✨کی بشود حر بشویم توبه مردانه کنیم...✨
بسم الله
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام 🌺
🌺 دومين روز حضور من در جبهه بود. تا ظهر در مقر بچه ها در #هتل_كاروانسرا بودم. پسركی حدود پانزده سال هميشه همراه #شاهرخ بود. مثل فرزندی كه همواره با پدر است.
تعجب من از رفتار آنها وقتی بيشتر شد كه گفتند: اين پسر، رضا فرزند شاهرخ است!! اما من كه برادرش بودم خبر نداشتم.
🔹عصر بود كه ديدم شاهرخ در گوشه ای تنها نشسته. رفتم و در كنارش نشستم. بی مقدمه و با تعجب گفتم: اين آقا رضا پسر شماست!؟
خنديد و گفت: نه، مادرش اون رو به من سپرده. گفته مثل پسر خودت مواظب رضا باش.
گفتم: مادرش ديگه كيه؟!
🔹گفت: مهين، همون خانمی كه تو #كاباره بود. آخرين باری كه براش خرجي بردم گفت: رضا خيلی دوست داره بره #جبهه. من هم آوردمش اينجا!
ماجرای مهين را می دانستم. برای همين ديگر حرفی نزدم.
چند نفری از رفقا آمدند و كنار ما نشستند. صحبت از گذشته و قبل از #انقلاب شد.
🌸شاهرخ خيلی تو فكر رفته بود. بعد هم باآرامی گفت: مهربونی اوستا كريم رو می بينيد! من يه زمانی آخرای شب با رفقا می رفتم ميدون شوش. جلوی كاميون ها رو می گرفتيم. اونها رو تهديد می كرديم. ازشون باج سبيل و حق حساب می گرفتيم. بعد می رفتيم با اون پول ها زهرماری می خريديم و می خورديم. زندگی ما توی لجن بود.
🔹اما خدا دست ما رو گرفت. #امام_خمينی رو فرستاد تا ما رو آدم كنه. البته بعداً هر چی پول در آوردم به جای اون پول ها صدقه دادم.
بعد حرف از كميته و روزهای اول انقلاب شد. شاهرخ گفت: گذشته من اينقدر خراب بود كه روزهای اول توی كميته برای من مامور گذاشته بودند! فكر می كردند كه من نفوذی ساواكی ها هستم!
🔹همه ساکت بودند و به حرفهای شاهرخ گوش می کردند. بعد با هم حركت كرديم و رفتيم برای نماز جماعت. شاهرخ به يكی از بچه ها گفت: برو نگهبان #سنگر خواهرها رو عوض كن.
🔹با تعجب پرسيدم: مگه شما رزمنده زن هم داريد؟! گفت: آره چند تا خانم از اهالی #خرمشهر هستند كه با ما به #آبادان آمدند. برای اينكه مشكلی پيش نياد برای سنگر آنها نگهبان گذاشتيم.
#یاد_گذشته
#راوی : آقای رضا كيانپور
🌺
🌸🍃
🌼🍃🌼
@sangareshohadababol
✍️من از قنوت نمازهای روحالله حاجت میگرفتم، روحالله خیلی خاص قنوت میگرفت، حالت معنوی و نورانی در قنوت نمازش به اوج خود میرسید، گاهی که قنوت میگرفت او را نگاه میکردم و تند تند خدا را به ذکر قنوتهای او قسم میدادم تا حاجتم را بدهد، همیشه هم حاجت میگرفتم.
#شهید_روحالله_قربانی
#خاطره
#راوی: همسر شهید
#نمازاول_وقت
#التماس_دعا
@sangareshohadababol
حماسه نبرد رزمندگان لشکر25 کربلا درتاریخ 21 فروردین 95 درخان طومان
عبدالله،حسین،علی،رحیم،شیرزاد مصطفی،رامین،محمود و..
جمع بندی چگونگی وضعیت سیدسجاد خلیلی رابیان کنید.
#اخرین ودقیق ترین جمع بندی
تانکها و نفربرهای تکفیری ها خودشون را به خاکریز خط یاسر وصل کرده بودند.
بچه های گردان یاسر جانانه باتکفیریها میجنگیدند
تلفات وخسارت سنگینی به تکفیری های ملعون وارد شده بود
بچه ها ی گردان ناصرین دراوج درگیری به خط یاسر رسیدند
تن به تن با دشمن درگیربودبم
بچه ها یکی ازتانک ها ویک نفربر تکفیری ها رازدند
دشمن باتلفات سنگین درحال فراربود
یکی از تانکهای دشمن به سمت خاکریز یاسر شلیک میکرد
یک گلوله تانک به نزدیکی سیدسجاد ودوستان دیگر خورد
سیدسجاد براثر این گلوله مجروح وموج انفجار خورده بود
منطقه درغبار انفجارات دود وگرد وخاک بود
بسختی همدیگر رامی دیدند.
یکی ازنفربرهای دشمن خودش رابه خاکریز خط یاسر رساند تا کشته ها مجروحین خودشان را جمع کنه وبه عقب ببرند
#سیدسجاد هم کنار همین خاکریز بصورت مجروح و موج خوردگی افتاده بود
دشمن همراه باجنازه ها ومجروحین خودش سیدسجاد را بانفربر به عقبه خودشون انتقال میداد
درگیری همچنان باشدت ادامه داشت.
یکی از نیروهای خودی با شلیک آرپی چی 7 چندتا ازتانکها و نفربرها وخودروها ی تکفیری ها را زده بود.
سیدسجاد در حال انتقال به عقبه دشمن. بشهادت رسیده بود وپیکرش درداخل یکی از نفربرها بود
دشمن شهید سید سجاد را درعقبه منطقه خان طومان دفن کرده بود
ولی ماهمچنان بدنبال آخرین وضعیت سیدسجاد می پرداختیم
ازنگاه ما سیدسجاد اسیربود
اما باتوجه تحقیقات تکمیلی انجام شده سیدسجاد درحالت مجروحیت وموج خوردگی توسط دشمن اسیر وسپس به شهادت رسیدند
🔸انتظار خانواده معظم شهید وهمه همرزمان شهید پس از حدود یکسال و نیم باخبر وانتقال پیکرپاکش به مازندران شهیدپرور پایان یافت
وآن #مدافع_حریم_حرم_زینبی درتاریخ 21شهربور 97 درشهرستان بهشهر تشیع و به خاک دوم سپرده شد
🇮🇷روحش شاد
وجایگاه ابدیش متعالی باد..
#راوی : #سرداررستمیان
#فرمانده_سابق_لشکر25کربلا
@sangareshohadababol
سالروز عروج ملکوتی مدافع حرم
شهید محمدتقی سالخورده(نکا)
نام پدر : غلامرضا
تاریخ تولد :1365/10/02
تاریخ شهادت : 1395/1/21
محل شهادت:سوریه
گلزار : نکا ،مازندران
صبح ها با سرویسِ لشکر می رفتیم پادگان
محمد تقی هم با روحیه و شاد هم سفر هر روزمون بود .
همیشه حواسش جمع بود وقتی که همه صندلی ها پر میشد میرفت قسمت آخر ماشین که شبیه پله بود روی زمین مینشست تا یه صندلی هم که شده برای بقیه پاسدارهایی که میان باز بشه . رفقایی که تازه میرسیدن و میدیدن محمد روی زمین نشسته
🔸می گفتن محمد تو بیا سر جات بشین ما هم یکاریش میکنیم
🔹محمد هم با همون لبخند همیشگیش و با زبون شیرین محلی جواب میداد
🔹«همینجه هنیشتمه...إنه بوین!! من هنیشتمه برار»
🔹همین جا نشستم ...ببین!! من نشستم داداش
تا رسیدن به پادگان با شوخ طبعی و خوش اخلاقی صحبت میکرد
با اینکه روی زمین نشسته بود و خاکی شده بود اصلا به روی خودش نمی آورد
👤 #راوی : دوست و همرزم شهید آقای مسعودیان زاده
@sangareshohadababol
🌹 یادی از شهید سید مجتبی سیفی(●ولادت: ۱۳۴۴، قم ☆ ○شهادت: ۱۳۶۳، عملیات بدر ☆ ■مزار: گلزار شهدای علی بن جعفر"علیهالسلام" قم)
🌷 سید مجتبی فرماند قلبها بود.
موقع ناهار که میشد خودش سفره را برای کادر گروهانش پهن میکرد.
🦋 شبها هم که برای آموزش غواصی به آب میزدیم،
مثل پروانه دورمان میگشت.
🌊 اول از همه خودش به آب میزد
و آخر از همه بیرون میآمد.
وقتی هم که از آب بیرون میآمدیم،
حلقههای لاستیک فروزان منتظرمان بودند.
🔥 سید تا بچهها را دور آتش جمع نمیکرد،
آرام نمیگرفت.
با چوب بلندی که در دست داشت آتش را تیز میکرد
تا بچههایش گرم شوند.
🛶 شبهایی هم که میرفتیم تمرین بلم سواری،
هوا خیلی سرد بود.
اما مگر جرأت میکردیم،
صدایش را در آوریم.
سید به همه قایقها سر میزد.
تا احساس میکرد شانهای از سرما میلرزد،
اورکتش را به زور به تنش میکرد.
🌷 همهی فکر و ذکرش مراقبت از ما بود.
🎤 #راوی: حاج حسین یکتا
📖 منبع: کتاب مربعهای قرمز
#شهید #سید_مجتبی_سیف
@sangareshohadababol
✨کی بشود حر بشویم توبه مردانه کنیم...✨
بسم الله
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام 🌺
🌺 دومين روز حضور من در جبهه بود. تا ظهر در مقر بچه ها در #هتل_كاروانسرا بودم. پسركی حدود پانزده سال هميشه همراه #شاهرخ بود. مثل فرزندی كه همواره با پدر است.
تعجب من از رفتار آنها وقتی بيشتر شد كه گفتند: اين پسر، رضا فرزند شاهرخ است!! اما من كه برادرش بودم خبر نداشتم.
🔹عصر بود كه ديدم شاهرخ در گوشه ای تنها نشسته. رفتم و در كنارش نشستم. بی مقدمه و با تعجب گفتم: اين آقا رضا پسر شماست!؟
خنديد و گفت: نه، مادرش اون رو به من سپرده. گفته مثل پسر خودت مواظب رضا باش.
گفتم: مادرش ديگه كيه؟!
🔹گفت: مهين، همون خانمی كه تو #كاباره بود. آخرين باری كه براش خرجي بردم گفت: رضا خيلی دوست داره بره #جبهه. من هم آوردمش اينجا!
ماجرای مهين را می دانستم. برای همين ديگر حرفی نزدم.
چند نفری از رفقا آمدند و كنار ما نشستند. صحبت از گذشته و قبل از #انقلاب شد.
🌸شاهرخ خيلی تو فكر رفته بود. بعد هم باآرامی گفت: مهربونی اوستا كريم رو می بينيد! من يه زمانی آخرای شب با رفقا می رفتم ميدون شوش. جلوی كاميون ها رو می گرفتيم. اونها رو تهديد می كرديم. ازشون باج سبيل و حق حساب می گرفتيم. بعد می رفتيم با اون پول ها زهرماری می خريديم و می خورديم. زندگی ما توی لجن بود.
🔹اما خدا دست ما رو گرفت. #امام_خمينی رو فرستاد تا ما رو آدم كنه. البته بعداً هر چی پول در آوردم به جای اون پول ها صدقه دادم.
بعد حرف از كميته و روزهای اول انقلاب شد. شاهرخ گفت: گذشته من اينقدر خراب بود كه روزهای اول توی كميته برای من مامور گذاشته بودند! فكر می كردند كه من نفوذی ساواكی ها هستم!
🔹همه ساکت بودند و به حرفهای شاهرخ گوش می کردند. بعد با هم حركت كرديم و رفتيم برای نماز جماعت. شاهرخ به يكی از بچه ها گفت: برو نگهبان #سنگر خواهرها رو عوض كن.
🔹با تعجب پرسيدم: مگه شما رزمنده زن هم داريد؟! گفت: آره چند تا خانم از اهالی #خرمشهر هستند كه با ما به #آبادان آمدند. برای اينكه مشكلی پيش نياد برای سنگر آنها نگهبان گذاشتيم.
#یاد_گذشته
#راوی : آقای رضا كيانپور
🌺
🌸🍃
🌼🍃🌼
@sangareshohadababol
✍️من از قنوت نمازهای روحالله حاجت میگرفتم، روحالله خیلی خاص قنوت میگرفت، حالت معنوی و نورانی در قنوت نمازش به اوج خود میرسید، گاهی که قنوت میگرفت او را نگاه میکردم و تند تند خدا را به ذکر قنوتهای او قسم میدادم تا حاجتم را بدهد، همیشه هم حاجت میگرفتم.
#شهید_روحالله_قربانی
#خاطره
#راوی: همسر شهید
#نمازاول_وقت
#التماس_دعا
@sangareshohadababol
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🖌#خاطرات_شهدا📃
🌴از عملیاتها که برمیگشتیم، همه نیروها معمولا شدیدا خسته بودند، به محض رسیدن به مقر همه بچه ها براي استراحت مي رفتند و سرگرم كار خودشان بودند٬اما با اینکه شهید عبدالصالح زارع پا به پای بچه ها میجنگید و مثل بقیه مهمات حمل کرده و دست و پایش تاول زده بود. تازه شروع میکرد؛ کمک به رزمنده ها و براشون غذا می آورد، وسایل استراحت و استحمامشان را آماده میکرد.
💐هميشه دوست داشت در كمك كردن به ديگران در صف اول باشد و بتواند مشكلات ديگران را حل كند
✏️#راوی: همرزم شهید
🌹#پاسـدار_مدافع_حـرم
#شهید #عبدالصالح_زارع🕊
@sangareshohadababol
حماسه نبرد رزمندگان لشکر25 کربلا درتاریخ 21 فروردین 95 درخان طومان
عبدالله،حسین،علی،رحیم،شیرزاد مصطفی،رامین،محمود و..
جمع بندی چگونگی وضعیت سیدسجاد خلیلی رابیان کنید.
#اخرین ودقیق ترین جمع بندی
تانکها و نفربرهای تکفیری ها خودشون را به خاکریز خط یاسر وصل کرده بودند.
بچه های گردان یاسر جانانه باتکفیریها میجنگیدند
تلفات وخسارت سنگینی به تکفیری های ملعون وارد شده بود
بچه ها ی گردان ناصرین دراوج درگیری به خط یاسر رسیدند
تن به تن با دشمن درگیربودبم
بچه ها یکی ازتانک ها ویک نفربر تکفیری ها رازدند
دشمن باتلفات سنگین درحال فراربود
یکی از تانکهای دشمن به سمت خاکریز یاسر شلیک میکرد
یک گلوله تانک به نزدیکی سیدسجاد ودوستان دیگر خورد
سیدسجاد براثر این گلوله مجروح وموج انفجار خورده بود
منطقه درغبار انفجارات دود وگرد وخاک بود
بسختی همدیگر رامی دیدند.
یکی ازنفربرهای دشمن خودش رابه خاکریز خط یاسر رساند تا کشته ها مجروحین خودشان را جمع کنه وبه عقب ببرند
#سیدسجاد هم کنار همین خاکریز بصورت مجروح و موج خوردگی افتاده بود
دشمن همراه باجنازه ها ومجروحین خودش سیدسجاد را بانفربر به عقبه خودشون انتقال میداد
درگیری همچنان باشدت ادامه داشت.
یکی از نیروهای خودی با شلیک آرپی چی 7 چندتا ازتانکها و نفربرها وخودروها ی تکفیری ها را زده بود.
سیدسجاد در حال انتقال به عقبه دشمن. بشهادت رسیده بود وپیکرش درداخل یکی از نفربرها بود
دشمن شهید سید سجاد را درعقبه منطقه خان طومان دفن کرده بود
ولی ماهمچنان بدنبال آخرین وضعیت سیدسجاد می پرداختیم
ازنگاه ما سیدسجاد اسیربود
اما باتوجه تحقیقات تکمیلی انجام شده سیدسجاد درحالت مجروحیت وموج خوردگی توسط دشمن اسیر وسپس به شهادت رسیدند
🔸انتظار خانواده معظم شهید وهمه همرزمان شهید پس از حدود یکسال و نیم باخبر وانتقال پیکرپاکش به مازندران شهیدپرور پایان یافت
وآن #مدافع_حریم_حرم_زینبی درتاریخ 21شهربور 97 درشهرستان بهشهر تشیع و به خاک دوم سپرده شد
🇮🇷روحش شاد
وجایگاه ابدیش متعالی باد..
#راوی : #سرداررستمیان
#فرمانده_سابق_لشکر25کربلا
@sangareshohadababol
سالروز عروج ملکوتی مدافع حرم
شهید محمدتقی سالخورده(نکا)
نام پدر : غلامرضا
تاریخ تولد :1365/10/02
تاریخ شهادت : 1395/1/21
محل شهادت:سوریه
گلزار : نکا ،مازندران
صبح ها با سرویسِ لشکر می رفتیم پادگان
محمد تقی هم با روحیه و شاد هم سفر هر روزمون بود .
همیشه حواسش جمع بود وقتی که همه صندلی ها پر میشد میرفت قسمت آخر ماشین که شبیه پله بود روی زمین مینشست تا یه صندلی هم که شده برای بقیه پاسدارهایی که میان باز بشه . رفقایی که تازه میرسیدن و میدیدن محمد روی زمین نشسته
🔸می گفتن محمد تو بیا سر جات بشین ما هم یکاریش میکنیم
🔹محمد هم با همون لبخند همیشگیش و با زبون شیرین محلی جواب میداد
🔹«همینجه هنیشتمه...إنه بوین!! من هنیشتمه برار»
🔹همین جا نشستم ...ببین!! من نشستم داداش
تا رسیدن به پادگان با شوخ طبعی و خوش اخلاقی صحبت میکرد
با اینکه روی زمین نشسته بود و خاکی شده بود اصلا به روی خودش نمی آورد
👤 #راوی : دوست و همرزم شهید آقای مسعودیان زاده
@sangareshohadababol
🌹 یادی از شهید سید مجتبی سیفی(●ولادت: ۱۳۴۴، قم ☆ ○شهادت: ۱۳۶۳، عملیات بدر ☆ ■مزار: گلزار شهدای علی بن جعفر"علیهالسلام" قم)
🌷 سید مجتبی فرماند قلبها بود.
موقع ناهار که میشد خودش سفره را برای کادر گروهانش پهن میکرد.
🦋 شبها هم که برای آموزش غواصی به آب میزدیم،
مثل پروانه دورمان میگشت.
🌊 اول از همه خودش به آب میزد
و آخر از همه بیرون میآمد.
وقتی هم که از آب بیرون میآمدیم،
حلقههای لاستیک فروزان منتظرمان بودند.
🔥 سید تا بچهها را دور آتش جمع نمیکرد،
آرام نمیگرفت.
با چوب بلندی که در دست داشت آتش را تیز میکرد
تا بچههایش گرم شوند.
🛶 شبهایی هم که میرفتیم تمرین بلم سواری،
هوا خیلی سرد بود.
اما مگر جرأت میکردیم،
صدایش را در آوریم.
سید به همه قایقها سر میزد.
تا احساس میکرد شانهای از سرما میلرزد،
اورکتش را به زور به تنش میکرد.
🌷 همهی فکر و ذکرش مراقبت از ما بود.
🎤 #راوی: حاج حسین یکتا
📖 منبع: کتاب مربعهای قرمز
#شهید #سید_مجتبی_سیف
@sangareshohadababol
✨کی بشود حر بشویم توبه مردانه کنیم...✨
بسم الله
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام 🌺
🌺 دومين روز حضور من در جبهه بود. تا ظهر در مقر بچه ها در #هتل_كاروانسرا بودم. پسركی حدود پانزده سال هميشه همراه #شاهرخ بود. مثل فرزندی كه همواره با پدر است.
تعجب من از رفتار آنها وقتی بيشتر شد كه گفتند: اين پسر، رضا فرزند شاهرخ است!! اما من كه برادرش بودم خبر نداشتم.
🔹عصر بود كه ديدم شاهرخ در گوشه ای تنها نشسته. رفتم و در كنارش نشستم. بی مقدمه و با تعجب گفتم: اين آقا رضا پسر شماست!؟
خنديد و گفت: نه، مادرش اون رو به من سپرده. گفته مثل پسر خودت مواظب رضا باش.
گفتم: مادرش ديگه كيه؟!
🔹گفت: مهين، همون خانمی كه تو #كاباره بود. آخرين باری كه براش خرجي بردم گفت: رضا خيلی دوست داره بره #جبهه. من هم آوردمش اينجا!
ماجرای مهين را می دانستم. برای همين ديگر حرفی نزدم.
چند نفری از رفقا آمدند و كنار ما نشستند. صحبت از گذشته و قبل از #انقلاب شد.
🌸شاهرخ خيلی تو فكر رفته بود. بعد هم باآرامی گفت: مهربونی اوستا كريم رو می بينيد! من يه زمانی آخرای شب با رفقا می رفتم ميدون شوش. جلوی كاميون ها رو می گرفتيم. اونها رو تهديد می كرديم. ازشون باج سبيل و حق حساب می گرفتيم. بعد می رفتيم با اون پول ها زهرماری می خريديم و می خورديم. زندگی ما توی لجن بود.
🔹اما خدا دست ما رو گرفت. #امام_خمينی رو فرستاد تا ما رو آدم كنه. البته بعداً هر چی پول در آوردم به جای اون پول ها صدقه دادم.
بعد حرف از كميته و روزهای اول انقلاب شد. شاهرخ گفت: گذشته من اينقدر خراب بود كه روزهای اول توی كميته برای من مامور گذاشته بودند! فكر می كردند كه من نفوذی ساواكی ها هستم!
🔹همه ساکت بودند و به حرفهای شاهرخ گوش می کردند. بعد با هم حركت كرديم و رفتيم برای نماز جماعت. شاهرخ به يكی از بچه ها گفت: برو نگهبان #سنگر خواهرها رو عوض كن.
🔹با تعجب پرسيدم: مگه شما رزمنده زن هم داريد؟! گفت: آره چند تا خانم از اهالی #خرمشهر هستند كه با ما به #آبادان آمدند. برای اينكه مشكلی پيش نياد برای سنگر آنها نگهبان گذاشتيم.
#یاد_گذشته
#راوی : آقای رضا كيانپور
🌺
🌸🍃
🌼🍃🌼
@sangareshohadababol
✍️من از قنوت نمازهای روحالله حاجت میگرفتم، روحالله خیلی خاص قنوت میگرفت، حالت معنوی و نورانی در قنوت نمازش به اوج خود میرسید، گاهی که قنوت میگرفت او را نگاه میکردم و تند تند خدا را به ذکر قنوتهای او قسم میدادم تا حاجتم را بدهد، همیشه هم حاجت میگرفتم.
#شهید_روحالله_قربانی
#خاطره
#راوی: همسر شهید
#نمازاول_وقت
#التماس_دعا
@sangareshohadababol
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🖌#خاطرات_شهدا📃
🌴از عملیاتها که برمیگشتیم، همه نیروها معمولا شدیدا خسته بودند، به محض رسیدن به مقر همه بچه ها براي استراحت مي رفتند و سرگرم كار خودشان بودند٬اما با اینکه شهید عبدالصالح زارع پا به پای بچه ها میجنگید و مثل بقیه مهمات حمل کرده و دست و پایش تاول زده بود. تازه شروع میکرد؛ کمک به رزمنده ها و براشون غذا می آورد، وسایل استراحت و استحمامشان را آماده میکرد.
💐هميشه دوست داشت در كمك كردن به ديگران در صف اول باشد و بتواند مشكلات ديگران را حل كند
✏️#راوی: همرزم شهید
🌹#پاسـدار_مدافع_حـرم
#شهید #عبدالصالح_زارع🕊
@sangareshohadababol
حماسه نبرد رزمندگان لشکر25 کربلا درتاریخ 21 فروردین 95 درخان طومان
عبدالله،حسین،علی،رحیم،شیرزاد مصطفی،رامین،محمود و..
جمع بندی چگونگی وضعیت سیدسجاد خلیلی رابیان کنید.
#اخرین ودقیق ترین جمع بندی
تانکها و نفربرهای تکفیری ها خودشون را به خاکریز خط یاسر وصل کرده بودند.
بچه های گردان یاسر جانانه باتکفیریها میجنگیدند
تلفات وخسارت سنگینی به تکفیری های ملعون وارد شده بود
بچه ها ی گردان ناصرین دراوج درگیری به خط یاسر رسیدند
تن به تن با دشمن درگیربودبم
بچه ها یکی ازتانک ها ویک نفربر تکفیری ها رازدند
دشمن باتلفات سنگین درحال فراربود
یکی از تانکهای دشمن به سمت خاکریز یاسر شلیک میکرد
یک گلوله تانک به نزدیکی سیدسجاد ودوستان دیگر خورد
سیدسجاد براثر این گلوله مجروح وموج انفجار خورده بود
منطقه درغبار انفجارات دود وگرد وخاک بود
بسختی همدیگر رامی دیدند.
یکی ازنفربرهای دشمن خودش رابه خاکریز خط یاسر رساند تا کشته ها مجروحین خودشان را جمع کنه وبه عقب ببرند
#سیدسجاد هم کنار همین خاکریز بصورت مجروح و موج خوردگی افتاده بود
دشمن همراه باجنازه ها ومجروحین خودش سیدسجاد را بانفربر به عقبه خودشون انتقال میداد
درگیری همچنان باشدت ادامه داشت.
یکی از نیروهای خودی با شلیک آرپی چی 7 چندتا ازتانکها و نفربرها وخودروها ی تکفیری ها را زده بود.
سیدسجاد در حال انتقال به عقبه دشمن. بشهادت رسیده بود وپیکرش درداخل یکی از نفربرها بود
دشمن شهید سید سجاد را درعقبه منطقه خان طومان دفن کرده بود
ولی ماهمچنان بدنبال آخرین وضعیت سیدسجاد می پرداختیم
ازنگاه ما سیدسجاد اسیربود
اما باتوجه تحقیقات تکمیلی انجام شده سیدسجاد درحالت مجروحیت وموج خوردگی توسط دشمن اسیر وسپس به شهادت رسیدند
🔸انتظار خانواده معظم شهید وهمه همرزمان شهید پس از حدود یکسال و نیم باخبر وانتقال پیکرپاکش به مازندران شهیدپرور پایان یافت
وآن #مدافع_حریم_حرم_زینبی درتاریخ 21شهربور 97 درشهرستان بهشهر تشیع و به خاک دوم سپرده شد
🇮🇷روحش شاد
وجایگاه ابدیش متعالی باد..
#راوی : #سرداررستمیان
#فرمانده_سابق_لشکر25کربلا
@sangareshohadababol
سالروز عروج ملکوتی مدافع حرم
شهید محمدتقی سالخورده(نکا)
نام پدر : غلامرضا
تاریخ تولد :1365/10/02
تاریخ شهادت : 1395/1/21
محل شهادت:سوریه
گلزار : نکا ،مازندران
صبح ها با سرویسِ لشکر می رفتیم پادگان
محمد تقی هم با روحیه و شاد هم سفر هر روزمون بود .
همیشه حواسش جمع بود وقتی که همه صندلی ها پر میشد میرفت قسمت آخر ماشین که شبیه پله بود روی زمین مینشست تا یه صندلی هم که شده برای بقیه پاسدارهایی که میان باز بشه . رفقایی که تازه میرسیدن و میدیدن محمد روی زمین نشسته
🔸می گفتن محمد تو بیا سر جات بشین ما هم یکاریش میکنیم
🔹محمد هم با همون لبخند همیشگیش و با زبون شیرین محلی جواب میداد
🔹«همینجه هنیشتمه...إنه بوین!! من هنیشتمه برار»
🔹همین جا نشستم ...ببین!! من نشستم داداش
تا رسیدن به پادگان با شوخ طبعی و خوش اخلاقی صحبت میکرد
با اینکه روی زمین نشسته بود و خاکی شده بود اصلا به روی خودش نمی آورد
👤 #راوی : دوست و همرزم شهید آقای مسعودیان زاده
@sangareshohadababol
#عطر_دو_پيكر_معطر....
🌷درسال ١٣٦٠ در بیمارستان ولی عصر (عج) پادگان اباذر در غرب کشور، مسئولیت پرستاری را داشتم. در نیمه شب یکی از شب های جمعه آن روزهای سراسر افتخار، هنگامی که همه ی کادر بیمارستان در حال استراحت بودند، ساعت ٢٤ طبق برنامه می بایست داروی برخی از مجروحین را می دادم.
🌷 براى چند لحظه به بالکن بیمارستان رفتم، ناگهان شدید بوی عطر گلاب مشامم را معطر کرد که سریع یکی دیگر از پرستاران به نام خانم ثقفی را بیدار کرده، به آن مکان بردم.
🌷 فردا صبح ماجرای بوی عطر گلاب همه جا دهان به دهان روایت می شد. بالاخره مشخص شد بوی عطر مربوط به پیکر پاک ٢ شهید درون کانتینر بود که عصر روز قبل از خط مقدم به بیمارستان آورده شده بودند.
🌷جالب این که در آن پادگان نزدیک خط مقدم به دلیل وضعیت خاص در تخلیه ی مجروحین، هیچ کس فرصت انجام امور شخصی را پیدا نمی کرد چه رسد به گلاب زدن!
#راوی: خاﻧﻢ مینا ناصری امدادگر زمان جنگ
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
@sangareshohadababol
✨کی بشود حر بشویم توبه مردانه کنیم...✨
بسم الله
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام 🌺
🌺 دومين روز حضور من در جبهه بود. تا ظهر در مقر بچه ها در #هتل_كاروانسرا بودم. پسركی حدود پانزده سال هميشه همراه #شاهرخ بود. مثل فرزندی كه همواره با پدر است.
تعجب من از رفتار آنها وقتی بيشتر شد كه گفتند: اين پسر، رضا فرزند شاهرخ است!! اما من كه برادرش بودم خبر نداشتم.
🔹عصر بود كه ديدم شاهرخ در گوشه ای تنها نشسته. رفتم و در كنارش نشستم. بی مقدمه و با تعجب گفتم: اين آقا رضا پسر شماست!؟
خنديد و گفت: نه، مادرش اون رو به من سپرده. گفته مثل پسر خودت مواظب رضا باش.
گفتم: مادرش ديگه كيه؟!
🔹گفت: مهين، همون خانمی كه تو #كاباره بود. آخرين باری كه براش خرجي بردم گفت: رضا خيلی دوست داره بره #جبهه. من هم آوردمش اينجا!
ماجرای مهين را می دانستم. برای همين ديگر حرفی نزدم.
چند نفری از رفقا آمدند و كنار ما نشستند. صحبت از گذشته و قبل از #انقلاب شد.
🌸شاهرخ خيلی تو فكر رفته بود. بعد هم باآرامی گفت: مهربونی اوستا كريم رو می بينيد! من يه زمانی آخرای شب با رفقا می رفتم ميدون شوش. جلوی كاميون ها رو می گرفتيم. اونها رو تهديد می كرديم. ازشون باج سبيل و حق حساب می گرفتيم. بعد می رفتيم با اون پول ها زهرماری می خريديم و می خورديم. زندگی ما توی لجن بود.
🔹اما خدا دست ما رو گرفت. #امام_خمينی رو فرستاد تا ما رو آدم كنه. البته بعداً هر چی پول در آوردم به جای اون پول ها صدقه دادم.
بعد حرف از كميته و روزهای اول انقلاب شد. شاهرخ گفت: گذشته من اينقدر خراب بود كه روزهای اول توی كميته برای من مامور گذاشته بودند! فكر می كردند كه من نفوذی ساواكی ها هستم!
🔹همه ساکت بودند و به حرفهای شاهرخ گوش می کردند. بعد با هم حركت كرديم و رفتيم برای نماز جماعت. شاهرخ به يكی از بچه ها گفت: برو نگهبان #سنگر خواهرها رو عوض كن.
🔹با تعجب پرسيدم: مگه شما رزمنده زن هم داريد؟! گفت: آره چند تا خانم از اهالی #خرمشهر هستند كه با ما به #آبادان آمدند. برای اينكه مشكلی پيش نياد برای سنگر آنها نگهبان گذاشتيم.
#یاد_گذشته
#راوی : آقای رضا كيانپور
🌺
🌸🍃
🌼🍃🌼
@sangareshohadababol
✍️من از قنوت نمازهای روحالله حاجت میگرفتم، روحالله خیلی خاص قنوت میگرفت، حالت معنوی و نورانی در قنوت نمازش به اوج خود میرسید، گاهی که قنوت میگرفت او را نگاه میکردم و تند تند خدا را به ذکر قنوتهای او قسم میدادم تا حاجتم را بدهد، همیشه هم حاجت میگرفتم.
#شهید_روحالله_قربانی
#خاطره
#راوی: همسر شهید
#نمازاول_وقت
#التماس_دعا
@sangareshohadababol
حماسه نبرد رزمندگان لشکر25 کربلا درتاریخ 21 فروردین 95 درخان طومان
عبدالله،حسین،علی،رحیم،شیرزاد مصطفی،رامین،محمود و..
جمع بندی چگونگی وضعیت سیدسجاد خلیلی رابیان کنید.
#اخرین ودقیق ترین جمع بندی
تانکها و نفربرهای تکفیری ها خودشون را به خاکریز خط یاسر وصل کرده بودند.
بچه های گردان یاسر جانانه باتکفیریها میجنگیدند
تلفات وخسارت سنگینی به تکفیری های ملعون وارد شده بود
بچه ها ی گردان ناصرین دراوج درگیری به خط یاسر رسیدند
تن به تن با دشمن درگیربودبم
بچه ها یکی ازتانک ها ویک نفربر تکفیری ها رازدند
دشمن باتلفات سنگین درحال فراربود
یکی از تانکهای دشمن به سمت خاکریز یاسر شلیک میکرد
یک گلوله تانک به نزدیکی سیدسجاد ودوستان دیگر خورد
سیدسجاد براثر این گلوله مجروح وموج انفجار خورده بود
منطقه درغبار انفجارات دود وگرد وخاک بود
بسختی همدیگر رامی دیدند.
یکی ازنفربرهای دشمن خودش رابه خاکریز خط یاسر رساند تا کشته ها مجروحین خودشان را جمع کنه وبه عقب ببرند
#سیدسجاد هم کنار همین خاکریز بصورت مجروح و موج خوردگی افتاده بود
دشمن همراه باجنازه ها ومجروحین خودش سیدسجاد را بانفربر به عقبه خودشون انتقال میداد
درگیری همچنان باشدت ادامه داشت.
یکی از نیروهای خودی با شلیک آرپی چی 7 چندتا ازتانکها و نفربرها وخودروها ی تکفیری ها را زده بود.
سیدسجاد در حال انتقال به عقبه دشمن. بشهادت رسیده بود وپیکرش درداخل یکی از نفربرها بود
دشمن شهید سید سجاد را درعقبه منطقه خان طومان دفن کرده بود
ولی ماهمچنان بدنبال آخرین وضعیت سیدسجاد می پرداختیم
ازنگاه ما سیدسجاد اسیربود
اما باتوجه تحقیقات تکمیلی انجام شده سیدسجاد درحالت مجروحیت وموج خوردگی توسط دشمن اسیر وسپس به شهادت رسیدند
🔸انتظار خانواده معظم شهید وهمه همرزمان شهید پس از حدود یکسال و نیم باخبر وانتقال پیکرپاکش به مازندران شهیدپرور پایان یافت
وآن #مدافع_حریم_حرم_زینبی درتاریخ 21شهربور 97 درشهرستان بهشهر تشیع و به خاک دوم سپرده شد
🇮🇷روحش شاد
وجایگاه ابدیش متعالی باد..
#راوی : #سرداررستمیان
#فرمانده_سابق_لشکر25کربلا
@sangareshohadababol
سالروز عروج ملکوتی مدافع حرم
شهید محمدتقی سالخورده(نکا)
نام پدر : غلامرضا
تاریخ تولد :1365/10/02
تاریخ شهادت : 1395/1/21
محل شهادت:سوریه
گلزار : نکا ،مازندران
صبح ها با سرویسِ لشکر می رفتیم پادگان
محمد تقی هم با روحیه و شاد هم سفر هر روزمون بود .
همیشه حواسش جمع بود وقتی که همه صندلی ها پر میشد میرفت قسمت آخر ماشین که شبیه پله بود روی زمین مینشست تا یه صندلی هم که شده برای بقیه پاسدارهایی که میان باز بشه . رفقایی که تازه میرسیدن و میدیدن محمد روی زمین نشسته
🔸می گفتن محمد تو بیا سر جات بشین ما هم یکاریش میکنیم
🔹محمد هم با همون لبخند همیشگیش و با زبون شیرین محلی جواب میداد
🔹«همینجه هنیشتمه...إنه بوین!! من هنیشتمه برار»
🔹همین جا نشستم ...ببین!! من نشستم داداش
تا رسیدن به پادگان با شوخ طبعی و خوش اخلاقی صحبت میکرد
با اینکه روی زمین نشسته بود و خاکی شده بود اصلا به روی خودش نمی آورد
👤 #راوی : دوست و همرزم شهید آقای مسعودیان زاده
@sangareshohadababol
#اسوه_حسنه
❣زمان آشنایی با #شهید_اسماعیل_زارع_پور بر میگردد به دوران تحصیلی مقطع ابتدایی در دبستان کوشش شوب محله کشتلی که علاوه بر ایشان شهیدانی همچون #شهید_علیاکبر_خانجانی ، #شهید_علیاکبر_باباگل_زاده و #شهید_محمد_براری نیز همکلاس بوده که رابطه شهید با آنان نیز حسنه بود
📝 ایشان از دانش آموزان شاخص کلاس ما بود . با همکلاسی های خود رابطه بسیار صمیمی داشت . دارای اخلاق حسنه بود .
در مدرسه بسیار فرد افتاده و مظلوم و دوست داشتنی بود و تنها بفکر درس و تکلیف بود. شخصی با عجب وحیا بود بطوریکه هیچگاه الفاظ رکیک و دور از نزاکت از وی مشاهده نمی کردیم. بسیار خوشرو وخوش سخن بود و هرگاه با وی هم کلام می شدیم صورتش سرخ وبرافروخته می شد.
🛣 ایشان مسیر خونه تا مدرسه را مثل دیگر همکلاسی های خود پیاده طی می کرد .
چون از مسیر میانبر یعنی از وسط دشت عبور می کردند بیشتر اوقات با چکمه و یا کلوش (کفش پلاستیکی) به مدرسه می آمدند.
روحش شاد وراهش پر رهروباد
#راوی : آقای رحمت الله نعمتی
#انتشار_بمناسبت_سالگرد_شهید
#شهید_اسماعیل_زارع_پور
#شهداء_کشتلی
🔸 خاطرات شهداء محلات پنجگانه کشتلی را به آی دی ( @moheb_v )
https://eitaa.com/keshtele_news5
🆔 @sangareshohadababol
💢 #بیاد_غلامرضا
.
▪️عملیات کربلای ده ؛ #ماووت .
هواپیمای #عراقی از بالاي سر بچه ها
عبور کرد.یکی از رزمنده ها همانطور
که نگاهش به آسمون بود فحش ناموس دادو گفت ای #خلبان فلان فلان شده...
غلام رضا که #شاهد این صحنه بود
رفیقش و صدا کرد و گفت : فلانی
تو #قرآن جایی نوشته شده که به دشمنتون ناسزا بگین ؟؟ گفت نه !!!
گفت تو روایات چی ؟؟ گفت فکر نکنم نه.
گفت : پس تو هم دیگه اینکارو نکن...
به دشمنت #فحش نده ، فقط باهاش #بجنگ!
( #راوی : جانباز و آزاده گرانقدر مجید بابایی)
.
♦️ بیاد #عارف و #مجاهد راه #خدا ؛ #سردار #شهید غلامرضا فلاح نژاد ؛ معاون #گردان #حمزه #سیدالشهدا لشکر ویژه ۲۵ #کربلا ...شادی روحش صلوات .
.
#اخلاص_شهدا
#عرفان_شهدا
#هفت_تپه_ی_گمنام
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
#همیشه_دوستت_دارم_ای_شهید
@sangareshohadababol