eitaa logo
سنگر شهدا
2.3هزار دنبال‌کننده
91.9هزار عکس
6.9هزار ویدیو
79 فایل
یادوخاطره شهدا ورزمندگان دفاع مقدس ارتباط با ما https://eitaa.com/Madizadha
مشاهده در ایتا
دانلود
3️⃣ تولد زمینی شهید جعفر غلام نژاد ( سمت راست ) نام پدر: عبدالوهاب نام مادر: رقیه تاریخ تولد:1341/4/14 تاریخ شهادت: 1363/8/22 محل شهادت : گلزار : شهدای معتمدی @sangareshohadababol
4️⃣ تولد زمینی شهید غلام حسین محمودی نام پدر : نصر الله نام مادر : ریحانه مومنی تاریخ تولد :1341/04/14 تاریخ شهادت : 1361/08/06 محل شهادت : پاسگاه زید گلزار : شهدای معتمدی @sangareshohadababol
♨️ امام خمینی: والد معظم جنابعالی عمری با علم و تعهد و تقوا به سر بردند 📌 14 تیر سالگرد رحلت پدر آیت‌الله @sangareshohadababol
💔 همسرم شهید کمیل خیلی با محبت بود💟 مثل یه مادری که از بچه اش مراقبت میکنه از من مراقبت میکرد..🙃 یادمه تابستون بود و هوا خیلی گرم بود. خسته بودم، رفتم پنکه رو روشن کردم و خوابیدم "من به گرما خیلی حساسم" خواب بودم و احساس کردم هوا خیلی گرم شده😓 و متوجه شدم برق رفته... بعد از چند ثانیه احساس خیلی خنکی کردم و به زور چشمم رو باز کردم تا مطمئن بشم برق اومده یا نه.. دیدم کمیل بالای سرم یه ملحفه رو گرفته و مثل پنکه بالای سرم میچرخونه تا خنک شم و دوباره چشمم بسته شد از فرط خستگی..😴 شاید بعد نیم ساعت تا یک ساعت خواب بودم و وقتی بیدار شدم دیدم کمیل هنوز داره محلفه رو مثل پنکه روی سرم میچرخونه تا خنک بشم.. پاشدم گفتم کمیل تو هنوز داری میچرخونی؟ خسته شدی!😕 گفت خواب بودی ‌و برق رفت و چون تو به گرما حساسی میترسیدم از گرمای زیاد از خواب بیدار بشی و دلم نیومد..💖 @sangareshohadababol
🔰 | حاج احمد متوسلیان به خانواده 📌 💌 یکی از فرماندهان روبه روی حاج احمد در مریوان می جنگید. به گوش حاج احمد می رسد که زن و بچه فرمانده حزب دموکراتِ ضد انقلابِ دشمنِ تو ، در همین شهر مریوان با دارد دست و پا می زند و کسی را ندارد که کمکش کند. احمد ، ساعت ۱۱ شب بلند می شود و به خانه دشمن ضد انقلاب خود می رود. درب خانه را می زند. زن با ترس درب خانه را می بندد که حاج احمد پای خود را لابه لای درب می گذارد و به او می گوید: « نترس خواهرم؛ من احمد متوسلیانم. » زن با لحن و برخورد احمد آرام می شود. احمد دست در جیبش می کند و می گوید: « من ماهی چهار هزار تومان می گیرم. بیا این دو هزار تومان مال تو و دو هزار تومان هم مال من! خدا بزرگ است می رساند ... » راوی سردار مجتبی عسگری (برنامه ماه عسل) 🗓 ۱۴ تیرماه، سالروز ربوده شدن جاویدالاثر و یاران همراهش @sangareshohadababol
رزمندگان و شهدای روستای شهید پرور عزیزک آبادان - جزیره مینو - خرداد 1360 باحضور شهیدان 🌷رمضانعلی علیجانپور 🌷قاسم شعبان نتاج 🌷مصیب قاسمیان 🌷شیزاد حبیب پور 🌷محمد اسماعیل ذاکریان محفل انس و رفاقت با شهدا و رزمندگان 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @sangareshohadababol
از سمت راست: 1-🌷زنده یاد مرحوم قاسم نژادنصرالله 2- مهندس جعفر واثقی (عضو محترم شورای شهر بابل ) 3-🌷مهندس شهید غلامحسین قنبری محفل انس و رفاقت با شهدا و رزمندگان 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @sangareshohadababol
رزمندگان بابلی ،آبادان جزیره مینو سوار لنج تاریخ عکس فروردین سال 1360 محفل انس و رفاقت با شهدا و رزمندگان 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @sangareshohadababol
از سمت راست : 1-🌷شهید علی قانعی 2-🌷شهید قاسم پورصادق 3-دکتر حسین عباس زاده سال 1365 ، چند روز قبل از عملیات کربلای پنج اهواز کنار رود کارون محفل انس و رفاقت با شهدا و رزمندگان 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @sangareshohadababol
از زخم شناسنامه دارند هنوز در مسجد خون اقامه دارند هنوز آنان همه از تبار باران بودند رفتند ولی ادامه دارند هنوز از راست ایستاده: 1-آقای محمود نقی زاده 2-🌷شهید سید محمد موسوی 3-آقای قاسم مومن نژاد ( فرزند شهید حسین مومن نژاد ) 4-آقای محسن جلالی نشسته: 5-🌷شهید علی قانعی 6-دکتر حسین عباس زاده سال 1365 هفت تپه محل استقرار رزمندگان لشکر 25 کربلا عزیزمان را یاد کنیم با ذکر معطر صلوات 🌺 🆔 @sangareshohadababol
و اهل آسمان بودیم آن روز که قدری بی نشان بودیم آن روز و نای دل نوای نینوا داشت و با صاحب زمان(عج) بودیم آن روز به نام خدا، صبحتون زیبا یاد کنیم از شهدا🌹 از راست ایستاده: 1-آقای جبرییل اصفهانی 2-🌷شهید ابوالحسن شکری 3- آزاده سردار علی فردوس نشسته: 4-آقای علی حسنجانی 5- مهندس محمدباقر رضایی 6-🌷جاویدالاثر شهید یوسف سجودی این عکس سال 1360درمنطقه عملیاتی فتح المبین رقابیه گرفته شده است. یکشنبه 15 تیر 1399 . عزیزمان را یاد کنیم با ذکر معطر صلوات🌺 🆔 @sangareshohadababol
💞 پیامبر صلی الله علیه و آله می فرمایند : ✍️ من از مسلمانی که هفته‌‌ای یک روز را برای آشنایی با امر دین و پرسش از و دینش اختصاص نمی‌‌دهد، منزجر و بیزارم. 📗المحاسن، باب۱۳، صفحه۲۲۵ 🆔 @sangareshohadababol
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥باور کنید تمام نشده 🔹هشدار! مراسمات عروسی‌ و عزا عامل اصلی موج دوم کرونا @behesht011
1️⃣سالروز عروج ملکوتی شهید حسین علی ابراهیم پور تجنکی نام پدر : عزیز الله نام مادر: محرم کفشگر تاریخ تولد :1343/09/03 تاریخ شهادت : 1362/04/15 محل شهادت : پیرانشهر گلزار:مصلی زرگرشهر شهید حسین علی ابراهیم پور : 🌺سلام بر عاشورا که خون حسین و حسینیان آن زمان بدست جلادان گرگ صفتان به زمین ریخته شد و بر روی زمین با نشانه های مخصوص نقش بست و اسلام را در آن دیار ثبت کرد. 🌹با سلام به حضرت ولی عصر امام زمان (عج) که قلب هر مسلمان به پا خاسته برای ظهور حضرت می تپد و با شنیدن نام شریفشان روحیه انسانیت بخود می نهد وبا پیکر خون آلود به سوی امام زمان می شتابد و با اسلام به رهبر کبیر جمهوری اسلامی ایران و مستضعفان جهان که رهبری پیامبر گونه را در پیش گرفتند. و انسان را از لجنزار تاریخ بیرون کشیدند. @sangareshohadababol
🌷شهید حسین علی ابراهیم پور : 🌺پس شما همه مسلمانان که به خداوند ایمان آوردید در این عصر و زمان به یاری اسلام به پا خیزید شما گر چه در زمین کربلا نبودید و به ندای امام حسین (ع) که فرمود: هل من ناصر ینصرنی آیا کسی هست مرا یاری کند پاسخ دهید. اکنون که حسین زمان که همان راه جدش را می پیماید پاسخ داده به آن عمل کنید. و نگذارید کوفیان زمان بر علیه حسین زمان حضرت امام خمینی به پا خیزند و مانند یزید وار او را به شهادت رسانند. و من از شما ملت ایران می خواهم که لحظه ای دست از رهبر کبیرمان نکشید و اگر هم بکشید به عذاب الهی که همان جهنم است، دچار خواهید شد. به امید پایدار بودن حکومت الله در کره زمین. و به امید پیروزی نهائی رزمندگان اسلام در جبهه های ایران و لبنان و در سراسر جهان به امید آن روز. این دعا همیشگی را به قلبتان بسپارید و هر لحظه آنرا تکرار نمائید. خدایا، خدایا ترا به جان مهدی تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار. والسلام 🌼 🌸🍃 🌺🍃🌺 @sangareshohadababol
2️⃣ سالروز عروج ملکوتی شهید پرویز بهادران راد نام پدر : بهمن نام مادر : محرم خانم طالب زاده نوری تاریخ تولد :1347/02/01 تاریخ شهادت : 1367/04/15 محل شهادت : سومار گلزار : شهدای صورت بندپی شرقی @sangareshohadababol
3️⃣سالروز عروج ملکوتی شهید محسن علی پور نام پدر : میرزاجان نام مادر : فاطمه حسینی لقب تاریخ تولد :1346/10/09 تاریخ شهادت : 1364/04/15 محل شهادت : فکه گلزار: شهیدآباد اجزای خاکسپاری شده بدن فقط سر مبارکش سالم بود ❤️مادر شهید : روزی که محسن می خواست به جبهه برود ما در زمین کشاورزی بودیم و کار می کردیم پسرم آمد کنار ما و صدا زد و گفت : مادر جان می خواهم به جبهه بروم و من گفتم پسرم نرو برادرت که رفت گمنام شد و تو دیگر نرو . محسن سرش را انداخت پایین و گفت: مادر من باید بروم و من از داخل زمین بیرون آمدم و بغلش کردم و سر و گردن او را بوسیدم و بعد گفتم برو به سلامت و وقتی هم که شهید شد باز هم من در زمین کشاورزی بودم که جاری بنده برای مان غذا آورد دیدم ناراحت است و چهره اش گریان است به او گفتم چیزی شده وقتی رفت فهمیدم محسن را هم از دست دادم و تنها شدم . @sangareshohadababol
خاطرات 🌺 برادر شهید : شهید فرمود : اسلام دین خون است و برای هدایت ما و مردم آمده است ما ازشهادت و شهید دادن باکی نداریم وملت ما با شهادت خو گرفتند ما با آغوش بازبه جبهه برویم به امید پیروزی انقلاب. من مرگ را حیات دوباره زندگی می دانم و چه مرگی بهتر از کشته شدن در راه خدا. محسن زودبزرگ شدو بیشتر از سن خودش به مسائل اسلام آگاه شد .او عاشق سادگی بود و ازتجملات ومادیات متنفر بود وقتی میخواست به جبهه برود آنقدرخوشحال بود که انگار میخواست پروازکند و خدا را بسیار شاکر بود از اینکه میتوانست در راه او گام بردارد . 🌹برادرشهید :شهید با سن کم خود بسیار باهوش و همیشه درخط مقدم بود زیرا مهارت خاصی در خنثی کردن مین داشت. فرمانده به این شهیدگفته بود محسن در جبهه معروف به فرشته نجات بود. یعنی اگرمشکلی پیش می آمد او اولین نفری بودکه داوطلب می شد کاری انجام دهد میگفت شبی غافلگیر شدیم و بایدهمه ازسیم خاردار رد می شدیم. محسن به فرمانده خود گفت: اگرهمه بخواهند از سیم خاردار ردشوند وقت کم می آوریم .من روی سیم خاردار میخوابم و بقیه از روی من رد شوند برادران شهیدمصطفی ومحسن علیپور @sangareshohadababol
❂○° روایت فتح °○❂ 💠 همکار شهید آوینی می گفت: آمدیم شروع کنیم پشت دستگاه برای ادیت کردن فیلم ها (روایت فتح) من نشسته بودم ؛ سید رفت بیرون وضو گرفت آمد ؛ آمدم کار کنم دوباره رفت بیرون وضوگرفت امد .. به او گفتم آقا سید وسواسی شدی ؟؟! فهمید که من وضو نگرفتم ؛ بدون وضو دارم به کار دست میزنم ✅ "تو رو خدا امر به معروف و نهی از منکر را نگاه کنید؛ نشد که مستقیم به او بگوید پسر جان پاشو برو وضو بگیر ..." ✨ درسته اینها فیلم هست و جسم مرده است؛ ولی ما راجب یک موضوعی داریم صحبت می کنیم که فلسفه ای داره مثل نماز خواندن باید وضو بگیریم. 🔺برای اینکه اذن دخول بدهند که اجازه بدهند که؛ 🔸ما برای شهدا کار کنیم ✍🏻 قلم بزنیم 📽 فیلم بسازیم 📿 باید وضو بگیریم. نمیشه همینطوری دست زد به کار، تازه یک طوری نمی گوید که به او بر بخورد (دلش بشکند) میز کارش هم حتما و هر شکل باید رو به باشد؛ عین نماز خواندن. 😞🥀 👁‍🗨 راوی: سردار @sangareshohadababol
ای سرفه ات ردیف غزل های سوخته ای سرفه ات ردیف غزل های سوخته جا مانده ای میان دکل های سوخته در روز های خردلی سرفه ات، چقدر گُل می کنند در تو دُمل های سوخته بیهوشی از عفونت این کهنه زخم ها افتاده ای به دست اجل های سوخته افتاده ای به دست اجل های سوخته دارم میان کوچه تو را جار می زنم ای یادگار کهنه مثل های سوخته ای یادگار کهنه مثل های سوخته ای یادگار کهنه مثل های سوخته داری به اوج می روی و پیش پای تو افتاده اند ماه و زحل های سوخته افتاده اند ماه و زحل های سوخته افتاده اند ماه و زحل های سوخته با این ردیف و قافیه بهتر نمی شوی ای سرفه ات ردیف غزل های سوخته @sangareshohadababol
🔸 شهیدی که برای اولین بار در حلب از پهپاد رونمایی کرد ... در منطقه حلب در یک عملیات برای اولین بار پهپادی را برای اجرای مأ‌موریت به همراه آورد تا قبل از آن فرماندهان با نوع مأموریت و کارآیی این پرنده آشنا نبودند . او مدتی مقاومت کرد تا موافقت فرماندهان را برای اجرای مأموریت پهپاد بگیرد . همان زمان که او تلاش می‌کرد که اجازه فرماندهان را بگیرد در منطقه دیگری در سوریه خواهان این مأموریت بودند اما او در حلب ایستاد تا فرماندهان را اقناع کند . متقاعدشان کرد و بعد دیدیم که چه برکاتی هم داشت . مأموریت این پرنده با تلاش‌های شبانه‌روزی آقا کمال که تا آن زمان ناشناخته بود شناخته شد و از آن به درستی استفاده شد. راوی : دوست شهید (آقای محمدی) ۱۳۹۳ @sangareshohadababol
ص 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 . شهدا! در روزگاری که بعضی ها! برای شهرت دست و پا میزنند... شما در گمنامی کامل..در خون خود دست و پا زدید... و مشهور زمینیان و آسمانیان شدید... سرتان خوش باد... . تصویر: شهید حاج حسین بصیر بهمراه رزمندگان گردان یارسول ص . 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 @sangareshohadababol
سیره سرلشکر شهید حاج حسین بصیر ✍️سردار کمیل کهنسال (جانشین لشکر ویژه ۲۵ کربلا) : چند روز قبل از عملیات کربلای یک، حاجی خوابی دیده بود که خیلی خوشحال بود. میگفت : دیشب خوابی دیدم که به احتمال زیاد تو این عملیات شهید میشم. خوشحالی حاجی از یک طرف به خاطر این بود که شهید میشه و از طرفی، چون دستور این عملیات رو شخص امام داده بود، میگفت چقدر کِیف میده تو این عملیات شهید شدن. ✍️حاج بصیر و خوابش : از طرف خدا ( بهشت) برام یه سینی اومد که توش یه میوه بود که اون میوه کاملا سیاه بود. به خودم گفتم چون از طرف خدا اومد اونو بخورم. وقتی که میوه رو خوردم دیدم این میوه طعم و بویی داره که هیچ میوه ی دنیایی این طور نبود. ۱۰ تیر ۶۵ عملیات شروع شد و روز چهارم عملیات (۱۴ تیر) بود که به حاج بصیر گفتن داداشت اصغر شهید شد. بعداز اینکه حاجی اومد پیش پیکر اصغر، پیغام داد به هادی که بیاد ( اخویش ). ✍️هادی بصیر: هنگامی که من رسیدم، حاجی به من گفت: این شهید رو میشناسی؟ گفتم نه کیه؟ حاجی برای بار دوم پرسید خوب خوب نگاش کن ببین نمیشناسی؟ مجدد شهید رو که کاملا تو آتیش سوخته بود و سرش داشت دود میکرد، نگاه کردم، گفتم نه حاجی کیه، من باید حتما او را بشناسم؟ حاجی در جوابم گفت: اصغر داداشمونه. به حاجی گفتم، اگه این شهید داداشمون اصغرِ ، پس چرا شما خوشحالی؟ حاجی گفت: خوشحالی من بخاطر اینه که اولا ، خانواده شهید شدیم. دوماً، بخاطر اینه که از دستِ حرف بعضی از مردم راحت شدم. (( بعضی از بی بصیرتها تو شهرستان میگفتن، خانواده بصیر چهار نفرشون دائم تو جنگن، بچه های مردم رو میبرن و شهید میکنن، ولی خودشون هیچ کدامشون شهید نمیشن )). خواننده محترم، خوابی که حاجی دیده بود تعبیر شد. اون میوه سیاه بهشتی، سوختن اصغر بود. و اون طعم و بُو ، شیرینی شهادت اصغر بود. برای شادی روح امام و شهدا، علی الخصوص، پدر و مادر شهیدان بصیر، سه صلوات.🌺 ✍️علی محسن پور 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 @sangareshohadababol
تا من بدٖیدم روی تــو ای ماه و شمع روشنم ... هـرجا نشینم خـُرّمم ، هـرجا روم در گلشنم ... 😍 ✍️ 💚 -------------------------- @sangareshohadababol
شهید فتحعلی رضانسب تو جبهه راننده قایق بود. بعضی وقتا که مسولین سوار قایقش میشدن قایق رو میبرد وسط رودخانه کارون و تا وقتی قول کمپوت و مواد غذایی برای همرزم هاش نمیگرفت قایق رو به مقصد نمیرسوند و اون شخص رو پیاده نمیکرد. آخر هم وقتی داشت با قایق بنزین حمل میکرد ،هدف خمپاره قرار گرفت و شهید شد. تا همین چندسال پیش مفقودالاثر بود و هیچکس از وضعیتش خبری نداشت. یه روز که به صورت اتفاقی برادر بزرگتر شهید که خودش هم جانباز جنگی هست، یکی از همرزمای زمان جنگشو میبینه و از همون بنده خدا داستان شهادت شهید فتحعلی رضانسب رو میشنوه. تو جلسه ای که همون شبها تو خونه پدر شهید برگزار میشه تا خبر شهادت به خانواده داده بشه،مادر شهید وقتی داستان شهادت پسرشو میشنوه،انتظار چندین سالش به پایان میرسه و هنوز جلسه تموم نشده روحش به پسر شهیدش ملحق میشه. @sangareshohadababol