eitaa logo
سَمتِ بِهِشت
2.6هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
6.7هزار ویدیو
217 فایل
‌ فعالیتها سایت www.samtebehesht.ir ویسگون http://www.wisgoon.com/samte_behesht پیام ناشناس http://harfeto.timefriend.net/16074218476816 ارتباط @Amirmehrab56
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐سالروز ازدواج حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) گرامی باد
﷽❣❣﷽ من هر به آستان مقدستان سلام می کنم و از امواج بهشتی‌ِپاسختان... سرشار از امید می شوم. من پاسخ پدرانه ی شما را با ذره ذره ی وجودم احساس میکنم... من با شما نفس میکشم، با شما زندگی می کنم، شکر خدا که شما را دارم 🗳 .
﷽ تلاوت روزانه قرآن کریم به نیت سلامتی وتعجیل در فرج مولایمان صفحه ۲۲٤ 🗳
دوباره عرض‌‌ ِادب، عرض‌ ِاحترام از دور دوباره قسمت ما می‌شود "سلام از دور" دلم هواییِ دیدارِ توست از نزدیک... اگرچه لطف‌ِ تو بوده‌ست مستدام از دور صبحتون حسینی 🗳 .
🔺اگه انگیزه ات برای تلاش در مسیر اسلام کم شده، بخوان: 🔸 سوال یک طلبه از شهید صدر «خیلی وقت‌ها دچار بی‌حوصلگی می‌شوم و درس و مطالعه و تألیف را کلاً رها می‌کنم. چه کنم ؟» پاسخ شهید صدر: «کسی که توطئه‌ها و دسیسه‌ها و تبانی‌ها بر ضد اسلام و تهمت‌ها و دروغ‌پردازی‌هایی که نسبت به مبانی اسلامی می‌شود را می‌بیند چگونه دلش می‌آید که مطالعه و کار جدی و بی‌وقفه را رها کند!؟» 📚السيرة والمسيرة، ج‏٢، ص٢٨٩. 🗳 .
روز 📣 امام رضا علیه السلام: مَثَل مومنین در قبول ولایت امیرالمومنین (عليه‌السلام) همانند سجده ملائکه برای حضرت آدم است و مَثَل کسانی که ولایت امیرالمومنین را در روز عید غدیر نپذیرفتند همانند عدم سجده ابلیس بر آدم است. 📙اقبال ج۱ص۲۶۰ 🗳 . 🕊 🥀🕯🍂
💕لباس یاس بر تن کرد زهرا کنار دست او بنشست مولا 💕محمد خطبه خواند زهرا بلی گفت غلط گفتم بلی نه یا علی گفت . . . سالروز ازدواج حضرت فاطمه(س) و امام علی(ع) مبارکباد..💐 🗳 .
♦️تابلوی نقاشی «مَرَجَ البحرین» 🔹به بهانه سالروز ازدواج امیرالمومنین علی(علیه‌السلام) و حضرت فاطمه(سلام الله علیها) 🗳 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام این کلیبها را در گروه ها وکانالها بارگذاری کنید تا آن تعداد از مردم که هنوز درجهل فرو رفتند. بشناسند که به کی باید رای داد. 🗳 .
بخش دوازدهم ـ شور از کرببلا خاکم نجف.mp3
12.46M
از کرب و بلا خاکم نجفه که صحن علی بیت الشرفه از این حرمه بی حرف و حدیث باید برسیم تا قدس شریف💚🏜 🎙مهدی_رسولی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره ای از سفر شهید رییسی به زیمباوه: بچه های زیمبابوه که سرود سلام فرمانده را اجرا کرده بودند، ناراحت بودن درآن شلوغی کارشان دیده نشده باشد. مطلب به آقای رئیسی منتقل شد و علیرغم اینکه ایشان طبق برنامه باید می‌رفتند، برگشتند و سرودشان را گوش دادند و طبق درخواست آنها عکس یادگاری گرفتن آخر کلیپ رو‌ببینید که چقدر خوشحال شدن بچه‌ها 🗳 .
سَمتِ بِهِشت
#قسمت_دهم #روشنا وارد کافه شدیم نگاهی به اطراف کردم واقعا زیباست فضایی دنج ☺️ با کاغذ دیواری های بنف
مشغول مطالعه مقاله علمی در سیستم بودم که صدای مامان و سینا را از پائین شنیدم سینا پسرم گل💐 یادت نره باشه مامان جان شما نمی آیید ؟ الان آماده می شوم تا با هم برویم ! مامان دیر شده یک ساعت دیگر ساعت ساعت ترخیص تمام می شود باشه باشه از اتاق بیرون آمدم و کنار نرده ها داد زدم سینا کجا میری ؟ چطور ؟!😎 حالا تو بگو !😐 میرم بابا را بیارم خانه مرخص شده لبخندی زدم منم میام سینا در حالی که سرخ شده بود مگر داریم می رویم عروسی منم می آیم منم می آیم 😶 نگاهی متعجب به سینا کردم چه خبرت هست ؟! من دارم میروم شرکت سر راهت منم برسون خواهر جان چرا متوجه نیستی که شرکت با بیمارستان مسیرش خیلی ... مامان در حالی که لباس اش را مرتب می کرد چی شده خانه را گذاشتید روی سرتان روشنک شرکت برای چه میروی ؟ آقای صدر تماس گرفته بود و تاکید داشت برای رسیدگی به پرونده های شرکت سری به آن جا بزنم مامان که گل از گلش💋 شکفته بود چرا زودتر نگفتی ؟ سینا نفس بلندی کشید و از خانه خارج شد من هم رفتم لباس بپوشم نمی دانستم چه لباسی انتخاب کنم با شناخت منصفانه از که از صدر داشتم می دانستم پوشیدن لباس های👗👡 جلو باز مناسب نیست اصلا دوست نداشتم در تیرس نگاه های👀 او قرار بگیرم صدای بوق زدن سینا از پارگینگ شنیدن مامان در حالی که فریاد می زد چیکار می کنی روشنک عجله کن از پله ها پائین رفتم و همراه مامان از خانه خارج شدم داخل ماشین صحبت خاصی نکردم بیشتر مامان و سینا مشغول بودند با صدای سینا به خودم آمدم حواست نیست می گویم کی برمی گردی ؟! دوساعت یا سه ساعت دیگر ... چند دقیقه بعد سینا ماشین را جلوی شرکت متوقف کرد از ماشین پیاده شدم نفسم را در سینه حبس کردم و به طرف ساختمان رفتم . نویسنده :تمنا 🌵🎄🐚🍄
💔وصیت کرده بود روی قبرش ننویسیم "مادر شهید" می گفت:«قاسم بیاد ببینه مادرش این سی سال فکر می‌کرده پسرش شهید شده، دلش می‌گیره...» ꧁꧂🌷꧁꧂🌷꧁꧂
 « بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ » اللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَ عَجّل فَرَجَهُم 📆 یکشنبــہ ......۱۴۰۳/۰۳/۲۰ ☘ ☘ ☘ https://eitaa.com/joinchat/183173121Ceb7539d574
💠امام على عليه السلام: إن كُنتُم لِلنَّجاةِ طالِبينَ فارفُضوا الغَفلَةَ و اللَّهوَ ، و الزَموا الاجتِهادَ و الجِدَّ اگر خواهان نجات هستيد، غفلت و سرگرمى را دور افكنيد و به كوشش و جدّيت چنگ زنيد غررالحكم حدیث3741
❤️السلام علیک یا ابا صالح المهدی علیه السلام السَّلاَمُ عَلَى بَقِيَّةِ اللَّهِ فِي بِلاَدِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلَى عِبَادِهِ... 🗳 .
﷽ تلاوت روزانه قرآن کریم به نیت سلامتی وتعجیل در فرج مولایمان صفحه ۲۲٥ 🗳
من آمده ام حضرتِ خورشید سلام در محضرِ تو ای گلِ توحید سلام لبخند ضریحِ تو مرا درمان است با حالِ خراب و پُر ز امید سلام 🗳 .
سَمتِ بِهِشت
#قسمت_یازدهم #روشنا مشغول مطالعه مقاله علمی در سیستم بودم که صدای مامان و سینا را از پائین شنیدم
به طرف آسانسور رفتم دکمه آن را فشار دادم مدتی طول کشید اما خبری نشد به نظر رسید آسانسور خراب هست معطل نکردم و از پله ها بالا رفتم واحد پدرم در طبقه ی سوم قرار داشت و من مجبور بودم سه طبقه بالا بروم جلوی ورودی ایستادم و در حالی که نفس نفس می زدم در روبه رویم باز شد وقتی چهره ی صدر در حالی که لبخند گشادی روی لبش بود را دیدم نمی دانستم چه واکنشی نشان بدهم به به خانم درخشنده خوش آمدید به شرکت پدرتون وارد واحد شدم دو ماه بود به شرکت نیامده بودم پدر و سینا گفته بودند قرار هست تغییر دکوراسیون بدهند نگاهی به اطراف کردم دیوار ها در حالی که با چوپ های رنگ شده تزئین شده بود نمای خوبی در این جا ایجاده کرده بود چند گلدان در اطراف قرار داشت و سقف هم کنف کاری شده بود با چراغ های کوچک داخلش قرار داده بودند ناگفته نماند پدر تمام میز صندلی ها را هم تعویض کرده بود میز مشتریان در حالی که به صورت تخت کوچک ابری با روکش کرم رنگ وجود داشت صدر نگاهی به من کرد بفرمایید برای چه سرپا ایستادید ؟! عجیب هست امروز کارمندان شرکت زود تعطیل شدند خب ... کارمندان که ساعت سه بعد ظهر تعطیل می شوند و مستخدم و منشی حدود چهار عصر اما امروز به افتخار شپا گفتم زودتر تشریف ببرنند تا بیشتر آشنا بشویم !☺️ نگاهی به به صدر کردم در حالی که گره در ابروهایم انداخته بودم با صدای بلندی به نظرتون چین کاری لازم بود ؟! ناراحت نشوید منظور خاصی نداشتم خب بگذریم برویم سرکارمان💻 ... به سمت اتاق مدیر رفتیم صدر خودش را به قفسه هایچوپی انتهای اتاق رساند و مشغول در آوردن چند پرونده📁 شد حسابی عرق کرده بودم یکی از صندلی های میز جلسه را بیرون کشیدم و روی آن نسشتم روشنک خانم حالتون خوبه؟! ببینید آقای صدر اگر امکان دارد آرش صدایم کنید ببینید آقا آرش من اینجا برای تفریح نیامدم زودتر کار انجام بدهیم تا بروم صدر که این بار کلافه شده زیر لب زمزمه کرد باشه مشکلی نیست هر چیزی شما بگویید... نویسنده :تمنا 😇🍓🍉