✨بسمالله الرحمن الرحیم ✨
💟اخلاق شهدایی
🔸 *نمی خواهم به او دستور بدهم*
با سرفه های مکررش، علامت سؤالی در ذهنم نقش بست. به تقاضای مادر،سفره پهن شد. ادویه ای را که استفاده می کرد، اشتها برانگیز بود.
« بسم الله» گفتیم. سر و صدای قاشق و بشقاب و خالی شدن ظرف ها، خبر از دلچسب بودن غذا می داد. « محسن» مقداری ازغذاراخوردوکنار کشید. سرفه، امانش نمی داد. نگاهش بین ظرف غذا و نگاه مادر سرگردان بود.
- « محسن جان! چرا نمی خوری؟»
- « میل ندارم! کافی است!»
دلواپس بودم. بر اثر جراحت شیمیایی آسیب دیده بود. وقتی سرفه هایش شدّت گرفت، برای فراراز نگاه های نگرانمان، از خانه خارج شد.
عقربه های ساعت پنج و نیم بعد از ظهر را نشان می داد. با شنیدن صدای زنگ منزل، چادر به سر کشیدم و در راه باز کردم.«محسن»بادوستش بود. مقداری دارو در دست داشت.هردو به داخل اتاق رفتند. دوستش چند لحظه قبل ازخداحافظی، در حالیکه از شرم سرش را پایین انداخته قبل، گفت: « ببخشید! عرضی داشتم!»
گفتم: « بفرمائید!»
با صدای آرام ادامه داد: « امروز که بامحسن به دکتر رفتیم، از طرف پزشک معالجش کلّ مورد سرزنش قرار گرفت. نباید غذای ادویه داربخورد.☝🏻
محسن در جواب می گفت: « آقای دکتر! سنّی از مادرم گذشته! دلم نمیخواهد به او دستور بدهم که برایم غذای مخصوصی درست کن! من هم از غذایی که برای همه آماده شده بود، خوردم.»
🌹شهید سید محسن حسنی🤍
#یادبگیریم از شهدا
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
💟امر به معروف ونهی از منکر به سبک شهیدهمت
#شهید_ابراهیم_همّت همیشه طوری به نیروها تذکر می داد که کسی ناراحت نشود.سعی می کرد باشوخی ولبخندمطلب را به طرف بفهماند.
یک بار، تدارکات لشکر مقدار زیادی کمپوت گیلاس به خط آورد و پشت خاکریز ریخت.🍒🍒
ما هم که تا به حال این همه کمپوت را یکجا ندیده بودیم، یکی یکی آنهاراسوراخ می کردیم، آبش رامیخوردیم و بقیه اش رادورمیریختیم.🤦♂️
در همین حین، حاج همت بارضاچراغی داشتند عبور می کردند، پیراهن پلنگی به تن داشت ودوربینی هم به گردنش انداخته بود.
وقتی به ما رسید و چشمش به کمپوتها افتاد، جلو آمد و گفت: برادر،می شود یک عکس با هم بیندازیم!😇
گفتم: اختیار دارید حاج آقا، ماافتخار می کنیم.
کنار هم نشستیم و با هم عکس گرفتیم،بعدبلندشد،تشکرکردوگفت:خسته نباشید، فقط یک سوال داشتم؟!
گفتم: بفرمایید حاج آقا.
گفت:چراکمپوتهارااینطوربازمیکنید؟؟
گفتم: آخر حاج آقا، نمی شود که همه اش را بخوریم!
در حالی که راه افتاد برود، خنده ای کرد و با دست به شانه ام زدوگفت: *برادر من، مجبور نیستی که همه اش را بخوری!!*😉✋
بدون اینکه صبر کند، راه افتاد ورفت تا مبادا در مقابل او دچار شرمندگی شوم...
بعد از رفتن او، فهمیدم که او از اول می خواست این نکته را به من گوشزد کند ولی برای اینکه ناراحت نشوم، موضوع عکس گرفتن را پیش کشیده بود...🌹
#یادبگیریم از شهدا
💟زندگی عاشقــانه به سبــک شهــدا
🔸بعد از عقد با هم عهد کردیم همیشه نماز هایمان را اول وقت بخوانیم. وقتی با هم بودیم که به جماعت نماز میخواندیم. وقتی هم از هم دور بودیم، تماس میگرفتیم و نماز اول وقت را به هم یادآوری میکردیم.
🔸اگر هم بیرون بودیم، در هر مسیری که صدای اذان بلند میشد، ماشین را نگه داشته و در مسجد نمازمان را می خواندیم و بعد میرفتیم. من اکثرا به همین دلیل از قبل وضو میگرفتم و همین را همیشه دوست داشتند و به شوخی به مادرشان می گفتند: خانم من دائمالوضوست!😍
راوی: همسر شهید
شهید وحید فرهنگی والا🌹
#یادبگیریم از شهدا
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
💟عاشقانه شهدا
✍️ *همسر من کُلفَت نیست*
▫️امین روزها وقتی از اداره به من زنگ میزد و میپرسید چه میکنی؟
اگر میگفتم کاری را دارم انجام میدهم میگفت: نمیخواهد !بگذارکنار، وقتی آمدم با هم انجام میدهیم.
میگفتم: چیزی نیست، مثلاً فقط چند تکه ظرف کوچک است. میگفت: خب همان را بگذار وقتی آمدم با هم میشوریم، مادرم همیشه بهش میگفت: با این بساطی که شما پیش میروید همسر شما حسابی تنبل میشود!
امین جواب میداد: نه حاج خانم! مگر زهرا کُلفَت من است؟ زهرا رئیس من است. به خانه که میآمد دستهایش را به علامت احترام نظامی کنار سرش میگرفت و میگفت: سلام رئیس🥰😍
▪︎به روایت همسرشهید
#شهیدامین_کریمی🌹
#یادبگیریم از شهدا
✅شادی روح شهدا صلوات
💞 #عاشقانه_شهدا💞
⚘خوشبختیای که من چشیدم در یکی یا دو زمینه نیست. شاید برخی فکر کنند کسانی که مذهبی و حزباللهی هستند، آدمهای خشکی در خانهشان هستند ولی مصطفای من خیلی عاطفی بود. در کوچکترین تغییر و تحولاتی که در خانه و ظاهر خانه اتفاق میافتاد خیلی سریع ابراز میکرد که مثلا چیزی در خانه عوض شده است.
⚘خیلی زیبا میتوانست محبتش را ابراز کند. زمانی به او اعتراض میکردم تا درباره این مبلغی که در خانه گذاشته است بپرسد که چه شد و کجا خرج شد، اما مصطفی میگفت فرقی نمیکند که او خرج کند یا من خرج کنم. هیچ وقت در هیچ موردی بازخواست نمیکرد و سوال و جواب نداشتیم. اینکه مثلا بپرسد کجا رفتی؟ چه کار کردی؟ پول را برای چه خرج کردی؟ در واقع بین ما یک حالت اعتماد کامل وجود داشت.
✍🏻به روایت همسر
#شهید_مصطفی_صدرزاده♥️🕊
#یادبگیریم از شهدا
✅شادی روح شهدا صلوات
🦋بسم الله الرحمن الرحیم 🦋
💟درس از شهدا
میترسم ڪارے ڪرده باشم ڪه توفیق خدمت را از من گرفته باشند...☝🏻
#شهیدابراهیمهادی🌹
#یادبگیریم از شهدا
#مثبت حرف بزنیم!🙋🏻♂
💐 خوب حرف زدن قلب ها رو تسخیر می کنه
❌ نگو : ﺑﺒﺨﺸﯿـﺪ ﮐﻪ مزاحمتون ﺷﺪﻡ! 🙌🏻
✅ بگو : از اینکه وقتتونو ﺩر اختیار ﻣﻦ گذاشتید متشکرم ☺️
🚫 نگو : گرفتارم ! 😢
✅ بگو : تو فرصتی ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺩر ﮐﻨﺎﺭ ﺷﻤﺎ خواهم ﺑﻮﺩ! 😇
❌ نگو : ﺧﺪﺍ ﺑﺪ ﻧﺪﻩ ! 🤨
✅ بگو : ﺧﺪﺍ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺑﺪﻩ ! 🤩
🚫 نگو : قابل نداره !
✅ بگو : ﻫﺪﯾﻪ ﺍیه برای شما !🎁
❌ نگو : زشته ! 😝
✅ بگو : قشنگ نیست ! 😉
🚫 نگو : بد نیستم ! 🤐
✅ بگو : خوبم خداروشکر !🌸🤲🏻
❌ نگو : خسته نباشی 😒
✅ بگو : خدا قوت، شاد و پرانرژی باشی ! 😊
🚫 نگو : متنفرم ! 😖
✅ بگو : دوست ندارم !
❌ نگو : جونم به لب رسید ! 😣
✅ بگو : خیلی راحت نبود ! 😬
🚫 نگو : به تو ربطی نداره ! 🤬
✅ بگو : خودم حلش می کنم ! 😉
#یادبگیریم😁😎☝️
💌سیره_شهدا
همسر شهید نقل میکنند: یکبار به او گفتم: محمد! چرا موقع قنوت، اینقدر دستهاتو بالا میبری؟
گفت: *آدم وقتی داره گدایی میکنه، اون هم در خونهٔ خدا،هرچقدر دستهاشو بالاتر ببره خدا هم بیشتر بهش توجه میکنه. گدا باید گدایی کنه. باید طوری گدایی کنه که وقتی صاحب خانه او را دید دلش براش بسوزه. هرچه بیشتر گدایی کنی، خدا بیشتر به پات میریزه. لطفشو دریغ نمیکنه.*
گفتم: اینقدر دستهاتو بالا نبر، شاید مردم مسخرهت کنند!
خندید و گفت:مگه من برای رضایت مردم نماز میخونم که فکر این چیزها باشم؟ من در محضرپروردگارم هستم، دست به دامن خدام، بگذار هرکی هرچی میخواد بگه!😉
#شهید_محمد_شالیکار🌹
#یادبگیریم از شهدا
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
✨بسمالله الرحمن الرحیم ✨
💌خاطرات_شهید
🔹بیشتـر وقت ها لباس پوشیدنش جوری بود که تیپ و ظاهرش مثل بچههایجنگ باشد... ولی آن روز شلوار کتان پوشیده بود و خیلی شیک شده بود. جلو رفتم و گفتم: سید! شما هم ؟! سید گفت :
به نظر تو از لحاظ شرعی اشکالی داره؟؟؟
🔸گفتم: نه! گشاده، هیچ علامتی هم نداره ، ولی برای شما خوب نیست. گفت: میدونم؛ ولی امروز رفته بودم با یه سری از جوون ها فوتبال بازی کنم! بعد هم باهاشون صحبت کردم و دعوتشون کردم به هیئت. بعد هم گفت: «وقتی با تیپ و ظاهری مثل خودشون باهاشون حرف میزنی بیشتر حرفت رو قبول میکنند.»
#شهید_سیدمجتبی_علمدار♥️
#یادبگیریم از شهدا
#شهیدانه
هرروز صبح بدون استثناء دعای فرج و زیارت عاشورا میخواندند؛ شبها هم سورۀ واقعه رامیخواندند ..
هر موقع سلام میدادند به امام حسین(ع) و امام رضا(ع)، میگفتند: "یا امام زمان(عج) نگاهت را از من برنگردان.."😍✋
#شهید_مسلم_خیزاب🌹
#یادبگیریم از شهدا
💌#سیره_شهدا
یکی از خصوصیات بارز پدرم پرهیز از تفاخر و چشم و همچشمی بود و همیشه ما را به این امر توصیه میکرد. مخصوصاً هنگام رفتن به مهمانیها و جشنها سفارش میکرد طوری لباس نپوشیم که باعث تفاخر شود. خود او نیز در لباس و ظاهر بسیار دقت داشت تا مبادا باعث چشم و همچشمی و تفاخر به دیگران شود. یادم میآید که روز عروسی برادر کوچکم بود و ما طبق رسوم رایج وسایل عروس و داماد را توی یکی از اتاقهای خانهشان چیده بودیم و اطراف آن را تزیین کرده بودیم تا بازدیدکنندهها از خانه عروس و داماد آنها را ببینند این وسایل کیف و کفش و لباس و چمدانها بود که برای عروس و داماد خریداری میشود.
پدرم وقتی این منظره را دید ناراحت شد و از ما خواست تاآنهاراجمعآوری کنیم تا مباداتازهعروسهای دیگری که در فامیل هستند با دیدن آنها حسرت بخورند. در روز پاتختی هم از ما خواست تا از خواندن هدایایی که برای عروس و داماد آوردهاند در جمع خودداری کنیم تا مبادا کسانی که در جمع حضور دارند و نتوانستهاند کادوی مناسبی تهیه کنند یا پول کمتری بهعنوان کادو دادهاند شرمنده و سرافکنده شوند.
ایشان این دقت و ریزبینی را همیشه داشت و نگران بود و نمیخواست با اجرای این رسومات حتی یک نفر رنجیده خاطر شود.
#شهید_حمید_مختاربند🌹
🔹به روایت دختر_شهید
#یادبگیریم از شهدا
💌 کلام_شهید
💖بدون چشم داشت محبت ڪنید.
بارانے ازعشق باشید...
ڪہ بارش آن دلهاے غمگین راشاد مے گرداند.
#شهید_سیدجواد_اسدی💐
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج✨
#یادبگیریم از شهدا
🤍بسمالله الرحمن الرحیم 🤍
💌#اخلاق شهدایی
#امر_به_معروف
خانه یکی از اقوام که
از قضا ماهواره هم داشتند دعوت بودیم.
رضا توضیحاتی درمورد نحوه تشکیل این شبکهها، منابع مالی، اهداف وحامیانشون داد.
چند نفری شروع کردند به مسخره کردن رضا!
بعد از مهمانی من با رضا تند برخورد کردم که چرا از این حرف ها میزنی
که مسخرهات کنند؟
رضا گفت: من وظیفهام را انجام دادم.دیگه اون دنیا ازم نمیپرسن
تو که دیدی و میدونستی چرا چیزی نگفتی؟
شهید مدافع حرم
رضا کارگر برزی🌹
#یادبگیریم از شهدا
#اللهم عجل لولیک الفرج
✅#سیره_شهدا
🌹🕊#شهید محمدعلی رجایی
آخرِ میوه فروش های بازار، پیرمرد نحیفی میوه می فروخت
از بساط کوچک و میوه های لک دارش معلوم بود که خریدار ندارد ، اما پیرمرد یک مشتری ثابت داشت☝️🏻؛ شهید رجایی 😍🦋
🌈 ایشان می گفت: میوه هایش برکت خدا هستند؛ خوردن شان لطفی دارد که نگو و نپرس 🙃
به دوستان شان هم می گفتند:
این پیرمرد چند سَر عائله دارد. از او خرید کنید 👌
#یادبگیریم از شهدا
#اخلاق شهدایی
💟 *با وضو بخواب*
قرار بود روز جمعه حمید با یکی از دوستانش برود قم. داشتم توی آشپزخانه برایش کتلت درست میکردم. ساکش را که بستم از فرط خستگی کنار پذیرایی دراز کشیدم. حمید داشت قرآنش را می خواند. وقتی دید آنجا خوابم گرفته، آمد بالای سرم و گفت: «تنبل نشو. بلند شو وضو بگیر راحت بخواب.»😃
با خنده و شوخی میخواست بلندم کند. گفت: به نفع خودت است که بلند شوی و با وضو بخوابی وگرنه باید سر و صدای مرا تحمل کنی.
شاید هم مجبور شوم پارچ آبی راروی سرت خالی کنم. حدیث داریم بستر کسی که بی وضومیخوابدمثل قبرستان مرداروبستر آنکه باوضوبخوابد همچون مسجد است وتاصبح برایش ثواب می نویسند.😍
آنقدر گفت و سرو صدا کرد که به وضو گرفتن رضایت دادم
#شهیدحمیدسیاهکالی🌹
📚 یادت باشد
#یادبگیریم از شهدا
⬅️ نثار روح مطهرشان صلوات💐
🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹
💌اخلاق شهدایی
ازشروط مهمش برای من این بودکه هرماه رقم مشخصی رابرای کمک به نیازمندان بایدکنار بگذاردو میگفت شما باید راضی باشید
خرجی خانه مان را کنار میگذاشت وبقیه اش را خیرات میکرد.
🌺شهید_وحید_نومی_گلزار
#یادبگیریم از شهدا
💌اخلاق شهدایی
به حاج ابومهدی گفت:
حلالمون کن، پشت سرت حرف میزدیم
ابومهدی خندید..!
با همون خنده بهش گفت:
شما هرموقع دلتون گرفت پشت سر من حرف بزنید تا دلتون باز شه..😁
#شهید_ابومهدی_المهندس🌹
#یادبگیریم از شهدا
💞عاشقانه شهدا 💞
#شهید حاج رضا شکری پور🌹🕊
انگار نه انگار از جبهه رسیده است.
از در که وارد شد آستین ها را زد بالا و نشست کنار تشت لباس ها.
گفتم: «کار شما نیست. کار من است.»
🤨 خیلی جدی گفت: «یعنی می خواهی بگویی این قدر دست و پا چلفتی ام؟»
😅 گفتم: «نه بابا! می گویم این وظیفهٔ من است»
💢 زُل زد توی چشم هایم:«خانم جان! اسیر که نیاورده ام توی خانه ام.حالا بگذار این دو تکه رخت را هم ما بشوییم.» 🥰😉
📚 کتاب طلایه داران نور
#یادبگیریم از شهدا
🔹 #اخلاق_شهدایی
◾️#خاطره_شهید ♥️🎙
اصلا آدمے نبود بخواد به کسی فقط تذکر لفظی بده...
یادمه یه روز با فاطمه توی بازار رفته بودیم برای خرید ، فاطمه بهانه عروسک باربی گرفت من عصبانی شده بودم میگفتم نه!
تا من رفتم دوتا مغازه اونطرفتر دیدم براش خریده نمیدونستم چه کنم!
چون یکے از قوانین خونه ما این بود "جلوی فاطمه نباید به برخورد و رفتار هم اعتراض میکردیم"
خلاصه با ایما و اشاره گفتم چرا خریدی؟
وقتی سوار ماشین شدیم به فاطمه گفت :"بابایی میره سوریه برای چی؟"
فاطمه گفت :"تا با آدم بدا بجنگی"
گفت: " چرا؟"
گفت: "چون نیان منو اذیت کنن"
بعد شروع کرد که : "میدونی بابایی؟ آدم بدا این عروسک ها رو درست میکنن که دخترای گلی مثل فاطمه عزیزبابا رو بد کنن..."
فاطمه گفت : "چطور؟"
"مثلا بهش یاد بدن بلوزای اینطوری که تنگه و آستین نداره بپوشن موهاشونو اینطوری کنن و روسری نداشته باشن و کفشاشونُ پاهاشونُ اینطور کنن.
چون خوب میدونن اگه فاطمه ی بابا دختر با حجابی نباشه..."
بعد به من گفتن: "حالا مامانِ فاطمه بیا با هم سه تایی برای عروسکا چادر بدوزیم✨😁"
#شهید_مصطفے_صدرزاده
راوی همسرشهید
#یادبگیریم از شهدا
https://eitaa.com/sangaradel
💞عاشقانه شهدا 💞
زُل زدم توی چشماش
گفتم: آقا معلم!
برا همسرتون درسے ، پیشنهادے ، بحثے نداری؟😁
گفتــ: حالا دیگه خونه هم شده مدرسه!😉
گفتم : استاد استاده
چه توی خانه و چه توی مدرسه!😌
گفتــ: هر وقت خواستی
توے زندگیتــ نذر کنے ، نذر کن
ده شب نماز شب بخونی!
یکی دیگه هم اینڪه سحرخیز باش...
بچه ها رو هم از همین الان عادت بده به سحرخیزی و نماز شب.😇
#شهید_مجتبی_کلاهدوزان 🌹
#یادبگیریم از شهدا
⬅️ نثار روح مطهرشان صلوات 💐
💌سیره شهدا
⚘ما 8 سال کنار هم زندگی کردیم شاید در این مدت 8 بار عصبانیتش را ندیدم، همیشه خودش را کنترل میکرد و موقع عصبانیت تند صحبت نمیکرد و سکوت میکرد.
به نظرم یکی از دلایلی که خدا حامد را انتخاب کرد به دلیل اخلاق و رفتار خوب او بود.
⚘اگر روزی میگذشت و او هیچ خدمتی نمیکرد آن شبش حتما این گله را داشت که امروز تمام شد و ما هیچ کاری نکردیم.
⚘حامد در سوریه دوستانش را اجبار می کرد که کتاب بخوانند، همیشه با وجود حامد محیط، محیط شادی بود و دوستانش همیشه از همنشینی با حامد لذت میبردند.
✍🏻به روایت همسر
#شهید_حامد_کوچکزاده🌹
#یادبگیریم از شهدا
💌 #اخلاق_شهدایی
♦️با حوصله و منظم
با حوصله بود. خیلی به نظم و ترتیب اهمیّت میداد. کمتر نیرویی بود که حوصله کند وقت و بیوقت بند پوتینش را تا آخر ببندد. همیشه هم، لبخند روی لباش بود.
🌺شهید صمد یونسی
📚رسم خوبان ۹٫ آراستگی و نظم. صفحهی ۸۹/ تبسم نسیم، ص ۶۵٫
#یادبگیریم ازشهدا
✍ هر ۱۰۰ تا مشتری ، پنجتای بعدی نذر امام زمان(عج)
🔹چند وقت پیش کیف مدرسه پسر و دخترم رو دادم برای تعمیر نو بودند ولی بند و یکی از زیپهای هر کدوم خراب شده بود.
کاغذ رسید رو از تعمیرکار تحویل گرفتم و قرار شد یکی دو روزه تعمیرشون کنه و تحویلم بده.
🔸دو روز بعد ، حدود ساعت ۱۱ شب برای تحویل کیفها مراجعه کردم.
هر دو تا کیف تعمیر شده بودند.
🔹کاغذ رسید رو تحویل دادم و خواستم هزینه تعمیر رو بپردازم که تعمیرکار به من گفت:
شما میهمان امام زمان هستید!
هزینه نمیگیرم ، فقط یه تسبیح صلوات نذر ظهورش بخونید!
🔸از شنیدن نام مولا و آقایمان کمی جا خوردم و گفتم:
تسبیحِ صلوات رو حتما میخونم ، ولی لطفا پول رو هم قبول کنید!
آخه شما زحمت کشیدهاید و کار کردهاید.
🔹تعمیرکار گفت:
این نذر چند ساله منه.
هر صد تا مشتری ، پنج تای بعدیش نذر امام زمانه!
🔸بعد هم دسته قبضهاش رو به من نشون داد.
هر از چندگاهی روی ته فیشِ قبضها نوشته شده بود: «میهمان امام زمان!»
🔹سپس ادامه داد:
این یه نذر و قرار دادیه بین من و امام زمان(عج) و نفراتی که این قبضها به اونا میفته؛
هر کاری که داشته باشن ، مجانی انجام میشه ، فقط باید یه تسبیح صلوات نذر ظهور آقا بخونن!
🔸از تعمیرکار خداحافظی کردم ، کیفها رو برداشتم و از مغازه بیرون اومدم.
تا مدتها داشتم به کار ارزشمند و جالب این تعمیرکارِ عزیز فکر میکردم...
🔹به این فکر کردم که اگر همه ما در همین حد هم که شده برای ظهور قدمی برداریم ، چه اتفاق زیبایی برای خودمون و اطرافیانمون میفته!
#حضرت_یار 💚
#امام_زمان
#یادبگیریم
#نشرباشما
🍃 رفقا یه دعای قشنگی توی سوره اسرا آیه ۸۰
هست که میگه :
💢 «رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي
مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا»
🤲 یعنی خدایا من رو توی (هرکاری و شغلی یا هرچیزی) به درستی وارد کن و به درستی بیرون بیار !
و همیشه از سمت خودت یه نیروی کمکی
برای من بفرست !🦋
#یادبگیریم 👌
#خداشکربخاطربودنت..
#برای_عزیزانت_بفرست