eitaa logo
سنگر شهدا
2.2هزار دنبال‌کننده
86هزار عکس
6هزار ویدیو
74 فایل
یادوخاطره شهدا ورزمندگان دفاع مقدس ارتباط با ما https://eitaa.com/Madizadha
مشاهده در ایتا
دانلود
💟 💠شهید مدافع‌حرم تربیت بچه‌ها برای حیدر👨‍👧‍👧 خیلــــی مهــــم بــــــــود و خودش از هر فرصتی⏳ استفاده می‌کــــرد و ثنا را با ائمه و قرآن آشنا می‌کرد به من هم سفارش می‌کرد🧏‍♂️ که هرروز🗓 ضمن اینکــــه من خودم قرآن می‌خوانم به ثنا هم یاد بدهم👩‍🎓 و دوســــت داشت ثنا با قــــرآن اُنس بگیــــرد📖💞 📀راوے: همسر شهید 🌸 🌸🌼🌺 🌸🌼🌺🌼🌸 🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸 🇮🇷@sangareshohadababol
💟 🟢شهید مدافع‌حرم ☔️همسر شهید نقل می‌کنند: هر وقت بحثمان میشد، واقعا صبوری از سیدرضا بود. گاهی که غُر می‌زدم، اجازه می‌داد من حرف‌هایم را بزنم بعد آرامم می‌کرد؛ بعضی وقتها از این همه صبوری‌اش اعصابم خورد می‌شد. او موقع عصبانیت سکوت می‌کرد. واقعا صبور بود. ☔️برخی فکر می‌کنند شهدایی که خانواده‌شان را می‌گذارند تا در راه خدا شهید شوند، خیلی علاقه‌ای به همسر و فرزند و والدین‌شان ندارند اما خدا شاهد است سیدرضا وقتی تماس می‌گرفت، می‌گفت: حالم خوب است، فقط زنگ میزنم صدایت را بشنوم تا آرام شوم. می‌گفت: گاهی ناخودآگاه می‌آمدم زنگ بزنم، بچه‌ها می‌پرسیدند رضا کجا میری؟ می‌گفتم: باید صدای مادر، خواهر یا همسرم را بشنوم تا آرام شوم و بتوانم کارم را پیش ببرم. 🌸 🌸🌼🌺 🌸🌼🌺🌼🌸 🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸 🇮🇷@sangareshohadababol
💟 🔴شهید 💜همسر شهید نقل می‌کند: من و سیدمحمد، دیوانه‌وار همدیگر را دوست داشتیم و در بین همه کسانی که ما را می‌شناختند، به لیلی و مجنون مشهور بودیم. ۱۲سال باهم زندگی کردیم و در این مدت، لحظه‌به‌لحظه بر عشق و دوست‌داشتن‌مان افزوده میشد و هرروز بیشتر از روز قبل به هم علاقه‌مند میشدیم. ❤️اگر یک روز صدایش را نمی‌شنیدم، عجیب دلتنگش می‌شدم؛ این درحالی بود که مثل خیلی از مردم، توان مالی‌مان ضعیف بود. سیدمحمد خیاطی می‌کرد و گاهی هم که کار خیاطی کساد بود، نقاشی ساختمان می‌کرد؛ یعنی زندگی با عشق و درآمد کم. 💜آن‌قدر بهم عاطفه داشت که از هر فرصتی برای ابراز محبت استفاده می‌کرد. گاهی که دستش از سوزن خیاطی زخمی‌ می‌شد و خون زیادی از آن می‌آمد، فوری قلم‌نی و کاغذ می‌آورد و قلم‌نی را در خون می‌زد و برایم شعرهای عاشقانه و عارفانه می‌نوشت. ❤️شعرهایی پر از احساس که منِ بی‌احساس را هم به‌وجد می‌آورد. او همیشه با صدای بلند شعر‌های حافظ، سعدی، مولوی و اشعار عاشقانه و عارفانه می‌خواند و به من تقدیم می‌کرد. من ۱۲سال با چنین مردی زندگی کردم و طعم خوشبختی را چشیدم. 🇮🇷@sangareshohadababol
💟 🟢شهید مدافع‌حرم ☂همسر شهید نقل می‌کند: همیشه آقایدالله بهم لطف می‌کرد و اکثر وقتها با گل به منزل میومد. اولین بار، روزی بود‌ که برای آزمایشِ قبل ازدواج، دنبالم اومده بود. موقعِ برگشتن، یه شاخه گل رز قرمز جلوی ماشین بود ولی تا انتهای مسیر، روش نشد اون گل رو بهم بده. ☘وقتی پیاده شدم، بهم گفت ببخشید یه لحظه صبر می‌کنید! منم مکث کردم؛ یدالله با خجالت گفت این شاخه گل برای شماست. منم روزی که پیکرش رو قرار بود برای وداع بیارن منزل، تصمیم گرفتم خونه رو براش گلباران کنم؛ تعدادی شاخه گل هم وقتی عشقم رو آوردند، به همکارانش دادم و گفتم برای مراسم تشییع، روی تابوت شهیدم بچسبونند. ☂یدالله واقعا مهربان و با محبّت بود. خوش‌اخلاق و خوش‌خنده بود و قلب رئوف و پاکی داشت. از سختی‌ها و مشکلات بیرون، چیزی به من منتقل نمی‌کرد. با وجود خستگی زیاد، در کارهای منزل بهم کمک می‌کرد و هیچ منّتی هم سرم نمی‌گذاشت. 🌸 🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🇮🇷 @sangareshohadababol
💟 🌕شهید مدافع‌حرم 🎙راوے: همسر شهید ☂حاج محسن یک مردِ به تمام‌معنا بود. غیور بود و سرشار از محبت و از خودگذشتگی. در طول سالها زندگی مشترک با وجود مشغله‌های کاری فراوان اما هیچوقت نشد که تولد بچه‌ها را فراموش کند یا بدون هدیه به خانه بازگردد. 💛در منزل که بود، مثل یک دوست، بچه‌ها را تشویق به نماز و عبادت می‌کرد و وقت آزاد که گیر می‌آورد، با آنها بازی می‌کرد؛ تا حدّی که همه اقوام و آشنایان می‌گفتند خوشا به سعادتت که چنین همسر و فرزندانی داری! ☂محسن همیشه به دنبال کمک به مردم محل و نیازمندان بود و با الگوگیری از امام علی علیه‌السلام، شبانه به فقرا کمک می‌کرد و بخشی از درآمد ماهیانه‌اش را صرف امور خیریه می‌کرد. در مورد پرداخت خمس و زکات تأکید زیادی داشت و خود به انجامِ به موقع آن مُقیّد بود. 🌸 🌸🌼🌺 🌸🌼🌺🌼🌸 🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸 🇮🇷@sangareshohadababol
💟 🌕شهید مدافع‌حرم 🎙راوے: همسر شهید 💜فاطمه دو یا سه سالش بود که آقاجواد برایش پارچه سفید گل‌دار خرید. گفت: «خانم این چادر را برای دخترمان بدوز. بگذار به‌مرور با چادر سر کردن آشنا شود.» 🌻از آن به بعد هر وقت پدر و دختر می‌خواستند از خانه بیرون بروند، آقا جواد می‌گفت: «نمی‌خواهی بابا را خوشحال کنی؟» بعد فاطمه می‌دوید و چادر سر می‌کرد و می‌دوید جلوی بابا و می‌گفت «بابا خوشگل شدم؟» باباش قربان‌صدقه‌اش می‌رفت که خوشگل بودی، خوشگل‌تر شدی عزیزم. فاطمه ذوق می‌کرد. 💜یک روز چادرش را شُسته بودم و آماده نبود. گفتم: «امروز بدون چادر برو.» فاطمه نگران شد. گفت: «بابا ناراحت می‌شود.» بالاخره هم آقاجواد صبر کرد تا چادر خشک شود و بعد بروند بیرون.‌ 🌻وقتی آقا جواد نماز می‌خواند، دخترم پشت سر بابایش سجّاده پهن می‌کرد و همان چادر را سَر می‌کرد و به بابایش اقتدا می‌کرد و هر کاری بابایش می‌کرد، او هم انجام می‌داد. 🇮🇷 @sangareshohadababol
💟 🌕شهید مدافع‌حرم 🎙راوے: همسر شهید 🌻رفتار مهدی در خانه خیلی خوب بود. بعد صرف غذا دست مرا می‌بوسید و پسرم امیرمحمد را هم تشویق می‌کرد که این کار را انجام دهد که این عمل بابت قدردانی از من بابت خانه‌داری و تربیت فرزند بود. 🌻رابطه‌ی عاطفی خاصی با فرزندانش داشت. هنگام نمازخواندن، از رکعت اول تا آخر، امیرمحمد روی شانه‌ی پدرش آویزان می‌شد. مهدی در جواب این رفتار به من می‌گفت «دوست دارم بچه‌ام به نماز و تأثیری که در اخلاق می‌گذارد، پی ببَرد و نسبت به نمازگزار حُسن‌ظن داشته باشد.» 🇮🇷 @sangareshohadababol
💟 🌕شهید مدافع‌حرم 🎙راوے: همسر شهید 💜حسن خیلی بچه دوست داشت. قبل از به‌دنیا آمدنِ فرزند اولم نامش را گذاشت «علی‌اکبر». هنوز دو ماهش نشده بود که می‌گفت:«ببرمش هیئت؟!». هرجا می‌رفتیم، مسافرت یا مهمانی علی‌اکبر را خودش می‌آورد و کمک‌حالم بود. وقت تولد بچه‌های دیگر هم همین‌طور بود. ⭐️هر زمان که خانه بود، کار‌های بچه‌ها را انجام می‌داد و وقتی که من مشغول بچه‌ها بودم، خودش غذا درست می‌کرد. دوست داشت پسر‌ها شجاع و مردانه بار بیایند. با این همه علاقه‌ای که به علی‌اکبر داشت، وقتی مهدیه به دنیا آمد، خیلی به او ابراز محبت می‌کرد. نوع تربیتش فرق داشت، لطیف و مهربان. 💜به مهدیه می‌گفت «ملکه!». مهدیه هم خیلی بابایی بود. شب‌ها در آغوش پدر آرام می‌گرفت و می‌خوابید. من در دورانی که حسن‌آقا بود، کار‌های هنری انجام می‌دادم، با روحیه نظامی که داشت با ظرافت کار‌های من را نگاه می‌کرد و تشویقم می‌کرد. دوست داشت سرم گرم باشد که وقتی مأموریت می‌رود، حوصله‌ام سر نرود. ✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات   💐اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد💐 🇮🇷 @sangareshohadababol
💟 🟠شهید مدافع‌حرم 💞سیدمحمد همیشه مرا غافلگیر می‌کرد. یکبار مردادماه در سالروز تولدم، مرا به بهانه‌ای به منزل مادرم فرستاد. خودش با ذوق و سلیقه، خانه را تزئین کرده و کیک، شیرینی و میوه هم تهیه کرده بود. وقتی به خانه رسیدم، فهمیدم موضوع از چه قرار است و از خوشحالی شوکّه شدم. او از یک خانمِ کدبانو هم سلیقه‌ی بیشتری در تزئین خانه به‌کار بُرده بود. 💞در برابر خوبی‌های بی‌اندازه‌اش، هیچ‌گاه توقعی از من نداشت و محبّتش کاملا خالصانه و بی‌چشم‌داشت بود. در کارهای خانه هم تا حدّ توان به من کمک می‌کرد. گاهی مادر من، او را نکوهش می‌کرد که «پسرم! لازم نیست این همه از زنت، حرف‌شنوی داشته باشی» 💞اما سیدمحمد لبخندی می‌زد و می‌گفت: «نه مادرجان! خسته است دیگر؛ حق دارد. خودم انجام می‌دهم. از من که چیزی کم نمی‌شود» و این کارِ یک‌روز و دوروزِ زندگی ما نبود و در ۱۲سال زندگی مشترک‌مان، هرروز این رفتارهای نیکویش را تکرار می‌کرد. 📀راوے: همسر شهید 🌸 🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🇮🇷@sangareshohadababol
💟 💠شهید مدافع‌حرم تربیت بچه‌ها برای حیدر👨‍👧‍👧 خیلــــی مهــــم بــــــــود و خودش از هر فرصتی⏳ استفاده می‌کــــرد و ثنا را با ائمه و قرآن آشنا می‌کرد به من هم سفارش می‌کرد🧏‍♂ که هرروز🗓 ضمن اینکــــه من خودم قرآن می‌خوانم به ثنا هم یاد بدهم👩‍🎓 و دوســــت داشت ثنا با قــــرآن اُنس بگیــــرد📖💞 📀راوے: همسر شهید 🌸 🌸🌼🌺 🌸🌼🌺🌼🌸 🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸 🇮🇷 @sangareshohadababol
💟 🟡شهید مدافع‌حرم 💜همسر شهید نقل می‌کنند: محمود خیلی مهربان و باگذشت بود؛ زمانیکه ایشان در منزل بود، در کارها به من کمک می‌کرد؛ نقطه قوت اخلاقی ایشان، احترام خاصّی بود که به پدر و مادر و کلیه اعضای خانواده می‌گذاشتند و این را من در کمتر کسی می‌دیدم؛ این خصوصیت ایشان در من تاثیرگذار بود‌. 💛مردم‌داری محمود زبانزد اقوام و فامیل بود. صله‌رحم و رفت‌وآمد با اقوام را هیچ وقت قطع نمی‌کرد؛ حتی با اقوامی که از لحاظ تفکر و اعتقادی با ایشان هم‌عقیده نبودند، این عامل، مانعِ رفتن به منزل ایشان نمی‌شد. 🌸 🌸🌼🌺 🌸🌼🌺🌼🌸 🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸 🇮🇷 @sangareshohadababol
💟 🌕شهید مدافع‌حرم 📀راوے: همسر شهید 💜اقا میثم می‌گفت: «دوست دارم معلومات بچه من بالا باشد. ما مسلمانها وقتی به دنیا می‌آییم، امام حسین علیه‌السلام را راحت و همین جوری قبول داریم ولی در دوره جدید، بچه‌ها مفاهیم را اینطور قبول نمی‌کنند و باید با دلیل برایشان توضیح دهیم. 💛دوست دارم با علت و دلیل به فرزندم بگویم خدا و امام حسین چگونه‌اند. دوست دارم دخترم کتابخوان شود و کتابخوانش می‌کنم و از این طریق به او یاد می‌دهم که خدا را بشناسد. دوست ندارم زیاد تلویزیون نگاه کند. گاهی هم به شوخی به من می‌گفت: «اگر بچه‌ی ما تلویزیونی شود، من ازت راضی نیستم.» 💜دخترمان، حلما، ۱۷روز بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد. میثم خیلی مشتاقِ دیدنِ بچه بود ولی عشقش به حضرت زینب علیهاالسلام بیشتر بود. اگر بیشتر نبود، اول صبر می‌کرد بچه‌اش به دنیا می‌آمد و بعد می‌رفت اما دیگر هیچ‌چیز نمی‌توانست جلوی او را بگیرد. 🌸 🌸🌼🌺 🌸🌼🌺🌼🌸 🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸 🇮🇷@sangareshohadababol
💟 🌕شهید مدافع‌حرم 🎙راوے: همسر شهید 💜فاطمه دو یا سه سالش بود که آقاجواد برایش پارچه سفید گل‌دار خرید. گفت: «خانم این چادر را برای دخترمان بدوز. بگذار به‌مرور با چادر سر کردن آشنا شود.» 🌻از آن به بعد هر وقت پدر و دختر می‌خواستند از خانه بیرون بروند، آقا جواد می‌گفت: «نمی‌خواهی بابا را خوشحال کنی؟» بعد فاطمه می‌دوید و چادر سر می‌کرد و می‌دوید جلوی بابا و می‌گفت «بابا خوشگل شدم؟» باباش قربان‌صدقه‌اش می‌رفت که خوشگل بودی، خوشگل‌تر شدی عزیزم. فاطمه ذوق می‌کرد. 💜یک روز چادرش را شُسته بودم و آماده نبود. گفتم: «امروز بدون چادر برو.» فاطمه نگران شد. گفت: «بابا ناراحت می‌شود.» بالاخره هم آقاجواد صبر کرد تا چادر خشک شود و بعد بروند بیرون.‌ 🌻وقتی آقا جواد نماز می‌خواند، دخترم پشت سر بابایش سجّاده پهن می‌کرد و همان چادر را سَر می‌کرد و به بابایش اقتدا می‌کرد و هر کاری بابایش می‌کرد، او هم انجام می‌داد. 🇮🇷 @sangareshohadababol
💟 🟢شهید مدافع‌حرم ☔️همسر شهید نقل می‌کنند: هر وقت بحثمان میشد، واقعا صبوری از سیدرضا بود. گاهی که غُر می‌زدم، اجازه می‌داد من حرف‌هایم را بزنم بعد آرامم می‌کرد؛ بعضی وقتها از این همه صبوری‌اش اعصابم خورد می‌شد. او موقع عصبانیت سکوت می‌کرد. واقعا صبور بود. ☔️برخی فکر می‌کنند شهدایی که خانواده‌شان را می‌گذارند تا در راه خدا شهید شوند، خیلی علاقه‌ای به همسر و فرزند و والدین‌شان ندارند اما خدا شاهد است سیدرضا وقتی تماس می‌گرفت، می‌گفت: حالم خوب است، فقط زنگ میزنم صدایت را بشنوم تا آرام شوم. می‌گفت: گاهی ناخودآگاه می‌آمدم زنگ بزنم، بچه‌ها می‌پرسیدند رضا کجا میری؟ می‌گفتم: باید صدای مادر، خواهر یا همسرم را بشنوم تا آرام شوم و بتوانم کارم را پیش ببرم. 🌸 🌸🌼🌺 🌸🌼🌺🌼🌸 🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸 🇮🇷@sangareshohadababol
💟 🌕شهید مدافع‌حرم محمدحسین حمزه ☔️همسر شهید نقل می‌کند: نامزدی ما، چهارماه دوست‌داشتنی بود! تماس می‌گرفتم و با حالت دلتنگی می‌پرسیدم آخر هفته تهران می‌آیی؟ محمدحسین می‌گفت: باید ببینم چه می‌شود! چندثانیه بعد، آیفون به صدا درمی‌آمد و ایشون پشت در ایستاده بود! ☔️یادم هست یکبار دیگر میخواستم برای خرید به بیرون بروم. پول نداشتم. خجالت می‌کشیدم از پدر و مادرم پول بخواهم. مشغول ورق‌زدن کتابم بودم که دیدم ۳۰هزارتومن پول لای آن است! از پدر و مادرم سوال کردم که آنها پول برایم گذاشته‌اند؟ گفتند نه! مامانم گفت احتمالا کار محمدحسین‌آقاست. بعد از خرید، هرچه تماس گرفتم و از او پرسیدم، طفره می‌رفت و می‌گفت: نمیدونم! من؟ من پول بگذارم؟ 🇮🇷 @sangareshohadababol
💟 🔴شهید مدافع‌حرم 🎙راوے: همسر شهید 🎈علی همیشه می‌گفت: «سعی کنیم محیطی فراهم کنیم که بچه در اون به آرامش برسه. مثلا بلند صحبت نکنیم یا مشکلات رو جلوی اون مطرح نکنیم.» به بچّه شخصیت می‌داد و بهش احترام می‌گذاشت. سعی می‌کرد بهش انرژی مثبت بده و سرکوبش نکنه و همیشه تشویقش می‌کرد و با احترام با بچه رفتار می‌کرد. 🎈علی‌آقا مسائل رو برای دخترم توضیح می‌داد و روشنش می‌کرد. به مراسم مذهبی می‌بُردیمش. از کوچیکی گمونم چهار سالگیش مادرم براش چادر دوخت و سرش می‌کردم. علی خیلی خوشش میومد. دست زینب رو می‌گرفت و بیرون می‌بُرد. می‌گفت «دختر باید از بچّگی با حُجب و حیا بار بیاد.» 🌸 🌸🌼🌺 🌸🌼🌺🌼🌸 🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸 🇮🇷 @sangareshohadababol
💟 🌕شهید مدافع‌حرم 🎙راوے: همسر شهید 💜فاطمه دو یا سه سالش بود که آقاجواد برایش پارچه سفید گل‌دار خرید. گفت: «خانم این چادر را برای دخترمان بدوز. بگذار به‌مرور با چادر سر کردن آشنا شود.» 🌻از آن به بعد هر وقت پدر و دختر می‌خواستند از خانه بیرون بروند، آقا جواد می‌گفت: «نمی‌خواهی بابا را خوشحال کنی؟» بعد فاطمه می‌دوید و چادر سر می‌کرد و می‌دوید جلوی بابا و می‌گفت «بابا خوشگل شدم؟» باباش قربان‌صدقه‌اش می‌رفت که خوشگل بودی، خوشگل‌تر شدی عزیزم. فاطمه ذوق می‌کرد. 💜یک روز چادرش را شُسته بودم و آماده نبود. گفتم: «امروز بدون چادر برو.» فاطمه نگران شد. گفت: «بابا ناراحت می‌شود.» بالاخره هم آقاجواد صبر کرد تا چادر خشک شود و بعد بروند بیرون.‌ 🌻وقتی آقا جواد نماز می‌خواند، دخترم پشت سر بابایش سجّاده پهن می‌کرد و همان چادر را سَر می‌کرد و به بابایش اقتدا می‌کرد و هر کاری بابایش می‌کرد، او هم انجام می‌داد. 🇮🇷 @sangareshohadababol
💟 🌕شهید مدافع‌حرم 📀راوے: همسر شهید 💜اقا میثم می‌گفت: «دوست دارم معلومات بچه من بالا باشد. ما مسلمانها وقتی به دنیا می‌آییم، امام حسین علیه‌السلام را راحت و همین جوری قبول داریم ولی در دوره جدید، بچه‌ها مفاهیم را اینطور قبول نمی‌کنند و باید با دلیل برایشان توضیح دهیم. 💛دوست دارم با علت و دلیل به فرزندم بگویم خدا و امام حسین چگونه‌اند. دوست دارم دخترم کتابخوان شود و کتابخوانش می‌کنم و از این طریق به او یاد می‌دهم که خدا را بشناسد. دوست ندارم زیاد تلویزیون نگاه کند. گاهی هم به شوخی به من می‌گفت: «اگر بچه‌ی ما تلویزیونی شود، من ازت راضی نیستم.» 💜دخترمان، حلما، ۱۷روز بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد. میثم خیلی مشتاقِ دیدنِ بچه بود ولی عشقش به حضرت زینب علیهاالسلام بیشتر بود. اگر بیشتر نبود، اول صبر می‌کرد بچه‌اش به دنیا می‌آمد و بعد می‌رفت اما دیگر هیچ‌چیز نمی‌توانست جلوی او را بگیرد. 🌸 🌸🌼🌺 🌸🌼🌺🌼🌸 🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸 🇮🇷@sangareshohadababol
🌷 به قول شهید احمد مشلب: 💠 اگر نگاه به نامحرم رو کنترل کنی.! نگاه خدا روزیت میشه...🫀🖇 ┄┅☫🇮🇷 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷☫┅┄ @sangareshohadababol