن، من هر چی تا حالا خواستم آمده ام همینجا گرفته ام و رفته ام؛ الآن هم خواستم و حضرت داد!😳
خواهرم از حرفهای او که بسیار ساده لوحانه به نظر می رسید خنده اش گرفته بود و در حالی که سعی می کرد جلوی خنده اش را بگیرد؛ گفت: چی میگه این؟! یه چیزی بهش بده بره دنبال کارش! 😆
منم رو کردم به آن بندهٔ خدا و برای اینکه بهش بفهمانم که من هم میتونم ادای آدم حسابی ها را در بیارم، بهش گفتم : یه دعائی هم بکن ما آدم بشیم!🤨 گفت : خب باید خودت بخواهی! کاری نداره، بیا از حضرت بخواه دیگه!😳
بعد ادامه داد: من هر صبح میرم کارگری تا یک لقمۀ حلال بذارم سر سفرهٔ زن و بچه ام ؛ از سر کار هم که بر میگردم میام اینجا یک سلامی به حضرت میدم و اگر حاجتی داشته باشم میگیرم و میرم؛ خدارا شکر هر چیزی هم خواستم بهم داده، شکر! 🤲
از سادگی و صفائی که در کلامش بود بعید هم ندانستم که ادعایش صادقانه باشد بنا بر این از فرصت استفاده کرده و سه تا حاجت مهم را که تقریباً مطمئن بودم از عهده اش بر نمیاد، از او خواستم تا آنها را بقول خودش برایمان از حضرت بگیرد و برویم!
یکی از آن حوائج ، شفای مریضی بود که پزشکان جوابش کرده بودند و اوضاعش چنان وخیم بود که خون بالا می آورد و زجر می کشید و اطرافیانش هم زجر میکشیدند و میگفتند فقط دعا کنید زودتر بمیرد و راحت شود!
حاجت دوم و سوم هم مثل حاجت اول تقریبا صعب الوصول بود به طوری که چندین سال آرزوی استجابتش بر دلمان مانده بود و اجابت آنها هم کمتر از معجزه نبود.
آن بندۀ خدا با تعجب به من گفت : خب کاری نداره که، خودت از حضرت بخواه دیگه!
و ادامه داد : ببین اینطوری (سرش را کج کرد و دستها را به طرف ضریح حضرت گرفت و گفت: ) آقا به جان جوادالائمه ات، به آقا قمر بنی هاشم که از علقمه نا امید بر گشت اینها را نا امید نکن !
بعد از آن ، رو کرد به من و گفت : بفرما ! درست شد! داد دیگه! 😳😳😳
در دلم به ساده لوحی اش می خندیدم و برای شفایش دعا می کردم!
در اینجا خواهرم نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد و با طعنه گفت: علی بیا بریم درست شد ، حضرت حاجتمان را داد!😄🤭
به هر حال با همان سادگی و افتادگی ، از ما خدا حافظی کرد و رفت و ما هم فردایش به قم بازگشتیم.
فردای آن روز جویای احوال آن بیمار لاعلاج شدیم و آماده بودیم تا خبر ناگوار فوتش را دریافت کنیم ولی در کمال ناباوری شنیدیم که به شکل معجزه آسائی شفا یافته بطوری که همه را در بهت و حیرت فرو برده است!
ناگهان یاد آن کارگر ساده دل افتادم ولی از کجا معلوم که شفای بیمار، نتیجهٔ دعای آن بندهٔ خدا بوده؟!
باید منتظر می ماندیم تا ببینیم سرنوشت آن دو حاجت دیگر چه خواهد شد؟!
به یک هفته نکشید که آن دو حاجت دیگر هم ، که شاید بیش از ده سال آرزوی استجابتش را داشتیم و برایش نذرها و نیازها کرده بودیم، اجابت گردید!!
بعد از آن ماجرا همواره در این حسرتم که چرا چیزهای بهتری از آن فرد نخواستم تا از حضرت برایم بگیرد و ای کاش بهش اصرار می کردم تا از حضرت بخواهد مرا آدم کند!😟
#لطیفه_نکته ۱۱۵
حیف نون داشته زنش رو کتک می زده، 😐😡
خودش هم داد می زده کمک،کمک...🎺🎺
میگن: تو که داری می زنیش
چرا کمک می خوای؟😳😳
میگه: آخه بلند شه لِهم میکنه😂😂
*به نام خدای خالق همسر*
*سلام*
*پیامبر همسر دوست فرمودند*
*جُلُوسُ الْمَرْءِ عِنْدَ عِيَالِهِ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى مِنِ اعْتِكَافٍ فِي مَسْجِدِي هَذا*
*نشستن مرد نزد همسرش از اعتکاف در مسجد من یعنی مسجد النبی در پبشگاه خداوند متعال محبوبتر است.*
*مجموعه ورام ج۲ ص۱۲۲*
*اعتکاف یکی از عبادات سفارش شده و ارزشمند است ولی گفتگو و مهربانی با اهل خانه مخصوصا همسر آنقدر ارزشمند است که پیامبر اکرم آن را از اعتکاف آن هم در مسجد النبی که برترین مکان برای اعتکاف است برتر معرفی فرموده است. وقتی کانون خانواده گرم و با محبت باشد بزهکاری در جامعه به شدت کاهش خواهد یافت. قبل از اینکه دیگران با محبت به اهل خانه شما به میل خودشان آنان را جهت دهند شما به با محبت و همراهی به میل خویش آنان را جهت دهید.*
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
KayhanNews75979710412149515753159.pdf
10.55M
بسم الله الرحمن الرحیم
تمام صفحات #روزنامه_کیهان
امروز پنجشنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۱
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
📖 فرنگیس
#خاطرات_فرنگیس_حیدریپور
🖋قسمت ۷۳م
از وقتی تلویزیون بلر کوچکی خریده بودیم، شبها سرگرم بودیم. جلوی تلویزیون مینشستم و جبههها را نگاه میکردم و حرص میخوردم.
آن شب هم جلوی تلویزیون نشسته بودیم و مجری برنامه در مورد جنگ حرف می زد دستم را بالا گرفتم و گفتم: «خدایا، رزمندههای ما را در پناه خودت بگیر. ابراهیم و رحیم را هم به دست تو میسپارم. مواظبشان باش.»
علیمردان هم گفت: «باز خوب است که آنها توی همین منطقه میجنگند و هر وقت دلشان بخواهد، میآیند و سر میزنند. بیچاره رزمندههایی که چند ماه یک بار مجبورند بروند و خانوادههاشان را ببینند.»
نشسته بودیم که علیمردان پرسید: «برویم خانۀ مادرم شبنشینی؟
گفتم پس صبر کن خانه را جمع و جور کنم.»
تلویزیون را خاموش کردم و کتری را از روی چراغ علاءالدین برداشتم. شوهرم، رحمان را بغل کرد و گفت: «خودم میآورمش، تو دیگر سنگین شدهای.»
خندیدم و گفتم: «چه سنگینیای! هنوز دو ماه مانده که بچه دنیا بیاید. اصلاً هم سنگین نیستم.»
علیمردان، رحمان را توی پتویی پیچید و درِ خانه را روی هم گذاشتیم و به طرف خانۀ مادرشوهرم راه افتادیم. شبِ تاریک وسردی بود. نزدیک خانۀ مادرشوهرم، صداهای زیادی شنیدم. خندیدم و گفتم: «فکر نکنم امشب برای ما جا باشد. خانهشان شلوغ است. میهمان دارند.»
علیمردان هم خندید و گفت: «بهتر که میهمان دارند.»
وارد شدیم و سلام کردیم. خانه حسابی شلوغ بود. قهرمان و خانوادهاش و یکی دو نفر از فامیلها، خانۀ مادرشوهرم بودند. ما هم نشستیم و قهرمان به شوخی گفت: «دیر آمدید، جا نیست!»
من هم با خنده گفتم: «اگر میدانید جا نیست ، بفرمایید! ما تازه آمدهایم.»
تلویزیون روشن بود. مادرشوهرم از کتری و قوریِ روی علاءالدین چای ریخت. نخود و کشمش را هم جلوی من گذاشت. تلویزیون روشن بود. قهرمان گفت: «بزنید تلویزیون عراق، ببینیم این دروغگوها چه میگویند.»
گاهی وقتها تلویزیون عراق را میگرفتیم ببینیم چه میگویند. چون نزدیک مرز بودیم، میتوانستیم صاف و بدون برفک تلویزیونشان را بگیریم.
همانطور که نگاه میکردیم، یکدفعه صدام توی تلویزیون ظاهر شد. تا صدام آمد، با صدای بلند بنا کردیم به لعنت و نفرین. صدام هشدار داد و گفت: «فردا از شرق تا غرب ایران را میکوبم. از همینجا اعلام میکنم که فردا روز بمباران سختی است. شهرها را ترک کنید و بروید.»
با ناراحتی گفتم: «دوباره شر این آدم ما را گرفت. وقتی صدام میگوید بمباران میکند، اول زورش به ما میرسد. اول گورسفید را میزند، بعد میرود سراغ شهرها. خدا برایش نسازد.»
قهرمان با ناراحتی گفت: «با شماها کاری ندارد با من کار دارد. او مدعی من است. من در زندگی زیاد خواب ندیدهام، اما دیشب خواب دیدم که میمیرم.»
از حرفهای قهرمان ناراحت شدم. برگشتم و گفتم: «چرا این حرف را میزنی؟ تو که ترسو نبودی؟ این حرفها چیه؟»
زنش ریحان هم ناراحت شد و گفت: «فرنگیس، ببین چطور حرف بد میزند. بلا به دور.»
مادرشوهرم هم با ناراحتی شروع به خواندن آیهالکرسی کرد. به شوخی گفتم:
نمی میری ! فردا اول وقت میرویم کوه و شب برمیگردیم.»
همانطور که نشسته بودیم، توی تاریکی شب، پرندهای سه بار خواند. رنگ از صورت همه پرید. ما اعتقاد داریم اگر پرندهها سه بار در شب بخوانند، اتفاق بدی میافتد. خواندن پرنده در شب بدشگون است. زیر لب گفتم: «خدایا، قضا را برگردان.»
برادرشوهرم لبخند تلخی زد و گفت: «دیدید؟ این مأمور من است. شماها ناراحت نباشید.»
علیمردان با ناراحتی به پشت قهرمان زد و گفت: «بس کن بابا، چقدر حرف بد میزنی. حالا بگو ببینم چه خوابی دیدهای؟»
قهرمان گفت: «هفت مأمور پشت سر مرحوم عموی زنم بودند... و عمویم سید یعقوب که به دنبالم آمده بود، گفت مأمورها آمدهاند دنبالت، باید برویم.»
رو به قهرمان کردم و گفتم: «خواب، اسمش خواب است. نذری کن، تا خدا قضا را برگرداند. عمر دست خداست. به خدا توکل کن.
ادامه دارد...
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#پرونده_ویژه_جنگ_جهانی_غذا (۱۳)
مقاله ششم
#خاندان_راکفلر_بانکداران_آخرالزمانی
🖋قسمت دوم
◀️ وقف ستاد سازمان ملل
بررسی نقش مؤثر این بنیاد در تشکیل نهادهای فراملی و جهانی، میتواند بسیار شیرین و جذاب باشد،
اما به جهت حفظ پیوستگی مطالب در این پرونده، از پرداختن تفصیلی به این موضوع خودداری میکنیم.
تنها بهعنوان مشت نمونه خروار، جالب است بدانیم که «ستاد سازمان ملل متحد» موقوفهی خانواده راکفلر است!
ساختمان سازمان در نیویورک در سالهای ۱۹۴۹ و ۱۹۵۰ میلادی در کنار «ایست ریور» (۷) بنا شد.
زمین این ملک را جان دی راکفلر جونیور (۸) به قیمت ۸.۵ میلیون دلار خرید و پس از احداث بنا توسط فرزندش نلسون راکفلر (۹) آن را به سازمان ملل متحد اهدا کرد.
این سطح از قدرت، تصمیمات سازمان ملل را بهکلی تحتتأثیر منویات این بنیاد قرار داد.
در ادامه برای روشن شدن موضوع به یک نمونه اشاره میشود:
در روزهای ابتدایی دیماه ۱۳۹۵، پس از تصویب تنها قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل علیه اسرائیل درخصوص محدودیت شهرکسازی این رژیم (که برای اولین بار طی ۴ دهه توسط آمریکا وتو نشد!) کامران نجفزاده از نیویورک گزارش داد که بنیاد راکفلر بهخاطر این مصوبه، کمکهای مالی خود به این نهاد بینالمللی را محدود کرده است!
در این زمینه مثالهای فراوان دیگری نیز وجود دارد که نشان میدهد حاتمبخشی این بنیاد، بیدلیل نبوده و استیلای این خانواده بر سازمانملل و نهادهای تابع آن را کاملاً تضمین کرده است.
در بخشهای بعد خواهیم دید که گزینش رؤسای نهادهای بینالمللی، کاملاً باید زیر نظر این بنیادها صورت گیرد تا آن نهاد را در اختیار اهداف جهانی این بنیادها قرار دهد. (۱۰)
◀️ آیا خاندان راکفلر یهودی هستند؟
در سلسله مباحث مربوط به یهودیان مخفی دیدهایم که بسیاری از یهودیان دنیا تلاش میکنند آیینشان را مخفی نگه دارند.
درباره خانواده راکفلر میتوان گفت که گرچه یهودی بودن آنان در هالهای از ابهام قرار دارد و محل اختلاف است، اما همبستگی عمیق آنان با یهودیانِ برجسته و کنشهای هماهنگشان با شبکه یهود از گزارههای قطعی است.
لذا متد کنشهای این خانواده، یهودی بودن یا نبودن آنها را در درجات بعدی اهمیت قرار میدهد.
ذیلاً شواهدی آورده شده که انگارهی یهودی بودن و جهانروا بودن مکتب این خانواده را تقویت میکند.
این خاندان خود، دینشان را «مسیحی پروتستان» معرفی میکنند و ریشهی ۵۰۰ سالهشان را (مانند دو خانواده مورگان و روچیلد) از سرزمین ژرمنها میدانند؛
گرچه برخی گزارشها مدعی هستند ریشهی آنان از یهودیان سفاردی (۱۱) و خاستگاه آنان مناطقی از اسپانیا و پرتغال است.
درباره مکتبی بودن و تعصبات تند مذهبی این خاندان، شواهد زیادی در دست است؛
برای نمونه بررسی شجرهنامه راکفلرها از قرن ۱۶ میلادی نشان میدهد این خاندان طی چهار سده اخیر اسامیای روی فرزندان خود مینهادند، که یک خانواده متعصب مذهبی یهودی ممکن است این اسامی را بهکار ببرد. (۱۲)
البته طبعاً شواهدی اینچنین (به همراه ادعاهای پرشمار و بدون سندی که در این زمینه وجود دارد) برای اثبات یهودی بودن این خاندان کفایت نمیکند؛ ضمن اینکه پیوند وثیق این خانواده با محافل خاص اوانجلیستی (۱۳)، کابالیستی (۱۴)، فرقههای ایلومیناتی (۱۵) و سایر نحلهها و فرقههای آخرالزمانی و جهانروا اهمیت کیش مذهبی این خاندان را درجات بعدی اهمیت قرار میدهد.
عبدالله شهبازی، مورخ و جریانشناس معاصر نیز درباره آیین این خاندان معتقد است:
«مستندی درباره یهودی بودن راکفلرها وجود ندارد.
خیلی مهم هم نیست.
شبکه بانکداری آمریکا کلاً در اختیار خاندانهایی مانند مورگان بوده که اصالتاً آلمانی هستند و به احتمال قوی یهودیتبار.
به هر حال مستند قابل اتکاء وجود ندارد.» (۱۶)
ادامه دارد ...
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
🍃🌸🇮🇷🌸🍃
#عوامل_یهود
#مسلمانان_صهیونیست
#ذبیحالله_منصوری
#کتابسازی_یک_یهودی_برای_شیعه
🖋قسمت اول
امروز ۱۹ خرداد سالروز مرگ "ذبیحالله الهی دشتی" معروف به "ذبیحالله منصوری" از معروفترین کتابسازهای ایران است.(۱۳۶۵ش)
دربارهی او:
✡ تربیتشدهٔ مدارس آلیانس
1⃣ ذبیحالله حکیمالهی دشتی، فرزند اسماعیل معروف به #ذبیحالله_منصوری (زادهٔ ۱۲۷۸ در سنندج - مرگ ۱۹ خرداد ۱۳۶۵ در تهران)، از پرکارترین نویسندگان تاریخ مطبوعات و ادبیات ایران بود.
2⃣ او در مدرسهٔ #آلیانس (سنندج) کردستان درس خواند که فرانسویها آن را اداره میکردند. #اتحاد_جهانی_آلیانس (כל ישראל חברים) یک سازمان جهانی #یهود است که در پاریس فرانسه مستقر است.
3⃣ این سازمان در سال ۱۸۶۰ توسط آدولف کرمیو برای محافظت از #یهودیان تمامی دنیا تشکیل شد. اهداف این سازمان دفاع از خود و خودکفایی یهودیان از طریق آموزش و پرورش است. دانش آموزان مدرسههای این اتحاد، بهطور قابل توجه در تاریخ معاصر مؤثر بودند.
4⃣ خاندان #حکیم_الهی یکی از معروفترین خاندانهای #یهودی ایران هستند. [البته خاندانهای مسلمانی هم با همین نام وجود دارند.]
5⃣ یکی از افراد این خاندان، بهنام ذبیحالله حکیمالهی دشتی، نام خود را به #ذبیحالله_منصوری تغییر میدهد که این نام معرف حضور است: مترجم معروف کتابهایی چون "امام صادق، مغز متفکر جهات تشیع"، "امام حسین و ایرانیان"، "سینوهه، پزشک مخصوص فرعون" و دهها کتاب دیگر.
6⃣ امروز آشکار شده است بسیاری از کتابهایی که منصوری ادعای ترجمهٔ آنها را داشته، ساخته و پرداختهٔ ذهن خودش بوده است و نویسندگان خارجی آنها اصلاً وجود خارجی نداشتهاند.
7⃣ از جمله این کتابها، "امام صادق، مغر متفکر جهان تشیع" است که به ادعای ذبیحالله منصوری در مرکز اسلامی استراسبورگ و توسط جمعی از شرقشناسان غیرمسلمان تألیف شده است.
8⃣ در شمارهٔ ۲۳ ماهنامه سوره، بهمن و اسفند ۱۳۸۴، مصاحبهای با یعقوب توکلی، پیرامون جریانهای تاریخنگاری انقلاب درج شده است. توکلی در ضمن این مصاحبه چنین میگوید:
✍ مرحوم بازرگان وقتی کتاب "امام صادق مغز متفکر جهان تشیع" منتشر شد، چون به روشپردازیهای علمی دین هم علاقهمند بود و مطالعاتی داشت، چندین بار به مؤسسهٔ خواندنیها (بهمدیریت ذبیحالله منصوری) رفته بود که او را پیدا کند و بپرسد که مؤسسه اسلامی استراسبورگ که این همه مستشرق جمع شدند و راجع به امام صادق (ع) مطالعه کردند، آدرسی بدهید که ما فرانسه میرویم آنجا هم برویم. چند بار مراجعه کرده بود. هر بار طوری سر دوانده بود. بعد کسی گفته بود که چنین مؤسسهای وجود ندارد. خیلی از این مستشرقین هم وجود ندارند. یا کتاب "ملاصدرا"ی هانری کربن (ترجمه منصوری) که واقعاً چنین کتابی ننوشته است. از او پرسیدند گفته بود خبر ندارم ولی تا حالا فکر میکنم بیست سی بار چاپ شده." (صفحهٔ ۹۵ ماهنامه)
9⃣ بله! کعبالاحبارها و ابناسحاقها، هنوز وجود دارند. تاکتیکِ اسلام آوردن یهودیان و در ظاهرِ اسلامدوستی، وارد کردن موهومات به معارف اسلامی، هنوز ادامه دارد و منحصر به صدر اسلام نیست. به این موهومات #اسرائیلیات میگویند.
ادامه دارد ...
قسمت بعد؛
https://eitaa.com/salonemotalee/1866
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
✡ نمونهای از کتابسازی ذبیحالله حکیمالهی دشتی (منصوری) برای تشیع
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
هدایت شده از رسانه اجتماعی مسجد و محله
کلاسهای (فرهنگی_هنری_ورزشی)
ویژه خواهران🧕
مهلت ثبت نام ۱۴۰۱/۰۳/۲۵ 📆
پایگاه عقیله بنی هاشم علیهاالسلام
📱📲
🔹کانال کلاسهای تابستانه پایگاه عقیله ی بنی هاشم(ع)👇👇👇🔹
Eitaa.com/tabestan1401