eitaa logo
سنگر شهدا
2.5هزار دنبال‌کننده
100.8هزار عکس
8.1هزار ویدیو
98 فایل
یادوخاطره شهدا ورزمندگان دفاع مقدس ارتباط با ما https://eitaa.com/Madizadha
مشاهده در ایتا
دانلود
خوش‌ بحال آنهایی که سبزه‌ های نوروزشان را با آرزوی شهادت گره زدند! و از رهیافتگانِ کوی وصال شدند ... @sangareshohadababol
💢 . 🔖 مادر شهید :از کلاس دوم ابتدایی روزه می گرفت . یادم یک سال ماه رمضان در فصل تابستان بود او روزه داشت از شدت گرما پیراهنش را بالا زده بر روی موزائیک خوابیده بود .بسیار مقید به حق الناس بود به مسجد می رفت مسئول تقسیم غذا بین مردم بود اضافه غذا را به ما نمی داد می گفت : مال مسجد است. . 💠 @hafttapeh @sangareshohadababol
📩 . 🏷خدایا مرا بسوزان؛ همراه سوختن گناهان من را هم بسوزان.خدایا چه بگویم که از بار گناهانم باخبری و میدانی در خلوت چقدر معصیت کردم.خدایا توبه کردم...قبول دارم عهد شکنم، قبول دارم بند عاصی و گنه کارم،خدایا دستم به دامان توست ، اول پاکم کن و بعد خاکم کن.خدایا در جوانی آمدم و در جوانی خودم را به تو سپردم...خدایا مرا ببخش که محتاج عفو و بخشش تو هستم. @sangareshohadababol
📩 . 🏷خدایا مرا بسوزان؛ همراه سوختن گناهان من را هم بسوزان.خدایا چه بگویم که از بار گناهانم باخبری و میدانی در خلوت چقدر معصیت کردم.خدایا توبه کردم...قبول دارم عهد شکنم، قبول دارم بند عاصی و گنه کارم،خدایا دستم به دامان توست ، اول پاکم کن و بعد خاکم کن.خدایا در جوانی آمدم و در جوانی خودم را به تو سپردم...خدایا مرا ببخش که محتاج عفو و بخشش تو هستم. . @sangareshohadababol
💢 . 📩 پدرم و مادرم بچه ها را به نماز و خدا دعوت کنید و نماز یادتان نرود که واجبتر از هر چیز است. ان شاالله که خداوند به شما صبر دهد.  . @sangareshohadababol
🏷 . ▫️«دوستانش به شوخی به او می‌گفتند: چرا پیراهنت را عوض نمی‌کنی حمید؟ می‌گفت: بیایید ببینید کردستان چه خبر است؟ بچه‌های آن‌جا لباس برای پوشیدن ندارند، آن وقت من رخت نو بپوشم؟ من این لباس را دوست دارم. وقتی شهید شد، همان پیراهن تنش بود.» . @sangareshohadababol
🏷 . ▫️آخرین بار که میخواست بره جبهه مادرش بهش گفت: پسرم کی برمی گردی؟ گفت: «مامان تا زمانی که جبهه و جنگ هست، من در منطقه هستیم و تا تکلیف جنگ مشخص نشد، من در جبهه میمانم. » . ▫️  مدیریت داخلی پایگاه شهید بهشتی اهواز، مدیریت داخلی لشکر 25 کربلا و فرماندهی گردان ، مسئول ستاد محور از مهمترین خدمات بارز این فرمانده ی ۲۳ ساله تنکابنی بود‌.📩تو وصیت نامه ش نوشت :« انقلاب اسلامی ، زمینه ساز حکومت حضرت مهدی (عج) است. اکنون بی تفاوتی و کاهلی در امور اسلام و سرگرم کارهای دنیوی خود شدن و غفلت از مسایلی که در این مملکت جاری می شود ، همان هدف آمریکاست که از اولیای شیطان است و خیانت به خون هایی که در این انقلاب ریخته شد.» . @sangareshohadababol
🏷 (حسین)_کبیری ‌. ▫️خواهر شهید : داداشم در دوران نوجوانی خوابی دید.او یک شب خواب دید که زنی با لباس سبز رو به رویش ایستاده و به او می گوید که از همین حالا اسم تو حسین است  و تو هم چون حسین و یارانش روزی در راه اسلام و سرزمینت شهید می شوی  که بعداً به ما گفت آن زن کسی جز فاطمه زهرا نبود . از آن روز به بعد  او گفت  دیگر مرا داریوش صدا نکنید . اسم من حسین است  حتی طوری شده بود که اگر او را داریوش صدا می کردی جوابت را نمی داد تا به او بگویی حسین . از آن موقع تا آن روز ماه و ماه ها و سال ها می گذرد اما یاد و خاطره شان هم چنان در ذهن ما مرور می شود و من خیلی خوشحال ام را افتخار می کنم که خواهر دو شهید بزرگوار علی و حسین هستم این واقعاً یک سعادت است که نصیب من و خانواده ام شد . . @sangareshohadababol
🏷 (بابل) . 💌 قسمتی از وصیتنامه‌ی شهید : عزیزان هرگز تن به ذلت و خواری در برابر جنایتکاران ندهید زیرا ما تابع انبیایی هستیم که هرگز تن به ذلت نداده اند. . @sangareshohadababol
💢 . خواهر شهید : روزی در فصل تابستان روزه گرفت و آن روز حالش خیلی بد بود. روی سکو خانه دراز کشیده بود مادرم به او گفت برو روزه ات را بخور . در جواب گفت : تو را می گویند مادر ، به جای این که مرا تشویق کنی روحیه ام را تضعیف می کنی؟ نه من به یاد کربلا و حوادث آن روزه ام را تا افطار نشود نمی خورم بگذار تشنه باشم . . @sangareshohadababol
💢 (نوشهر) . با نظم و انضباط بود.ایشان فرمانده زرهی 1 ذوالفقار بود.تانک ایشان در منطقه نمونه بود بچه ها تعریف می کردند روزی محسن رضایی که فرمانده سپاه بود برای بازدید از تانکها آمدند وقتی تانک ایشان را دید پرسید این تانک برای کیست؟ گفتند: برای طاهر قزوینی.آوردنش پیش آقا محسن و به او گفت : چقدر شما مرتب و تمیز هستی.بعد از تعریف و تمجید آقای رضایی انگشترش را درآورد و به طاهر هدیه داد. . @sangareshohadababol
💢 . ▫️خواهر شهید: علی اصغر بارها به جبهه و جنگ رفته بود من یک روز به او گفتم که بس است دیگر به جبهه نرو .گفت : من باید آن قدر به جبهه بروم تا جبران برادر شهیدم را بکنم . اسلحه او پایین باشد و من در خانه باشم! روزی لباس بسیجی خود را آورد و من برای او اندازه کردم و از او پرسیدم کی به جبهه می روی ؟ گفت : نمی دانم همین روزها . گفتم کی می آیی؟ گفت یا می آیم یا مرا می آورند . @sangareshohadababol