eitaa logo
سنگر شهدا
2.2هزار دنبال‌کننده
85.2هزار عکس
5.9هزار ویدیو
74 فایل
یادوخاطره شهدا ورزمندگان دفاع مقدس ارتباط با ما https://eitaa.com/Madizadha
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیدان قصه پر سوز عشقند شهیدان شمع عالم سوز عشقند شهیدان راهیان کوی یارند شهیدان عاشق و خونین تبارند این عکس در بهار سال 1360 در شهر #آبادان، جزیره مینو رزمندگان شهرستان بابل که در قالب نیروهای 72 نفره #کمیته_انقلاب_اسلامی شهرستان بابل به این منطقه اعزام میشدند به یادگارگرفته شده است. 🌹#شهیدان محمدتقی گرائیلی و غلامرضا حسین تبار در جمع این رزمندگان حضور دارند. #شهدای عزیزمان را یاد کنیم با ذکر صلوات 🌺 @sangareshohadababol
🌷🍀زندگی نامه شهید «سیدمجتبی علمدار»🍀🌷 🌷در سحرگاه 11 دی 1345، درست در لحظاتی که مؤذن، آوای دلنشین را سر داده بود، کودکی چشم به جهان گشود که نامش را «مجتبی» نهادند. از تبار که تولدش، بارقه‌ای از امید را در دل «سیدرمضان و نوذر» به وجود آورده بود. پدر و مادری که در سیمای دل‌بندشان، آینده‌ای درخشان را می‌دیدند 🔹سیدرمضان با درآمدی متوسط، همواره دغدغه آن را داشت که تعالیم اسلامی را به درستی بیاموزند و بدان عمل کنند. سیدمجتبی، تحصیلات ابتدائی را در دبستان «شهید عبدالحکیم قره­جه»، دوران راهنمائی را در مدرسه «شهید دانش» و مقطع را در هنرستان «شهید خیری­مقدم» فعلی ساری سپری کرد. اگرچه تحصیلاتش به دلیل پیروی از فرمان پیر و انجام تکالیف الهی ناتمام ماند، امّا بعد از سال­های جنگ، ادامه تحصیل داد. 🔹او در سال 1362 همراه چند تن از دوستانش، دوران را در پادگان منجیل پشت سر گذاشت و بعد از آن به منطقه کردستان اعزام شد. حضور او در کردستان با اتمام والفجر 4 مصادف بود؛ اما بعد از عملیات، به همراه دیگر ، در پایگاه «ساوجی» منطقه عراق مستقر شد. 🔹او در سال 1363، به منطقه جنوب عزیمت کرد و در گردان امام حسین(ع) لشکر 25 کربلا، به‌عنوان استقرار پیدا کرد. این رزمنده سرافراز، از عملیات پیروزمندانه کربلای 1 نیز بود. او بعد از این عملیات، وارد مسلم‌‌بن عقیل شد و تا پایان جنگ نیز، در آن باقی ماند. نخستین عملیاتی که سید همراه این گردان انجام داد، عملیات کربلای 5 بود. گردان مسلم پیش از این ، در منطقه صیداویه در مستقر شد. این‌جا بود که مجتبی، همراه سایر رزمندگان، در کنار استوار جنوب، نجواهای عاشقانه خود را در سوگ اهل بیت(ع) سر داد. 🔹او در عملیات کربلای 8، از ناحیه کتف راست مورد اصابت قرار گرفت و با همان وضعیت، تا پایان حضور داشت. اگرچه این ترکش، هرگز از بدن خارج نشد و او آن را به‌عنوان درّی در صدف وجود خویش نگهداری می‌کرد. این بسیجی خستگی‌ناپذیر که در آغاز سال 1366 جامه را به تن کرده بود، اواخر فروردین همین‌سال(1366)، همراه مسلم، در عملیات کربلای 10 شرکت کرد. ارتفاعات ماووت، هنوز خاطره پایداری‌ها و جوانمردی‌های او را به خاطر دارد. 🔹او در مرداد 1366، به گروهان سلمان از گردان مسلم منصوب شد و در اسفند همین سال(1366)، به همراه سایر نیروهای این ، جهت شرکت در عملیاتی عازم غرب کشور شد. گروهان سلمان، آزادسازی سه‌راهی خُرمال، سیّدصادق و دوجیله و پاسگاه مستقر در آن بود که با موفقیت کامل انجام شد. 🔹روح عاشق و اشتیاق زایدالوصفش به کربلای ایران، بار دیگر او را به جبهه‌های نبرد کشانید. به‌گونه‌ای که تا مدتی پس از پذیرش قطع‌نامه 598 نیز، سراغ او را می‌بایست از آبادان می‌گرفتند. او در زمستان سال 1369 خود را در جنوب پایان داد و سپس فعالیت کاری‌اش را در واحد عملیات، و در ادامه، در لشکر 25 کربلا از سر گرفت. 🌺مجتبی در همین سال(1369)، با بانویی از رسول اکرم، به نام «سیده فاطمه موسوی» کرد که ثمره آن‌ها «سیده زهرا» است. که ترکش و تاول‌های را از سال‌های خون و آتش، در جسمش به یادگار داشت، سرانجام در شامگاه 11 دی 1375 به دعوت حق لبیک گفت و به خیل یاران پیوست. پیکر مطهر این شهید بزرگوار، بعد از وداع و تشییع در ساری، در «مُلامجدالدین» این شهر تا همیشه آرام گرفت. 🌸 🌺🍃 🌼🍃🌼 🌸🍃🌸🍃 @sangareshohadababol
سالروز عروج ملکوتی سردار شهید حاج حسین همدانی 🌹سردار سرلشگر شهید حسین همدانی ( ) در سال ۱۳۲۹ در شهرستان دیده به جهاد گشود و در سن ۶۱ سالگی پس از چهل سال مجاهدت و نبرد در راه اسلام در تاریخ #۱۶مهرماه ۹۴ در نبرد با تروریست های تکفیری در به فیض شهادت نایل آمد. 🗓 تاریخ شهادت: 16 مهر 1394 @sangareshohadababol
✨کی بشود حر بشویم توبه مردانه کنیم...✨ بسم الله 🌺 🌺 🌺 دومين روز حضور من در جبهه بود. تا ظهر در مقر بچه ها در بودم. پسركی حدود پانزده سال هميشه همراه بود. مثل فرزندی كه همواره با پدر است. تعجب من از رفتار آنها وقتی بيشتر شد كه گفتند: اين پسر، رضا فرزند شاهرخ است!! اما من كه برادرش بودم خبر نداشتم. 🔹عصر بود كه ديدم شاهرخ در گوشه ای تنها نشسته. رفتم و در كنارش نشستم. بی مقدمه و با تعجب گفتم: اين آقا رضا پسر شماست!؟ خنديد و گفت: نه، مادرش اون رو به من سپرده. گفته مثل پسر خودت مواظب رضا باش. گفتم: مادرش ديگه كيه؟! 🔹گفت: مهين، همون خانمی كه تو بود. آخرين باری كه براش خرجي بردم گفت: رضا خيلی دوست داره بره . من هم آوردمش اينجا! ماجرای مهين را می دانستم. برای همين ديگر حرفی نزدم. چند نفری از رفقا آمدند و كنار ما نشستند. صحبت از گذشته و قبل از شد. 🌸شاهرخ خيلی تو فكر رفته بود. بعد هم باآرامی گفت: مهربونی اوستا كريم رو می بينيد! من يه زمانی آخرای شب با رفقا می رفتم ميدون شوش. جلوی كاميون ها رو می گرفتيم. اونها رو تهديد می كرديم. ازشون باج سبيل و حق حساب می گرفتيم. بعد می رفتيم با اون پول ها زهرماری می خريديم و می خورديم. زندگی ما توی لجن بود. 🔹اما خدا دست ما رو گرفت. رو فرستاد تا ما رو آدم كنه. البته بعداً هر چی پول در آوردم به جای اون پول ها صدقه دادم. بعد حرف از كميته و روزهای اول انقلاب شد. شاهرخ گفت: گذشته من اينقدر خراب بود كه روزهای اول توی كميته برای من مامور گذاشته بودند! فكر می كردند كه من نفوذی ساواكی ها هستم! 🔹همه ساکت بودند و به حرفهای شاهرخ گوش می کردند. بعد با هم حركت كرديم و رفتيم برای نماز جماعت. شاهرخ به يكی از بچه ها گفت: برو نگهبان خواهرها رو عوض كن. 🔹با تعجب پرسيدم: مگه شما رزمنده زن هم داريد؟! گفت: آره چند تا خانم از اهالی هستند كه با ما به آمدند. برای اينكه مشكلی پيش نياد برای سنگر آنها نگهبان گذاشتيم. : آقای رضا كيانپور 🌺 🌸🍃 🌼🍃🌼 @sangareshohadababol
شهیدان قصه پر سوز عشقند شهیدان شمع عالم سوز عشقند شهیدان راهیان کوی یارند شهیدان عاشق و خونین تبارند 🌷این عکس در بهار سال 1360 در شهر ، جزیره مینو رزمندگان شهرستان بابل که در قالب نیروهای 72 نفره شهرستان بابل به این منطقه اعزام می شدند به یادگار گرفته شده است. 🌹 محمدتقی گرائیلی و غلامرضا حسین تبار و رزمندگان ، آقایان ، سردار علی فردوس ، حسین ریحانیان، سیدکمال هاشمی ، سید رضا هاشمی، و...به همراه رزمندگان بابلی مستقر در جزیره مینو در جمع این رزمندگان حضور دارند. عزیزمان را یاد کنیم با ذکر معطر صلوات 🌺 🆔 @sangareshohadababol
🌷🍀زندگی نامه شهید «سیدمجتبی علمدار»🍀🌷 🌷در سحرگاه 11 دی 1345، درست در لحظاتی که مؤذن، آوای دلنشین را سر داده بود، کودکی چشم به جهان گشود که نامش را «مجتبی» نهادند. از تبار که تولدش، بارقه‌ای از امید را در دل «سیدرمضان و نوذر» به وجود آورده بود. پدر و مادری که در سیمای دل‌بندشان، آینده‌ای درخشان را می‌دیدند 🔹سیدرمضان با درآمدی متوسط، همواره دغدغه آن را داشت که تعالیم اسلامی را به درستی بیاموزند و بدان عمل کنند. سیدمجتبی، تحصیلات ابتدائی را در دبستان «شهید عبدالحکیم قره­جه»، دوران راهنمائی را در مدرسه «شهید دانش» و مقطع را در هنرستان «شهید خیری­مقدم» فعلی ساری سپری کرد. اگرچه تحصیلاتش به دلیل پیروی از فرمان پیر و انجام تکالیف الهی ناتمام ماند، امّا بعد از سال­های جنگ، ادامه تحصیل داد. 🔹او در سال 1362 همراه چند تن از دوستانش، دوران را در پادگان منجیل پشت سر گذاشت و بعد از آن به منطقه کردستان اعزام شد. حضور او در کردستان با اتمام والفجر 4 مصادف بود؛ اما بعد از عملیات، به همراه دیگر ، در پایگاه «ساوجی» منطقه عراق مستقر شد. 🔹او در سال 1363، به منطقه جنوب عزیمت کرد و در گردان امام حسین(ع) لشکر 25 کربلا، به‌عنوان استقرار پیدا کرد. این رزمنده سرافراز، از عملیات پیروزمندانه کربلای 1 نیز بود. او بعد از این عملیات، وارد مسلم‌‌بن عقیل شد و تا پایان جنگ نیز، در آن باقی ماند. نخستین عملیاتی که سید همراه این گردان انجام داد، عملیات کربلای 5 بود. گردان مسلم پیش از این ، در منطقه صیداویه در مستقر شد. این‌جا بود که مجتبی، همراه سایر رزمندگان، در کنار استوار جنوب، نجواهای عاشقانه خود را در سوگ اهل بیت(ع) سر داد. 🔹او در عملیات کربلای 8، از ناحیه کتف راست مورد اصابت قرار گرفت و با همان وضعیت، تا پایان حضور داشت. اگرچه این ترکش، هرگز از بدن خارج نشد و او آن را به‌عنوان درّی در صدف وجود خویش نگهداری می‌کرد. این بسیجی خستگی‌ناپذیر که در آغاز سال 1366 جامه را به تن کرده بود، اواخر فروردین همین‌سال(1366)، همراه مسلم، در عملیات کربلای 10 شرکت کرد. ارتفاعات ماووت، هنوز خاطره پایداری‌ها و جوانمردی‌های او را به خاطر دارد. 🔹او در مرداد 1366، به گروهان سلمان از گردان مسلم منصوب شد و در اسفند همین سال(1366)، به همراه سایر نیروهای این ، جهت شرکت در عملیاتی عازم غرب کشور شد. گروهان سلمان، آزادسازی سه‌راهی خُرمال، سیّدصادق و دوجیله و پاسگاه مستقر در آن بود که با موفقیت کامل انجام شد. 🔹روح عاشق و اشتیاق زایدالوصفش به کربلای ایران، بار دیگر او را به جبهه‌های نبرد کشانید. به‌گونه‌ای که تا مدتی پس از پذیرش قطع‌نامه 598 نیز، سراغ او را می‌بایست از آبادان می‌گرفتند. او در زمستان سال 1369 خود را در جنوب پایان داد و سپس فعالیت کاری‌اش را در واحد عملیات، و در ادامه، در لشکر 25 کربلا از سر گرفت. 🌺مجتبی در همین سال(1369)، با بانویی از رسول اکرم، به نام «سیده فاطمه موسوی» کرد که ثمره آن‌ها «سیده زهرا» است. که ترکش و تاول‌های را از سال‌های خون و آتش، در جسمش به یادگار داشت، سرانجام در شامگاه 11 دی 1375 به دعوت حق لبیک گفت و به خیل یاران پیوست. پیکر مطهر این شهید بزرگوار، بعد از وداع و تشییع در ساری، در «مُلامجدالدین» این شهر تا همیشه آرام گرفت. 🌸 🌺🍃 🌼🍃🌼 🌸🍃🌸🍃 @sangareshohadababol
‍ ♡به نامِ او که به خواستش، زندگی در جریان است. 🍃پسری متولد در خانواده ای و روحانی...احمد مکیان دلداده به ❤️ 🍃در آستانه جوانی خواست که سربازِ مولایش باشد...در قم مشغول به درسِ طلبگی شد و زیر سایه (س) در مدرسه علیمه امام‌رضا(ع) مشغول تحصیل. 🍃می‌گویند : کفیلِ روزی طلبه ها، (ارواحناه‌فداه) است...چه خوب که حضرت روزیِ سربازش را خواست🕊 🍃برای دفاع از حریمِ حضرت عقیله راهی سوریه شد. با تکفیری ها مبارزه می‌کرد و بی چشم داشت به دنیا، آماده تقدیمِ جانش به حضرتِ یار بود⚘ 🍃در ۲۱ سالگی، در اولین روزِ ماه میهمانی، با زبان روزه ولبی عطشان، در دامانِ مولایش (ع) به دیدار پروردگار رفت...🌹 🍃احمد انتخاب شده بود...برای عشق بازی، برای شهادت. نوشته بود،"های و هوی را می‌بینم، چه غوغایی! حسین به پیشواز یارانش آمده..." 🍃میخواست مصداق آیه "ولا تحسبن الذین قتلوا..." شود که شد. دوست داشت سرش در دامان سرورش حسین(ع) قرار بگیرد و از دستان حضرتش بنوشد، که میسر شد... آخر حسین( ع) است که به پیشواز عاشقان، می‌رود❤️ 🍃از رویِ پرنور و با جمالِ خجالت می‌کشید که قبرش مشخص باشد و مراسم تشیع باشکوهی داشته باشد! 🍃سفارش کرد پیکرش را تحویل بگیرند، غریبانه تشیع کنند و غریبانه در به خاک بسپارندو روی قبرش بنویسند "تنها پر کاهی تقدیم به پیشگاه حق تعالی" 🍃بالاخره عاشقان رنگ و بویی از معشوق دارند...! عاشقان، مادری اند...❣️ 🍃پیکرش را زیر سایه فاطمه معصومه(س) در قطعه ۳۱ بهشت معصومه، کنار همرزمانش، به خاک سپردند...😔 اکنون مزارِ احمد، این طلبه عاشق، زیارتگاهِ اهل یقین است. 🍃امام خامنه ای: «شهدا، امام زادگان عشقند که مزارشان زیارتگاه است.» 🌺به مناسبت سالروز ✍️نویسنده : 📅تاریخ تولد : ۱۵ آبان ۱۳۷۳ 📅تاریخ شهادت: ۱۷ خرداد ۱۳۹۵.حلب سوریه 🌹مزار شهید : بهشت معصومه(س) 🌐 @sangareshohadababol
🌹 بانوی چریک جبهه که ۷ بار جانباز شد! ‌ 💠 آمنه وهاب زاده شیرزن جبهه‌های جنگ، شکارچی نام گرفته و روزگاری امدادگر، تک تیرانداز، آرپی‌جی‌زن، و همرزم شهید همت، چمران و صیاد شیرازی بود. ‌ 💠 چون به زبان‌های عربی و انگلیسی مسلط و دوره‌های کامل نظامی و اطلاعاتی را گذرانده بود به ماموریت‌های برون مرزی اعزام میشد؛ به خصوص ماموریت به بغداد و شهرهای مختلف عراق... ‌ 💠 خودش می‌گوید به اندازه یک عمر از عملیات‌های آزادسازی خرمشهر، دهلاویه، حصر آبادان، حمیدیه، هویزه، رمضان، طریق‌القدس، ثامن‌الائمه و محرم خاطره دارد. ‌ 💠 این بانوی چریک آرپی‌جی زن ۷ بار جانباز شده است؛ اینجا به ۳ مورد از آنها می‌پردازیم: ‌ 💠 اولین بار بعد از انقلاب در سال ۱۳۵۹ در نمازجمعه تهران به دست کوردل مجروح شد. ‌ 💠 بار دوم در ایستگاه در حالیکه به عنوان نیروی امدادی و به جای راننده آمبولانس به خط مقدم اعزام شده بود مورد اصابت گلوله از ناحیه شکم قرار گرفت؛ به طوری که تا مرحله پیش رفت. اما خدا خواست تا او دوباره باز گردد و نشانی از روزهای آتش و خون باقی بماند. ‌ 💠 در عملیات والفجر ۱ در حالیکه به عنوان امدادگر مشغول رسیدگی به مجروحین جنگ بود در معرض حمله شیمیایی دشمن بعثی قرار گرفت و وقتی دید جانبازی که او مشغول مداوایش بود ماسک ندارد، ماسک خود را به سرعت درآورده و به صورت بسیجی مجروح زد و خود دوباره جانباز شد. 💠 کاش برخی مسئولین ایستادگی را از این بانو شیرزن یاد بگیرند؛ آرپی جی زن خط مقدم جانباز شیمیایی سرکار خانم آمنه وهاب زاده @sangareshohadababol
سالروز عروج ملکوتی سردار شهید حاج حسین همدانی 🌹سردار سرلشگر شهید حسین همدانی ( ) در سال ۱۳۲۹ در شهرستان دیده به جهاد گشود و در سن ۶۱ سالگی پس از چهل سال مجاهدت و نبرد در راه اسلام در تاریخ #۱۶مهرماه ۹۴ در نبرد با تروریست های تکفیری در به فیض شهادت نایل آمد. 🗓 تاریخ شهادت: 16 مهر 1394 @sangareshohadababol
‍ ✨کی بشود حر بشویم توبه مردانه کنیم...✨ بسم الله 🌺 🌺 🌺 دومين روز حضور من در جبهه بود. تا ظهر در مقر بچه ها در بودم. پسركی حدود پانزده سال هميشه همراه بود. مثل فرزندی كه همواره با پدر است. تعجب من از رفتار آنها وقتی بيشتر شد كه گفتند: اين پسر، رضا فرزند شاهرخ است!! اما من كه برادرش بودم خبر نداشتم. 🔹عصر بود كه ديدم شاهرخ در گوشه ای تنها نشسته. رفتم و در كنارش نشستم. بی مقدمه و با تعجب گفتم: اين آقا رضا پسر شماست!؟ خنديد و گفت: نه، مادرش اون رو به من سپرده. گفته مثل پسر خودت مواظب رضا باش. گفتم: مادرش ديگه كيه؟! 🔹گفت: مهين، همون خانمی كه تو بود. آخرين باری كه براش خرجي بردم گفت: رضا خيلی دوست داره بره . من هم آوردمش اينجا! ماجرای مهين را می دانستم. برای همين ديگر حرفی نزدم. چند نفری از رفقا آمدند و كنار ما نشستند. صحبت از گذشته و قبل از شد. 🌸شاهرخ خيلی تو فكر رفته بود. بعد هم باآرامی گفت: مهربونی اوستا كريم رو می بينيد! من يه زمانی آخرای شب با رفقا می رفتم ميدون شوش. جلوی كاميون ها رو می گرفتيم. اونها رو تهديد می كرديم. ازشون باج سبيل و حق حساب می گرفتيم. بعد می رفتيم با اون پول ها زهرماری می خريديم و می خورديم. زندگی ما توی لجن بود. 🔹اما خدا دست ما رو گرفت. رو فرستاد تا ما رو آدم كنه. البته بعداً هر چی پول در آوردم به جای اون پول ها صدقه دادم. بعد حرف از كميته و روزهای اول انقلاب شد. شاهرخ گفت: گذشته من اينقدر خراب بود كه روزهای اول توی كميته برای من مامور گذاشته بودند! فكر می كردند كه من نفوذی ساواكی ها هستم! 🔹همه ساکت بودند و به حرفهای شاهرخ گوش می کردند. بعد با هم حركت كرديم و رفتيم برای نماز جماعت. شاهرخ به يكی از بچه ها گفت: برو نگهبان خواهرها رو عوض كن. 🔹با تعجب پرسيدم: مگه شما رزمنده زن هم داريد؟! گفت: آره چند تا خانم از اهالی هستند كه با ما به آمدند. برای اينكه مشكلی پيش نياد برای سنگر آنها نگهبان گذاشتيم. : آقای رضا كيانپور 🌺 🌸🍃 🌼🍃🌼 @sangareshohadababol
شهیدان قصه پر سوز عشقند شهیدان شمع عالم سوز عشقند شهیدان راهیان کوی یارند شهیدان عاشق و خونین تبارند 🌷این عکس در بهار سال 1360 در شهر ، جزیره مینو رزمندگان شهرستان بابل که در قالب نیروهای 72 نفره شهرستان بابل به این منطقه اعزام می شدند به یادگار گرفته شده است. 🌹 محمدتقی گرائیلی و غلامرضا حسین تبار و رزمندگان ، آقایان ، سردار علی فردوس ، حسین ریحانیان، سیدکمال هاشمی ، سید رضا هاشمی، و...به همراه رزمندگان بابلی مستقر در جزیره مینو در جمع این رزمندگان حضور دارند. عزیزمان را یاد کنیم با ذکر معطر صلوات 🌺 🆔 @sangareshohadababol
🌷🍀زندگی نامه شهید «سیدمجتبی علمدار»🍀🌷 🌷در سحرگاه 11 دی 1345، درست در لحظاتی که مؤذن، آوای دلنشین را سر داده بود، کودکی چشم به جهان گشود که نامش را «مجتبی» نهادند. از تبار که تولدش، بارقه‌ای از امید را در دل «سیدرمضان و نوذر» به وجود آورده بود. پدر و مادری که در سیمای دل‌بندشان، آینده‌ای درخشان را می‌دیدند 🔹سیدرمضان با درآمدی متوسط، همواره دغدغه آن را داشت که تعالیم اسلامی را به درستی بیاموزند و بدان عمل کنند. سیدمجتبی، تحصیلات ابتدائی را در دبستان «شهید عبدالحکیم قره­جه»، دوران راهنمائی را در مدرسه «شهید دانش» و مقطع را در هنرستان «شهید خیری­مقدم» فعلی ساری سپری کرد. اگرچه تحصیلاتش به دلیل پیروی از فرمان پیر و انجام تکالیف الهی ناتمام ماند، امّا بعد از سال­های جنگ، ادامه تحصیل داد. 🔹او در سال 1362 همراه چند تن از دوستانش، دوران را در پادگان منجیل پشت سر گذاشت و بعد از آن به منطقه کردستان اعزام شد. حضور او در کردستان با اتمام والفجر 4 مصادف بود؛ اما بعد از عملیات، به همراه دیگر ، در پایگاه «ساوجی» منطقه عراق مستقر شد. 🔹او در سال 1363، به منطقه جنوب عزیمت کرد و در گردان امام حسین(ع) لشکر 25 کربلا، به‌عنوان استقرار پیدا کرد. این رزمنده سرافراز، از عملیات پیروزمندانه کربلای 1 نیز بود. او بعد از این عملیات، وارد مسلم‌‌بن عقیل شد و تا پایان جنگ نیز، در آن باقی ماند. نخستین عملیاتی که سید همراه این گردان انجام داد، عملیات کربلای 5 بود. گردان مسلم پیش از این ، در منطقه صیداویه در مستقر شد. این‌جا بود که مجتبی، همراه سایر رزمندگان، در کنار استوار جنوب، نجواهای عاشقانه خود را در سوگ اهل بیت(ع) سر داد. 🔹او در عملیات کربلای 8، از ناحیه کتف راست مورد اصابت قرار گرفت و با همان وضعیت، تا پایان حضور داشت. اگرچه این ترکش، هرگز از بدن خارج نشد و او آن را به‌عنوان درّی در صدف وجود خویش نگهداری می‌کرد. این بسیجی خستگی‌ناپذیر که در آغاز سال 1366 جامه را به تن کرده بود، اواخر فروردین همین‌سال(1366)، همراه مسلم، در عملیات کربلای 10 شرکت کرد. ارتفاعات ماووت، هنوز خاطره پایداری‌ها و جوانمردی‌های او را به خاطر دارد. 🔹او در مرداد 1366، به گروهان سلمان از گردان مسلم منصوب شد و در اسفند همین سال(1366)، به همراه سایر نیروهای این ، جهت شرکت در عملیاتی عازم غرب کشور شد. گروهان سلمان، آزادسازی سه‌راهی خُرمال، سیّدصادق و دوجیله و پاسگاه مستقر در آن بود که با موفقیت کامل انجام شد. 🔹روح عاشق و اشتیاق زایدالوصفش به کربلای ایران، بار دیگر او را به جبهه‌های نبرد کشانید. به‌گونه‌ای که تا مدتی پس از پذیرش قطع‌نامه 598 نیز، سراغ او را می‌بایست از آبادان می‌گرفتند. او در زمستان سال 1369 خود را در جنوب پایان داد و سپس فعالیت کاری‌اش را در واحد عملیات، و در ادامه، در لشکر 25 کربلا از سر گرفت. 🌺مجتبی در همین سال(1369)، با بانویی از رسول اکرم، به نام «سیده فاطمه موسوی» کرد که ثمره آن‌ها «سیده زهرا» است. که ترکش و تاول‌های را از سال‌های خون و آتش، در جسمش به یادگار داشت، سرانجام در شامگاه 11 دی 1375 به دعوت حق لبیک گفت و به خیل یاران پیوست. پیکر مطهر این شهید بزرگوار، بعد از وداع و تشییع در ساری، در «مُلامجدالدین» این شهر تا همیشه آرام گرفت. 🌸 🌺🍃 🌼🍃🌼 🌸🍃🌸🍃 @sangareshohadababol
🖼 | آبادان سرزمینی که مردم فداکار دارد | همه ما عزادار 🖤 هستیم @sangareshohadababol
‍ ‍ ♡به نامِ او که به خواستش، زندگی در جریان است. 🍃پسری متولد در خانواده ای و روحانی...احمد مکیان دلداده به ❤️ 🍃در آستانه جوانی خواست که سربازِ مولایش باشد...در قم مشغول به درسِ طلبگی شد و زیر سایه (س) در مدرسه علیمه امام‌رضا(ع) مشغول تحصیل. 🍃می‌گویند : کفیلِ روزی طلبه ها، (ارواحناه‌فداه) است...چه خوب که حضرت روزیِ سربازش را خواست🕊 🍃برای دفاع از حریمِ حضرت عقیله راهی سوریه شد. با تکفیری ها مبارزه می‌کرد و بی چشم داشت به دنیا، آماده تقدیمِ جانش به حضرتِ یار بود⚘ 🍃در ۲۱ سالگی، در اولین روزِ ماه میهمانی، با زبان روزه ولبی عطشان، در دامانِ مولایش (ع) به دیدار پروردگار رفت...🌹 🍃احمد انتخاب شده بود...برای عشق بازی، برای شهادت. نوشته بود،"های و هوی را می‌بینم، چه غوغایی! حسین به پیشواز یارانش آمده..." 🍃میخواست مصداق آیه "ولا تحسبن الذین قتلوا..." شود که شد. دوست داشت سرش در دامان سرورش حسین(ع) قرار بگیرد و از دستان حضرتش بنوشد، که میسر شد... آخر حسین( ع) است که به پیشواز عاشقان، می‌رود❤️ 🍃از رویِ پرنور و با جمالِ خجالت می‌کشید که قبرش مشخص باشد و مراسم تشیع باشکوهی داشته باشد! 🍃سفارش کرد پیکرش را تحویل بگیرند، غریبانه تشیع کنند و غریبانه در به خاک بسپارندو روی قبرش بنویسند "تنها پر کاهی تقدیم به پیشگاه حق تعالی" 🍃بالاخره عاشقان رنگ و بویی از معشوق دارند...! عاشقان، مادری اند...❣️ 🍃پیکرش را زیر سایه فاطمه معصومه(س) در قطعه ۳۱ بهشت معصومه، کنار همرزمانش، به خاک سپردند...😔 اکنون مزارِ احمد، این طلبه عاشق، زیارتگاهِ اهل یقین است. 🍃امام خامنه ای: «شهدا، امام زادگان عشقند که مزارشان زیارتگاه است.» 🌺به مناسبت سالروز ✍️نویسنده : 📅تاریخ تولد : ۱۵ آبان ۱۳۷۳ 📅تاریخ شهادت: ۱۷ خرداد ۱۳۹۵.حلب سوریه 🥀مزار شهید : بهشت معصومه(س) 🌐 @sangareshohadababol
سالروز عروج ملکوتی سردار شهید حاج حسین همدانی 🌹سردار سرلشگر شهید حسین همدانی ( ) در سال ۱۳۲۹ در شهرستان دیده به جهاد گشود و در سن ۶۱ سالگی پس از چهل سال مجاهدت و نبرد در راه اسلام در تاریخ #۱۶مهرماه ۹۴ در نبرد با تروریست های تکفیری در به فیض شهادت نایل آمد. 🗓 تاریخ شهادت: 16 مهر 1394 @sangareshohadababol
‍ ✨کی بشود حر بشویم توبه مردانه کنیم...✨ بسم الله 🌺 🌺 🌺 دومين روز حضور من در جبهه بود. تا ظهر در مقر بچه ها در بودم. پسركی حدود پانزده سال هميشه همراه بود. مثل فرزندی كه همواره با پدر است. تعجب من از رفتار آنها وقتی بيشتر شد كه گفتند: اين پسر، رضا فرزند شاهرخ است!! اما من كه برادرش بودم خبر نداشتم. 🔹عصر بود كه ديدم شاهرخ در گوشه ای تنها نشسته. رفتم و در كنارش نشستم. بی مقدمه و با تعجب گفتم: اين آقا رضا پسر شماست!؟ خنديد و گفت: نه، مادرش اون رو به من سپرده. گفته مثل پسر خودت مواظب رضا باش. گفتم: مادرش ديگه كيه؟! 🔹گفت: مهين، همون خانمی كه تو بود. آخرين باری كه براش خرجي بردم گفت: رضا خيلی دوست داره بره . من هم آوردمش اينجا! ماجرای مهين را می دانستم. برای همين ديگر حرفی نزدم. چند نفری از رفقا آمدند و كنار ما نشستند. صحبت از گذشته و قبل از شد. 🌸شاهرخ خيلی تو فكر رفته بود. بعد هم باآرامی گفت: مهربونی اوستا كريم رو می بينيد! من يه زمانی آخرای شب با رفقا می رفتم ميدون شوش. جلوی كاميون ها رو می گرفتيم. اونها رو تهديد می كرديم. ازشون باج سبيل و حق حساب می گرفتيم. بعد می رفتيم با اون پول ها زهرماری می خريديم و می خورديم. زندگی ما توی لجن بود. 🔹اما خدا دست ما رو گرفت. رو فرستاد تا ما رو آدم كنه. البته بعداً هر چی پول در آوردم به جای اون پول ها صدقه دادم. بعد حرف از كميته و روزهای اول انقلاب شد. شاهرخ گفت: گذشته من اينقدر خراب بود كه روزهای اول توی كميته برای من مامور گذاشته بودند! فكر می كردند كه من نفوذی ساواكی ها هستم! 🔹همه ساکت بودند و به حرفهای شاهرخ گوش می کردند. بعد با هم حركت كرديم و رفتيم برای نماز جماعت. شاهرخ به يكی از بچه ها گفت: برو نگهبان خواهرها رو عوض كن. 🔹با تعجب پرسيدم: مگه شما رزمنده زن هم داريد؟! گفت: آره چند تا خانم از اهالی هستند كه با ما به آمدند. برای اينكه مشكلی پيش نياد برای سنگر آنها نگهبان گذاشتيم. : آقای رضا كيانپور 🌺 🌸🍃 🌼🍃🌼 @sangareshohadababol
شهیدان قصه پر سوز عشقند شهیدان شمع عالم سوز عشقند شهیدان راهیان کوی یارند شهیدان عاشق و خونین تبارند 🌷این عکس در بهار سال 1360 در شهر ، جزیره مینو رزمندگان شهرستان بابل که در قالب نیروهای 72 نفره شهرستان بابل به این منطقه اعزام می شدند به یادگار گرفته شده است. 🌹 محمدتقی گرائیلی و غلامرضا حسین تبار و رزمندگان ، آقایان ، سردار علی فردوس ، حسین ریحانیان، سیدکمال هاشمی ، سید رضا هاشمی، و...به همراه رزمندگان بابلی مستقر در جزیره مینو در جمع این رزمندگان حضور دارند. عزیزمان را یاد کنیم با ذکر معطر صلوات 🌺 🆔 @sangareshohadababol
🌷🍀زندگی نامه شهید «سیدمجتبی علمدار»🍀🌷 🌷در سحرگاه 11 دی 1345، درست در لحظاتی که مؤذن، آوای دلنشین را سر داده بود، کودکی چشم به جهان گشود که نامش را «مجتبی» نهادند. از تبار که تولدش، بارقه‌ای از امید را در دل «سیدرمضان و نوذر» به وجود آورده بود. پدر و مادری که در سیمای دل‌بندشان، آینده‌ای درخشان را می‌دیدند 🔹سیدرمضان با درآمدی متوسط، همواره دغدغه آن را داشت که تعالیم اسلامی را به درستی بیاموزند و بدان عمل کنند. سیدمجتبی، تحصیلات ابتدائی را در دبستان «شهید عبدالحکیم قره­جه»، دوران راهنمائی را در مدرسه «شهید دانش» و مقطع را در هنرستان «شهید خیری­مقدم» فعلی ساری سپری کرد. اگرچه تحصیلاتش به دلیل پیروی از فرمان پیر و انجام تکالیف الهی ناتمام ماند، امّا بعد از سال­های جنگ، ادامه تحصیل داد. 🔹او در سال 1362 همراه چند تن از دوستانش، دوران را در پادگان منجیل پشت سر گذاشت و بعد از آن به منطقه کردستان اعزام شد. حضور او در کردستان با اتمام والفجر 4 مصادف بود؛ اما بعد از عملیات، به همراه دیگر ، در پایگاه «ساوجی» منطقه عراق مستقر شد. 🔹او در سال 1363، به منطقه جنوب عزیمت کرد و در گردان امام حسین(ع) لشکر 25 کربلا، به‌عنوان استقرار پیدا کرد. این رزمنده سرافراز، از عملیات پیروزمندانه کربلای 1 نیز بود. او بعد از این عملیات، وارد مسلم‌‌بن عقیل شد و تا پایان جنگ نیز، در آن باقی ماند. نخستین عملیاتی که سید همراه این گردان انجام داد، عملیات کربلای 5 بود. گردان مسلم پیش از این ، در منطقه صیداویه در مستقر شد. این‌جا بود که مجتبی، همراه سایر رزمندگان، در کنار استوار جنوب، نجواهای عاشقانه خود را در سوگ اهل بیت(ع) سر داد. 🔹او در عملیات کربلای 8، از ناحیه کتف راست مورد اصابت قرار گرفت و با همان وضعیت، تا پایان حضور داشت. اگرچه این ترکش، هرگز از بدن خارج نشد و او آن را به‌عنوان درّی در صدف وجود خویش نگهداری می‌کرد. این بسیجی خستگی‌ناپذیر که در آغاز سال 1366 جامه را به تن کرده بود، اواخر فروردین همین‌سال(1366)، همراه مسلم، در عملیات کربلای 10 شرکت کرد. ارتفاعات ماووت، هنوز خاطره پایداری‌ها و جوانمردی‌های او را به خاطر دارد. 🔹او در مرداد 1366، به گروهان سلمان از گردان مسلم منصوب شد و در اسفند همین سال(1366)، به همراه سایر نیروهای این ، جهت شرکت در عملیاتی عازم غرب کشور شد. گروهان سلمان، آزادسازی سه‌راهی خُرمال، سیّدصادق و دوجیله و پاسگاه مستقر در آن بود که با موفقیت کامل انجام شد. 🔹روح عاشق و اشتیاق زایدالوصفش به کربلای ایران، بار دیگر او را به جبهه‌های نبرد کشانید. به‌گونه‌ای که تا مدتی پس از پذیرش قطع‌نامه 598 نیز، سراغ او را می‌بایست از آبادان می‌گرفتند. او در زمستان سال 1369 خود را در جنوب پایان داد و سپس فعالیت کاری‌اش را در واحد عملیات، و در ادامه، در لشکر 25 کربلا از سر گرفت. 🌺مجتبی در همین سال(1369)، با بانویی از رسول اکرم، به نام «سیده فاطمه موسوی» کرد که ثمره آن‌ها «سیده زهرا» است. که ترکش و تاول‌های را از سال‌های خون و آتش، در جسمش به یادگار داشت، سرانجام در شامگاه 11 دی 1375 به دعوت حق لبیک گفت و به خیل یاران پیوست. پیکر مطهر این شهید بزرگوار، بعد از وداع و تشییع در ساری، در «مُلامجدالدین» این شهر تا همیشه آرام گرفت. 🌸 🌺🍃 🌼🍃🌼 🌸🍃🌸🍃 @sangareshohadababol
‍ ‍ ♡به نامِ او که به خواستش، زندگی در جریان است. 🍃پسری متولد در خانواده ای و روحانی...احمد مکیان دلداده به ❤️ 🍃در آستانه جوانی خواست که سربازِ مولایش باشد...در قم مشغول به درسِ طلبگی شد و زیر سایه (س) در مدرسه علیمه امام‌رضا(ع) مشغول تحصیل. 🍃می‌گویند : کفیلِ روزی طلبه ها، (ارواحناه‌فداه) است...چه خوب که حضرت روزیِ سربازش را خواست🕊 🍃برای دفاع از حریمِ حضرت عقیله راهی سوریه شد. با تکفیری ها مبارزه می‌کرد و بی چشم داشت به دنیا، آماده تقدیمِ جانش به حضرتِ یار بود⚘ 🍃در ۲۱ سالگی، در اولین روزِ ماه میهمانی، با زبان روزه ولبی عطشان، در دامانِ مولایش (ع) به دیدار پروردگار رفت...🌹 🍃احمد انتخاب شده بود...برای عشق بازی، برای شهادت. نوشته بود،"های و هوی را می‌بینم، چه غوغایی! حسین به پیشواز یارانش آمده..." 🍃میخواست مصداق آیه "ولا تحسبن الذین قتلوا..." شود که شد. دوست داشت سرش در دامان سرورش حسین(ع) قرار بگیرد و از دستان حضرتش بنوشد، که میسر شد... آخر حسین( ع) است که به پیشواز عاشقان، می‌رود❤️ 🍃از رویِ پرنور و با جمالِ خجالت می‌کشید که قبرش مشخص باشد و مراسم تشیع باشکوهی داشته باشد! 🍃سفارش کرد پیکرش را تحویل بگیرند، غریبانه تشیع کنند و غریبانه در به خاک بسپارندو روی قبرش بنویسند "تنها پر کاهی تقدیم به پیشگاه حق تعالی" 🍃بالاخره عاشقان رنگ و بویی از معشوق دارند...! عاشقان، مادری اند...❣️ 🍃پیکرش را زیر سایه فاطمه معصومه(س) در قطعه ۳۱ بهشت معصومه، کنار همرزمانش، به خاک سپردند...😔 اکنون مزارِ احمد، این طلبه عاشق، زیارتگاهِ اهل یقین است. 🍃امام خامنه ای: «شهدا، امام زادگان عشقند که مزارشان زیارتگاه است.» 🌺به مناسبت سالروز ✍️نویسنده : 📅تاریخ تولد : ۱۵ آبان ۱۳۷۳ 📅تاریخ شهادت: ۱۷ خرداد ۱۳۹۵.حلب سوریه 🥀مزار شهید : بهشت معصومه(س) 🌐 @sangareshohadababol
سالروز عروج ملکوتی سردار شهید حاج حسین همدانی 🌹سردار سرلشگر شهید حسین همدانی ( ) در سال ۱۳۲۹ در شهرستان دیده به جهاد گشود و در سن ۶۱ سالگی پس از چهل سال مجاهدت و نبرد در راه اسلام در تاریخ ۹۴ در نبرد با تروریست های تکفیری در به فیض شهادت نایل آمد. 🗓 تاریخ شهادت: 16 مهر 1394 @sangareshohadababol
🌹 . ▪️ سال1345همزمان با سالروز تولّد امام جعفرصادق(ع) در روستاي اشـيک آغاسي محله جنوبي منطقه خطبه سراي تالش در يک خانواده مذهبي ومتديّن بدنیا اومد و اسمش رو گرفتند.جعفر از سال ۱۳61 الي۱۳۶۴ در تمامي عمليات 25 کربلا شرکت داشت.جوان‌ترین گیلانی سپاه از فرماندهـان اطلاعات‌ و عملیـات و ۱۶ قدس شهید کـه شب و روز نمی‌ شنـاخـت همـواره زیـر آب گِل‌ آلـود و خـروشـان یا بین نخلستان‌ هـای سوزان و لابلای نیزارهای‌ باتلاقی‌ به‌عنوان فرمانده تیم‌ِ ویژه ردیابی‌و شناسایی مقرِ اصلی‌ دشمن بیـدار و آگاه به نا محسوس‌ ترین شکل ممکن درحال رصد اطلاعاتی دشمـن بود و سرانجام در ۲۱ بهمن ۱۳۶۴ در کنار رود ارونـد در عملیات والفجر۸ ، فاتحانه در حالیکه لباس به تن داشت بـه فیض شهـادت رسید. 🇮🇷🌷 . @sangareshohadababol
‍ ✨کی بشود حر بشویم توبه مردانه کنیم...✨ بسم الله 🌺  🌺 🌺 دومين روز حضور من در جبهه بود. تا ظهر در مقر بچه ها در بودم. پسركی حدود پانزده سال هميشه همراه بود. مثل فرزندی كه همواره با پدر است. تعجب من از رفتار آنها وقتی بيشتر شد كه گفتند: اين پسر، رضا فرزند شاهرخ است!! اما من كه برادرش بودم خبر نداشتم. 🔹عصر بود كه ديدم شاهرخ در گوشه ای تنها نشسته. رفتم و در كنارش نشستم. بی مقدمه و با تعجب گفتم: اين آقا رضا پسر شماست!؟ خنديد و گفت: نه، مادرش اون رو به من سپرده. گفته مثل پسر خودت مواظب رضا باش. گفتم: مادرش ديگه كيه؟! 🔹گفت: مهين، همون خانمی كه تو بود. آخرين باری كه براش خرجي بردم گفت: رضا خيلی دوست داره بره . من هم آوردمش اينجا! ماجرای مهين را می دانستم. برای همين ديگر حرفی نزدم. چند نفری از رفقا آمدند و كنار ما نشستند. صحبت از گذشته و قبل از شد. 🌸شاهرخ خيلی تو فكر رفته بود. بعد هم باآرامی گفت: مهربونی اوستا كريم رو می بينيد! من يه زمانی آخرای شب با رفقا می رفتم ميدون شوش. جلوی كاميون ها رو می گرفتيم. اونها رو تهديد می كرديم. ازشون باج سبيل و حق حساب می گرفتيم. بعد می رفتيم با اون پول ها زهرماری می خريديم و می خورديم. زندگی ما توی لجن بود. 🔹اما خدا دست ما رو گرفت. رو فرستاد تا ما رو آدم كنه. البته بعداً هر چی پول در آوردم به جای اون پول ها صدقه دادم. بعد حرف از كميته و روزهای اول انقلاب شد. شاهرخ گفت: گذشته من اينقدر خراب بود كه روزهای اول توی كميته برای من مامور گذاشته بودند! فكر می كردند كه من نفوذی ساواكی ها هستم! 🔹همه ساکت بودند و به حرفهای شاهرخ گوش می کردند. بعد با هم حركت كرديم و رفتيم برای نماز جماعت. شاهرخ به يكی از بچه ها گفت: برو نگهبان خواهرها رو عوض كن. 🔹با تعجب پرسيدم: مگه شما رزمنده زن هم داريد؟! گفت: آره چند تا خانم از اهالی هستند كه با ما به آمدند. برای اينكه مشكلی پيش نياد برای سنگر آنها نگهبان گذاشتيم. : آقای رضا كيانپور 🌺 🌸🍃 🌼🍃🌼 @sangareshohadababol
شهیدان قصه پر سوز عشقند شهیدان شمع عالم سوز عشقند شهیدان راهیان کوی یارند شهیدان عاشق و خونین تبارند 🌷این عکس در بهار سال 1360 در شهر ، جزیره مینو رزمندگان شهرستان بابل که در قالب نیروهای 72 نفره شهرستان بابل به این منطقه اعزام می شدند به یادگار گرفته شده است. 🌹 محمدتقی گرائیلی و غلامرضا حسین تبار و رزمندگان ، آقایان ، سردار علی فردوس ، حسین ریحانیان، سیدکمال هاشمی ، سید رضا هاشمی، و...به همراه رزمندگان بابلی مستقر در جزیره مینو در جمع این رزمندگان حضور دارند. عزیزمان را یاد کنیم با ذکر معطر صلوات 🌺 🆔 @sangareshohadababol
🌷🍀زندگی نامه شهید «سیدمجتبی علمدار»🍀🌷 🌷در سحرگاه 11 دی 1345، درست در لحظاتی که مؤذن، آوای دلنشین را سر داده بود، کودکی چشم به جهان گشود که نامش را «مجتبی» نهادند. از تبار که تولدش، بارقه‌ای از امید را در دل «سیدرمضان و نوذر» به وجود آورده بود. پدر و مادری که در سیمای دل‌بندشان، آینده‌ای درخشان را می‌دیدند 🔹سیدرمضان با درآمدی متوسط، همواره دغدغه آن را داشت که تعالیم اسلامی را به درستی بیاموزند و بدان عمل کنند. سیدمجتبی، تحصیلات ابتدائی را در دبستان «شهید عبدالحکیم قره­جه»، دوران راهنمائی را در مدرسه «شهید دانش» و مقطع را در هنرستان «شهید خیری­مقدم» فعلی ساری سپری کرد. اگرچه تحصیلاتش به دلیل پیروی از فرمان پیر و انجام تکالیف الهی ناتمام ماند، امّا بعد از سال­های جنگ، ادامه تحصیل داد. 🔹او در سال 1362 همراه چند تن از دوستانش، دوران را در پادگان منجیل پشت سر گذاشت و بعد از آن به منطقه کردستان اعزام شد. حضور او در کردستان با اتمام والفجر 4 مصادف بود؛ اما بعد از عملیات، به همراه دیگر ، در پایگاه «ساوجی» منطقه عراق مستقر شد. 🔹او در سال 1363، به منطقه جنوب عزیمت کرد و در گردان امام حسین(ع) لشکر 25 کربلا، به‌عنوان استقرار پیدا کرد. این رزمنده سرافراز، از عملیات پیروزمندانه کربلای 1 نیز بود. او بعد از این عملیات، وارد مسلم‌‌بن عقیل شد و تا پایان جنگ نیز، در آن باقی ماند. نخستین عملیاتی که سید همراه این گردان انجام داد، عملیات کربلای 5 بود. گردان مسلم پیش از این ، در منطقه صیداویه در مستقر شد. این‌جا بود که مجتبی، همراه سایر رزمندگان، در کنار استوار جنوب، نجواهای عاشقانه خود را در سوگ اهل بیت(ع) سر داد. 🔹او در عملیات کربلای 8، از ناحیه کتف راست مورد اصابت قرار گرفت و با همان وضعیت، تا پایان حضور داشت. اگرچه این ترکش، هرگز از بدن خارج نشد و او آن را به‌عنوان درّی در صدف وجود خویش نگهداری می‌کرد. این بسیجی خستگی‌ناپذیر که در آغاز سال 1366 جامه را به تن کرده بود، اواخر فروردین همین‌سال(1366)، همراه مسلم، در عملیات کربلای 10 شرکت کرد. ارتفاعات ماووت، هنوز خاطره پایداری‌ها و جوانمردی‌های او را به خاطر دارد. 🔹او در مرداد 1366، به گروهان سلمان از گردان مسلم منصوب شد و در اسفند همین سال(1366)، به همراه سایر نیروهای این ، جهت شرکت در عملیاتی عازم غرب کشور شد. گروهان سلمان، آزادسازی سه‌راهی خُرمال، سیّدصادق و دوجیله و پاسگاه مستقر در آن بود که با موفقیت کامل انجام شد. 🔹روح عاشق و اشتیاق زایدالوصفش به کربلای ایران، بار دیگر او را به جبهه‌های نبرد کشانید. به‌گونه‌ای که تا مدتی پس از پذیرش قطع‌نامه 598 نیز، سراغ او را می‌بایست از آبادان می‌گرفتند. او در زمستان سال 1369 خود را در جنوب پایان داد و سپس فعالیت کاری‌اش را در واحد عملیات، و در ادامه، در لشکر 25 کربلا از سر گرفت. 🌺مجتبی در همین سال(1369)، با بانویی از رسول اکرم، به نام «سیده فاطمه موسوی» کرد که ثمره آن‌ها «سیده زهرا» است. که ترکش و تاول‌های را از سال‌های خون و آتش، در جسمش به یادگار داشت، سرانجام در شامگاه 11 دی 1375 به دعوت حق لبیک گفت و به خیل یاران پیوست. پیکر مطهر این شهید بزرگوار، بعد از وداع و تشییع در ساری، در «مُلامجدالدین» این شهر تا همیشه آرام گرفت. 🌸 🌺🍃 🌼🍃🌼 🌸🍃🌸🍃 @sangareshohadababol
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 روزهای مقاومت در آبادان 🔹 مردان و زنانی که در زیر حملات دشمن، از ایستادگی و مقاومت می گویند، شکست ندارند. کودکانی که مردانه ایستادن و بانوانی که همچون مردان پای انقلاب ایستادن @sangareshohadababol